سلطان نصیر
کلیپ مصاحبه با عالم بزرگ مندائی _اگر اشتباه ننمایم_ سالم چحیلی درباره منجی در نزد مندائیان 1⃣ در ن
بسم الله الرحمن الرحیم
در قسمتی از کلیپ بالا عالم مندائی چحیلی از اتفاقاتی که انُش اُثرا برای اورشلیم رقم می زند. سخن می گوید اما حرف خویش را ادامه نمی دهد و سربسته می گوید و از آن می گذرد. این خود داستانی دارد. ابتدا این مقدمه مهم را بگویم دین صابئین مندایی یک دین گنوسی است و شاید تنها دین گنوسی رسمی باقی مانده در جهان کنونی!
نام واژه مندا در زبان آرامی معنی عرفان می دهد که مترادف نام واژه گنوس در یونانی باستان می باشد. منداییان به اصل توحید و خدای احد واحد ایمان دارند و در عین حال معتقدند خداوند یکتای ازلی که دور از دسترس است آن هنگام که شروع به خلقت می نماید حیات اول و عوالمی را خلق می نماید و این داستان آفرینش ادامه پیدا می نماید. تا به هیبل زیوا در حیات سوم که بعضا همتای جبرئیل در ادیان ابراهیمی نیز گرفته می شود می رسد. هیبل زیوا به عالم ظلمات می تازد و در آنجا با ملکه تاریکی که روها نام دارد. (که نامش به نام روحا مادر زن ابلیس در بعضی روایات اسلامی شباهت دارد ) برخورد می نماید از این تازش و برخورد فرزندی ناخواسته و دوگانه تولید می شود که اپثاهیل یا پتاهیل نام دارد. (نام وی به نام ایزد کهن مصری پتح شباهت دارد. برخی محققین نیز به این شباهت اشاره نموده اند ) سپس اپتاهیل با کمک هیبل زیوا اقدام به سرد نمودن زمین و خلقت می نماید. اپتاهیل در مندائیت تقریبا چیزی شبیه یلدابوث (عقل فعال) در گنوسیسم رسمی غربی است که ماهیت دوگانه دارد یک روی به عالم ماده و روی دیگر به عالم عقول دارد. البته در منداییت روها ملکه عالم ظلمات خالق هفت کوکب می باشد. و اپتاهیل پسر روها موجودی مجزا از این هفت کوکب است. در بعضی شاخه های گنوسیسم غربی یلدابوث با کوکب زحل یکسان انگاری شده است. در مندائیت مادر اپتاهیل روها موجودی شرور منفی و ملکه عالم ظلمات است. حال آنکه در گنوسیسم مادر یلدابوث، سوفیا (حکمت) موجودی مقدس و مثبت است که یلدابوث به وی حسادت می نماید.
گنوسیسم مندایی نسبت به گنوسیسم شمعون مغ و بعضی نحله های دیگر بسیار به ادیان ابراهیمی نزدیک تر است.
اما مشکل آنجا پیش می آید که منداییان، تنها به نبوت آدم صفی الله و شیث هبه الله و نوح نجی الله و سام ع و یحیی علیه السلام اعتقاد دارند و حضرت ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی روح الله و به تبعش حتی حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه را قبول ندارند. گاه به گونه مستقیم نظیر آنچه در کتاب ادراشی اد یحیی آمده است. کبوتری که در داستان انجیل روح القدس دانسته شده را نماینده روها ملکه عالم ظلمات می دانند و حضرت عیسی روح الله را به تبعش پیامبر روها می دانند. (کتاب تحقیقی در دین صابئین مندائی مسعود فروزنده ص ۱۶۴)
همچنین در کتاب گنزا ربای یمین (راست) اینگونه آمده که اورشلیم که قبله گاه سه دین مهم ابراهیمی است توسط روها و هفت فرزندش (هفت کوکب) که موجودات تاریک و ظلمانی هستند خلق شده است. (گنزا ربا یمین کتاب ۳۸) بنابراین منداییان اورشلیم را نه یک شهر نورانی و الهی که بدلیل گناه یهودیان در کشتن انبیا و پایبند نبودن به عهودشان نظیر بت پرستی گرفتار عذاب الهی شده بلکه آن را از اساس یک شهر ظلمانی می دانند که توسط روها و فرزندانش خلق شده و توسط انُش اثرا خراب می شود. اینکه جناب چحیلی در این کلیپ می گویند انُش اُثرا کارهایی می کند و صحبت خویش را ناتمام می گذارند اشاره به این موضوع است.
@soltannasir
فرارسیدن ایام تاسوعا و عاشورای حسینی بر امام منصور حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه عاشقان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش، تسلیت و تعزیت باد.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@soltannasir
🏴🏴🏴🏴🏴
@soltannasir
{ باز سپید ۱ }
{باز سپید
پرنده ای است اهورایی که مار پردار را کُشد. اورمزد، باز سپید را برای از بین بردن آن مار آفریده است که چون آن مار پردار شود و به زیر پرتو خورشید رود تا سایه بر مردم جاندار افتد، تا میرند، باز سپید به کارزار آن مار رود و بدو آن مار کشته شود. اگر پیروزی باز را باشد، مار کشته شود؛ اگر مار چیره شود، باز را کشد. اگر هر دو همزور شوند، هر دو به یکدیگر پیچیده شوند، مرده بر زمین افتند. در قصه های عامیانه و 👈درویشی 《باز سپید》نقشمند است: باز سپید بر قبه بارگاه نشسته است و کلیدی بر گردن دارد. کسی که فتح طلسم قلعه به نام اوست، باید تیری بر خال رنگین سینه پیکر مرغ بزند و دسته کلید را به دست آورد تا بتواند در را بگشاید. در ادبیات عرفانی ایرانی باز سپید نماد 👈 مرشد کامل و پیر طریقت و مراد است. این داستان ها به هر حال رنگی عرفانی/ درویشی در آمیخته با اساطیر زردشتی دارند. منابع: بندهش ۹۸، ۹۹، ۱۰۳؛ دستنویس م او ۳۲۳ }(کتاب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی دکتر خسرو قلیزاده)
پ ن : دکتر خسرو قلیزاده خلاصه ای از آنچه در نسک بندهش درباره باز سپید آمده بود را آوردند و بدین خاطر فقیر از آوردن نوشتار نسک بندهش خودداری می نمایم.
🔶همانگونه که در متن بالا ملاحظه نمودید از باز سپید در ادبیات عرفانی و درویشی و داستان های عامیانه ایرانی که رنگ و بوی درویشی و فتوت دارد یاد شده است. بیشتر این داستان های درویشی توسط دوده عجم که یکی از چهار شاخه کهن طریقه خاکساران جلالی بوده وارد داستان های عامیانه شده است.
یک ضرب المثلی از رازورزان غربی وجود دارد و آن این است که چون رازآگاه فردی شایسته را پیدا ننماید تا راز را بدستش بسپارد. راز را وارد داستان های عامیانه می نماید تا آن را حفظ نماید و اینگونه فردی مستعد و شایسته می تواند پس از گذشت قرون و اعصار متمادی به راز نهفته در داستان پی ببرد. متاسفانه اکثر درویشان طریقه های مغانه که پیشینیانشان رازورزانی توانمند بودند از هر نوع فهم و درک و نگاه رازورزانه خالی و تهی هستند و نوعا منکر این راز و رازورزی در طریقه خویش نیز می باشند. عموم جامعه نیز به این داستان های عامیانه بدیده افسانه های عامیانه که برای سرگرمی نوشته شده نگاه می نمایند. اما برخلاف وضع اسف بار جامعه ما، در آن طرف ماجرا یعنی در غرب اگر دانشگاه ها و دانشگاهیان بر روی تاریخ و منشا این داستان ها تحقیقات آکادمیک می نمایند. رازورزان غربی در مجامع مخفی از دستاورد دانشگاهیان خویش استفاده می نمایند و آنگاه سعی در پی بردن به رموزش می نمایند و سعی می کنند که این داستان های عامیانه را مورد تحقیق و تدقیق باطنی قرار دهند و با کمک فن احضارات و سایر روش ها از چند و چونش مطلع شوند و بدنبال بعضی اشیا و عوالم و اسرار این داستان ها می باشند. در واقعا دانشگاهیان برای مجامع مخفی به مثابه 👈کارگرانی هستند تا عصاره دستاوردهای آکادمیکشان به کمک تحقیقات باطنی رازورزان غربی بیاید.
🔷 تا آنجا که بنده تحقیق نموده ام. باز سپید در معنی اسراری اش _نه استعاری اش_ بیشتر در طریقت هایی رواج دارد که در عین شیعی و علوی بودن یک ریشه مغانی ایرانی قوی نیز دارند. اما در جریان اصلی تصوف اسلامی که در بستر جامعه اهل سنت رشد و نمو کرده است بیشتر معنی استعاری و تمثیلی دارد.
🔵 در کتبی نظیر شاهنامه حقیقت نعمت الله جیحون آبادی که از کتب متاخر و بقول بعضی ها چکیده ای از کلام های کهن یارسان است و کتاب تذکره اعلی که در مجموعه رسائل اهل حق تصحیح ولادیمیر ایوانف، در مورد تولد سلطان اسحاق بنیانگذار مسلک یارسان اینگنونه آمده که سه درویش که یکی مظهر پیر موسی و دیگری مظهر دلیل و رهبر یارسان داود کوسوار و دیگری مظهر بابایادگار بود با مظهر پیربنیامین در قله شاهو دیدار می نمایند و به نزد شیخ عیسی پدر سلطان می آیند و با اصرار خاتون دایراک را برای وی خواستگاری می نمایند و مهریه سنگین وی را نیز پرداخت می نمایند و آنگاه منتظر شهبازی سپید می مانند تا به خانه شیخ عیسی بیاید که در واقع این شهباز سپید خود سلطان اسحاق و یا به عبارتی صحیح تر از نظر ما خورنَه (خُرّه) شاهی است و پس از آمدن شهباز سپید در دامان خاتون دایراک، سلطان اسحاق تولد می یابد.
که آن دُخت باید بود بکر پاک
بدامنش بنشیند آن ذات تاک
بشکل یکی باز اسپید رو
بیاید نشیند بدامان او
چو دامان بهم برنهد دایراک
شود باز بر شکل یک طفل پاک
بدلیل جلوگیری از تطویل کلام از نقل عین متن خودداری می نمایم. اما خوانندگان گرامی می توانند به کتاب حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت چاپ طهوری صفحات ۳۱۸ الی ۳۲۹ و کتاب اهل حق کردستان تصحیح ایوانف برگردان فارسی کسری حیدری صفحات ۳۲۴ الی ۳۳۴ مراجعه نمایند.
