eitaa logo
به سوی سماء
959 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
485 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
پیدایش حیات حقیقی نیازمند سیر عملی تحت ولایت استادی الهی است. #استاد_حیدر_ضیائی @sooyesama
می‌خواستم به دریا بروم و قلب مالامال دردم را به امواج خروشان بسپارم، تا ضربه‌های موج، پاره‌های غم را از تنم بکند و تکه تکه به دریا ببرد، و قلبم چون قطعۀ بلور، پاک و صاف کند. @sooyesama
زنده‌دلی از صف افسردگان رفت به همسایگی مردگان پشت ملالت به عمارات کرد روی ارادت به مزارات کرد حرف فنا خواند ز هر لوح خاک روح بقا جست ز هر روح پاک گشتی ازین سگ‌منشان، تیزتگ همچو تک آهوی وحشی ز سگ کارشناسی پی تفتیش حال کرد از او بر سر راهی سؤال کاین همه از زنده رمیدن چراست؟ رخت سوی مرده کشیدن چراست؟ گفت: «بلندان به مغاک اندرند پاک نهادان ته خاک اندرند مرده دلان‌اند به روی زمین بهر چه با مرده شوم همنشین؟ همدمی مرده، دهد مردگی صحبت افسرده‌دل، افسردگی زیر گل آنان که پراگنده‌اند گرچه به تن مرده، به جان زنده‌اند» جامی، از این مرده‌دلان گوشه‌گیر! گوش به خود دار و، ز خود توشه‌گیر! هر چه درین دایره بیرون توست گام سعایت زده در خون توست @sooyesama
قَال الصَّادِقُ (ع) لَا يَصِيرُ الْعَبْدُ عَبْداً خَالِصاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى يَصِيرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَوَاءً. امام صادق عليه‌السّلام فرمود: آدمى بنده خالص خدا نمى‌شود تا آن‌گاه كه «مدح و ذمّ» دیگران نزد او يكسان شود. بحارالأنوار، ج70، ص 294 @sooyesama
امام علی ع: مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود مراقب رفتارت باش که عادتت می‌شود مراقب عادتت باش که شخصیتت می‌شود مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود @sooyesama
شهری که امروز بدان فخر می‌فروشیم، سالها پیش و سالها بعد، خرابه‌ای خواهد بود شاید همین بیابان‌های اطراف، روزی آبادی‌های بزرگی بوده‌اند دنیا، گذرگاه عجیبی است! و عجیبتر، ما انسانها! @sooyesama
ترجیع بند «هاتف اصفهانی»، بخش اول: ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت هم این و هم آن دل فدای تو، چون تویی دلبر جان نثار تو، چون تویی جانان دل رهاندن ز دست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسان راه وصل تو، راه پر آسیب درد عشق تو، درد بی‌درمان بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان گر سر صلح داری، اینک دل ور سر جنگ داری، اینک جان دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق هر طرف می‌شتافتم حیران آخر کار، شوق دیدارم سوی دیر مغان کشید عنان چشم بد دور، خلوتی دیدم روشن از نور حق، نه از نیران هر طرف دیدم آتشی کان شب دید در طور، موسی عمران پیری آنجا به آتش افروزی به ادب گرد پیر مغ‌بچگان همه سیمین عذار و گل رخسار همه شیرین زبان و تنگ دهان عود و چنگ و نی و دف و بربط شمع و نقل و گل و مل و ریحان ساقی ماه‌روی مشکین‌موی مطرب بذله گوی و خوش‌الحان مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور خدمتش را تمام بسته میان من شرمنده از مسلمانی شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان پیر پرسید کیست این؟ گفتند: عاشقی بی‌قرار و سرگردان گفت: جامی دهیدش از می ناب گرچه ناخوانده باشد این مهمان ساقی آتش‌پرست آتش دست ریخت در ساغر آتش سوزان چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان مست افتادم و در آن مستی به زبانی که شرح آن نتوان این سخن می‌شنیدم از اعضا همه حتی الورید و الشریان که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama
ترجیع بند «هاتف اصفهانی»، بخش دوم: از تو ای دوست نگسلم پیوند ور به تیغم برند بند از بند الحق ارزان بود ز ما صد جان وز دهان تو نیم شکرخند ای پدر، پند کم ده از عشقم که نخواهد شد اهل، این فرزند پند آنان دهند خلق ای کاش که ز عشق تو می‌دهندم پند من، ره کوی عافیت دانم چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند در کلیسا به دلبری ترسا گفتم: ای جان به دام تو در بند ای که دارد به تار زنارت هر سر موی من جدا پیوند ره به وحدت نیافتن تا کی ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟ نام حق یگانه چون شاید که اب و ابن و روح قدس نهند؟ لب شیرین گشود و با من گفت وز شکرخند ریخت از لب قند که گر از سر وحدت آگاهی تهمت کافری به ما مپسند در سه آیینه شاهد ازلی پرتو از روی تابناک افکند سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند ما در این گفتگو که از یک سو شد ز ناقوس، این ترانه بلند که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama
