eitaa logo
به سوی سماء
958 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
487 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
دردی که آدمی را به سکوت وا می‌دارد، بسیار سنگین‌تر از دردی است که انسان را به فریاد می‌آورد...! و انسان‌ها فقط به فریاد هم می‌رسند، نه به سکوت...! @sooyesama
می سوختم، از سوختن خسته شده بودم، می‌خواستم همدمی بیابم که مدتی در کنارش بیارامم، اما خدا نخواست. نخواست که شمع وجودم خاموش شود، او نمی‌خواهد که سوزش من قطع گردد، چه چیز باعث سوزش است؟ درد و غم. چه چیز باعث صفا و تجلی قلب است؟ فقر و عشق! چه چیز باعث اوج روح به اعلی علّیین است؟ تنهایی! و این همه را خدا بر من تمام کرده است و نمی‌خواهد این نمونهٔ خدایی، در سکوت و آرامش بخسبد و دمی از نور افکنی بیاساید . @sooyesama
ﻫﺰﺍﺭان ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﺘﺪ!! ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﺘﺪ؟؟ ﺁﻥ ﭼﻪ بر «تو» ﻣﯽ‌ﮔﺬﺭﺩ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ «ﺗﻮ» ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ. کسیکه ﺳﻠﻮﻝ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺖ، می‌دﺍﻧﺴﺖ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﺗﺤﻤﻞ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺍﺳﺖ...!! @sooyesama
عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گل‌ها زشت یا زیبا مکن خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن دل شود روشن ز شمع اعتراف با کس ار بد کرده‌ای حاشا مکن ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن زر بدست طفل دادن ابلهیست اشک را نذر غم دنیا مکن پیرو خورشید یا آئینه باش هرچه عریان دیده‌ای افشا مکن ای بس آبادی که بوم یوم شد بر سر یک مشت گل دعوا مکن چون خدا بر تو خدائی می‌کند اضطراب از روزی فردا مکن متحد گردید و طوفان شد نسیم دوستی با بی‌سر و بی‌پا مکن پشت بر محراب دل کردن خطاست قامتت را جای دیگر تا مکن چون به شمعی می‌رسی پروانه باش وز نگاه این و آن پروا مکن پیش بی‌رنگان که مست حیرتند گر دورنگی می‌کنی با ما مکن گر زآب برکه می‌ترسی «پریش» دعوی غواصی دریا مکن @sooyesama
داخل اتاق یک رئیسی رفتم، تا در را باز کردم دیدم یک دختری (یا خانم)، خیلی زیبا، آنجاست. به آقای رئیس گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟ گفت: نه! گفتم: چطور با یک دختر به این زیبایی در یک اتاق هستی و در هم بسته است. خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌کرد. گفتند: یا علی رسول خدا سلام می‌کند تو چرا سلام نمی‌کنی؟ گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان‌تر هستم. می‌ترسم به یک زن جوان سلام کنم یک جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد. @sooyesama
این که می‌بینی معصیت در نظرت سهل شده، به جهت این است که: اوّلا: فکر خود را تماماً متوجّه به دنیای دنی (ناچیز) کرده‌ای. لذا نمی‌دانی چه بسیار بسیار منافع و سعادت ابدیّه از تو فوت شد و چقدر ضررهای بزرگ، به خود زده‌ای. ثانیا: عجز و حاجت و فقر خودت را ملتفت نیستی که ذرّه ذرّه بدنت به حفظ کارکنان او که ملائکه باشند بر پاست. ثالثا: نمی‌دانی که در هر جزء از اجزاء بدنت (نعمت‌های بی پایانی) مرحمت از او شده و می‌شود. با این حال چگونه نعمت او را در معصیت او صرف می‌کنی؟ رابعا: چگونه غافلی از عقوبات سخت او؟ مگر نمی‌دانی که بین مرگ و قیامت هزار غصّه هست و آسان‌ترین آنها تلخی جان کندن است. چرا از شداید قیامت غافلی؟ امان از روزی که از وحشت او، مقرّبین در خوف و اضطراب می‌باشند... تمام سفارشات این بی‌نوا به تو، اهتمام در ترک معصیت است. @sooyesama
غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟... مبادا غم‌های بیرونی ما را ببلعد؟!... در اواخر عمر مرحوم آیت الله پهلوانی (ره) خدمتشان رسیدم. ایشان... علاوه بر این که عارف بودند، در زهد هم بینظیر بودند. اواخر عمر خیلی لاغر شده و نور چشمشان کم شده بود. ناراحتی قلبی داشتند و دکتر گفته بود فقط 25 درصد قلبت کار میکند! از دیدن وضع ایشان ناراحت شده و گریه کردم. فرمود: برایم اشک نریز، من کار خودم را انجام دادهام و الان دارم میروم اما نصیحت میکنم: پیوند عمر بند مویی است گوش دار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟! چقدر زیباست که انسان برای خود حقیقی و ابدیت و آدم شدن و رسیدن به کمالات معنوی غصه بخورد! غصه برای وصال حق! @sooyesama
گفتم: مصطفی عصر که داشتم کنار کارون قدم می‌زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می‌خواهم فریاد بزنم. خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم، باز نمی‌توانم خودم را خالی کنم. مصطفی گوش می‌داد. گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می‌آمدی نمی‌توانستی مرا تصلی بدهی. او خندید، گفت: تو به عشق بزرگ‌تر از من نیاز داری و آن عشق خدا است. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم. من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم. (همسر شهید چمران) @sooyesama
ارسالی از دوستان: طبق عادت همیشگی، مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم، یکی گفت: بلند بخوان! گفتم: یک کلمه سه حرفی که از همه چیز برتر و بهتر است... در میان جمع یک نفر بازاری بود، سریع گفت: پول! تازه عروس مجلس گفت: عشق. شوهرش گفت: یار. کودک دبستانی گفت: علم بازاري پشت سر هم می‌گفت: پول، اگه نمیشه طلا یا سکه گفتم: حاجی! اینا نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، بنویس عمر! سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار علی که این روزها بدهکار است، خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلند گفت بنویس: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه، هیچکدام اینها نیست. فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول فکر می‌کنم، شاید اگر از کودک پا برهنه‌ای بپرسیم، بگوید: کفش و کشاورز بگوید: برف و لال بگوید: حرف و ناشنوا بگوید: صدا و نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نمی‌گوید: خدا... او از همه چیز برتر و بهتر است، سه حرف هم دارد، مثل بقیه موارد با این تفاوت که این سه حرفی، حلّال همه مشکلات است. @sooyesama
یکی از اساتید بزرگوارمان (خدا رحمتش کند) محاسبات حروفی و جفری داشتند. می‌فرمود: سوال کردم که چگونه باید حضور حضرت بقیة الله (ع) تشرف یافت؟ جواب آمد: به توجه تام الی الله! (دروس شرح اشارات، نمط هشتم) @sooyesama
ابتلائاتى كه براى بشر پيش می‌آید اكثراً براى آن است كه متوجه حضرت حق بشود و از غفلت، خارج شود، و متوجه منبع فيض گردد. و ابتلائاتى كه براى سالك پيش می‌آید، ابتدا براى همان معنى است و پس از آن، براى آن است كه منقطع از عالم و خود گردد تا هر روز منزلى را پس از منزلى سير نمايد. پس بايد اين ابتلائات را كه براى هر كس- به خصوص براى سالك- پيش می‌آید، از الطاف و عنايات حضرت حق نسبت به بنده ‌اش دانست. دنيا، جاى خوشى نيست تا با پيش‌نيامد ابتلائات، خوشىِ آنرا طالب شويم... (رسائل‌عرفانی، ص ۲۵۹) @sooyesama
پرسیدم: این نقاشی شمع را کی کشیده؟؟ خیلی دوست دارم ببینمش و با او آشنا شوم. مصطفی گفت: من. بیشتر از لحظه‌ای که چشمم به لبخندش و چهره‌اش افتاده بود، تعجب کردم؛ شما! شما کشیده‌اید؟! مصطفی گفت: بله، من کشیده‌ام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می‌کنید، مگر می‌شود؟ فکر نمی‌کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید... بعداتفاق عجیب‌تری افتاد... مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته‌های من. گفت: هرچه نوشته‌اید را خوانده‌ام، و دورادور، با روحتان پرواز کرده‌ام... (همسر شهید چمران) @sooyesama