قَالَ عِمْرَانُ: الْعَيْنُ نُورٌ مُرَكَّبَةٌ أَمِ الرُّوحُ تُبْصِرُ الْأَشْيَاءَ مِنْ مَنْظَرِهَا قَالَ ع الْعَيْنٌ شَحْمَةٌ وَ هُوَ الْبَيَاضُ وَ السَّوَادُ وَ النَّظَرُ لِلرُّوحِ دَلِيلُهُ أَنَّكَ تَنْظُرُ فِيهِ فَتَرَى صُورَتَكَ فِي وَسَطِهِ وَ الْإِنْسَانُ لَا يَرَى صُورَتَهُ إِلَّا فِي مَاءٍ أَوْ مِرْآةٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ قَالَ صَبَّاحٌ فَإِذَا عَمِيَتِ الْعَيْنُ كَيْفَ صَارَتِ الرُّوحُ قَائِمَةً وَ النَّظَرُ ذَاهِبٌ قَالَ ع كَالشَّمْسِ طَالِعَةً يَغْشَاهَا الظَّلَامُ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ الرُّوحُ قَالَ أَيْنَ يَذْهَبُ الضَّوْءُ الطَّالِعُ مِنَ الْكُوَّةِ فِي الْبَيْتِ إِذَا سُدَّتِ الْكُوَّةُ قَالَ أَوْضِحْ لِي ذَلِكَ قَالَ ع الرُّوحُ مَسْكَنُهَا فِي الدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِي الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الشَّمْسِ دَارَتُهَا فِي السَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَى الْأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ الدَّائِرَةُ فَلَا شَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَ الرَّأْسُ فَلَا رُوحَ...
عمران [صابی] پرسید: آیا چشم نوری ترکیب یافته است یا روح اشیا را بهواسطه آن میبیند؟
امام رضا (ع) فرمود: چشم جسمی سیاه و سفید، و پیهای بیش نسیت. دلیلش آن است که اگر داخل آن نگاه کنی تصویر خودت را در آن میبینی. و انسان صورت خود را تنها در آب و آینه و چیزهای مانند آن میبیند. بلکه دیدن کار روح است.
صباح پرسید: پس هنگامیکه چشم نابینا میشود چگونه روح پابرجاست و دیدن ازمیان میرود؟ حضرت فرمود: دیدن همانند خورشیدی است که گاه مانعی از روشنایی آن جلوگیری میکند.
صباح پرسید: روح کجا میرود؟ حضرت فرمود: هنگامیکه نور از پنچرهای به خانه میتابد، اگر پنجره بسته شود نور کجا میرود؟
صباح گفت: شما برای من توضیح دهید. حضرت فرمود: قرارگاه روح، مغز است و پرتو آن در بدن جاری است. مانند خورشیدی که خانهاش در آسمان است و پرتو آن در زمین میگسترد...
(ابنشهرآشوب، مناقب آل أبيطالب، ج۴، صص۳۵۳-۳۵۴)
#امام_رضا
#رابطه_روح_و_بدن
@sooyesama
کجایند شورآفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق...
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
#علیرضا_قزوه
@sooyesama
متن ۵۳ کتاب از علامه حسن زاده آملی ( apkbook.blog.ir).rar
16.84M
متن ۵۳ جلد از کتابهای فیلسوف و عارف ذوفنون علامه حسنزاده آملی (ره)
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۱
نزاع عقل و عشق، یکی از مهمترین چالشهای علوم عقلی است.
با نگاهی به تاریخ این علوم مییابیم که از سویی عرفا، راه عقل را سست و ناکارآمد میدانستند. و از سوی دیگر فلاسفه، مدعاهای اهل معرفت را تناقض آمیز میدانستند.
آیا به راستی قلب و میوه آن (یعنی عشق) عقل ستیز و عقل گریز هستند؟!
