eitaa logo
به سوی سماء
1.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
552 ویدیو
40 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
قلّه‌های شعر فارسی چه کسانی هستند؟ سعدی، حافظ، مولوی، فردوسی؛ اینها قلّه‌های شعر فارسی‌اند. شما ببینید شعر اینها که قلّه‌ی هنر شعریِ طول تاریخ ما است، در چه جهتهایی به کار رفته! سعدی یک بوستان دارد که بهترین اثر هنری او است... این هنر فاخرِ فوق‌العاده برجسته همیشه در خدمت اخلاق، در خدمت تعلیم، در خدمت تعهّد [است]... حافظ [همین طور]... بزرگانی مثل مرحوم علّامه طباطبائی شعر حافظ را برای بعضی از شاگردانشان تفسیر میکردند که اینها نشسته‌اند آن تفسیرها را نوشته‌اند و جمع کرده‌اند و تدوین کرده‌اند؛ یعنی عرفانِ شعر حافظ این [جور] است... فردوسی [همین طور]... در عمق داستان‌های فردوسی، حکمت گنجانده شده... لذا به فردوسی می‌گویند «حکیم فردوسی»؛ ما به کمتر شاعری در طول تاریخ حکیم می‌گوییم امّا اسم او حکیم فردوسی است. مولوی که دیگر وضعش معلوم است؛ مولوی که یکسره عرفان و معنویّت و حقیقت و اسلام ناب و معرفت توحیدیِ خالص [است]؛ او هم این [گونه] است.این‌ها قلّه‌های شعر فارسی‌اند. (۹۸/۲/۳۰) @sooyesama
بسم الله الرحمن الرحیم با ستایش پرورگار جهان، و درود بر خاتم پیامبران و خاندان پاکیزه ایشان. و با سلام محضر مخاطبان بزرگوار کانال «به سوی سماء». این کانال دارای مطالب معرفتی، اخلاقی و گاهی هنری است. مطالب کانال در دو قالب ارائه می‌گردد: ۱. مطالبی که از بزرگان اهل معنا و اندیش‌مندان وادی معرفت نقل می‌شود. بیش‌تر این مطالب از کانال‌های دیگر گلچین شده و تقدیم می‌گردد. اما دست‌چین و تنظیم آنها از بنده کمترین می‌باشد. از این رو یک روح کلی بر این بخش حاکم است و مطالب با انسجام ویژه‌ای تنظیم می‌شود. ۲. مطالبی که به قلم این بنده فقیر، ارائه می‌گردد که معمولا بی‌نام، یا با نام استعاری «ر_س» تقدیم می‌شود. این‌ها عرفان ادبی است؛ یعنی توصیف زیبای معارف الهیه، در قالب نثر، شعر، داستان و... . حکمای الهی، چنین روشی داشتند که حقایق سنگین معرفتی را در قالب‌های ادبی تنزل داده و به‌گونه‌ای قابل فهم برای عموم، ارائه می‌کردند. شیرینی شعر و نثر ایشان، چنان بود که دل‌ها را به خود جذب می‌نمود و حقایق الهی را (و لو به صورت رمزی و راز آلود) در قلب‌ها تعبیه می‌نمود. اشعار حافظ، مولوی، و شاهنامه فردوسی از این ‌گونه اند. همچنین داستان‌های حِکمی و عرفانی که توسط ابن سینا (سلامان و ابسال) و شیخ اشراق (آواز پر جبرئیل، روزی با جماعت صوفیان) و دیگر حکیمان ارائه شده، در همین راستا قرار می‌گیرد. در حقیقت این روش متخذ از کتاب آسمانی است که با پرداختن به داستان پیامبران، نکات سیر الی الله را بیان می‌دارد؛ «لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب». (یوسف/۱۱۱). بر این اساس، اهل معرفت معتقدند: سرگذشت انبیاء سرنوشت ماست. و هر انسانی که در مسیر الی الله قرار گیرد، با مشکلاتی مانند مشکلات آدم، ابراهیم، عیسی