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{ باز سپید ۲ }
ادامه...👇
نکته مهم : همانگونه که گفته شد به نظر فقیر اینگونه می آید که شهباز سپید همان خورنه شاهی در متون اوستایی و پهلوی است که در پیکر مرغ وارغَن قرار می گیرد. ملاحظه نمودید که در متن شاهنامه حقیقت، اینگونه آمده که شهباز سپید مستقیما به فرزندی مبدل می شود! یعنی از متن این معنی به ذهن متبادر می شود که نویسنده و بعضی از پیشینیان یارسان، منکر بسته شدن نطفه بین شیخ عیسی و خاتون دایراک هستند ! خب اگر اینگونه است چه نیازی بوده ازدواج بین این دو فرد صورت بگیرد؟! اگر این شهباز سپید که محتملا از عوالم بالا به زمین نزول نموده حامل ذات سلطانی بوده و مستقیما به فرزندی مبدل شده چه نیازی به این بوده که صورت یک کودک بخود بگیرد ؟! می توانسته به مانند ملکوتیان مستقیما در صورتی یک مرد بالغ متمثل شود !
به نظر ما این داستان جلوه ای از حقیقت را در خود مستتر دارد که به مرور دچار تغییراتی شده است. شهباز سپید در اینجا محتملا می تواند معادل همان خورنه (خُره) شاهی اوستایی باشد که به پیکر مرغ وارغن منتقل می شده است باشد. اینجا چون این شهباز حقیقت به خانه شیخ عیسی می آید ذات شاهی به نطفه بسته شده در رحم منتقل یا تجلی می کند و فرزندی با ذات شاهی متولد می شود. اینکه ممکن است از این انتقال و تجلی تا تولد، زمان کوتاهی سپری شده باشد هم به نظر بنده هر چندخرق عادت است اما غیر ممکن نیست و معقول جلوه می نماید.
علی ای حال فعلا از بحث چگونگی این تولد خارج شویم. مرغ وارغن، مرغی است که اکثر اوستاشناسان از شناساییش ناتوان بوده اند و به نظر ما چون تنها بدنبال ریشه شناسی یا کلمات معادل آن در زبان های هم خانواده ایرانی و متون پهلوی و اوستایی می گردند و به سنت انتقال این حقایق به نسل های بعدی و ادیان دیگر در همان جغرافیا توجه نمی نمایند که اگر می کردند اینهمه سرگردان نمی شدند و بدین نکته پی می بردند که وارغن همان پرنده شهباز سفید است که بومی مناطق اوراسیا است و به تعداد محدود در استان های شمالی ایران نظیر گلستان و طبرستان و گیلان و آذربایجان شرقی و غربی و کردستان و کرمانشاهان و حتی گاه در سیستان و بلوچستان و فارس دیده می شود.
📩https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D8%A8%D8%A7%D8%B2
📩https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%B7%D8%B1%D9%84%D8%A7%D9%86
پ ن : اکثر قریب به اتفاق اوستاشناسان غربی آریاناویجه (ایران ویج) را در دشت های اوراسیا و عده قلیلی آن را در قفقاز می دانند و در متن بندهش هم ایران ویج در آذربایجان کنونی قرار دارد. و هر سه منطقه جز مناطقی است که شهباز سپید در آن زیست می نماید.
در داستان فرزندان محمدبیگ، در تذکره اعلی، خان آتش که یکی از فرزندان محمد بیگ است طی یک رخداد معنوی جانشین پدر خویش می شود. چون با چهار جسد (سه برادر و مادر خویش که هر کدام ظهور یکی از ذوات بزرگان پیشین هستند ) به سوی کوی سهند می رود به صورت شهبازی در می آید. 👈{ بعد از آن روزی خان آتش فرمود اسپ حاضر نمایید که عزم شکار خواهیم کرد اسپ حاضر کردند و سوار شد و رفت از آبادانی دور شد و چهار جسد هم در خدمت حاضر بودند ناگاه دیدند صاحبکار به صورت شهباز افتاد و بسوی آسمان میل فرمود تا به سر کوه صهند (سهند) افتاد و پارچه ای ابر آمد در سر کوه ایستاد و خان آتش از سر کوه بلند گردید تا که از نظر مردمان ناپدید شد. }(کتاب اهل حق کردستان تصحیح ایوانف ص۳۸۴)
نکته بسیار مهم : به نظر فقیر بین شهباز سپید و شاهین در مفهوم خورنه تفاوت وجود دارد. و بر خلاف بعضی نظرات شاهین مصری که نماد حوروس می باشد هرگز با وارغن اوستایی (محتملا شهباز سپید) متون ایرانی یکی نمی باشد. و هر آنچه که در سپنت مینو وجود دارد معادل و مقابلش در انگره مینو نیز وجود دارد. و شباهت این دو باعث نمی شود که لزوما این دو را یکی بدانیم. بنابراین پرع مصری وجه تاریک خورنه اوستایی می باشد. این وجه تاریک و ظلی در فلسفه شفاهی مغان شیعی بسیار پررنگ است.
به طوریکه بعضی افراد را دارای نور تاریک یک ذات می دانند.
نوشتار زیر را مطالعه نمایید : 👇
https://t.me/soltannasir/4287
🔷در متن بندهش شاهین پرنده هرمزد آفریده ای دانسته شده که بیشتر کام اهریمن می ورزد.
{ هرمزد چون مرغ شاهین را که مرغ شکاری است، آفرید، گفت که 《 تو مرغ شاهین را آفریدم که از تو مرا رنج بیش باشد که خوشنودی؛ زیرا کام اهریمن بیش ورزی که آن من. بمانند مردم درونُد که از خواسته سیر نشوند، تو نیز از مرغ کشتن سیر نشوی. اما اگر تو، مرغ شاهین، را نمی آفریدم، آنگاه اهریمن گرگ پردار را بسان تن تو می آفرید و نمی گذاشت آفریدگان زیست کنند》. }(ترجمه بندهش مهرداد بهار ص ۸۰)
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{ باز سپید ۳ }
ادامه...👇
🔸در نسک پهلوی مینوی خرد، باز رَد (سرکرده) مرغان است (ص ۶۹ ترجمه احمد تفضلی) و این خود برتری باز بر شاهین را در نسک های ایرانی نشان می دهد.
نکته مهم : در متون آیین مندائی، انُش اُثرا از عالم امشونی کُشطا (عالم حقیقت) گاه به شکل عقابی سفید در آسمان متمثل می شود. (اسطوره شناسی مندائی خزعل ماجدی ص ۴۸۳ و ۴۸۴)
همانطور که بالاتر گفته شد همانگونه که در علم جانورشناسی بین باز و عقاب و شاهین تمایز وجود دارد. فقیر در مفهوم خورنه نیز بین متمثل شدن به شکل هر کدام از این صورت ها در عالم ماده نیز تمایز قائلم و شاهین حوروس را هرگز با تمثل شهباز سپید کلام های یاری که به نظر ما وارغن اوستایی نیز همان است یکی نمی دانم. حتی تمثل به شکل دو گونه مختلف باز را یکی نمی دانم.
اما بین تمثل انُش اثرا به شکل عقاب سپید، در متون مندائی با شهباز سپید ارتباطی بر خلاف ظاهر نص آن می بینم. این احتمال را می دهم که در ترجمه متن مندائی به عربی و سپس به فارسی و یا حتی نگارشش به همان زبان مندائی دقت لازم به عمل نیامده باشد. علت چنین گمانی وجود بعضی شباهت ها بین مندائیت و آیین حقیقت و طریقه های مغانه شیعی و دین زردشتی است که جای بررسی بسیار دارد. برای مثال در نزد یارسان ها در کلام دوره باباناوس، جایگاه ستاره قطبی محل تجلی سلطان حقیقت است. و یا اینکه یک طلبه روحانیت مندائی هنگام تشرف به روحانیت پیاله ای شیرین که چهار کشمش و یا بعضا خرما در آن حل می شود می نوشد که به پیاله شیرین خاکساران تا حدی شباهت دارد. و همچنین وجود تاج و عصا و انگشتری نیز در بین مندائیان با وصله های درویشی طریقه های مغانه شیعی شباهت دارد. همچنین مندائیان غسل های متعددی دارند به طوریکه مغتسله نیز نامیده می شوند. و در میان طریقه های مغان شیعی نظیر خاکساران نیز غسل های متعددی وجود دارد. البته در فلسفه آن اختلافاتی وجود دارد. چون که اساس طریقه مندائیان به اصل آب و تجلی نور در آب بر می گردد و طریقه خاکساران به مانند مغان ایران باستان و داستان حضرت موسی کلیم الله به تجلی در آتش بر می گردد. که آتش مقدس صورت زمینی نور الهی است.
همچنین در نوشتار ایلی در نشانی زیر:👇
📩https://t.me/soltannasir/4294
به وجود رودهای متعدد در ملکوت اعلی تا ملکوت سفلی و زمین مادی در آیین حقیقت اشاره شده است. بر خواننده آگاه پوشیده نیست که مندائیان نیز در کیهان شناسی باطنی خویش دقیقا چنین تصویری از جهان دارند و رودهای متعددی را در ملکوت اعلی و سفلی متصورند که بعضی رودهای زمینی مقدس تجلی گاه و صورت مادی آن رودهای ملکوتی آسمانی می باشند.
مسئله دیگر وجود یوشامین یا ملک طاووس در اعتقادات مندائیان است. برای درک این مسئله نخست باید انگاره ملک طاووس در نگاه عامیانه که این موجود معادل شیطن یا ابلیس لعین است را از خاطرتان پاک نمایید. زیر یوشامین در نزد مندائیان دومین زندگانی است و جایگاه رفیعی دارد و هرگز یکی از جنیان که در عالم فرودست زیر نظر اپثاهیل باشد نیست. و در نزد مندائیان و کتاب گنزاربا شیطن ساطانا نامیده می شود که متفاوت از یوشامین است و موجودی فرودست در عالم ظلمات است.
به نظر فقیر ملک طاووس در نزد یزیدیان (ایزدیان، ملک طاووسیان) و یارسان ها همان یوشامین مندائی است که با بعضی انگاره های عامیانه ای که در ادیان ابراهیمی در مورد شیطن و ملک طاووس وجود داشت در هم آمیخته شده و یکسان سازی شده است. و امروزه یزیدیان بدلیل همین در ِآمیختگی عامیانه خود بعضا ملک طاووس و شیطن را یکی می دانند. این مسئله نیاز به نوشتاری مستقل دارد و در این مختصر نمی گنجد.
همچنین مندائیان، به ذبح پرندگان مختلف نظیر کبوتر و خروس مبادرت می ورزند که قربانی خروس در نزد آنها به آیین یاری شباهت دارد.
از دیگر شباهت ها می توان به رنگ سفید لباس مندائیان و موبدان زردشتی و خرقه خاکساران اشاره کرد و ماجرا هنگامی جالب تر می شود که بدانیم مندائیان نیز به لباس روحانیون خویش سُدرا می گویند که شبیه به واژه سدره زردشتی است.
شباهت دیگر و عجیب این است که در آیین مندائی فردی که بخواهد وارد جرگه روحانیت شود نمی تواند نقص مبرم در بدن خویش داشته باشد برای مثال شش انگشت داشته باشد (این مثال عینا در کتب آمده) در رسائل خاکساران نیز فرد دارای نقص آشکار بدنی نمی تواند شیخ بشود.