عقل، قوهای ادراکی با دو کارکردِ نظری و عملی است. عقل نظری مدرک هست و نیست (حقایق خارجی مخلوقات)، و عقل عملی مدرک باید و نباید (رفتارهای شایسته) میباشد.
واژه عقل، در زبان عرفی به معنای ذیل است: قوهای که امور مختلف زندگی را ادراک، و راه کسب منافع بیشتر را تمییز میدهد. این معنا را اصطلاحا «عقل معاش؛ عقل جزئی؛ عقل مشوب و...» نامیده میشود.
چنین عقلی، از دیدگاه فلاسفه، اساسا عقل نیست. فلاسفه این قوه را «وهم» مینامند.
بنابراین، نزاع عقل و عشق، در واقع نزاع، بین قوه واهمه و عشق، خواهد بود.
نزاع عقل و عشق ۲
گذشت که عقل در کاربرد عرفی و عمومی، چیزی جز عقل معاش نیست. چنین چیزی در فلسفه اسلامی «وهم» نامیده میشود. اگر مراد اهل معرفت (نوّر الله اسرارهم) از عقل، همین عقل معاش (در اصطلاح عرفی)، یا وهم (در اصطلاح فلاسفه) باشد، دیدگاه کاملا صحیحی است؛ زیرا فلاسفه نیز وهم، را منشا مغالطات و تخیلات نادرست میدانند. بنابراین قلب (و عشقِ زاییده از آن)، با عقل معاش (=وهم) تناقض و تضاد دارند و این تناقض هرگز رفع نخواهد شد.
اما ظاهرا مراد اهل معرفت از نزاع عقل و عشق، عقل فلسفی است؛ یعنی همان نیروی ادراکیای که استدلالهای صحیح منطقی را تشکیل داده و به کشف حقایق هستی میپردازد. دقیقا همین عقل فلسفی، محل نزاع است و عارف، همین عقل استدلالی را سست و ناکار آمد میداند.
اکنون این نزاع، چهره جدی تری خواهد یافت و پاسخ آن دشوارتر خواهد بود.
ادامه داد...
تکمله «نزاع عقل و عشق ۲»
قوه وهم، از سوی فلاسفه و عرفا، شیطان درونی تلقی شده است. چنانکه ابلیس، به منزله وهمِ نظام عالم قلمداد میشود.
با این همه، آفرینش وهم در آدم و عالم، لغو و زائد نیست؛ زیرا روح آدمی برای تعلق به بدن و عالم ماده نیازمند قوهای مسانخ با آنهاست.
سنخ عالم ماده و بدن مادی، فوران کثرت و نیازمند جزئی نگری میباشد. قوه وهم نیز مدرک و ممیّز بین جزئیات است. بنابراین نفس ناطقه به واسطه قوه وهم، بدن مادی را تدبیر و ربوبیت مینماید. قوه وهم، در جای خویش مفید و ضروری است.
اما مغالطه و شیطنت زمانی آغاز میشود که این شیطان درونی، تمرد نموده از محدوده خویش (ادراک و تدبیر جزئیات) خارج میشود و در موضوعات کلان و ماوراء طبیعی شروع به نظریه پردازی مینماید.
منطقیون، گزارههایی که بر این اساس ساخته میشوند را «وهمیات» مینامند؛ مانند «هر موجودی دارای مکان و زمان است». این حکم برای موجودات مادی صحیح است. اما سریان آن به همه موجودات، مغالطه و شیطنت خواهد بود.
سرکشی وهم، دقیقا همان چیزی است که برای وهم و شیطان بیرونی (ابلیس) رخ داد. او تا هنگامیکه تحت امر الهی بود در ردیف ملائکه جای داشت. اما به محض تمرد از امر الهی، و اظهار نظر در امور کلان هستی (خلقتنی من نار و خلقته من طین)، تمرد کرد و در نتیجه رجیم شد.
