eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 🦋 محاکمه 🍃 ﻗﺎﺿﯽ: ﺍﺳﻢ؟ ﺑﺮﺗﻮﻟﺖ ﺑﺮﺷﺖ: ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ! ﻗﺎﺿﯽ: ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ. ﺑﺮﺷﺖ: ﺧﺐ. ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺮﺗﻮﻟﺖ ﺑﺮﺷﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﻣﯽ ‌ﮐﻨﯿﺪ! ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﻭ ﺑﮕﻢ؟! ﻗﺎﺿﯽ: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ. ﺍﺳﻢ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ. ﺑﺮﺷﺖ ﻫﺴﺘﻢ. ﻗﺎﺿﯽ: ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﺑﻠﻪ! ﻗﺎﺿﯽ: ﺑﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ!! ‏[ ﺧﻨﺪﻩ ﺣﻀﺎﺭ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ‏] ﻗﺎﺿﯽ: ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ. ﻗﺎﺿﯽ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ‌ ﮔﻮﯾﯿﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﺪ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﭼﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ! ﻗﺎﺿﯽ: ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﺑﻠﻪ! ﻗﺎﺿﯽ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺑﺮﺷﺖ: ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ! ﺍﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ‏[ ﺧﻨﺪﻩ ﺣﻀﺎﺭ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ‏] ✍️ﺑﺮﺗﻮﻟﺖ ﺑﺮﺷﺖ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_دهم ولی از فردا عصمت به روستا برمیگرده و این دختر را سکه
تمام مسیر از تب و لرز پاهامو توی شکمم مچاله کرده بودم و خدا خدا میکردم زود به خونه نرسیم ، ولی برخلاف انتظارم با سرعتی که علیرضا ماشینو می روند خیلی زود به روستامون رسیدیم .روستایی که قرار بود سرنوشتم به خاطر عشقی که تو دلم جوونه زده بود عوض بشه .خانجون انگار که اگه بلند حرف بزنه کسی صداشو می شنوه ، با صدای آرومی گفت داماد مارو پیش خونه خان جلال پیاده کن خودمون آروم آروم تا خونه قدم می‌زنیم علیرضا پاشو روی ترمز چسبوند و لاستیک ها به صدا در اومدن خانجون با اون پاهای پیرش که هرشب با آخ و اوخش نمی ذاشت بخوابیم مثل فنر از ماشین پیاده شد و با اشاره که صداشو کسی نشنوه گفت پیاده شو به صورت مضطرب علیرضا نگاه کردم و با لبخند گفتم نگران من نباش انشالله خدا کمکمون می‌کنه البته می دونم بنده هاش مارو ول نمیکنن .با بغضی که توی گلوش گیر کرده بود گفت نمیزارم بنده هاش هم تو رو اذیت کنن چند روز دیگه آتیشا که بخوابه، میام با پدرت حرف می زنم.باحسرتی که توی چشمای هر دومون موج میزد از هم خداحافظی کردیم و به سمت خونه ای قدم برداشتم که معلوم نبود توش چه سرنوشتی انتظارمو می کشید.وقتی به روستا رسیدیمو از ماشین علیرضا پیاده شدیم و ماشین دور شد تازه چشمم به خونه ی پدریم که همیشه خونه ی آرامش و امیدم بود افتاد ترس و اضطراب تموم وجودمو گرفت. دلم گواه بد میداد و می دونستم روز های بدی در انتظارمه. از ترس پاهام یاری نمی کردن خانجون دستمو کشید و گفت برای چی ایستادی دختر؟