eitaa logo
نوستالژی
60.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #چشمان_زغالی #قسمت_چهلوسه محمود در را طوری هل داد که محکم به دیوار خورد.
آیلار خم شد و تفنگ را برداشت دستانش می لرزید.تفنگ را به سمت گرگ گرفت و دست روی ماشه گذاشت.چند ثانیه بعد صدای تیر در هوا پیچید و گرگ خونین بر زمین افتاد آیلار مبهوت به گرگ در حال جان دادن و پدرش که تفنگ به دست روبه رویش ایستاده بود نگاه کرد.او حیوان را کشت و حالا مقابل دخترش ایستاده بود.چشمان هردو خواهر داشت از حدقه بیرون می افتاد.حضور پدرشان به همراه همایون و علیرضا از بودن گرگ هم ترسناکتر بود.هنوز تفنگ میان دستانش بود که محمود به سمتش حمله کرد و طوری توی صورتش خواباند که خودش یک طرف و تفنگ سمت دیگر پرتاب شد.با ظرب روی سنگ های کف غار افتاد احساس کرد سنگ های گوشت های تنش را شکافتند.محمود به سمتش رفت و از موهایش گرفت وبلندش کرد درد در مغز سرش پیچیده.حس کرد الان است که مغزش همراه موهای سرش بالا بیایید.چشم هایش را روی هم فشار داد.صدای فحش های پدرش با صدای داد و فریاد های همایون که او هم بانو را به باد کتک گرفته بود در دل غار پیچید علیرضا درحال تلاش برای جدا کردن محمود از آیلار بود.اما محمود مثل ببر زخمی به جان دخترک افتاد.فریاد آبروی رفته اش را میزد.ناگهان آیلار را انداخت و روی سینه اش نشست.گلویش را فشار دادفریادزدمیکشمت ...بخدا امروز می کشمت تا راحت شم از این بی آبرویی،آوردن این نامرد به خونه کم بود ؟فرار کردی.راه نفس دخترک بند آمده بود و جان داشت به جای نفس از گلویش خارج میشد.علیرضا که در اثر ضربه ای که محمود با ته تفنگ به سینه اش زد گوشه ای پرتاب شده بود.تا آیلار را زیر پاهای محمود در حال خفه شدن دید به سمت عمویش حمله کرد.ضربه ای محکم به او زد و از روی آیلار پایین انداختش. راه نفس دختر بیچاره باز شد.خس خس می کرد.اشک گلوله گلوله از چشم هایش پایین می افتادعلیرضا دست زیر سرش برد و کمک کرد بنشیند .موهای سیاهش پر از خاک و سنگ ریزه های کف غار بود.دستش را به صورت آیلار کشید و خاکی که با اشک های صورتش مخلوط شده بودرا پاک کرد پرسید :آیلار خوبی ؟هق هق گریه آیلار غار را پر کرد بانو هم گوشه ای دیگری در حالی که تازه از کتک های همایون نجات یافته بود با چشمانی گریان خواهرش را نگاه می کردهمه چیز تمام شد ...وسایلشان را برداشتند و با تن و بدن زخمی از کوه پایینشان آوردند.از چشم هایشان به جای اشک خون می بارید.همه تلاش هایشان ناگهان برباد رفت.انگار هیچ وقت دو دختر بی کس و تنها برای رهایی از ازدواجی نافرجام به دل کوه نزده و سه شب متوالی را با سرما و ترس در آنجا به سر نبرده بودند. وقتی که رسیدند هوا کاملا روشن شده بود.محمود دخترها را داخل خانه برد وروی زمین پرتشان کرد.چهار زن در خانه که هر چهار نفرشان کتک خورده و زخمی بودند.آیلار وقتی روی زمین افتاد جیغش به هوا رفت.درد وحشتناکی که بعد از کتک های که در غار خورد در دستش احساس می کرد حالا به اوج خودش رسید.شک نداشت که دستش شکسته محمود رو به شعله فریاد زد :این دوتا تخم حروم از خونه تکون بخورن تو رو کشتم.نگاهش به سمت جمیله چرخید و ادامه داد:با تو هم بودما ...امروز عاقد میاد عقدش می کنه بعدش خودم با لگد از خونه می ندازمش بیرون ....خدمت تو هم می رسم بانو صبر کن و ببین.نگاه دخترها به سمت مادرشان که با صورتی زخمی روی ولیچر نشسته بود رفت .نگاه شعله هم به دخترهای آش و لاش شده اش بود.جمیله کنار دخترها نشست و با چشمان گریان گفت :من مجبور شدم بگم کجا هستین بابات داشت مادرتون می کشت.شعله که تازه گی ها قدری دلش با هوویش صاف شده و فهمیده بود زن بدی نیست با صدای محزون گفت :تو تقصیری نداری؟اون نامرد داشت من رو می کشت .شاید اگه بی هوش نمیشدم کم کم از زبون خودم هم در می رفت.بانو دستان نامادری اش را در دست گرفت و لب زدعیبی نداره.درد دستش تمامی نداشت به حدی اذیتش می کرد که متوجه درد سایر قسمت های بدن آسیب دیده اش نبود یا حداقل کمتر احساسشان می کرد جمیله کمکش کرد تیکه به دیوار بدهد و بنشیندتیکه به دیوار زده با دست راستش ساق دست چپش را گرفته بود و زار میزد بانو که متوجه شد بی تابی خواهرش بی اندازه است‌.با اینکه تمام تن و بدن خودش هم درد می کرد به سمت او رفت.خواست دستش را بگیرد که آیلار با وحشت خودش را عقب کشید و گفت :نه خیلی درد دارم ،مطمئنم شکسته وباز زار زد.شعله ویلچرش را کنار آیلار آورد و رو به بانو گفت :چیکارش کنیم بانو ؟اگه واقعا دستش شکسته باشه چیکار کنیم ؟بانو با درماندگی سر تکان داددلش برای گریه های آیلار کباب بود.جمیله آمد کنارشان نشست رو به شعله گفت یک مرحمی درست کنم بذار روش شاید بهتر شد .مسکن هم بیارم بخوری بهتر بشی مادر.مقدار داروی گیاهی با هم مخلوط کرد و روی دست دختر جوان گذاشت و با پارچه تمیز بست. ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f