#داستان_شب 💫
جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟
پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشهی آن بلا را بشناسی.
بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلاب #قسمت_چهلم مامان چنان چشم غره ای بهش رفت که ساکت شد قابله اومد جلو
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلاب
#قسمت_چهلویکم
من دنبال بحث و جدال نیستم گلاب الان بهم بگو که تکلیف خودم با خودم روشن بشه اگه من و برای زندگی میخوای که باهات مثل یک رابطه زن و شوهری برخورد کنم اما اگه نه قصدت چیز دیگه ایه و برای چیز دیگه ای میخوای با من ازدواج کنی بگو تا منم بدونم باید چه برخوردی باهات داشته باشم
فقط این و بدون گلاب من از ادمای دورو متنفرم .نگی فلان میکنم و اون کار ونکنی که ..
ادامه حرفشوخورد
_ پای حرفی که میزنی وایستا بگو دشمن منی
یا دوست من ..
+من میخوام باهات ازدواج کنم
_چرا
+چون یک زندگی خوب داشته باشم
_ پس نقشه ای تو سرت نیست
سری به نشونه منفی تکون دادم که دوباره گفت
+ باشه امیدوارم راست گفته باشی چون روزس که بفهمم منو بازی دادی به خداوندی خدا گلاب یک روز خوش برات نمیذارم کاری میکنم ارزوی مرگ کنی
_نه .چراباید اینکار و بکنم وقتی میتونم موقعیت به این خوبی داشته باشم
+پس.میخوای زن من بشی
سری تکون دادم که گفت
_از امروز هر اسم و یادی از ارسلان به تو حرومه گلاب
چیزی نگفتم که ادامه داد
+ازت راضی نیستم و مدیونی به گردن خودته اگه شب تو بغل من فکرت بره پیش اون
بغلش ..انگار الوند این موضوع و زیادی جدی گرفته بود ...
یکم دیگه حرف زد و خط و نشون کشید و من سر تکون دادم از جاش بلند شد و رفت طرف در که همراهیش کردم خواست ازدر بره بیرون که وایستادو گفت
_راستی
+بله
_ ترنج الان عصبیه وبهش حق بده دور وبرش نرو اصلا که بحثتون نشه اونم اومد طرفت تو بزار برو چیزی گفت تحمل کن جوابشو نده .الان ناراحته وباید بهش حق داد
+ باشه
الوند رفت که نگاهم به مسیر رفتنش خیره موند فردا روز عقدمون بود
***
شب همه دور هم نشسته بودیم .
خان گفته بود به مناسبت عروسی فردا همه شام و دور هم بخوریم از منو مامان و گلبهار تا ناریه و فرخ لقا و بچه هاشونو حتی ترنج فراری این روزا.
ترنج که سرش پایین بود اصلا نه نگاهم میکردنه اعتنا منم از خدا خواسته توجهی بهش نمیکردم همین اول کاری حوصله بحث و دعوا نداشتم .
ایرج برای مامان گوشت کشید و گذاشت تو بشقابش نگاهی بین فرخ لقا و ناریه رد وبدل شد اما چیزی نگفتن و سکوت کردن .جو به شدت سنگین شده بود که خود خان گفت
+ دیروز جمال پیغام فرستاد
فرخ لقا گفت
_ چه پیغامی ؟
+ گفت زنم به ناریه خاتون گفته برای دخترت زری تاج بانو
همه نگاها برگشت سمت زری تاج که سرخ و سفید شد و سرشو بیشتر انداخت پایین... اما لبخند کمرنگی که گوشه لبش نشسته بود از هیچکس پنهون نبود...
- گفتن هفته بعد بیان از فردا که تا ۷ روز عروسی داریم نمیرسیم
الوند اخماشو کشید توهم و گفت
+ بابا زیاد شلوغش نکن
_چرا
+این همه بریز یپاش لازم نیست فردا روعروسی میگیرم پس فرداهم حنا بندون که رسم مهمیه بقیه جشنا رو پولشو بده مردم ابادی .. چند روز پیش رفتم سرکشی دختر حاج عبدالله میشناختی ..دختر کوچیکش؟
+خب؟
_از گرسنگی و ضعف زیاد داشت تلف میشد که سر رسیدم و فرستادمش شهر ..مردم پول نون شبشونو ندارن
ایرج اخماشو کشید توهم و گفت
+ پس اون چند نفری که مسئول سرکشی گذاشتم چه غلطی میکنن که مردم من از گرسنگی دارن میمیرن و من خبرندارم ._ یاسر پاشوگذاشته رو خرخر مردم .بسته پول دو برابر میخواد اونایی رو هم که گذاشتی خریده ..
+غلط کرده
از صدای فریادش مامان تکونی خورد
الوند نگاهی به مامان انداخت و گفت
_ خودم یک نقشه هایی براش دارم .
