eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان لینک و حذف کنم؟عضو شدین؟؟ https://eitaa.com/joinchat/1663042599Cef4f21ed80
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #زندگی #قسمت_سوم از طرفی عفت خانم هم جیگرم روآتیش میزد کل لوازم های حمید
عفت خانم گفت بسه تورو خدا زینب کسی که رفت دیگه عکسش به چه دردی میخوره الان ما جیگرهامون داره میسوزه تو به فکر عکسی؟بلاخره عفت خانم از در بیرون رفت من موندم با دنیا حسرت در خانه ای که شوهرم با شوق برام خریده بود شب شد زهره گفت ناراحتی نکن روزهای سختی پیش رو داری به این فکر کن که باید یه بچه رو با تربیت بزرگ کنی و تحویل جامعه بدی منم چشمی گفتم. ابراهیم برادرم از همه مظلومتر بود و هیچ وقت در زندگی ماها دخالت نداشت عزیزدل خواهر حالا نزدیک به هیجده سالگی بود.شب که با زهره روی تخت خوابیده بودم گفتم زهره ای کاش چشمامو می بستم میدیدم همه این اتفاقات یه خواب بوده من تو همون خونه مستاجری بودم حمید می اومد اون مرغ رو میخوردیم و زندگیمون ادامه داشت زهره گفت خواهر دلمو آتیش نزن بگیر بخواب خسته ایی در همین حال خوابم برد در عالم خواب حمیدرو دیدم در زد اف اف رو که زدم دیدم حمید وارد خونه شد با ناراحتی پرسید زینب حسین کجاست ؟ گفتم حسین کیه ؟ گفت پسرم ! منم تو خواب انگار باورکردم بچه دارم و جایی گذاشتمش گفتم آها پیش مامانمه ،گفت دیگه نبینم بچه رو به کسی بسپری به تو هم میگن مادر گفتم بخدا به هیچکس نمیدمش مامان همین امروز بچه رو برد بعد با نارحتی گفت بار آخرت باشه بچه رو به کسی ندیا حالا پاشو یه چیزی بیار بخورم من تا رفتم خوراکی بیارم از خواب بیدارشدم،آروم گریه کردم به خودم گفتم کاش بودی حمید کاش بودی زهره از خواب بیدار شد گفت چیه عزیزم !منم خوابمو تعریف کردم زهره در جوابم گفت بخدا بچت پسره و اگر پسر بود اسمش،رو حسین بزار اصلا به فکر خودم نرسیده بود زهره راست میگفت اون دنبال پسری به اسم حسین بود و نگران اینکه کسی بچه مو نبره فردای اونروز عفت خانم باز سرو کله اش به خونمون پیدا شد با احترام ازش پذیرایی کردم بازهم ریز ریز شروع کرد به حرف زدن زینب جان تو جوانی باید شوهر کنی مبادا بچه رو بهانه کنی و ازدواج نکنی یهو یاد خواب دیشبم افتادم گفتم مادرجان من یکبار شوهر کردم بختم هم حمید بوده به هیچ وجه خیال شوهر کردن ندارم میخوام بمونم و بچمو بزرگ کنم شما هم خودتو ناراحت نکن به زندگی خودتون باباجان و سعید برس عفت خانم بر افروخته از جاش بلند شد و گفت یعنی تو میخوای برای من تعیین تکلیف کنی ؟ بگی من چکار کنم چکار نکنم من از همین خونه هم سهم دارم فکرنکنی برای خودت کسی شدی،خونه دار شدی اینو بدون همه چیز متعلق به ماست و تا روزیکه زنده هستی اختیار خودت و بچه با ماست تو اون لحظه انگار کسی بهم گفت ساکت باشم و صحبت نکنم تا در وقتی که جایز هست از خودم و زندگیم دفاع کنم.اونروز با خودم تصمیم گرفتم که هرچه زودتر برای خودم کاری جور کنم باید مستقل میشدم با خوابی که از حمید دیده بودم فهمیده بودم که باید بچه ام رو خودم بزرگ کنم ضمن اینکه عفت خانم دائم نقشه میکشید که بچه ام رو از من بگیره عفت خانم همیشه به پرو پای من می پیچید دائم زیر نظرم داشت موندن تو خونه خودم جایز نبود صلاح دیدم در خونه رو قفل کنم و به خونه مادرم برم اینجوری راحتتر میتونستم به اهدافم برسم دیگه عفت خانم نمیتونست بیاد روبروی من بشینه وقتی رفتم خونه خودمون به بابا ومامانم گفتم میخوام برم کار کنم بابام گفت مطمئنی اون خانواده تورو راحت میزارن ؟ با شناختی که من از اون زن دارم بعید بدونم ولت کنن گفتم بابا من باید بچه ام رو خودم بزرگ کنم آخ که بابای مهربونم یهو اشکش سرازیرشدو گفت بمیرم برات زینب من تا زنده ام نمیزارم تنها بمونی نمیزارم بیکسی رو حس کنی ولی تو مختاری که هر کاری بکنی خودم مثل کوه پشتت وامیسم گفتم بابا من میخوام یه روزنامه بخرم و تو نیازمندیها نگاه کنم ببینم اگر کار مناسبی برام پیدا بشه برم سرکار همون لحظه بابا صدازد ابراهیم برو یه روزنامه بخر بیار ببینم ابراهیم به سرعت بیرون رفت وبعد از یک ربع با یه روزنامه به خونه برگشت من تو نیازمندیها هی میگشتم و کارهایی که مربوط به رشته تحصیلی خودم بود رو تیک میزدم بعد به بابا گفتم بابا جان تو منو میبری باخودت این شرکتها رو ببینم؟و در مورد کار صحبت کنم آخه حالایه وقت نگن من بی کس و کارم بابا میگفت دیگه دلمو آتیش نزن حتما باهات میام از فردای اونروز با بابام به دنبال کار رفتم چند شرکت رفتم تا بلاخره در یک شرکت استخدام شدم انگار خیالم راحت شده بود که به کسی نمیگم بیا پول پوشک بچه منو بده اما...امان از وقتی که عفت خانم فهمید من سر کار رفتم وای نمیدونید چکار کرد اومد جلو بابام گفت این چه کاریه واسه ما خجالت داره عروس حاج محمودبا این همه ثروت بره سر کار؟.بابا اول چیزی نگفت بعد که عفت خانم هرچه دلش خواست گفت و خیلی حرفها زد ،بابا عصبانی گفت بس کنید خانم شما که گفتین دخترم طلاق خداییش رو گرفته پس به همون حرفتون فکر کنید ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شبـــتون شاد و خوش خاطــــــــره 🦋و کانون زندگیــتون گرم ☕️شبـــ🦋ــتون شاد دلتون بی غم شب بخیر ‌‌‌ ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
💃یه خانوم باید مثل الماس بدرخشه💎 اینجا منبع لباسای شیک و دلبرونه ست، برا خوشکل خانومای باسلیقه🥰 شیک و خاص‌🥻 با تنوع و کیفیت عالی 👗 با قیمتی باورنکردنی🤩 همه شیک پوشا اینجا هستن، یه وقت جا نمونی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2659254913C881abde3ee ارسال‌شون به تموم شهرها رایگانه👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص عجیب و غریب از زبان دکتر اسد زاده👨🏻‍⚕😳☝️🏻 این عسل🍯 اینقدر خواص فوق العاده ای داشته که باعث شده های حاشیه خلیج فارس فقط از این عسل استفاده کنن😳👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3332964738Ca01c9a075f اصل عسل کُنار رو با ضمانت من فقط از اینجا بگیر❌☝️🏻
حلوا ده دقیقه ای دیده بودی ؟؟؟؟😳 پودر حلوا هم دارن یعنی همه کاراش انجام شده فقط آب و روغن میخواد 😳 https://eitaa.com/joinchat/1977024837Ca2ec280ee0
دیشب مادرشوهرم زنگ زدشام میایم اونجا 😳 میوه هم نداشتیم تو خونه 😬 داشتم باشوهرم غرغر میکردم یهو یاد پودر آماده افتادم رفتم سراغشو تو ده دقیقه کلی کلوچه پختم 😍 اینقدر خوشمزه بود مادرشوهرم پنج تا خورد 😂 پودرشو از اینجا خریدم درست کنی همه عاشقش میشن 😎 https://eitaa.com/joinchat/1977024837Ca2ec280ee0 بدو تا تموم نشده ❌️
ســـــ❄️ــــلام صبح قشنگ چهارشنبہ تون بخیر☕️❄️ الــــ❄️ــهــــی حااااااال دلتون خـوب باشه🤍 در پناہ لطف خــ🤍ــــدا چهار شنبه تون شـاد و زیبـا😇 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اعتماد به نفس... - @mer30tv.mp3
5.06M
صبح 24 بهمن کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #زندگی #قسمت_چهارم عفت خانم گفت بسه تورو خدا زینب کسی که رفت دیگه عکسش ب
یدفه عفت خانم گفت الانم میگم اون از نظر ما طلاق خدایی گرفته فقط ما امانتی دستش داریم که تا تکلیف اون معلوم نشه نمی تونیم رهاش کنیم ، آخ که دلم آتیش گرفته بود ای خدا یعنی من اختیار بچه ام رو نداشتم.چاره ای نداشتم حرفاشو باید بجون میخریدم تا ببینم خدا برام چه میخواست از فردای اونروز من سر کار رفتم وتا غروب سرگرم بودم سعی میکردم خوب انجام وظیفه کنم تا از کارم ایرادی گرفته نشه دیگه چهار ماهه شده بودم یک روز عفت خانم اومده بود خونمون و به زور میخواست منو سونو گرافی ببره. اما من زیر بار نمیرفتم میگفتم اگر بخاطر جنسیت بچه اس که من دوست ندارم بدونم چیه اما اینو قول میدم که سرش فقط رو سینه خودم باشه و قلبم برای اون بچه بتپه و عفت خانم با چهره درهم بر هم میگفت نه بایا میدونم که بچه سالمیه فقط میخوام بدونم چیه و بی بی به مسخره بهش میگفت معلومه دیگه بچه آدم یا پسره یا دختر!