مگه نمی‌بینی داریم از سرما یخ میزنیم؟خودت هم که داری توی تب می سوزی.دست خانجونو گرفتم و به لب خشکیده ام فشار دادم و تند تند بوسه ای به دستهای یخ زدش زدم و گفتم خانجون تورو به روح اقاجون قسمت میدم منو تنها نزار ، من میدونم اشتباه کردم می‌دونم نباید عاشق می شدم، ولی دیگه شده و این عشق قلبمو اسیر کرده. دستشو از دستم کشید و گفت ، فکر کردی من می تونم حریف عصمت گور به گور شده بشم ؟ یا حریف اقات و برادرات ؟ یا حریف این همه حرف و حدیثی که قراره پشت سرت گفته بشه ؟ آه بلندی کشیدم ، از پشت هاله ی سمج اشکی که قاب چشمامو پر کرده بود نگاهی به خانجون انداختمو گفتم من خودمو برای کتکهای آقامو داداشام آماده کردم ، ولی خودمو برای شکست عشقی که قرار بخورم نمیتونم آماده کنم خانجون، من نه یه دل ، بلکه صد دل عاشق علیرضا شدم خانجون که انگار دلش به رحم اومده بود سرمو بوسید و گفت انشالله به خیر بگذره ، فعلا تا یخ نزدیم بیا در بزنم که دیگه ازپا درد یه ثانیه هم نمیتونم سرپا بایستم. خانجون پشت سر هم به در ضربه زد و بعد از مکثی ،صدای آقامو شنیدم که از ته حیاط داد میزد کیه این وقت شب؟ وای حتی صدای آقام خوف به جونم می انداخت، خانجون گفت درو باز کن داماد من و تاج گل پشت در هستیم زود باش ،تاج گل حالش خوب نیست صدای باز شدن در چوبی و دیدن آقام نفسمو به شماره انداخته بود، آقام با دیدن صورتم اخماشو توی هم کشید و گفت چی شده ؟ چرا این وقت شب از شهر برگشتین؟ سرشو از لای در بیرون آورد و به چپ و راست نگاهی انداختو گفت با کی اومدین ؟ تو این ساعت ماشینی نمیاد شما چطوری برگشتین؟ صورت تاج گل چرا کبود شده ؟ همه ی سوالات را بدون توقفی پشت سر هم پرسید ، خانجون گفت حالا میخوای مارو پشت در نگه داری .آقام، خودشو کنار در چسبوند و گفت بیاید تو ببخشید خانجون دم در نگهت داشتم، حواسم پرت سر و صورت این بچه شد. صدای ننم ،که ته حیاط دم در اتاق ایستاده بود در اومد و گفت آقا کیه دم در این وقت شبی؟خانجون قبل از اینکه آقا جواب بده گفت ما هستیم، بیا که دخترت داره تو تب می سوزه .ننم با سرعت خودشو به ما رسوند و از دیدن صورتم محکم تو صورتش زد و گفت خاک عالم تو سرم، چی به روز صورت دختر دسته گلم اومده. خودمو تو بغل ننه آقا انداختم و گفتم ننه کمکم کن و دیگه هیچی نفهمیدم. با صدای بلند خاله عصمت و شوهرش چشامو با وحشت باز کردم ، از بین صداها، صدای خانجونو شنیدم که می‌گفت من هیچی ندیدم.عصمت به خاطر اینکه دامادش دخترشو نمی‌خواد داره به تاج گل تهمت میزنه.بتول که از پنجره بیرون رو دید می زد، متوجه بیدار شدنم شد و گفت بیدار شدی دختریه بی آبرو ؟ حالا خیالت راحت شد؟ با کاری که تو کردی مطمئنا منم طلاق میدن هم خودتو بدبخت کردی هم منو فکم از ترس شروع به لرزیدن کرد و گفتم به جون آقا من کاری که خاله عصمت داره میگه رو نکردم بتول بهم نزدیک شد و با حرص گفت خاله عصمت هر چه زبونش نیش دار باشه ولی دروغ تو ذاتش نیست.با صدای عربده ی آقا جانم تنم لرزید پشت بتول قایم شدم و مثل بید تو خودم میلرزیدم که در با لگد آقا جان تا انتها باز شد چشمهای آقام مثل کاسه خون قرمز شده بودن به بتول نزدیک شد و گفت برو کنار تا با این دختر بی حیا تسویه حساب کنم. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