از شباهت های دیگر می توان به روشن نگه داشتن آتش در هنگام مراسم تشرف به سلک روحانیت در بین مندائیان اشاره نمود. روحانیون مندائیان کنونی منکر ارتباط آن با آیین زردشتی هستند.
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{ باز سپید ۴ }
ادامه...👇
مجوعه ای از شباهت هایی که بین بعضی آداب و رسوم و اعتقادات مندائیان و نحله های مغان شیعه و حتی آیین زردشتی ذکر شد فقیر را به این نتیجه می رساند که علی رغم تفاوت های آشکار در بعضی مسائل و گنوسی بودن، مندائیت کنونی یا یک ریشه مغانه دارد. یا اینکه باید بگوییم وجود اینهمه شباهت ناشی از داد و ستد بین مندائیان و مغان ایرانی در دوره حضور مندائیان در ایران است. و یا اینکه شق سومی را در نظر بگیریم و بگوییم اینهمه شباهت ناشی از حقایق مشترک آسمانی است که در هر دین و آیین و طریقه به گونه ای جلوه نموده است. فقیر با وجود پذیرش نظر سوم بر نظر دوم نیز تاکید دارم. و نیم نگاهی ولو همراه با استبعاد به نظر نخست دارم.
همه این شواهد آورده شد تا بگویم بدین خاطر است که بنده نظر بر این دارم که عقاب سفید(تمثل انُش اثرا) می تواند همان شهباز سپید در متون ایرانی باشد.
🔷 واژه شاه در زبان پهلوی به همین شکل شاه نبشته می شود. محققین زبان شناس ریشه آن را در واکه فارسی باستان 《خشایث》 و اوستایی 《xšathra》می دانند که با گذشت زمان به ریخت سادهتر شاه در زبان پهلوی و پارسی کنونی درآمده است. جالب است که در فهرست اسامی ایزدان قوم کاسی که ساکن مناطق غرب ایران بودند. نام ایزد خورشید بالدار، (شاه، شَه) است. یعنی هر فردی 👈خورنَه داشته باشد وی 👈شاه است.(کتاب تاریخ و تمدن کاسی ها در بابل ص ۱۷۴)
اینجا نوشتار باز سپید به پایان رسید در پاین تکمله ای مبتنی بر بعضی مطالب کتب گوناگون درباره باز و شهباز سپید خواهد آمد که اگر فردی خواست می تواند آن را نیز مطالعه نماید. اما عدم مطالعه آن خدشه ای به نوشتار بالا وارد نمی نماید.
@soltannasir
@soltannasir
{ تکمله ای بر نوشتار باز سپید ۱ }
🔶{باز مُرغی است خُجسته و رعنا و تُند. و هر چه آفریدگار در وجود آورد، نر بزرگ تر و تمام تر بُوَد از ماده، مگر باز که ماده بزرگ تر و خوبتر بود از نر. و در باز نخوتی باشد، چنان که ملوکان را. چشمی دارد، به تکبر نگرد حدقه ی وی زرد باشد. و آن چرخ و بَهله سیاه بود. بر سر کوه ها و درختهای عادی بُوَد یا بر دستِ ملوکان نشیند. صید به پای کند بیدار باشد و زیرک و پخته و خام خوار. وی را از گَرد و دود نگه باید داشت. اگر عُقاب با وی گُشنی کند چرخ از خایه آرَد. اگر چرخ با وی گُشنی کند، بَهله آرَد از خايه. و فی الجمله مُرغی وفادار است که صید گیرد و باز آوَرَد.
شنیدم که سلطان مسعود نزدیک بِهستون بود، تَذَروی بدید. گفت «کاشکی بازی بودی تا این تَذَرو را بگرفتی!»
از تقدیر آفریدگار، بازی درآمد و بر دست وی نشست. آن باز را گرامی داشتی.
روزی، به شکار رفت. باز را با خود ببُرد بادی عظیم برآمد. باز آواره شد. سلطان بازگردید - دلتنگ.
بعد از سه روز، سلطان بر در سراپرده بود. باز از بالا درآمد و بر دستِ سلطان نشست. مقصود آن است که اهتدا دارد و زیرکی و چابکی و وفاداری.
و هرچند که سپیدتر بُوَد، نیکوتر بُوَد و هنر وِی به سرگین بدانند: چندان که دورتر بیندازد، قیمت وی بیشتر بود. }(کتاب عجایب نامه محمود همدانی صص ۲۷۸ و ۲۷۹ )
پ ن: این حکایت بدین خاطر نقل شد تا حضور شهباز سپید در منطقه بیستون کرمانشاه نشان داده شود. سلطان یاد شده هم احتمالا یا سلطان مسعود غزنوی بوده یا سلطان مسعود سلجوقی!
🔷{باز از همه جوارح متکبر باشد و خلق او نیک باشد و به زمین ترکستان (دشت های اوراسیا) باشد و گویند باز الا ماده نبود و نر از نوع دیگر باشد یا زغن باشد یا شاهین یا غیر آن و از برای این معنی باز را اشکال مختلف باشد و خوب تر باز آن بود که فراز وی غالب باشد. و فربه تر بود و نیکو صورت تر و دلیرتر. آسان بود او را رام کردن.
و در اخبار هارون الرشید از وی آورده اند
که یک روز بازی اشهب (که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد) را رها کرد. باز در هوا رفته و ناپدید شد. از وی نومید شدند. بعد از زمانی از هوا در افتاد بر چیزی متشبث بر شکل ماهی یا ماری. رشید بفرمود با دانشمندان را جمع کردند که پرسید هیچ شما را معلوم هست که در هوا سکان باشند؟
مقاتل :گفت یا امیرالمؤمنین! از جد تو عبدالله عباس روایت کنند که هوا معمور است به خلق بسیار از آن بر شکل حیات حیوانی هست او را پر باشد و او را باز اشهب 👈عدو باشد. رشید بفرمود تا طشتی بیاوردند و آن را در آن جا نهادند حیوانی بدان صفت بود. بفرمود تا مقاتل را جایزه دادند. }(کتاب عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات قزوینی به کوشش یوسف بیگ باباپور و مسعود غلامیه ص ۶۱۳)
پ ن : این حکایت بدین خاطر نقل شد که ماجرای شکار مار پردار توسط باز اشهب، مشابه همان چیزی است که در نسک بندهش نقل شده است. اینکه چنین حکایتی واقعا از ابن عباس نقل شده باشد به نظر محل تردید است. بنده چیزی نیافتم. البته شاید کوتاهی از بنده باشد.
🔶 اما توجه به اینهمانی وارغنَ اوستایی با شهباز سپید در کلام های یارسان، مطلبی نیست که تنها نظر بنده باشد. پیش از فقیر، جناب طیب طاهری محقق آیین یاری نیز در کتاب خویش تاریخ و فلسفه سرانجام بدان اشاره نموده اند. به فقرات زیر توجه نمایید : 👇
{آخرین مقام و منصب یعنی هفتمین و عالی ترین مرحله تشرف برای یک سالک میترانی مقام پتر یا پدر و پدر پدران بود که همین لقب را عیسویان همچون سایر مراسم میترانی از میترائیسم اقتباس کردند که این مقام در آیین میترانی مقام پتر یا پدر با نسبت عقاب نشان داده شده است، این امر یعنی پرستش عقاب از روزگاران بسیار کهن در بین النهرین رواج داشته به طوری که نقل است داریوش هخامنشی عقاب و شیر را می پرستید که عقاب شاه پرندگان و شیر سلطان جانوران است. در بینش یاری نیز این مهم به شکلی زیبا نمود پیدا کرده است به این صورت که جلوۀ اعظم حقیقت و یا قدرت مطلق توسط شاهباز یا همان عقاب نمودار میگردد و در جای جای کتاب سرانجام به آن اشاره شده است و در فرهنگ ایران باستان فره است که از جمشید به صورت مرغ وارغن جدا میگردد و ارغن نام دیگری از مرغ سئن است که نمودی از عقاب می باشد و وقتی به کسی روی می آورد او را به شهریاری و قدرت می رساند، همانگونه که فریدون فر شهریاری را از وارغن میگیرد. در اوستا وارغن شهریار مرغان است که در شاهنامه سیمرغ میباشد در بینش یارسان عقاب یا شاهباز نمودار حضرت حق و نهایت کمال است.
قه له م می فرماید:
نییه ت په ی کامین حاسلا ئه رجو
وه شیاره زیگم شابازمان مه يو
یا کاکا ردا در بند ۱۵۹ از کلام دوره شاه خوشین می فرماید:
نه و شه قه ی شه هبال شه هباز سفید بروز کردش زات نه دانه ی ئومید }
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{ تکمله ای بر نوشتار باز سپید ۲ }
ادامه...👇
{یا در کلام دوره دامیاری آمده که پیر بنیامین دامیار است و در اعصار مختلف دام گسترانی می کند تا شاهباز را به دام اندازد (یعنی ظهور حضرت حق را شکل دهد، در دوره دامیار دامیار) - ئه حمه د در بند ۷ از کلام دامیار می فرماید:
دامش بی زووال، دامش بی زووال
دامیار بنیامین دامش بی زووال
نینا ته نه نش نه وه ره و شاهبال
شه هبازیش گرته ن خواجای یار که مال}(کتاب تاریخ و فلسفه سرانجام طیب طاهری صص ۴۴ و ۴۵)
پ ن۱: این مطلب جناب طیب طاهری که داریوش هخامنشی عقاب و شیر می پرستید مستند و علمی نیست. وی در کتیبه های خویش خود را پرستنده بغ بزرگ اهورامزدا می دانسته است. حتی در میان رودان نیز که از ایزدان خویش بُت و تمثال می ساختند. پرستش حیوانات رسم نبوده است. بعضی موجودات ترکیبی هم که در هنر کاسی های ایرانی و تخت جمشید و در بابل و آشور دیده شده موجودات محافظ کاخ ها بودند و هرگز ایزد مورد پرستش این مردمان نبودند.
پ ن ۲ :اینهمانی وارغنَ با سیمرغ از نظر ما مردود است و از نظر بخش زیادی از ایرانشناسان هم محل تردید است. البته هستند افرادی که سیمرغ را با عقاب یکی دانسته اند.
🔷بندهایی از اوستا که به مرغ وارِغنَ اشاره می نماید : 👇
{۳۳: به شهریاری او (جم)، نه سرما بود، نه گرما، نه پیری، نه مرگ و نه رَشکِ دیوآفریده. اینچنین بود پیش از آن که او دروغ گوید؛ پیش از آن ها که او دهان به سخن دروغ بیالاید.
۳۴: پس از آن که او به سخن نادرست دروغ دهان بیالود، فَرّ آشکارا به کالبد مرغی از او بیرون شتافت. هنگامی که جمشید خوب رَمه دید که فَرّ از وی بگسست، افسرده و سرگشته همی گشت و در برابر دشمنی [دیوان]، فروماند و به زمین پنهان شد.