ترجیع بند «هاتف اصفهانی»، بخش سوم: دوش رفتم به کوی باده فروش ز آتش عشق، دل به جوش و خروش مجلسی نغز دیدم و روشن میر آن بزم، پیر باده فروش چاکران ایستاده صف در صف باده خوران نشسته دوش بدوش پیر در صدر و می‌کشان گردش پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش سینه بی‌کینه و درون صافی دل پر از گفتگو و لب خاموش همه را از عنایت ازلی چشم حق‌بین و گوش راز نیوش سخنِ این به آن، هنیئاً لک پاسخ آن به این، که بادت نوش گوش بر چنگ و چشم بر ساغر آرزوی دو کون در آغوش به ادب پیش رفتم و گفتم: ای تو را دل قرارگاه سروش عاشقم، دردمند و حاجتمند درد من بنگر و به درمان کوش پیر خندان به طنز با من گفت: ای تو را پیر عقل حلقه به گوش تو کجا ما کجا که از شرمت دختر رز نشسته برقع‌پوش گفتمش سوخت جانم، آبی ده و آتش من فرونشان از جوش دوش می‌سوختم از این آتش آه اگر امشبم بود چون دوش گفت خندان که هین پیاله بگیر ستدم گفت هان زیاده منوش جرعه‌ای درکشیدم و گشتم فارغ از رنج عقل و محنت هوش چون به هوش آمدم یکی دیدم مابقی را همه خطوط و نقوش ناگهان در صوامع ملکوت این حدیثم سروش گفت به گوش که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama
ترجیع بند «هاتف اصفهانی»، بخش چهارم: چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی بر همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی آنچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی بی‌سر و پا گدای آن جا را سر به ملک جهان گران بینی هم در آن پا برهنه قومی را پای بر فرق فرقدان بینی هم در آن سر برهنه جمعی را بر سر از عرش سایبان بینی گاه وجد و سماع هر یک را بر دو کون آستین‌فشان بینی دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی هرچه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی جان گدازی اگر به آتش عشق عشق را کیمیای جان بینی از مضیق جهات درگذری وسعت ملک لامکان بینی آنچه نشنیده گوش آن شنوی وانچه نادیده چشم آن بینی تا به جایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینی با یکی عشق ورز از دل و جان تا به عین‌الیقین عیان بینی که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama
ترجیع بند «هاتف اصفهانی»، بخش پنجم (پایان): یار بی‌پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولی‌الابصار شمع، جویی و آفتاب بلند؟! روز، بس روشن و تو در شب تار؟! گر ز ظلمات خود رهی، بینی همه عالم مشارق انوار کوروش قائد و عصا طلبی بهر این راه روشن و هموار؟! چشم بگشا به گلستان و ببین جلوهٔ آب صاف در گل و خار ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در این گلزار پا به راه طلب نه و از عشق بهر این راه توشه‌ای بردار شود آسان ز عشق کاری چند که بود پیش عقل بس دشوار یار گو بالغدو و الآصال یار جو بالعشی والابکار صد رهت لن ترانی ار گویند باز می‌دار دیده بر دیدار تا به جایی رسی که می‌نرسد پای اوهام و دیدهٔ افکار بار یابی به محفلی کآنجا جبرئیل امین ندارد بار این ره، آن زاد راه و آن منزل مرد راهی اگر، بیا و بیار ور نه ای مرد راه چون دگران یار می‌گوی و پشت سر می‌خار «هاتف»، ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان و گه هشیار از می و جام و مطرب و ساقی از مغ و دیر و شاهد و زنار قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایما کنند گاه اظهار پی بری گر به رازشان دانی که همین است سر آن اسرار که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama
عرض ارادتی به اشعار بلند و پر مغز جناب هاتف اصفهانی ره: هاتفا راز جان به جان گفتی سرّ هفت آسمان، عیان گفتی دلم ای کاش، می‌شنید از تو آنچه در گوش جان، نهان، گفتی اگرم نیست این مقام بلند نکته نکته برم چنان گفتی که منِ نادیده، نیک، فهمیدم این سرودی که مست، هان، گفتی به حقیقت قسم، مرا بنما آن مجازها که آنچنان گفتی نه فقط تو، که هفت ارض و سما همه با تو، به یک دهان گفتی شجری بود، «هاتف» بی‌دل که «إله»، «أنا» از این زبان گفتی سخنی را که نیست همتایش واضح و روشن و عیان گفتی که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو @sooyesama