بنابراین وهم درونی، قوهای ضروری در جهت تدبیر بدن عنصری است. اما کودتای وهم، و به زیر کشیدن عقل از پادشاهی بر نفس، و نشستن وهم بر تخت پادشاهی، نادرست و نامطلوب میباشد.
چنانکه کودتای ابلیس و تقابلش با ملائکه (که عقول مفارقند) امری شوم و ناپسند است که در آخر زمان، آشکار خواهد شد.
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۳
از دیدگاه حکمای مشاء، مجاری ادراکی انسان، چهار تاست:
۱- حس: مُدرک صور جزئیه بیرونی
۲- خیال: مدرک صور جزئیه درونی
۳- وهم: مدرک معانی جزئیه
۴- عقل: مدرک معانی کلیه
بر این اساس، وهم و عقل دو قوه مختلف با کارکردهایی متفاوت، و گاه متضاد هستند. وهم مایل و منصرف به کثرت، و عقل مشتاق وحدت است.
لذا وهم به عالم ماده (که فوران کثرات است) تمایل دارد و آنرا اصل و حقیقت عالم پنداشته، دیگر عوالم را انکار میکند. اما عقل متمایل به عوالم بالا و گریزان از کثرات است. عقل، اساس عالم را در عوالم عِلوی میداند و عالم ماده را ریزش آن عوالم مییابد.
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
همین ویژگیِ وحدتگرایی عقل موجب میشود که مدرکات قوای مادون (حس و خیال و وهم) را در قالب معانی و اصول کلی، سامان میدهد. به عبارت بهتر: روح کلی موجود در آنها را، بواسطه اتصال با عقل فعال، ادراک میکند. عقل فعال یکی از عقول مفارق (ملائکه آسمانی) است که به اذن الله، مدبّر عالم ماده است.
به هر ترتیب، حکمای مشاء، مجاری ادراکی را چهار، میدانند. و عقل و وهم را از هم متمایز میپندارند.
اما ابن سینا از حکمای متعارف مشاء فاصله گرفته و معتقد است: عقل، قوهای ممتاز از وهم نیست. در حقیقت، عقل، همان وهم است، که رشد نموده و اوج گرفته است. بنابراین وهم (عقل معاش) و عقل، یک قوهاند؛ هنگامیکه این قوه ضعیف و منصرف به کثرات است، وهم، و هنگامیکه رشد نمود و به حقایق مرسل عالم توجه کرد، عقل نامیده میشود.
صدرالمتالهین این دیدگاه را پذیرفته و حقایقی را بر آن مترتب میسازد. یکی اینکه انسان از زمانیکه شروع به فهم معانی مینماید، تا انتهای سیر عقلی خویش (اتحاد با عقل فعال) یک طیف گسترده با مراحلی بیشمار خواهد بود.
ملاصدرا معتقد است تعداد انگشت شماری از مردم به نهایت تجرد عقلی میرسند و بیشتر آنها در مراحل ابتدایی باز میمانند. «اکثرهم لا یعقلون» (بقره/۱۰۰).
با این بیان، تمایز نهادن بین وهم و عقل، اندکی دشوار خواهد بود؛ زیرا با دو قوه مجزا مواجه نیستیم. بلکه با دو مرحله از یک طیف، مواجهیم. درست به همین دلیل، برخی اندیشمندان، ادراکات خود را دستاوردی عقلی میپندارند، در حالیکه در بازیها و شعبدههای وهم، گرفتار شدهاند.