۳۵: نخستین بار فَرّ بگسست؛ آن فَرّ جمشید، فرّ جم پسر ویونگهان به کالبد مرغ وارِغنَ به بیرون شتافت.
این فَرّ [از جم گسسته] را مهر فراخ چراگاه_[آن] هزار گوش ده هزار چشم_برگرفت. مهر شهریار همه سرزمینها را می ستایم که اهوره مزدا او را فره مندترین ایزدان مینوی بیافرید.
۳۶: دومین بار فَرّ بگسست، آن فَرّ جمشید، فَرّ جم پسر ویونگهان به پیکر مرغ وارِغنَ به بیرون شتافت. این فَرّ [از جم گسسته] را فریدون پسر خاندان آبتین برگرفت که پیروزترین مردمان بود.
۳۷: آن که آژی دهاک را فرو کوفت؛ [اژی دهاک] سه پوزه سه کله شش چشم
را، آن دارنده هزار [گونه] چالاکی را، آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دُروَندِ آسیب رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اَشه به پتیارگی در جهان اَستومند بیافرید.
۳۸: سومین بار فَرّ بگسست، آن فَرّ جمشید، فَرّ جم پسر ویونگهان به کالبد مرغ وارِغنَ به بیرون شتافت.
این فَر [ از جم گسسته ] را گرشاسپ نریمان برگرفت که ـ بجز زرتشت ـــ در
دلیری و مردانگی زورمندترین مردمان بود.
۳۹... که زور و دلیری مردانه بدو پیوست.
ما آن دلیری بر پای ایستاده ،ناخفته، در بستر آرمیده و بیدار، آن دلیری به
گرشاسپ پیوسته را می ستاییم. }(کتاب اوستا ترجمه جلیل دوستخواه جلد نخست، بخش زامیاد یشت صص ۴۹۰ و ۴۹۱ )
و ...👇
{۱۹: بهرام اهوره آفریده، هفتمین بار به کالبد 《وارغن》که [شکار خود] را با چنگالها بگیرد و با نوک پاره کند، به سوی او پرید...
....وارِغنَ که در میان پرندگان، تندترین و در میان بلندپروازان، سبک پروازترین است...
۲۰: در میان جانداران، تنها اوست که خود را از تیر پران_اگر چه آن تیر، خوب پرتاب شده و در پرواز باشد _تواند رهانید.
اوست که سپیده دمان، شهپر آراسته به پرواز در آید و از بامدادان تا شامگاهان به جست و جوی خوراک برآید...
۲۱: اوست که در تنگه های کوهساران [شهپر] بپساود، که بر ستیغ کوهها [شهپر] بپساود، که در ژرفای دره ها و بستر رودها [شهپر] بپساود، که بر شاخسار درختان [شهپر] بپساود و به بانگ مرغان گوش فرا دهد.
[بهرام اهوره آفریده،] اینچنین پدیدار شد.
و...👇
{۳۴: بهرام اهوره آفریده را می ستایم.
زرتشت از اهورامزدا پرسید: ای اهوره مزدا ! ای سپندترین مینو! ای دادار جهان استومند ! ای اشَوَن !
اگر من از جادویی مردمان بسیار بدخواه آزرده شوم، چاره آن چیست ؟
۳۵: آنگاه اهوره مزدا گفت: پری از مرغ 《وارغنَ》 ی بزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بپساو و بدان پر، [جادویی] دشمن را ناچیز کن.
۳۶: کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کُشت.
آن پر مرغکان مرغ بدان کس پناه دهد و بزرگواری و فَرّ بسیار بخشد. } (اوستا ترجمه جلیل دوستخواه بهرام یشت)
پ ن : سه خورنَه (خُرَّه) جدای شده از جمشید که هر سه به پیکر مرغ وارغن می روند. بر طبق متون پهلوی خُرَّه موبدی و شاهی و جنگاوری است.
پایان
@soltannasir
🔶خورشید بالدار بر روی یک کلاه خود مفرغی متعلق به تمدن کاسی ها که در هر طرف آن ماری با سه سر دیده می شود.
شاید این دو مار همان جوزهرین (راس و ذنب) در اخترگویی باشند.
🔷خورشید بالدار یافت شده در شوش خوزستان متعلق به تمدن ایلامی ها در هزاره دوم پیش از میلاد
@soltannasir
@soltannasir
{ مغان شیعه کیستند ۱ }
تقریبا اکثر آنچه که فقیر برای خوانندگان خویش می نویسم به نوعی با دوره پیشا آخرالزمان و آخرالزمان و مسائل پیرامونش به نوعی ارتباط دارد. گاه در لابه لای نوشتار خویش به ارتباطش با آخرالزمان، مستقیما اشاره نموده ام . گاه اشاره ای پنهانی و مبهم نموده ام و گاه اشاره ای نکرده ام و با خود اینگونه فکر کردم که روزگار شاید فرصت بدهد تا بنویسم که متاسفانه معمولا روزگار بر وفق مراد نبوده و در بیشتر موارد هیچ گاه موفق به نوشتنش نشدم.
نوشتار بالا در مورد باز سپید رویکردی نسبتا علمی داشت که با تغییراتی می تواند یک نوشتار آکادمیک در حیطه تاریخ ادیان و اسطوره شناسی تلقی شود. اما هدف از نوشتار بالا آشنایی با مسئله پیرامون شهباز سپید بود تا کار را به اطلاعات غیر آکادمیک و رازورزانه بکشانیم. بنابراین آنچه در این بخش از نوشتار می آید رویکردی غیر آکادمیک دارد و کاملا جنبه باطنی دارد و در اکثر جاها نمی توانم برای آن سند بدهم.
برای این مهم ابتدا باید یک سری مقدماتی بنویسم. این مقدمه بسیار طولانی است و برای اولین بار توضیحات نسبتا جامعی در مورد یافته های خویش تقدیم خوانندگان می نمایم.
نخست 👈مغان شیعه دقیقا کیستند؟!
ابتدا باید اینگونه بنویسم و توضیح دهم که ما یک سری طریقه ها و آیین ها در جهان اسلام و به طور خاص تشیع داریم که یک ریشه 👈مغانه هم دارند. می توان به طریقه های فتوت و خاکساریه و بکتاشیه و .... اشاره نمود. از مذاهب و آیین ها می توان به اسماعیلیه و یارسان و بعضی دیگر از جریان های علوی و غالی نظیر نصیریه و... اشاره نمود.
خواننده گرامی توجه نماید این طریقه یا آیین ها ریشه مغانه قوی دارند. و هرگاه در نوشتار بنده منظور پیروان این طریقه ها یا آیین ها باشد یا مستقیما از طریقه و آیین نام میبرم یا می نویسم طریقت های مغانه شیعی. اما هر گاه به طور خاص سخن از مغان شیعه می نمایم منظور بنده لزوما اعضای رسمی و ظاهری این طریقه یا آیین ها و حتی رهبران و پیران و مشایخ و مسندنشینانشان نیست. چه بسا بعضی از این افراد بدلیل کمی دانش و باطن دار و دیده دار نبودن منکر این معانی هم باشند. ما را با این افراد کاری نیست. این نکته ای است که باید بدان دقت نمایید.
پس مغان شیعه دقیقا کیستند ؟!
{مغان شیعه یک گروه و نحله و یک دسته نیستند. می توان آنها را از جنبه های مختلفی تقسیم بندی کرد. این طایفه مذاهب گوناگونی دارند. آنچه تاکنون دیده شده : 👇
۱: طریقه مهری یا آیین مهری کهن
۲: زردشتی
۳: مسلمان ( شیعه جعفری مذهب )
۴: یارسان
۵: علوی
۶: مسیحی
وجه اشتراکشان اعتقاد به ولایت مطلقه شخص امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و ولایت فرزندانش است.
و بیش از توجه به فرزندانش دل در گروه خود حضرتش دارند. در میان فرزندان حضرتش تا آنجا که بنده دیده و یافته ام. حضرت شمس الشموس سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام و حضرت صاحب الامر عجل الله که خورشید حقیقی دوران ما هستند جایگاهی خاص دارند. که اگر فرد زیرک دقت نماید می تواند دریابد علت مورد توجه بودن خاص این دو امام معصوم چیست ؟!
اینکه می نویسم گروهی از آنان طریقه مهری یا آیین مهری کهن دارند. علتش جایگاه خاص ایزد مهر در بینشان است و اینکه در گفتارشان رگه هایی از آیین های پیشا زردشتی دیده شده است. و هیچ گاه در سخنانشان از زرتشت علیه السلام چه به نیکی یا چه به بدی یادی نکرده اند.
و به شدت با انجمن مخفی و سری مغان سنجان که پارسیان هند (زردشتیان هند) بخش ظاهریشان هستند دشمن می باشند.
اینکه نوشته شده گروهی از مغان شیعه مسیحی، زردشتی و مهری هستند. معنی آن این است که فعلا اسلام ظاهری ندارند. یعنی ملتزم به نماز و روزه و شریعت حقه رسول الله صلوات الله علیه نیستند. اما اعتقاد به نبوت مصطفی صل الله علیه و ولایت مطلقه امیرالمومنین علیه السلام دارند. میزان محبت به امیرالمونین علی علیه السلام و فرزندانش در میان آنها شدت و ضعف دارد. بخش اعظمشان در نبردهای نهایی در صف حق خواهند بود و شاید عده قلیلی از اینها به صف دشمنان بپیوندند. و اگر ظهور مولانا صاحب الزمان عجل الله را درک نمایند اسلام ظاهری خواهند آورد. نشانی زیر را مطالعه نمایید : 👇
https://t.me/soltannasir/2587
https://t.me/soltannasir/2588
نکته مهم : همانگونه که بالاتر نوشتم ما به غیر از مغان شیعه، انجمن مخفی مغان سنجان را نیز داریم که دو بخش باطنی و ظاهری دارند و اتفاقا با مغان شیعه دشمن و در تقابل می باشند. و البته طایفه مغان حی و حاضر باز منحصر به این دو نحله نمی باشد. ما مغان سکایی را هم داریم که در حوالی اویغورستان در چین در زیر زمین می باشند و یکی از بزرگترین سلسله جنبان های شرارت در جهان مادی ما هستند.