و... علیهم السلام، رویارو خواهد شد. که درمان نسخه او در قصص قرآنی تعبیه شده است. در عرفان ادبی، حقایق معرفتی و سلوکی، به بهترین شکل متصور می‌شود و فطرت انسان را برای تحقیق و تحقّق بدین معارف، ترقیب می‌کند. عرفان ادبی در گرو دانستن حقایق الهیه است، و لزوماً به معنای داشتن آن‌ها نیست. نگارندهٔ عرفان ادبی می‌‌تواند به صرف تحقیق (دانایی) معارف الهی به نگارش ادبی آنها اقدام نماید. شاید جانی منقلب شود و بدین واسطه، توفیق تحقق این معارف به ما نیز دست دهد. البته تحقق (دارایی) این حقایق (چنان‌چه در سعدی و مولوی و... مشاهده می‌شود) طعم و تاثیر دیگری دارد. باتشکر @sooyesama
به سوی سماء
چشم‌ها را بستی. زوزه آرام باد داشت فزونی می‌گرفت. برق آرام‌آرام می‌غرید و رعد رفته‌رفته نعره می‌کشید. ابرهای تیره که آمدند، طوفان آغاز شد. پرسش‌هایی که بارها پاسخ داده‌ایم اما هیچ‌گاه نیافته‌ایم. خوب نگریستی. هر زاویه طوفان، را پرسشی سامان می‌داد. پرسشی بود در آن میان، در هسته مرکزی طوفان: جهان چیست و چگونه پدید آمده است؟ نگاهت به‌سوی دیگر رفت؛ آتش‌فشانی می‌جوشید، کهکشانی می‌خروشید و هستی که می‌زایید؛ اما نه وجود بل‌که نمود. هر پدیده حبابی بود نقش بسته بر اقیانوس. حبابی که هم‌چنان می‌بالید، در خود می‌پیچید و لباس هستی می‌پوشید. باد بود و رعد، آب بود و ابر، و طوفانی که به‌هم می‌آمیخت و ذره‌ها پیدا می‌شدند. و تو، ای دل عزیزم، همان دریای مواج بودی که در کشاکش طوفان به بالا کشیده می‌شدی. رنج و درد همه جا را فرا گرفته بود. اما تو این‌بار دل به طوفان سپرده و تنها نظاره می‌کردی. سرانجام ربوده شدی و از آن دالان مارپیچ، به بالا جهیدی. ناگه سکوت همه‌جا را فرا گرفت. انگار هیچ چیزی آن‌جا نبود. کنجی خلوت در گوشه‌ای نامعلوم. این، جایی بود که طوفان تو را آورده بود. اکنون چشم‌ها را گشودی. خورشید در برابرت بود و تو آکنده از پرسش‌های بی‌پایان به آن زیباترین منظره ممکن، می‌نگریستی. سال‌ها گذشت تا رفته‌رفته زبان گشودی و پرسیدی: چگونه این جهان را آفریدی؟ دیده نمی‌شد و حتی سخن نمی‌گفت. اما پاسخ می‌داد! پاسخش روی‌دادی بود که بی‌درنگ نمایان می‌شد. خود را دیدی که در ذهنت می‌آفریدی. ذهنت اشیای مجرد و مادی را می‌آفرید. هردو را تصور می‌بخشید. اما خود، نه این بود و نه آن. شگفتا که جسم، از ذهنی که جسم نبود، پدید می‌آمد. باورش دشوار بود، اما داشت رخ می‌داد. اکنون به‌یاد آوردی که پیش‌تر نیز خورشید را دیده بودی. اما آن‌روز شک داشتی و امروز یقین کردی که آن‌روز نیز خورشیده را دیده بودی. آن‌گاه خواهشی از ژرفای دلت رویید و از اشتیاق نگاهت شکوفه داد: مرا این‌جا نگاه دار. در این ناکجای بلند، در این سکوت آرام، در این وادی امن که از دست‌رس هر گزندی بیرون است. اما فرمود: این‌جا همیشه هست، پیش از نخستین آفریده‌ها و پس از پایان آنها. هر کسی را بدان راهی است، اگر جوید. تو امروز یافتی و هرگاه دوباره بجویی دوباره خواهی یافت. اکنون دلت را بگذار و خودت باز گرد. @sooyesama