برای نمونه برخی فلاسفه (مشاء) معتقدند توحید عرفانی (وحدت وجود) امری متناقض است؛ زیرا عرفا میگویند: «هر پدیدهای، در عین اینکه عین حقیقت است، عین او نیست». بیشتر انسانها در اولین نگاه، چنین قضاوتی دارند؛ زیرا وهم (یا بهتر بگوییم: مرحله وهمانی عقل) که مایل به کثرت و تمایز است، مخالف چنین وحدت جامع و سنگینی است. اما با دقت بیشتر روشن میشود که دو گزاره فوق (هر پدیدهای عین حقیقت است + هر پدیدهای عین حقیقت نیست) شروط تناقض را ندارند. معنای دقیق وحدت وجود این است که: هر پدیدهای از جهت اصل وجود، عین حقیقت است، اما از جهت حدود وجودیش غیر از حقیقت است. بنابراین مدعای وحدت وجود، متناقض و مخالف عقل نیست.
در نتیجه مدرکات شهودی اهل معرفت، مخالفتی با مدرکات استدلالی عقل ندارد. گرچه با ساحت وهمانی عقل، مخالف است. این ساحت اصطلاحاً «عقل مشوب به وهم، عقل جزئی و...» نامیده میشود. مولوی میگوید:
«عقل جزوی عقل استخراج نیست
جز پذیرایی فن و محتاج نیست
...
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
نام دنیا مرد را بینام کرد».
اما عقل فعلیت یافتهٔ متحد با عقل فعال (که عقل کل نامیده میشود) مورد ستایش عرفا است. مولوی معتقد است:
«این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
...
عقل ایمانی چو شحنه عادل است
پاسپان و حاکم شهر دل است
همچو گربه باشد او بیدار هوش
دزد در سوراخ ماند همچو موش
...
بی ز تقلیدی نظر را بیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن».
نتیجه اینکه: عقلِ مورد نکوهش عرفا، مرحلهٔ وهمانی عقل است. اما عقل کامل و رهیده از شیطنت وهم، مورد نکوهش نیست.
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۴
گذشت که عشق با عقل ناب، در تضاد نیست و تنها عقل مشوب و جزئی را نفی میکند. اساسا انکار عقل برهانی ممکن نیست؛ زیرا هر استدلالی که بر این مدعا اقامه شود، خود نوعی برهان و فرایندی عقلی است. برای نمونه استدلال مولوی بر نفی عقل معاش، چنین است:
صغری: پای استدلالیون چوبین بود.
کبری: پای چوبین سخت بیتمکین بود
نتیجه: پای استدلالیون سخت بیتمکین بود
این استدلال قیاسی منطقی است که در قالب شکل اول، پایه ریزی شده است. بنابراین برای اثبات سستی استدلال، از استدلال استفاده شده است! همچنین ابیاتی که (در نزاع عقل و عشق ۱) از شیخ بهایی، حافظ و دیگران نقل شد همگی انواعی از استدلال است.
در واقع اعتراضهای اهل معرفت به عقل، اعتراض به عقل و استدلالهایی است که از سوی حکمای مشاء ارائه شده است. استدلالهای حکمای مشاء مبتنی بر عقل جزئی است. برخی از آنها نادرست، و برخی درست اما قابل تکمیل و تدقیق میباشد.
این خطا، خطای فیلسوف در استفاده از قواعد فلسفی است؛ نه خطای عقل بما هو عقل، و فلسفه بما هو فلسفه. به قول آیت الله جوادی آملی: «خطای سالک، غیر از خطای مسلک است».
نظام فلسفی مشاء، به جهت ضعف مبانی و روشها، و ابتناء بر عقل جزئی، سنگین است و توان حمل مدعیات اهل شهود را ندارد. اما نظام حکمت متعالیه با رفع این نواقص، مدعیات اهل معرفت (که مهمترین آنها وحدت وجود است) را پذیرفته و آنها را به لباس برهان، مزین میسازد.
صدرالمتالهین با طرح حکمت متعالیه، نشان داد که عقل ناب (که از آلودگی وهم رها گشته) و شهود محض (که از گزند شیطان در امان است) نه تنها متضاد نیستند، بلکه معضاد و کمککار یکدیگرند.