ادامه ...👇
@soltannasir
@soltannasir
{ مغان شیعه کیستند ۲ }
ادامه...👇
این مغان سکایی به اویغورها و انجمن های مخفی تُرکی کمک نمی نمایند بلکه با کمک بازوهای ظاهریشان در مجامع مخفی غربی و همت باطنیشان به چین کمک نموده اند. و سعی می کنند تا چین را تبدیل به امپراتوری نمایند. جالب است اینها با ایرانشهر و ایران عزیز به شدت دشمن هستند. و از این جنبه با مغان سنجان و مغان شیعه دشمن می باشند. زیرا مغان سنجان و مغان شیعه هر چند با هم دشمن و در تقابل می باشند اما هر دو ایران دوستند. این مغان سکایی دیویسنا هستند و نوع سلوکشان مخصوص به خودشان می باشد. بعضی فنون شمنی کهن با فنون باطنی چینی و ...را با بعضی روش های مغان سکایی کهن نظیر یزش ها برای ایزدان و ریاضت های در آب سرد و ... را با هم دارند. بخشی از عصاره دانش باطنی چینی (چی کنگ و....) توسط اینها به چینی ها داده شد و چینی ها خود آن را بسط و گسترش دادند. اینها با وجودی که سلوکی به دور از اجتماع و به دور از فناوری دارند. اما با کمک دانش های باطنی خاص خود در پیشرفت فناوری به غربی ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کمک نمودند. از دیگر نحله های مغان می توان به مغان انجمن مخفی و باطنی صاحب دلان که یکی از چهار شاخه صاحبان دانش باطنی خشنوم می باشند. اشاره نمود. تعداد بیمرگان این طریقه در زیر دماوند اکنون به بیش از هفت هزار نفر رسیده و اینها شاید مثبت ترین و نورانی ترین شاخه خشنومیان باشند. خودشان کرتیریان را منفی ترین شاخه واقفین به دانش خشنوم می دانند. باقی مانده شاخه کرتیریان اکنون یکی از شاخه های انجمن مخفی مغان سنجان، را تشکیل می دهند. صاحب دلان تا جایی که بنده می دانم در عمل نسبت به ظواهر جهان مادی ما منفعلند یعنی گویی که دنبال سیاست و تاثیر بر ظواهر عالم نیستند. تمرکزشان بیشتر بر سنت انتقال حقایق و دانش خشنوم از نسلی به نسل دیگر است. شاید هم چون بزرگان ایران باستان نظیر کیخسرو و... بر گردند اینها نیز برای کمک سر از نهانگاه خویش بیرون آورند. اما آنچه که مسلم به نظر میرسد درگیر جنگ باطنی و تحولات عالم ظاهر نیستند و آخرالزمان برایشان اولویت اول نیست. رهبر خردمند صاحبدلان دماوند حکیم والاتبار 《سراوشوارز مرزبان》 نام دارد. اگر خداوند توفیق دهد بعدا به صاحب دلان خواهم پرداخت فقط این را بگویم مقاله جناب عبدالله شهبازی در مورد صاحب دلان که در کانال هم بارگذاری شده از نظر ما بخشیش درست و بخشی از آن نیز نادرست است. ان شاالله بگذارید تا بوقتش بدان خواهم پرداخت.
نحله های کوچک تری از مغان هم وجود دارند که بدلیل کمی اهمیت _بر اساس آگاهی فعلی بنده_ از معرفیشان خودداری می نمایم.
پ ن : مغان سکایی بازوهایی در بعضی مجامع مخفی غربی دارند که در واقع مغان سکایی رهبران معنوی آنها می باشند و آن مجامع مخفی نیز به نوبه خویش در میان سیاست مداران و صاحبان سرمایه و دانشگاهیان و ... افراد وابسته سازمانی دارند. همانگونه که گفته شد اینها بدنبال قدرتمند نمودن چین هستند. اما گروه های دیگر در مجامع مخفی غربی که بیشتر بر میراث رومی (غربی) خویش تاکید دارند علی رغم وجود بعضی اشتراکات و توافقات در پیشبرد بعضی اهداف جهانی با اینحال بر سر انتقال قدرت به چین در تقابلند. این همان مسئله است که بارها گفته ام. اما عده ای همچنان این پنداشت را دارند که یک نفر در راس همه این مجامع نشسته و همه از او دستور می گیرند. بعضی از این اراذل حتی از ابلیس و شیطن هم دستور نمی گیرند. 😊
ماشیح داود هم در آینده ای نه چندان دور برای به کرسی نشاندن قدرت خویش همراه با یاری دهندگان صف اول خویش، مجبور به درگیری باطنی با بعضی از مجامع مخفی می باشد در واقع باید نشان دهد که لیاقت بر تخت شاهی نشستن را دارد وی تنها کسی خواهد بود که بر تخت شاهی در آنطرف ماجرا خواهد نشست و همه مخالفین خویش را یا به تابعین تبدیل خواهد کرد یا حذف می نماید
🔶بعضی از طایفه مغان شیعی عمری طولانی دارند و با جسم مادی در قید حیاتند. بیشتر مغان شیعی که عمری طولانی دارند گویی مهردین یا بر طریقه مهری کهن هستند. و عده بسیار قلیلی گویی زردشتی می باشند. تعداد انگشت شماری جعفری مذهب نیز در بین مغان شیعی در قید حیات دیده شده است. وقتی می نویسم دیده شده بدین معنی نیست که این جعفری مذهبان با آن مهر دینان در یک مکان جمع هستند یا لزوما ارتباط ظاهری یا حتی باطنی خاص دارند. این پنداشت را از سر خویش بیرون نمایید.
ادامه....👇
@soltannasir
@soltannasir
{ مغان شیعه کیستند ۳ }
ادامه...👇
🔷مغان شیعی جعفری مذهب تا کنون در طریقه خاکساریه و قادریه و در کسوت روحانیون شیعه دیده شده اند. ممکن است بر طریقه و مشارب دیگری نیز باشند و بنده بی اطلاع باشم. منکر این معنی نیستم. عمده این مغان شیعی جعفری مذهب (خاکساریه و قادریه و روحانیون ) در عصر ما متولد شده اند. بنابراین عمر طبیعی دارند. اما عده نسبتا قابل توجهی هم جسم خاکیشان دفن شده و از دنیا رفته اند. و در عوالم اثیری نزدیک به زمین در قید حیاتند و هنگامی که مرزها کامل باز شود اینها نیز مرئی خواهند شد. همین حالا نیز فردی که چشمش به عوالم ملکوتی باز باشد و تطابق نوری و فکری با مسیرشان داشته باشد این بزرگان می توانند برایش با جسم مادی ظاهر شوند. یعنی به جسم اثیریشان موقتا صورت جسمانیت بپوشانند و در محل سکونتش یا در جای دیگر با وی ملاقات نمایند.
پ ن : آندسته از افراد جعفری مذهبی که با جسم اثیری در عوالم خاص زنده هستند. منحصر در طایفه مغان شیعی نمی باشند. از سالکین مستقل تا علمای عامل و یا سالکین بعضی طریقت ها نیز بدین شکل در قید حیاتند. برای مثال یکی از اقطاب نسبتا معاصر یکی از طریقت های شیعی که کیمیای عملی هم داشتند به همین صورت در قید حیاتند.
🔶هر چند که سلوک مغانه، در طول تاریخ همواره سلوکی مردانه بوده است. اما همیشه زنانی نیز در بینشان بوده اند که به صورت پنهانی توسط پیر مغان تربیت می شدند. بر طبق همین قاعده در بین مغان شیعه زنانی نیز وجود دارند. و هر چقدر که به ظهور نزدیک تر بشویم تعداد این زنان بیشتر می شود. هر چند که اکثریت همچنان با مردان خواهد بود.
🔷مغان شیعه منحصر در یک جغرافیا و نژاد بشری نیستند. برآوردهای بنده فعلا این است که بیشترین جمعیتشان در جغرافیای فعلی ایران حضور دارند اما با اینحال جغرافیای حضورشان از ژاپن تا اروپا و شمال افریقا و آمریکای شمالی را در بر می گیرد. به غیر از ایران عزیز حضورشان در عراق و افغانستان و ترکیه و ارمنستان و سوریه و لبنان و پاکستان و هندوستان و ترکمنستان و چین و تبت و فرانسه و آلمان و آمریکا و مراکش مسلم و قطعی است.
🔶مغان شیعه در میان سیاستمداران دول مختلف جهان و ارتش ها و سازمان های اطلاعاتی و شرکت های بزرگ و حتی بعضی انجمن های مخفی غربی که حضور در آن مستلزم کثافت کاری هایی نظیر قربانی انسانی و خوردن نجاسات و سکس های گروهی نیست. افراد نفوذی دارند. تا بتوانند اهداف خویش را بعضا پیش ببرند و از فعالیت های دشمنان خویش آگاه باشند.
اما بر عکس دشمنان در بین مغان شیعه این میزان نفوذ را ندارند. علتش این است که مغان شیعه تشکیلات منسجمی ندارند. ده تایشان یکجا هستند. بیست تایشان جایی دیگر و ... همانگونه که گفته شد عده ای از ایشان هم با جسم اثیری در عوالم خاص اثیری نزدیک به زمین نظیر عالم هو و عالم شاهو و... در قید حیاتند و عده ای هم با جسم مادی در نقاطی در زیر زمین در قید حیاتند. این پراکندگی و بعضا اختلاف در مذهب و حتی طریقه سلوکیشان باعث نمی شود که از حال هم بیخبر باشند. در عین پراکندگی، نظمی باطنی و آسمانی آنها را هدایت می نماید. هدایتشان و ماموریت هایشان همگی باطنی است و از باطن امیرالمومنین علیه السلام به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم (👈توسط ارواح بزرگان پیشین و یا فرشتگان و ایزدان و ...) بر آنها افاضه می شود. این عدم وجود تشکیلات منسجم هر چند یک ضعف بزرگ است و باعث شده پیروزی ظاهری کامل با مجامع مخفی غربی باشد که بعضی از آنها خود ریشه در طریقه مغان مهری رومی منحرف شده دارند. اما به وقتش که مرزها باز شود و باطن به ظاهر آید آنگاه که خیلی ها ناامید خواهند شد و فکر می کنند همه چیز تمام شده است و آنها کاملا پیروز شده اند و تسلط بلامنازع دارند. مغان شیعه ورق را بر خواهد گرداند و جوری مجامع مخفی نهان روش فعلی را شکست خواهند داد که آنها خود ندانند چجوری و از کجا خورده اند. 😊
🔷بعضی از مغان شیعی که در غرب ساکن می باشند و در کیمیاگری استاد مسلم هستند. از نظر پیشرفت در فناوری حداقل یک دهه از فناوری های پیشرفته و پنهانی مجامع مخفی و چند دهه از فناوری های فعلی بشر جلوترند. البته فناوریشان معنوی و متفاوت از روند مسیر پیشرفت فعلی فناوری در غرب است.
🔶مغان شیعه، در علم حروف جز زیرگروه صاحبان انوار یا مشارقه هستند.
🔷مغان شیعه حافظین آتش های مقدس کهن می باشند و منتظر تجلی الله تبارک تعالی در آخرین آتش مقدس بر ... می باشند. تا آتش های مقدس تکمیل شود. و همه صفوف و قوا گرد آتش مقدس جمع شوند. به غیر از آتش های مقدس حافظین نور در خاک و آب نیز هستند. در حفظ نور آب با صابئین مندائی شریکند. زیرا آنها نیز دانسته یا نادانسته چنین کاری را انجام می دهند. اگر نور آب کم شود یا از بین برود. نور نبات و حیوان و به تبعش انسان نیز کم می شود.
ادامه دارد...