‌وعفت خانم هم خنده زورکی میکرد و میگفت خدا بگم چکارتون بی بی خانم من هرگز خبر نداشتم که پدرو مادر حمید با اموال حمید چه کردند؟ منظورم اول گوشی حمید بود بعد ماشینی بود که تصادف کرده بود فقط میدونستم که میگفتن تو گاراژه به خودم گفتم راستی ماشین حمید کو ؟باید از عفت خانم می پرسیدم و یک روز از روزهایی که عفت خانم به خونمون اومد گفتم راستی مادرجان ماشین حمید چی شد ؟‌هنوز تو گاراژه ؟‌ یکدفه دستپاچه گفت کدوم ماشین ؟اون ماشین خورد شدهه به چه دردی میخورد ؟با ناراحتی گفتم چرا بدرد نمیخورد ،بعد گفت اونو بابا فروخت دیگه وجود نداره انگار وجودم آتیش گرفت گفتم شما ماشین حمید رو فروختین بدون اینکه به من بگین ! نه اینکه اجازه بگیرید اماحداقل به من میگفتین چه کردین عفت خانم گفت ای بابا مگر چقدر خریدن ؟ چندرغاز دادن بردندما فقط میخواستیم جلو چشممون نمونه من سکوت کردم ولی دلم خیلی سوخت شب که بابام از سر کار اومد گفتم بابا اینا ماشین حمید رو فروختن بدون اینکه به من بگن به نظرتون این درسته ؟ بابام هم با مظلومیت خاص خودش گفت ؛ای به جهنم که فروختن برای من تو مهمی که کنارمی و زیر دست اون زن مکار نیستی گفتم بابا ولی من ته اینکارو در میارم چرا باید این زن انقدر به من ظلم کنه اصلا میدونی چیه میخوام حق و حقوق بچه ام رو ازشون بگیرم بابام با ناراحتی گفت؛ زینب جان ! ترمز عصبانیتت رو بکش زینب با دُم شیر بازی نکن زندگی عادیت رو بکن بزار اونا هم هر چی دلشون میخواد بفروشن ،بخورن ، ببرن اما با ما کارشون نباشه گفتم نه بابا جان هر چیزی حساب و کتابی داره اگر کوتاه بیام بچمو ازم میگیرن.بعد ازاونروز که با عفت خانم سرو کله زدم دیگه سعی کردم کاری به کارش نداشته باشم تا همه چیز رو قانونا انجام بدم من سر کارم که بودم با یه خانم میانسالی‌که تقریبا همکارم میشد صحبت کردم می دیدم همه مریم خانم صداش میکردن ، اونوقت همون خانم یکروز از زندگیم پرسید نه که بخواد فضولی کنه باب آشنایی بود بعد از شوهرم که خواست بپرسه یهو زدم زیر گریه اونم گفت بمیرم برات چی شد ؟ گفتم من یه شوهر داشتم نمونه در دنیا فکر نکنم لنگه داشت اما این دنیا انقدر حسوده که شوهرمو ازم گرفت و من تنها شدم مریم خانم دستی رو سرم کشید و با لفظی مهربونانه گفت عیب نداره عزیزم عیب نداره حالا برو خدارو شکر کن که بچه نداری گفتم ندارم ؟ چرا ندارم چهارماهم تموم شده رفتم تو پنج ماه گفت وا پس چرا شکم نداری ؟ گفتم من خیلی دختر لاغری بودم الان انگار چاق شدم توپر شدم و یه کم شکمم بزرگ شده دستش رو زیر شکمم کشید و گفت اره راست میگی زیرش پُره نمیدونم چی شد دلم خواست زندگیمو برای مریم خانم تعریف کنم از دست عفت خانم دلم پر بودشروع کردم گفتم و گفتم اونم یدفه گفت چه خوب شد این حرفا رو باهام در میون گذاشتی ما یه فامیل دور داریم وکیله ازش کمک میگیرم دلم بهش قرص و محکم شد انگار یک نفر پیدا کرده بودم که از حقم دفاع کنه وگرنه مامان و بابام همش میگفتن ولش کن ولش کن شماره موبایلمو بهش دادم گفتم مریم خانم هرچی اطلاعات بهتون دادبه منم بگین بعد گفتم گویا پدرو مادر من فکر میکنن چون ما از اونا پایین تریم باید زبونمون کوتاه باشه مریم خانم گفت بیخودکردن مگه از اول کور بودن ،شمارو ندیده بودن ،سرشون که کلاه نزاشتین همونی بودین که بودین بعد گفت راستی شوهرت پول و پَله هم داشت ؟من انگار که پُتکی تو سرم زده باشن گفتم اره ولی همیشه چکهاش همراهش بود تو یه دفتر شبیه کلاسور بود که با خودش میبرد و می آورد،گفت خب حالا کجاست ؟ گفتم قطعا تو ماشینش بوده ومطمئنم دست پدر شوهرم افتاده وای که تازه داشتم به هوش می اومدم چرا به فکر خودم نرسیده بود، ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f