برای همین میگم لازم نیست انقدر ریخت و پاش دو شب عروسی بگیریم بسه بقیه پولشو بدیم مردم روستا .نگاه ایرج اومد سمتم
+ تو مشکلی نداری گلاب
بغض گلوم و چنگ انداخته بود یاد شبایی افتادم که تا صبح با دیدن غذاهای رنگی رنگی خان و خانواده اش بهانه میگرفتم و خوابم نمیبرد و مامان هیچ راهی نداشت برای اروم کردنم
_ اگه قرار باشه پول عروسی ما رو بدین به نیازمندای ابادی
همه نگاها اومد طرفم .سرمو انداختم پایین و گفتم
+من همون ۲ شب عروسی رو هم نمیخوام اینکار و بکنین ..از صد تا عروسی برام بهتره ... سرمو گرفتم بالا که نگاه ماهجانجان گره خورد به نگاهم.چشمام برق زد و لبخندی رو لبش نشست.مامانم بهم لبخند زد و خان گفت
+ بدون عروسی نمیشه گلاب حالا گه راضی هستی ریخت و پاش کمتر میکنیم اما ۳ شب عروسی و میگیریم .
پریزاد گفت
_ مگه ادم چند بار عروسی میکنه که جشن نگیره اگه میخوای با این روش خودتو تو دل بقیه کنی باید بگم بعدا خودت پشیمون میشی
نگاهش کردم و جوابی بهش ندادم.خان گفت
+ فردا روز که برای ترنج هفت شبانه روز جشن گرفتن نباید اعتراضی کنی .
سری تکون دادم
_ هیچ اعتراضی ندارم .
خان سری تکون داد
+ خیله خب .از فردا میفرستم تو ابادی اسم اونایی که وضع بدتری دارن و بنویسن .این هدیه رو از طرف خود گلاب بهشون میدیم.
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب پیراهن سیاهِ ستاره بارانش را
بر تن کرده تا هر ستاره ی آن
نمادِ برآورده شدنِ یکی از آرزوهایِ
قشنگِ شما باشد
شبتون خوش 💫💖
و ســــتاره بـــاران... 💫💖
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
سلام به دل های گرمتان
سلامی بہ قلب پاک و پر مهرتان
آرزو میکنم امروز از
شوق سر ریز باشید
و لبخندی به بلندی آسمان
رو لب هاتون نقش ببندد
سلام صبح بخیر
صبحتون زیبا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️قطعا همهی ما این کارا رو یک بار تجربه کردیم
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
افکار مثبت... - @mer30tv.mp3
4.29M
صبح 2 مرداد
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلاب #قسمت_چهلویکم من دنبال بحث و جدال نیستم گلاب الان بهم بگو که تکلیف
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلاب
#قسمت_چهلودوم
لبخندی زدم و مامان هم برخلاف اینکه فکر میکردم الانه که بهم چشم غره بره لبخند زد و سر تایید تکون داد.خان رو به ناریه گفت
_ برای هفته دیگه اماده باشین
+پسره کی هست؟
_پسر خوب و خوش قد و بالاییه از چیزی کم نداره نگران نباشین ...نجابت داره و با حجب و حیاس من چند باری دیدمش .دست راست جماله با عرضه اس و تک پسرم هست و بعد جمال میشه صاحب همه چیز
ناریه لبخندی زد و سر تکون داد فرخ لقا اما نگاه زیر چشمی به پریزاد انداخت که سرخ شده بودو تند تند غذاشو میخورد .
_ فردا شب دعوت دارن مواظب رفتارت باش زری تاج سر بلندم کن
+چشم پدر جان
فرخ لقا پوزخندی زد که همه نگاها رفت طرفش اما به کسی توجه نکرد هر ان ممکن بود بحثی پیش بیادو دعوا بشه .
نگران به بقیه نگاه میکردم بلاخره شام تموم شد و نفس راحتی کشیدم سفره رو که جمع کردم خواستم پاشم برم که خان گفت قلیون بیارن .کلافه دوباره نشستم سر جام پیش گلبهار دلم میخواست سرمو میکوبیدم به دیوار هم خوابم میومد هم تحمل اون جمع خسته کننده برام غیر قابل تحمل بود.
گلبهار اروم کنار گوشم گفت
+ این دختره داره جر میخوره با مادرش
به فرخ لقا و پریزاد اشاره زد
_اره مشخصه
با صدای خان حواسم رفت پی اون
+ خاستگارای گلبهار چیشدن؟
عزیز اخماشو کشید توهم و گفت
_ فرستادمشون برن پی کارشون
+چرا؟
_نیومده بودن عروس ببرن که اومده بودن عروس بخرن ببرن به جای کلفتشون!
اخمای همه توهم رفت و فرخ لقا گفت
+چه فرقی داره ماهجانجان خب میدادین ببرن بلاخره که چی اول و اخرش همینه دیگه ...