@soltannasir
سلطان نصیر
@soltannasir { مغان شیعه کیستند ۳ } ادامه...👇 🔷مغان شیعی جعفری مذهب تا کنون در طریقه
@soltannasir
{مغان شیعه کیستند ۴ }
ادامه...👇
🔶گروهی از مغان شعیه که با حکمت قدیم آشنایی دارند پیرو حکمت نوری و اصالت نور هستند می توان آنها را از این منظر در زمره اشراقیان طبقه بندی کرد. البته در تقسیم بندی انوار تقسیم بندی های متنوع تری نسبت به آثار شیخ الاشراق شهاب الدین یحیی سهروردی دارند و در بعضی جاها با ایشان هم نظر نیستند و پیرو تمام و کمال نظرات وی نیستند.
پ ن: گروه نسبتا کثیری از مغان شیعه چه در گذشته و چه در حال آشنایی خوبی با حکمت رسمی نداشته و ندارند. و بدین خاطر بوده که بعضا نتوانستند مشاهدات و مکاشفات خویش را بر طبق قواعد عقلی مستحکم بنا نمایند. از لابه لای بعضی سخنانشان ناآشنایان به مبانیشان حلول و اتحاد و تناسخ را برداشت نمودند. و بعضا پیروان خودشان نیز چنین برداشتی را از سخنان بزرگانشان داشته اند. فهم بطن سخن آنان هنر هست که پیروان ظاهریشان نیز که مدعی جانشینی و وارث بودنشان را دارند از آن بی بهره اند. معمولا اکثر حکمت دوستان بدلیل نوع کلامشان از سخنان آنها دوری می نمایند چون با نگاه ظاهری به سخنانشان نگاه می نمایند آن را سست و کم مایه می یابند.
🔷گروهی از مغان شیعه (کیمیاگرانشان) به غیر از تخصص در کیمیا و علم حروف و نجوم، استاد مسلم علم موسیقی و صوت و آواشناسی و علم الالحان و نورشناسی و ... هستند. فناوری های خاص مرتبط با الحان (اسم سمیع و متکلم خداوند) و همچنین انوار و ابصار (اسم نور و بصیر و مصور) دارند. به طوریکه می توانند با قرار دادن دستگاهی خاص در یک اتاق هتل از حافظه وسایل داخل اتاق تصاویر و اصوات یک اتفاق یا ملاقات را در آنجا بیرون بکشند.
🔶مغان شیعه هر چند که بسیار ایران دوست هستند اما برخلاف مغان سنجان تعصب بی مورد و خام بر ایران به عنوان یک کشور و جغرافیا ندارند. بلکه بر روی حق و حقیقت است که تاکید دارند. در نظر آنان خورنه با هر کسی باشد وی شاه است وی می خواهد ایرانی باشد یا عرب یا تُرک یا اروپایی فرقی نمی کند. این فروغ ایزدی با هر کسی باشد وی شاه است.
دیده ای خواهم که باشد شَه شناس.
تا شناسد شاه را در هر لباس
ایران دوستی در بینشان بر یک صورت نیست و شدت و ضعف دارد. من باب مثال شاگردان اروپایی مغان شیعه هر چند که از اندیشه های شیعی و ایرانی بسیار متاثرند. اما عشق به ایران برایشان به نسبت مغان مهری کهن بسیار کم رنگ تر است.
🔷درست است که مغان شیعه بر حق و حقیقت تاکید دارند. اما بخش زیادی از آنها آنقدر ایران دوست هستند که با افرادی که به هر نحوی با ایران و نام ایران مشکل دارند. باطنا خوب نباشند. این خوب نبودن لزوما به معنی دشمنی نیست.
🔶مغان شیعه یا صاحبان ذوات نورانی مجردی هستند که پیش از خلقت زمین و آسمان با حضرت علی همراه بودند. و البته مراتب مختلفی در این همراهی دارند. یا افرادی هستند که پرتویی از این انوار را به هنگام تولد با خود همراه داشته اند. گاه یک مغ شیعه در اثر سلوک و مجاهده در طریقه های مغانه در انتها از این انوار بر وی تجلی می شود و وارد جرگه مغان شیعه می شود. اگر بر کسی چنین تجلی ای نشود ولو اینکه سلوک مغانه داشته باشد در جرگه مغان شیعه قرار نمی گیرد.
پ ن : این تجلی لزوما تجلی ظاهری به مانند حضرت موسی کلیم الله نیست. زیرا آن نوع تجلی تنها مختص به ذات سنگین موسوی است. هر کسی ذات موسوی داشته باشد شاید بتواند از این تجلی برخوردار شود که به جای خلع بدن و عروج روح، تجلی الله تبارک تعالی را در عالم ظاهر به پایین بیاورد.
خواننده گرامی دقت نماید که ذات در نگاه مغانه با قدم در نزد صوفیه و عرفا که فلان عارف بر قدم فلانی است متفاوت است.
🔶مغان شیعه بر معرفت امیرالمومنین علی علیه السلام به نورانیت تاکید دارند.
🔷شاگردان مغان شیعی مهری کهن توسط مرتبطین خویش در عالم ظاهر اسناد شاهنامه را در اختیار حکیم ابوالقاسم فردوسی گذاشتند. و حکیم ابوالقاسم فردوسی جزو این طایفه بود. با اینحال آنچه که دیده شده همه آنچه که در شاهنامه آمده مورد قبولشان نیست.
🔶مغان شیعه علی الخصوص جعفری مذهبانشان بر ادعیه نادعلی، صباح، نور(آموخته حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به سلمان فارسی) جوشن کبیر و عهد و سیفی صغیر تاکید و یا مداومت دارند. حتی بعضی مغان شیعه زردشتی که در عصر حاضر متولد شده اند به بعضی از این ادعیه التزام دارند.
ادامه دارد...
@soltannasir
سلطان نصیر
@soltannasir { تمدن های ناشناخته و یوفو ۵} ادامه...👇 اما حال که سخن از سیمیا شد بد ند
@soltannasir
{مرجانه ساحر}
{سه روز اندر این قلعه بی توش و تاب
همی بود و می ریخت از دیده آب
به روز چهارم یکی گنده پیر
بیامد برش روی مانند قیر
به گردن برافکنده قرصی ز زر
بدان سان که در شب نماید قمر
ز روی شب از رنگ او رنگ رفت
از او بوی بد تا به فرسنگ رفت
بر شهریار آمد آن دیوسار
چنین گفت کای نامور شهریار
به دام بلایت من افکنده ام
مراین چه ز بهر تو من کنده ام
مر آن گور کآمد برت در شکار
ز سر تا به دم پیکرش در نگار
بدان ای جهانجو که من بوده ام
که از جست و جویت نیاسوده ام
مرا نام مرجانه ساحر است
كز افسون من 👈سامری ماهر است
مرا جفت بود آنکه کشتی به تیغ
نیابی ز چنگ من اکنون گریغ
کنون با من امروز دلشاد شو
بیا جفت من باش و داماد شو
رهایی اگر بایدت زين حصار
بده کام من ای یل نامدار
بگفت این و بگرفت دستش به دست
ببردش از این جا به جای نشست
نخستین خورش برد جادو برش
چو بُد گرسنه خورد یل زان خورش
پس آنگه بیامد بر شهریار
بگفتا که کام دلم را برآر
بیا و بکن دست در گردنم
بچین خوشه کام از خرمنم }(کتاب شهریارنامه، سروده مختاری دوره صفوی ص ۲۴۵)
نکته ۱ : شهریار که در اینجا به بند مرجانه ساحر می افتد پسر برزو پسر سهراب پسر رستم دستان است.
نکته ۲: در اکثر داستان های پهلوانی، این پریان هستند که عاشق پهلوانان می شوند و می خواهند با آنها هم آغوش بشوند. از جمله این پریان می توان به پری خن ثـئـيـتـی اشاره نمود که در اوستا و متون پهلوی آمده سام گرشاسب گیسور مجعد موی صاحب خورنه پهلوانی با وی در می آمیزد و سپس سقوط می نماید. حتی در اسطوره گیل گمش نیز این ایشتر یکی از ربه النوع های کوکب زهره است که خود را به گیل گمش عرضه می نماید و وی از هم آغوشی با وی خودداری می نماید. علی ای حال این احتمال را می دهیم که مرجانه ساحر در اینجا یک پری بوده که شهریار را به خویش خوانده است و به مرور در طول تاریخ به صورت دیو زنی درآمده است.
نکته ۳: در ابیاتی از زبان مرجانه ساحر ادعا می شود که سامری از افسون وی ماهر است. یعنی وی به سامری در برهه ای سحر آموخته است.
@soltannasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کتاب #تانات_ولیائو متعلق به ایلیا (احتمال بسیارزیاد الیاس علیهالسلام) از پیامبران بنیاسرائیل حدودا ۲هزار و ۸۰۰ سال پیش آمده است: بنیاسرائیل بعد از پراکندهشدن و آوارگی، دوباره در سرزمین مقدس جمع خواهند شد و حکومتی را تشکیل خواهند داد. عمر این حکومت بهاندازه عمر یک انسان است و نابودی آن بهدست پِرشینهاست...
قبل از قیام ماشیح (منجی)، ملتها باهم خواهند جنگید، در این هنگام پرشینها (ایرانیان) قیام خواهند کرد...
khabarfoori.com/fa/tiny/news-3039145
@soltannasir
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از دوستان کلیپ بالا را برای بنده فرستادند و پرسیدند آیا چنین کتابی وجود دارد ؟
در پاسخ باید بگویم بله وجود دارد منتهی مترجمین کلیپ بالا نام کتاب را اشتباه شنیده اند. کتاب بالا معروف است به 《תנא דבי אליהו 》
(tana debi eliyahu)
[تانا دِوی الیاهو] از متون مکاشفه ای کهن که آن را به الیاهو ناوی یا همان الیاس نبی منسوب کرده اند. این کتاب بخشی از میدراشیم است که در تلمود به بخش هایی از آن اشاره شده است که آمورا رَو عنان مدعی است الیاهوی ناوی بر وی ظاهر شده و آن را به وی آموزش داده است. بعضی از خاخام های قبالیست به این کتاب و مطالب آن توجه ویژه ای دارند و قرائت و فهم آن را دارای پاداش دنیوی و اخروی و بعضا دافع بلایا می دانند.
نکته : کتاب تانا دوی الیاهو جز مجموعه تنخ (عهد عتیق) نمی باشد.
@soltannasir
4_5931425341301068862.pdf
291.9K
فایل کتاب תנא דבי אליהו
تانا دوی الیاهو از متون مکاشفه ای کهن که بخش هایی از آن به حوادث آخرالزمان می پردازد.
@soltannasir
فرارسیدن اربعین حسینی بر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبین خاندان نبوت و امامت تسلیت و تعزیت باد.