چنانکه عقل با برهانی کردن محتوای شهودی، راه پذیرش آنرا برای شخص فاقد شهود هموار میکند. و شهود با طرح ایدهها و ادراکات جدید از نظام هستی، عقل را به تفکر و هضم عقلانی این ایدهها ترقیب مینماید.
بدین روی عرفای کنونی، نه تنها مخالفتی با فلسفه ندارند، بلکه بیشتر آنها آشنایی و تمعق در حکمت متعالیه را پیش شرط سلوک معنوی میدانند. و یا دستکم تحصیل آنرا همراه با سلوک، میپذیرند.
اگر بپذیریم که عقل ناب و شهود محضْ مؤید یکدیگرند، اکنون پرسش اینجاست که آیا ادراک عقلی و شهودیِ واقعیتی واحد، یکسان خواهد بود؟ آیا تاثیر گذاری شهود و استدلال بر وجود آدمی، به یک گونه است؟
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۵
گذشت که عقل خالص (رها از وهم) و شهود ناب (عاری از دسترش شیطان) نه تنها تضاد و تنافی ندارند، بلکه معاضد و مؤید یکدیگرند. عقل با برهانی کردن محتوای شهودی، راه پذیرش آنرا برای شخص فاقد شهود هموار میکند. و شهود با طرح ایدهها و ادراکات جدید از نظام هستی، عقل را به تفکر و هضم عقلانی این ایدهها ترقیب مینماید.
اما باید پذیرفت که شدت ادراک شهودی قلب بسیار بالاتر از ادراک حصولی و مفهومی عقل است. در ادراک حصولی عقلی، عالم با صورت (مفهوم) معلوم متحد میگردد، اما در ادراک شهودی قلب، عالم با خود حقیقت خارجی معلوم متصل میگردد.
برای مثال، ادراک عقلی مانند شخص کوری است که با لمس آب و احساس خنکی، در ذهن خود استدلال مینماید که
صغری: شیء پیشرو مایعی سیال و خنک و... است.
کبری: هر مایع سیال و خنک و... آب است.
نتیجه: شیء پیشرو آب است.
اما ادراک شهودی مانند دیدن و چشیدن آب است که نیاز به استدلال را برای شخص بیننده از بین میبرد. گرچه او اگر بخواه آب بودن شیء پیشرو را برای کور اثبات کند، ناگزیر از استدلال است.
مثال دیگر: مفهوم دندان درد، و خود دندان درد؛ پزشک معالج با دیدن بیمار و آه و ناله او و دستی که بر دندانش نهاده است، استدلالی تشکیل داده و مییابد که بیمار دندان درد دارد. بدین ترتیب پزشک مفهوم دندان درد را برای بیمار حمل میکند. اما بیمار خود دندان درد را داراست و نیازی به اقامه استدلال برای اثبات ان ندارد.
آنچه فریاد بیمار را بلند کرده و او را به فزع انداختن خود درد است. وگرنه مفهوم آن چنین تاثیری ندارد.
علم شهودی به خداوند، یعنی وجود الهی را چشیدن و تجلیات آنرا دریافت کردن. چنین علمی کشش شدیدی در آدمی ایجاد میکند که عشق نام دارد. اما علم حصولی (مفهومی) چنین جذبهای به دست نمیدهد. البته علم حصولی لازم و مقدمه است، اما کافی نیست.
آنکه در فضای علم حصولی است، بر اساس استدلالهای عقل نظری خدا را میپذیرد و بر اساس استدلالهای عقل عملی دین خدا را گردن مینهد. او در واقع در فضای ریاضت است و عبادت را به خویش تحمیل مینماید تا اندک اندک باب شهود باز شود.
اما آنکه در فضای علم شهودی است، بر اساس جذبات الهی و کششهای عشق، حرکت میکند. او هیچ ریاضت و سختی از پذیرش اوامر الهی نمیکشد. بلکه با میل و به شیرینی بدانها تن میدهد.
