شب سردی بود، فقیری کنار یک کپه برف خودش را از زور سرما مچاله کرده بود.
نزدیکش شدم و با او حرف زدم، فقیر جایی برای خواب نداشت. هرچه فکر کردم دیدم نمیتوانم او را به خانه ببرم، یا جای گرمی برای او تهیه کنم.
تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم، از سرما بلرزم و از رخت خواب محروم باشم. تا خودِ صبح لرزیدم و بعدش سخت مریض شدم، و چه مریضی لذت بخشی بود!
#شهید_چمران
#مریضی_لذتبخش
@sooyesama