خواهم اندیشید تا خدا هست هیچ لحظه ای آنقدر سخت نمیشود که نشود تحملش کرد شدنی ها را انجام میدهم و تمام نشدنی‌هایم را به خداوند بزرگ میسپارم... آرامش شب مهمان دل‌های پاکتون شب بخیر ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
🌸سـلام صبح بخیر ☕️امروزتان پراز عشق و امید 🌸و پراز فرکانسهای مثبت ☕️لحظه هاتون 🌸پراز صفا و صمیمیت ☕️دلتـون شاد و عمرتون باعزت صبح زیبـاتون بخیر ☕️🌸 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
وقت هست... - @mer30tv.mp3
6.19M
صبح 17 بهمن کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_یازدهم تمام مسیر از تب و لرز پاهامو توی شکمم مچاله کرده بو
لباس بتول را توی مشتم مچاله کردم و با صدای لرزونی از ترس و داغی تبی که از دیشب هنوز توی بدنم نشونه ی مریضی داشت گفتم آقا جون خاله عصمت داره دروغ میگه ، اونجوری که برات تعریف کرد نبوده ، پدرم با صدای عربده ایی مانندش گفت نه فقط تو راست میگی ؟ کمربند سیاه را از شلوارش و دور شکمش بیرون کشید و بتول را از اتاق بیرون انداخت و پشت سرش درو بست گفت حالا من باتو چه کنم ؟ از شهر بگیر تا روستا منو بی آبروی خودت کردی ، برای من و بهرام و مهران ابرو نذاشتی ،حتی نمیتونم سرم را بالا بگیرم حالا بگو من با تو چکار کنم تا این ابرو را بخرم ، بدنم مثل بید در حال لرزش بود و هر از گاهی منتظر هجوم پدرم به سمت من بودم ، پدرم سرش را تکون داد و لبشو با دندون گاز گرفت و کمربند را دور مچ دستش چرخوند ،دستشو بالا برد و محکم به هر جای جای بدنم میزد ، از سوزش بالا و پایین میشدم و میگفتم ، آقاجون نزن ، آقا جون دارم میمیرم ، اما آقاجون چنان از حرفای خاله عصمت گوشش پر شده بود که به حرفام اعتنایی نمی‌کرد ، آقام اینقدر با دل بی رحم منو کتک زد و زد و زد تا زیر دستش غش کردم ....با درد چشامو آروم باز کردم ، خانجون و ننه آقا بالای سرم نشسته بودن و با دیدن چشمای بازم لبخندی به هم زدن و خانجون گفت دستت بشکنه که اینجور به روز این دختر اوردی ، ننه آقا هر لحظه با روسریش چشای خیسش را پاک میکرد گفت خانجون این مصیبت را چطوری درستش کنیم ، حالا آقا دستور داده که قابله صدا کنیم ، سکوت کرد ، خانجون گفت قابله رو صدا بزنیم که چی بشه ؟ ننه آقا گفت تا تاج گل را تایید کنه ،خانجون گفت فقط اینو کم داشتیم که به لطف شوهرت تکمیل میشه ، ننه آقا ، سرشو پایین انداخت و با لحافی که روی بدنم بود با دستش صافش کرد و گفت واقعیتش من هم با اومدن قابله موافقم خانجون گفت نه قابله تو این خونه میاد نه کسی به عفت این دختر می‌تونه حرف بزنه به خاک اون مرحوم اینجارو به آتیش میکشونم ، بلند شد و از اتاق بیرون رفت و با صدای بلند داد زد داماد ؟ داماد بیا اینجا ببینم ؟ صدای خفه ی آقام از اتاق بغلی که می‌گفت چیه خانجون ؟خانجون گفت مگه نشنیدی گفتم بیا اینجا ، یعنی آبی که دستته را باید بزاری ، زمین و بیای که کلی بات حرف دارم ، صدای خرش خرش دمپایی آقام روی زمین شنیده میشد ننه آقا بلند شد و پشت پنجره ایستاد و یه گوشه از پرده رو کنار زد ، خانجون گفت داماد شنیدم که گفتی قابله برای معاینه ی تاج گل میخوای صدا بزنی ؟ آقاجون گفت بله که گفتم ، باید حرف عصمت را ثابت کنم ، یا راستش یا دروغ را باید بدونم خانجون گفت خاک تو سر هر چه مرد جاهل بشه که به حرف عصمت میخواد بره و عفت دخترشو زیر دست قابله ببره ، داماد من اونجا تو همون عروسی کنار تاج گل بودم چیزی از این دختر جز پاکی چیز دیگه ایی ندیدم ، دخترت از گل هم پاکتره اگه حرف این پیرزن را قبول می‌کنی نزار روی دخترت حرفی زده بشه ، آقاجون با حرف خانجون نرم شد و گفت یعنی من به حرفتو باورکنم که داماد عصمت به این دختر باشه ؟ خانجون آب دهنشو قورت داد و گفت آره داماد !!!والله اگه بخوای حاضرم برات قسم بخورم ، تو کی دیدی من بهت دروغ گفته باشم که این بار دومم باشه ، ؟آقاجون با گفتن باشه حرف را خاتمه داد و دوباره همون صدا ی کشیدن دمپایی که معلوم بود اقاجون به اتاق برگشت، را شنیدم.ننه آقام پیشم برگشت و گفت تاج گل امیدوارم ننم داره راست میگه و عین حقیقت راست گفته باشه ، در غیر این صورت مهران و بهرام تورو زنده نمیزارن می‌دونی که اینجا حرف ترحم و خواهر بودن در میون نیست و حرف ابرو و غیرت اولویت ناموس را میزنه ، دست ننه آقا رو محکم گرفتم و گفتم ننه ، به جون آقا جون، من کار اشتباهی که خانوادم را بی آبرو کنه نکردم ننه آقا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت ، بدنم کوفته شده بود ، سرجایم نشستم و شلوارم را از پاچه بالا کشیدم ، و از دیدن ترک خوردن و زخمی شدن جای کمربند توی بدنم وحشت کردم ، بغضم ترکید ، نمی‌دونم به خاطر این همه کتک و تحقیر ، یا دلتنگ علیرضا ، یا حسادتی که به نارین، بهترین حس دنیا که یه روزه در وجودم جونم جوونه زده سهیمش شده ، چشامو روی هم گذاشتم و یاد چهره ی علیرضا و اون چشمای ریز مشکی با صورت کشیده ی گندمی و گوشتی به هیکل قد بلند و چهارشونش احساسم را نسبت به این عشق را چندین برابر بیشتر میکرد ، با صدای صنوبر چشمامو باز کردم و از فکر خارج شدم گفت لباساتو در بیار تا از این مرهمی که خانجون ساخته را به زخمات بمالم پیراهنم را بالا زدم و صنوبر بعد از نوچ نوچی که به زبون آورد با سر انگشت آروم روی زخمی که انگار فلفل داخلش می مالیدو من با آخ خفه ای که صدام بیرون نپیچه و دوباره از دست آقاجون کتک بخورم مجبور به سکوت شده بودم ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما فسنجون ترش دوست دارید یا شیرین یا ملس؟؟تواین هوای بارونی و سرد واقعا فسنجون میچسبه جاتون خالی چندتا نکته برای اینکه فسنجونتون روغن پس بده میگم☺️ اول اینکه آب خورشت رو یک جا نریزید و تو چند مرحله بهش اضافه کنید و حتما هم آب سرد باشه ، تا شوک بده به خورشت دوم فسنجون فقط بجوشه و فقط با شعلهی خیلی خیلی کم چند ساعت باید سوم وسط کار میتونید یه قالب کوچولو یه بندازید که من ننداختم بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
455_24930930063842.mp3
2.91M
من یک ساز قدیمی 👌 اهنگ عالی و ارامش بخش 😍 ✌️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f