جهاد فی سبیل الله یکی از سختترین اوامر الهی است. در این خصوص سه عملکرد به چشم میخود:
۱- وهم (عقل معاش؛ عقل مشوب؛ عقل جزئی) میگوید: فدا کردن جان برای دیگران کاری احمقانه است. او تلاش میکند با بهانههای فراوان، مانع چنین کاری شود.
۲- عقل خالص میگوید: دادن جان و ستاندن بهشت و رضوان خدا، معاملهای سراسر سود است. و با تشکیل استدلالهای مختلف با شیطنت وهم مبارزه میکند.
۳- قلب و عشق حاصل از آن میگوید: زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت. او بدون هیچ استدلالی به جهاد و جانبازی میپردازد. گرچه کار او دارای استدلالی متین است، اما او بر اساس کشش درونی عشق چنین انتخابی داشته است، نه استدلال عقلی.
این دقیقا همان حالی است که سیدالشهدا ع را راهی کربلا ساخت. لذا نبرد عاشورا کاری عاشقانه بود که پایه منطقی داشت. حضرت، در پاسخ استدلالهای وَهمانی برخی اطرافیان، میفرمود: در کنار قبر رسول خدا، او را دیدم که فرمود: «ان الله شاء ان یراک قتیلا، و ان یریٰهن اسیرا» (خداوند میخواهد که تو را کشته و خانوادهات را اسیر ببیند). لذا به رغم مخالفت اطرافیان، امام حسین ع اهل و عیال را همراه خود برد. کاری که با عقل معاش، به شدت تنافی دارد. اما کشش عشق، آنرا پذیراست.
وقتی چنین پاسخ عاشقانهای برای برخی عقول ناقصه کفایت نمیکرد، حضرت رو به استدلالهای عقل محض میآورد تا سایه شیطنت وهم را از عقول آنها رفع کند. مثلا میفرمود: برای ما نامه نوشتهاند و ما وظیفه داریم. و...
این استدلالها همگی منطقی و درست بود، اما جاذب اصلی امام ع، تمایل محبوب برای جان نثاری بود. چیزیکه درک آن برای عقول ناقصه محال، و برای عقل محض فقط با استدلال، و در حد مفاهیم الزام آور ممکن است. اما ایندو از عشق، و کشش ویرانگر او بیخبرند.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
لذا اهل معرفت (شیخ محمود شبستری) درباره عشق و کشش آن میفرمایند:
ای خوش آن جذبه که ناگاه رسد
بر دل سالک آگاه رسد
گدایی گردد از یک جذبه شاهی
به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
و لسانی غیبی، کرامتگونه میگوید:
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
آری، ریاضاتی که استدلالهای عقلی انسان را بدان ملزم میکند، ثمری جز آمادگی برای شکوفایی قلب و دریافت شهود نخواهد داشت. و اگر بدین اوج نرسد، عقیم و ابتر خواهد ماند.
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۶
گذشت که عقل (و علم حصولی زاییده از آن) مقدمه و زمینه پیدایش قلب (و شهود مترتب بر آن) میباشد. بنابراین عقل لازم، اما ناکافی است. و آدمی با شکوفایی قلب، به کمال نهایی خود میرسد.
آدمی مجموعهای از نقاط به هم چسبیده نیست؛ یعنی وهم، عقل و قلب سه چیز جداگانه در وجود آدمی نیستند تا سخن از نزاع آنها مطرح گردد. بلکه آدمی چون خطی ممتد است که به لحاظهای گوناگون، مقاطع گوناگونی میپذیرد.
دقیقا همان نسبتی که بین وهم و عقل هست (که یک قوهاند در فراز و فرود)، بین عقل و قلب نیز برقرار است؛ یعنی شکوفه قلب، از شاخسار عقل میروید. به عبارت دیگر: مشاهدات قلبی، اشتداد و امتدادِ ادراکات مفهومی عقل است.