@soltannasir
{ [دیدار خواجه علی (سیاهپوش) با تیمور گورکانی]
و دیگر معاملۀ حضرت شیخ است با تیمورخان گورکان و سه نوبت اتفاق صحبت روی داد: اول در کنار آب آمویه می خواست که تیمورخان از آب عبور نماید تازیانه او که از بلور صافی تراشیده بودند و دانه های قیمتی در آن نشانده از دست او به آب افتاد و به آب فرو رفت، تیمورخان را به فال خوش نیامد غمگین و پریشان خاطر شد که ناگاه سلطان خواجه علی به ولایت حاضر شد نعره بر تیمورخان زد و دست کرد تازیانه را از ته آب بیرون آورده به تیمورخان داد. تیمورخان چون این کرامات بدید فرمودای درویش به حق خدای جل شانه که بگوی که نام تو چیست و مقام تو در کجاست و فرمود که نام من سید علی است و مقام من در چند جای می باشد تو ما را در مقام دزفول و در مقام اردبیل خـواهـی دیــد ایــن بگفت و از نظر تیمورخان غایب شد.
نوبت دیگر ملاقات در سر پل دزفول است و او آنچنان بود که تیمورخان بعد از فتح خراسان و عراق و فارس در اثنای عبور از شوشتر و دزفول چون بر سر پل دزفول رسید اسب تیمورخان رم خورد و او را احوال تازیانه به خاطر آمد؛ ملک دزفول را که شمس دهـدار نام داشت طلب کرده سؤال کرد که در شهر شما درویشی که سید علی نام داشته باشد هست یا نه؟ گفت درویش علی نام شخصی هست که می گوید که من پسر زاده شیخ صفی الدین اردبیلی ام و هفت نوبت حج بيت الله حرام کرده ام. چون تیمور خان بشنید از اسب پیاده شد و بر سر پل بنشست و فرمود که او را به نزد من آرید. شمس دهدار به تعجیل برفت و شیخ قدس سره را طلب کرد و شیخ دو گوشه از آجر پاره ای در دست گرفت و بابا رکن الدین ولی یک آجر پاره در دست؛ چون به خدمت تیمورخان رسیدند آجر پاره ها را به تیمورخان زدند.
تیمورخان استدعای آجرپارۀ دیگر کرد، سلطان خواجه علی- قدس سره - فرمود که بس است سه گوشۀ دنیا را به تو دادیم طمع زیاد مکن که نیک نیست و فرمود که در ولایت 👈شام جمعی هستند که فخر می کنند به آن که ما از اولاد آن کسانیم که بر اهل بیت پیغمبر غالب آمدیم و به حضرت رسول صلى الله عليه و آله - اعتقاد ندارند ایشان را 👈اکراد یزیدی میگویند و دوستدار معاویه -عليه اللعنه اند. ایشان را گوشمالی بسزا بده که ما لباس سیاه به جهت عزای ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین - پوشیده ایم و دیگر وعده دیدار اردبیل خواهد بود نشانه پیاله زهر در میان ما و تو باشد این بگفت و از پیش تیمورخان برفت.
و او آنچنان بود که تیمورخان بعد از آن که ولایت روم را مسخر نمود اسیر بسیار گرفت و از آنجا به آذربایجان آمد و گذارش به اردبیل افتاد. در اردبیل سلطان خواجه علی را به نزد خود طلب داشت و پیاله زهر بر وی عرض کرد و حضرت شیخ پیاله زهر بستد و نوش کرد و این مصرع خواند که
ماییم سرپوشت و ماییم زهر نوش
چند نفر که از درویشان همراه بودند آغاز ذکر کردند بدین نوع که الا الله إلا الله لا اله الا الله الا الله لا اله الا الله دوست الا الله . چون مجلس ذکر گرم شد سلطان خواجه علی را حالی پیدا شد و به سماع برخاست؛ چنان گرم سماع شد که آن زهر تمام از بدن مبارک او به عرق بیرون آمد و به جامه او قدس سره چسبان شد. چون تیمورخان آن حالت بدید از حالی به حالی گردید و دست در دامن حضرت سلطان خواجه علی پیچید و مرید و معتقد شد و اسیران روم را بدو بخشید و حضرت شیخ ایشان را آزاد نمود در قـرب مـزار متبرك كنجه بكول از برای ایشان جای خانه تعیین نمود و الحال نسل ایشان در همان مکان توطن دارند و به صوفیان روملو مشهورند. }( کتاب سلسله النسب صفویه صفحات ۹۰ الی ۹۳)
@soltannasir
بسم الله الرحمن الرحیم
{یزیدیان ۱ }
یکی از دوستان نسبت به متن بالا انتقاد داشتند که چرا برای معاویه علیه اللعنه آورده اید. در پاسخ باید بگویم این علیه اللعنه در خود متن چاپی کتاب آمده و بنده در آن دخل و تصرف ننمودم.
ضمن اینکه باید بگویم این اعتقاد بنده نیز می باشد. بر معاویه هزاران هزار بار لعنت. 😊
یکی از خوانندگان نیز سابقا انتقاد داشتند که چرا در متن باز سپید از ملک طاووس و یزیدی ها دفاع نمودید ؟!
من نمی دانم این دوست گرامی از کجای نوشتار بنده اینگونه برداشت کرده اند که بنده دفاع نموده ام؟! متاسفانه درست نخواندن و روزنامه وار خواندن یکی از مشکلات بزرگ عصر ارتباطات می باشد.
هر چند انتقادات اینچنینی اصلا ارزش پاسخ دادن ندارد. در همانجا نوشتم که ملک طاووس در اصل مندائی خویش دومین خلقت است و در نزد مندائیان با شیطن متفاوت است. شیطن موجودی فرودست در عالم ظلمات است که حاکم این عالم ظلمات ملکه روها است.
و با توجه به اینکه شیخ عدی مسافر که یزیدیان بعدها وی را بنیان گذار مذهب باطل خویش دانسته اند از شام به عراق مهاجرت کرده و در هر دو منطقه یعنی شام و عراق صابئین سابقا حضور داشته اند. به نظر می آید که انگاره ملک طاووس مندائیان با انگاره روایت های ادیان ابراهیمی در اینباره در مذهب یزیدیان در هم آمیخته است.
نکته: در بعضی روایات های ادیان ابراهیمی ملک طاووس در بهشت وجود داشته که اتفاقا آنهم شیطن یا مار نبوده و از بهشت هبوط نموده است. بعدها در میان پیروان ادیان ابراهیمی _نه متون مقدس دست اول_ وی را با خود شیطن یکی گرفته اند.
در مذهب یزیدی که امروزه به شدت دوست دارند خود را ایزدی بنامند. 😊 ملک طاووس به عنوان یک ایزد بزرگ است. و ترکیبی از همه این انگاره هاست. در بعضی جاها شما رد پای یوشامین مندائی را می بینید و در جایی دیگر ردپای شیطن لعنت الله علیه را می بینید و این چیز عجیبی نیست در مذاهب التقاطی و دست ساز بشر که موید به وحی الهی نیستند این مسئله ای کاملا عادی و طبیعی است. حتی در مذاهب وحیانی نیز تاثیر گرفتن از مذاهب دیگر حاضر در جغرافیای پیروان آن مذهب وحیانی در طول تاریخ امری طبیعی است که دانشمندن علم ادیان بعضا به بررسی آن می پردازند. یعنی ادیان را از منظر تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از بستر تاریخی و جغرافیایی بررسی می نمایند.
اما در بخش دیگر پاسخ ایشان باید بگویم که بالشخصه به جامعه یزیدیان و آیینشان هیچ عُلقه ای ندارم. سابقا صحبت با ایشان (یزیدیان) باعث شد که بنده نظر نسبتا مثبت تری نسبت به اکنون به ایشان داشته باشم. علتش هم سِر پوشی و تحریف باورهایشان در برخورد با ما مسلمین _علی الخصوص ما شیعیان_ است. اگر به مطالب سال اول کانال نگاه نمایید از ایشان با عنوان ایزدیان یاد کرده ام (در این باره اشتباه کرده ام علتش هم کمبود منابع فارسی و ... بود) نامی که خودشان دوست دارند در جامعه جهانی جا بیندازند و ریشه های اُموی خود را با این نام بپوشانند. همین چند روز دیگر در تاریخ یک سپتامبر میلاد یزید لعنت الله علیه را جشن می گیرند. هر چند که با ترفندهای زیادی در این جشن هم تغییراتی داده اند تا به ما بقبولانند که آنها میلاد یزید دیگری را جشن می گیرند. 😊
مطالبی که در ادامه انقل می شود را با دقت بخوانید : 👇
{ سلطان یزید
در تثلیث یزیدی ملک طاووس، شیخ عدی و سلطان یزید، احتمالاً این آخری کم اهمیت ترین چهره باشد، گرچه گاهی اوقات در سنت مذهبی یزیدی او حتی با خود ملک طاووس هم یکی می.شود. سلطان یزید سرور مردم و زندگی دنیویشان است، او جوهرۀ ایمان یزیدی است هرچند که این صفت به دو جزء دیگر تثلیث هم اسناد داده می شود. ما معمولا چهره سلطان یزید را در کنار دو عضو دیگر تثلیث یعنی ملک طاووس و شیخ عدی مشاهده می کنیم.
همچون شیخ عدی، سلطان یزید به عنوان سرور و سالار چهارده طبقه آسمان و زمین محسوب می شود. بنابراین :
سرورم یزید است
بیرق سرخ و سفید در دست او است
چهارده طبقة اسمان و زمین در کف دست سلطان یزید می باشند.
سلطان یزید گاهی اوقات سرخ نامیده می شود گرچه همین لقب به یکی از چهره های کم اهمیت تر حلقه خدایان یزیدی هم اطلاق می شود، مثلاً شیخ موسی سرخ (ارباب باد و هوا که بعدا در فصل چهارم کتاب بدان خواهیم پرداخت). سلطان یزید تنها نماینده تثلیث یزیدی است که نامش در یکی از دعاهای بسیار مهم همراه با راه یا طریقت (yol) یا (hol) [صوفی] به کار رفته و نام خود آیین یزیدی از نام او گرفته شده است که باز نشان دهنده ریشه های تصوف آیین یزیدی است. بنابراین داریم Hola, hola, hola, Siltan Ezide sora یعنی 《سلطان یزید سرخ طریقت ماست》 یا درواقع: 《سلطان یزید مذهب ماست》 که به احتمال زیاد در ذکری به کار می رود که در مراسم سماع یزیدی خوانده می شد. در اغلب موارد خلوص ایمان با ذکر 《من بره سلطان یزیدم》 تأیید می شد. }
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{یزیدیان ۲}
ادامه...👇
{اشاره رسا به سلطان یزید را میتوان در حین مراسم سما و آیین بزرگداشت تولد او (Roza Ezide)در روز اول سپتامبر شنید؛ مراسمی که شامل جشنهای گسترده ای است و با سه روز روزه به استقبالش می روند سلطان یزید بقعه مخصوص خودش را در لالش دارد. اگرچه مزار او به اندازه مزار دیگر شخصیتهای مقدس یزیدی باشکوه و چشمگیر نیست، اما همواره مملو از زائرانی است که برای برگزاری جشنهای مذهبی به آنجا هجوم می آورند.