گلبهار سرخ شد و من دستشو گرفتم تا ارومش کنم مامان اخماشو کشید توهم و با لحن خود فرخ لقا جواب داد
+غصه ای نیست فرخ لقا هنوز دیر نشده میخوای پیغوم بفرستم برای دختر تو بیان چون تا خبر دارم هنوز کسی در این خونه رو نزده ...
فرخ لقا پوزخندی زد و باعصبانیت گفت
_خوبی کلفت جماعت اینه از همه چیز خبر داره
+ پس مبارک تو باشه که با کلفت جماعت هم سفره شدی
خان کلافه گفت
_بس کنین
مامان بی توجه بهش ادامه داد
+حتما نباید کلفت باشی تا خبر ترشیدگی یک دختر به گوشت برسه که
فرخ لقا سرخ شد و با داد و فریاد ازش جاش بلند شد
ماهجانجان عصاشو به زمین کوبید و داد زد
_بسه میگم
+به دختر من میگه ترشیده دختر تو چیه پس؟
به گلبهار اشاره زد که مامان با ارامش گفت
_من رو دخترام ادعای خان زادگی ندارم .خیلی بده دختر خان بشه ۱۵ سالش و هیچ خاستگاری نداشته باشه ..
+گدای بی سر و پا .. زنیکه ح***
هجوم اورد طرف مامان که صدای جیغا بلند شد و با گلبهار دویدم طرفشون اما قبل اینکه بهشون برسیم خان خودشو انداخت جلو فرخ لقا رو با دستاش مهارش کرد..
صدای عربده ای که کشید باعث شد همه از ترس میخکوب بشن سر جاشون
+بهتون میگم بس کنین
فرخ لقا یک قدم رفت عقب که نگاه تیز ایرج رفت طرفش!!
_میخواستی زن من و بزنی!!!؟
فرخ لقابا گریه گفت
+مگه نشنیدی حرفاشو
_شنیدم اما اول حرفای تورو شنیدم!!
فرخ لقا با بهت گفت:
_الان داری طرف این زنیکه بی سر و پارو میگیری
+فخری ..بار اخرت باشه اسم زن من و میاری گلبانو زنمه زنم!!
_ اون زنت نیست صی*ه اته
+مشکلت اینه همین فردا صی*ه اش و فسخ میکنم عقدش میکنم
سکوت تو فضای اتاق ایجاد شد و هممون متعجب و شوکه شده به ایرج که با عصبانیت با فرخ لقا حرف میزد نگاه میکردیم . فرخ لقا به نفس نفس افتاده بود.
ماهجانجان بلند شد و گفت
_ تمومش کنین .
فرخ لقا نگاه خیسشو کشوند طرف ماهجانجان
+ گلبانو هر کی که بوده الان زن اربابه فرخ لقا احترامش واجبه . گلبانو توهم مواظب حرف زدنت باش فرخ لقا زن ارباب و مادر وارثشه!
مامان لب گزید و زیر لب گفت
_چشم ماهجانجان
همیشه عاشق این سیاست مامان بودم .
میدونستم الان داره تو دلش همه رو فحش کش میکنه ...
مامان از جاش بلند شد
+ با اجازتون من و دخترام بریم
ماهجانجان سری تکون داد
_برین استراحت کنین صبح زود باید پاشین کلی کار داریم .گلاب
+ بله ماهجانجان
_ ارایشگر صبح زود میاد... همه جمع میشن برای مراسم اصلاح و ارایشت اماده باشی دختر خواب الود نباشی باز، پاشو اب بزن به صورتت صبحانه بخور لباس مرتب بپوش
دوست و اشنا و غریبه همه هستن
+ چشم
_ چشمت بی بلا دختر
مامان زیر لب گفت
+شب بخیر
_عاقبتتون بخیر
از اتاق زدیم بیرون صدای فرخ لقا بلند شد مامان دست گلبهار گرفت و کشید
_واینستا میخوای وایستی به چرت و پرتاش گوش بدی؟
صورت گلبهار به شدت تو هم رفته بود .میدونستم دلش گرفته و الان چقدر ناراحته
وارد اتاق که شدیم دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش ریخت رو صورتش
مامان اخماشو کشید تو هم و گفت
+ چرا گریه میکنی.به جای گلبهار من جواب دادم
_حتما برای حرفای فرخ لقا
+ الان پریزاد باید گریه کنه نه تو .
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
20.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#مرغ_خمیری
مواد لازم :
✅ آرد سفید ۵۰۰گرم
✅ شکر
✅ نمک یک قاشق
✅ ۵۰گرم کره
✅ سینه مرغ ۵۰۰گرم
✅ هویج
✅ سیب زمینی
✅ پیاز
✅ جعفری
✅ تخم مرغ جهت رو مال
✅ فلفل سیاه نمک،پاپریکا،ادویه کاری
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
07 Harighe Sabz.mp3
9.35M
آهنگ زیبای حریق سبز😍
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f