عقل با استدلال، گِرِه و عقدی بین موضوع و محمول برقرار میکند (مثلا با استدلال ثابت مینماید «خدا موجود است»). اگر انسان این مفهوم حصولی (علم) را پیشوای اعمال خود قرار دهد و مطابق این حقیقت (که عقل یافته است) عمل نماید، به تدریج گره دومی برقرار میشود که آن پیوند محتوای قضیهٔ «خدا موجود است» با حقیقت وجودی آدمی است. و این نقطه تولد قلب خواهد بود. بنابراین علم و عمل جوهرند و انسان ساز.
بدین ترتیب هر حقیقتی از حقایق نظام هستی که توسط عقل، و در قالب مفاهیم حصولی، به دست آید، و مطابق آن عمل گردد، به مرور این حقیقت به باور قلبی تبدیل خواهد شد. و پس از زمانی به علم شهودی نیز (افزون بر حصولی) ادراک میگردد.
البته ادراک شهودی حقیقت، تاثیر شگرفی بر نهاد آدمی خواهد گذاشت و تمام قوای وجودی انسان را مجذوب آن حقیقت خواهد نمود. بدین ترتیب اعمال بیشتری مطابق آن حقیقت انجام خواهد شد و در نتیجه مشاهدات بیشتر و عمیقتری رخ خواهد داد.و همین طور ادامه خواهد یافت:
«کان قندم، نیستان شکرم
هم زمن میروید و هم میخورم»
در واقع این چرخه، معاشقه آدمی با حقیقت است. و تا جائی ادامه خواهد یافت که حقیقت، تمام شرار وجودی آدمی را احاطه نموده و او را فانی مینماید.
به هر ترتیب، آدمْ پدیدهٔ واحدِ ممتدی است از فرشِ بدن، تا عرشِ عقل، بلکه فوق عرشِ قلب. اینها نقاط به هم پیوسته نیستند، بلکه مراحلی از امتدادی واحدند. و نزاع یک شیء با خویش، بیمعناست. مگر اینکه توقفی رخ دهد و بعضی مراحل با بعضی دیگر درگیر شوند.
بر این اساس، طعنه عرفا به عقل و فلسفه، به معنای بطلان و نادرستی عقل و فلسفه نیست. بلکه طعنه به توقف در فلسفه است. عطار نیشابوری چه عالی فرمود:
عقل اندر حق شناسی کامل است
لیک کامل تر از او جان و دل است
و لسان غیب، چه زیبا سرود:
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که درس عشق در دفتر نیاید
سخن از بطلان و سوزاندن درس و دفتر نیست. سخن از شستشوی علم حصولی با علم شهودی است. یعنی طهارت بیشتر و تکمیل.
این بیت حافظ شاید اشارهای به داستان آشنایی مولوی با شمس و تحول درونیاش باشد. شمس کتابهای گران قیمت مولوی (که استاد مسلم علوم دینی بود) را به آب افکند و بیرون آورد. تا مولوی دریابد دفتر علم حصولی باید در چشمه علم شهودی تطهیر و ترقی یابد. گرچه هر علمی نور و طاهر است. اما این طهارت، چیز دیگری است.
اکنون میتوان دریافت که افعال خداوند و اولیای او، عاشقانه اما قابل استدلال است. میدانیم که حق تعالی، عالَم را بر پایه علم حکیمانه خویش آفرید. اما این بدان معنا نیست که ابتدا فکر کرد و بر اساس استدلالهای منطقی، بهترین کیفیت خلقت را دریافت، سپس عالم را بر اساس آن آفرید.
حقیقت این است که فیض خدا مانند رود جاری شد و عالم را پوشش داد. عشق الهی پیش از هر تفکری به سوی بهترین و زیباترین گزینه روانه میشود و حقایق الهیه در بهترین قالبهای جبروتی، ملکوتی و مادی جای میگیرد.