علی رغم این واقعیت که نام او اغلب بیشتر از شیخ عدی در سرودهای مذهبی ذکر می شود (با این تذکر که نام بردن ملک طاووس به کلی تابو و ممنوع است)، نقش ثانویه سلطان یزید در این تثلیث مشخص می شود. با این حال چه کسی جز سلطان یزید (ایزد) نامش را به جامعه یزدیان داده است؟ این داده خام باعث شده است فرضیه هایی پیرامون پیدایش نام و شخصیت او شکل بگیرد. طبق شایعترین تصور 👈غلط نام یزید (Ezid) از پارسی به معنای خدا گرفته شده است که خود از واژه اوستایی -yazata به معنی 《آن که ارزش آن را دارد که برایش قربانی نثار کنند.» آمده است و بنابراین گروهی از خدایان مورد پرستش را مشخص می کند (در ایرانی باستان yaz - به معنی 《قربانی کردن》است.) در نتیجه به نوبه خود نام شخصیت و نام یک اجتماع با نام [شهر] یزد مرتبط می شوند که جمعیت نسبتاً بزرگی از زرتشتیان را در خود جای داده است.
حتی در 👈سنت یزیدی هم گاهی اوقات سلطان یزید با 👈یزید بن معاویه یکی دانسته می شود. با این حال، تمام نظریات پیش گفته صرفاً حدسیاتی موردی و سردستی هستند به غیر از 👈مورد آخر. مهم نیست که از منظر تاریخی این نسبت تا چه حد غریب به نظر میرسد زیرا در مورد خلیفه ای سخن می گوییم که فقط سه سال خلافت کرد و ویژگی شخصیتی یا شایستگی اخلاقی برجسته ای نداشت، لذا این پیوند یزید میتواند نتیجه شرح و بسطهای فرعی بوده باشد.
طبق 👈سنت یزیدی، سلطان یزید از اسلام خروج کرد و به مذهب شهید بن جار، فرزند آدم، درآمد و تا ظهور شیخ عدی به کار ترویج این دین در سوریه مشغول بود. علاوه براین در منابع دینی یزیدی برخی رویدادهای افسانه ای و اسطوره ای (مانند فتح قسطنطنیه) نیز با نام یزید گره خورده است. در مورد شخص یزید بن معاویه [چنان که می دانیم] باید گفت که شهرت او در سنت مسلمانان متناقض است. گفته می شود که مقدر شده بود یزید نقش مهمی در تاریخ اسلام بازی کند: پدرش معاویه، یک بار تصادفاً سر پیامبر اسلام را وقتی داشت می تراشید زخمی کرد و خونی از آن جاری شد. پیامبر گفت که اخلاف معاویه با پیروان ایشان به جنگ خواهند پرداخت و حتی پیروز خواهند شد. معاویه سوگند خورد که ازدواج نکند؛ اما خدا بر او بیماری ای نازل کرد که فقط با ازدواج درمان می شد. او با یک باکره هشتاد ساله ازدواج کرد که درست شب بعد از ازدواج معلوم شد دختری جوان است و بعدها مادر یزید شد! این داستان اشاره آشکاری دارد به واقعه کربلا که باعث شد یزید به چهره خاصی در تاریخ اسلام تبدیل شود. با این حال چطور ممکن است که یک شخصیت حقیقی و تاریخی به نماد و تجسد رب النوع تبدیل شود که هیچ وجه اشتراکی با آن ندارد؟ پیدایش این پدیده پیچیده را میتوان به خوبی ردیابی کرد. به احتمال زیاد تصویر یزید که از پیش به عنوان فردی از نسل امیه محترم شمرده می شد، در آیین تازه تأسیس یزیدی داخل شد. حتی در آن زمان برخی گروه هایی که برای بنی امیه احترام قائل بودند خود را یزیدی میخواندند تا نشان دهند ارادت خاصی به یزید بن معاویه دارند و بعد از آشوب های سنگین در جریان انتقال قدرت از خلفای راشدین به سلسله بنی امیه و شقاق بین شیعه و سنی بر سر عهد خود مانده اند. ما باید با قید شرط این گروه را پیشایزیدی یا یکی از فرقه های پیشایزیدی تعریف کنیم؛ احتمالاً در کنار تکریم کنندگان خلیفه سوم مروان بن حکم این بدان دلیل است که بعدها گروه هـای تـالـی بـه فـرقـه العدیویه، یعنی پیروان شیخ عدی در قرن دوازدهم، پیوستند و چون پیروان یزیدی تا این زمان دیگر گروه تأثیر گذار و ذی نفودی شده بودند، در تشکیل سنت یزیدی نقش به سزایی ایفا کردند. صوفی های عدویه خود ارادت خاصی به 👈بنی امیه داشتند زیرا شخص شیخ عدی بن مسافر که در این زمان به یکی از ارکان اصلی سنت یزیدی بدل شده بود به همین خاندان تعلق داشت و از اعقاب خلیفه مروان بن حکم بود. ظاهراً جو جامعه جدیدالتأسيس العدویه که بعدها به گروه قومی - مذهبی یزیدی تغییر ماهیت داد، کاملاً مداراگر بود. }
ادامه...👇
@soltannasir
@soltannasir
{یزیدیان ۳}
ادامه...👇
{نبود دیدگاه ها و عقاید جزمی در اوایل تشکیل این گروه و رواج دانشی حسی_ باطنی ساختار انعطاف پذیری را پدید آورده بود که در نهایت به یک مکتب التقاطی منحصر به فرد منجر شد کل جامعه عدویه به عنوان مسیر اجباری امور هر طریقت صوفی بر ربانیت شیخ عدی به عنوان مؤسس فرقه در سال های ۱۱۱۰ میلادی تاکید داشت، در حالی که برخی حامیان خاص بنی امیه در این حلقه شخص یزید بن معاویه را تکریم می کردند.
سرانجام و در نهایت عناصر دیگری که به این جامعه پیوستند، آیین های مرتبط به خود را هم وارد کردند که بعدها با هجوم چهره های مهم دیگر یا از بین رفتند و یا ظرائفی را روی بوم رنگارنگ آموزه های این آیین التقاطی برجای گذاشتند. در مراحل ابتدایی تشکیل، این جامعه شاهد دوره ای بود که فارغ از جزمیات بود و ایده ها و آموزههای مختلفی را در خود جذب کرد، گرچه طبیعتاً عناصر مطلقاً بیگانه را طرد کرد به هر صورت ارتقاء مقام رب النوعي شيخ عــدى در حد خود ملک طاووس مانع از این نشد که همین فرآیند برای سلطان یزید تکرار نشود، به ویژه در پرتو این حقیقت که رأس تثلیث مسلماً ملک طاووس است و بالاتر از هرسه اینها خدایی است که حول ایده مشترک یکتاپرستی همه آنها را در یک وضعیت متوازن متحد و یکپارچه می سازد.
کاملاً واضح است که واقعۀ غمبار کربلا نقش این شخصیت نسبتاً معمولی را برجسته می سازد. به همین دلیل است که حتی پیروان خاندان بنی امیه اعم از اینکه برای معاویه احترام قائل باشند یا مروان، در نهایت به ستایشگران یزید تبدیل شدند و نام او را بر خود نهادند. در شغنان (در فلات پامیر) مروانی ها که محمد مروان را به عنوان جانشین پیامبر و خلیفه چهارم راستین میشناختند یزیدی هم نامیده میشدند این بدون شک به علت چهره شناخته شده یزید بن معاویه بود زیرا در میان عموم مردم کل نقش بنی امیه با واقعه کربلا گره خورده است. جا دارد اشاره کنیم که معاویه در سرودهای مذهبی یزیدی (مثلاً 《قول یزید》) حضور دارد و در آن اشاره مستقیم دارد به سلطان یزید.
با این حال، روشن است که سلطان یزید در مقام رب النوع و عضوی از تثلیث یزیدی همان یزید بن معاویه نیست حتی اگر قبول کنیم که بر اساس شخصیت او ساخته و پرداخته شده باشد. با این حال، سؤال ما همچنان برقرار
است که نام او، که در تثلیث یزیدی پایین ترین رتبه را دارد به نام جامعه یزیدی بدل شده است. پیش از هر چیز باید گفت که یزیدی تنها نام این گروه قومی_مذهبی نیست. پیش از این اسامی دیگری برای این جامعه وجود داشت که بعدها در گفتار عامیانه منسوخ شدند، اما در متون یزیدی باقی ماندند. یکی از آنها به نام ادبی به ریشه عربی عدوی باز می گردد که به معنای پیرو شیخ عدی یا عضو فرقه عدویه است. متن دیگر شرقی نام دارد که به احتمال خیلی زیاد از عدویه شرقی آمده است و سرانجام داستی (Dasinī) که از نام یکی از اقوام یزیدی گرفته شده است با همه این اوصاف، زمانی بوده است که تمامی این اصطلاحات و اسامی از جمله یزیدی، همزمان استفاده می شدند و احتمالاً شایعترین اصطلاح ادبی یا عدوی بود. اصطلاح یزیدی میراث حامیان بنی امیه است که در این جماعت نفوذ داشتند، حال یا از طریق پیوستن به این جامعه با آیین یزید پرستی خود یا در نتیجه رسیدن یزید به مرتبه خدایی در میان خود پیروان عدویه.
بعدها در قرون پانزده و شانزده، اصطلاح یزیدی نام های دیگر را که با پیامدهای بعدی تقویت شده بودند، کنار زد. بعد از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) یزید به یک چهره منفور و شیطانی بدل شد، به طوری که این دیدگاه فقط محدود به شیعیان نیست. از این رو نام یزید که یک اسم درون قومی (endo-ethnonym) شده است، می تواند از بیرون و عمدتا از سوی شیعیان به عنوان یک اسم قومی توهین آمیز [مثل فحش - م.] به کار رود چراکه از دید ایشان، یزیدیها مردمانی هستند که برای یکی از منفورترین شخصیتهای تاریخ اسلام احترام قائل می شوند.
به تدریج این نام تا حدی مترادف با یاغی و سرکش در فضای سرزمینهای اسلامی و نیز نقاط دیگر شد. در یکی از اشعار عاشقانه ارمنی اواخر قرون وسطا و به ویژه در اشعار سایات نووا، به عباراتی مثل 《چه بسیار کسان که به عشق تو یزیدی (کافر) خواهند شد 》 یا 《عشق من به تو، مرا یزیدی کرد، در غم فراقت می سوزم》 می رسیم. در اشعار تُرکی همین شاعر هم با وضع مشابهی روبه رو می شویم: 《باشد که یزیدی ها (در اینجا یعنی کافر) همه با هم متحد شوند/ باشد که خنجر به سینه ناپاکان فرو برند. مثال آخر نشان از کاربرد استعاری اصطلاح یزیدی در معنای لا مذهب یا شیطان پرست دارد؛ سنتی که بعدها باب شد. }
ادامه...👇
@soltannasir