خداوند با شهود خویش (شهد الله انه لا اله الا هو) سیل عشق را به راه انداخت و این سیل به هر سویی که روانه شد، زیبایی آفرید.
اکنون که ما با عقل استدلالی خود به عالَم مینگریم، همه چیز را زیبا، متقن و محکم مییابیم. اما باید توجه کنیم که حق تعالی خالق عقل است نه دربند آن. حتی عقل نیز جلوهای از جلوات عشق الهی است.
علم شهودی حق به خویش، انرژی بیکران عشق را آزاد نمود و عالم پدیدار شد. علم، اگر بخواهد در قالب صورت درآید، به شکل آب متمثل خواهد شد، لذا «و جعلنا من الماء کل شیء حی».
در پایان تذکر این نکته ضروری است که عشق، مستی و جنون دوگونه است:
۱- جنونِ مادون عقل: که مخالف حکم عقل، استدلال ستیز، و شیطنت وهم است.
۲- جنون ما فوق عقل: که موافق عقل، استدلال پذیر و امری قلبی و الهی است.
لذا هر رفتاری که به عشق و جنون منسوب شود، اما قابل استدلال نباشد، نادرست و شیطانی است.
اما رفتاریکه قابل استدلال است، ولی از روی استدلال انتخاب نشده، بلکه کشش عشق الهی بدان هدایت نموده، درست و الهی است.
پایان
#ر_س
@sooyesama
از «حس»ّ گذشتی و از «علم» هم جدا شدی
وانگه مُعین مردم بی دست و پا شدی
گفتی به دست و پای، کَمَکی صبر، ای رفیق
با جنگ، صلح کردی و سوی سَما شدی
#ر_س
@sooyesama
اول و آخر، همین بندگی خداست؛ زندگی خداپسندانه داشتن است، هرکس هرجایی که هست، به هر شغلی که مشغول است، هدفش را خدایی کند و در تمام جزئیات کارش رضای خدا را در نظر بگیرد.
سلوک یک امر خیلی پیچیدهای نیست که افرادی بخواهند بازارگرمی کنند و برای خود دکان درست کنند و با نقل خواب و رؤیا و مکاشفه و کرامات، دیگران را به خود دعوت کنند و مدام از سیر و سلوک یک تصویر خاص و عجیب و غریب بسازند.
خیر! این بزرگانی که ما دیدیم مثل مردم عادی زندگی میکردند. اما تفاوتشان این بود که در جزئیات رفتار و افکارشان به دنبال رضای خدا و تبعیت کامل از دستورات دین الهی بودند.
#آیةالله_سعادتپرور
#بندگی
#حقیقت_سلوک
@sooyesama
هدایت شده از موسسه فلسفه و عرفان نفحات
🔰 فراخوان مقاله
▫️به مناسبت اولین سالگرد ارتحال سالک توحیدی، علامه ذوالفنون، آیتالله حسن حسنزاده آملی رضواناللهتعالیعلیه، فراخوان مقاله با محوریت ابداعات و نوآوریهای علمی مرحوم علامه برگزار میگردد.
▫️مهلت ارسال آثار:
چکیده مقاله: تا ۲۰ تیرماه ۱۴۰۱
اصل مقاله: تا ۱۰ شهریورماه ۱۴۰۱
▫️علاقهمندان برای دریافت اطلاعات بیشتر و ارسال مقالات میتوانند با آیدی ذیل در پیامرسان ایتا ارتباط باشند؛
📱@Nafahat_eri_Pejohesh
▫️لازم به ذکر است از مقالات برگزیده تقدیر گردیده و در صورت به حد نصاب رسیدن تعداد مقالات برگزیده، این مقالات در یادنامهای منتشر میگردد.
#فراخوان_مقاله
#علامه_حسن_زاده
💢 نفحات را در فضای مجازی دنبال کنید؛
| ایتا | آپارات | تلگرام | اینستاگرام |