بهار آلوده رنگ تمنایت دلی دارم
که گر سیر گلی در خاطر افتد میکنم بویش
#بیدل_دهلوی
فرصت هستی ورق گرداندنی دیگر نداشت
این قدر ها شد که مژگانی به یکدیگر زدم
#بیدل_دهلوی
بی تو یکدم صرفه راحت نبردم چون سپند
بر سر آتش نشستم ناله کردم پر زدم
#بیدل_دهلوی
شب که آیینه آن آینه رو گردیدم
جلوهه ای کرد که من هم همه او گردیدم
#بیدل_دهلوی
زفرق امتیاز کعبه ودیرم چه میپرسی
اسیر عشق بودم هرچه پیش آمد پرستیدم
#بیدل_دهلوی
نه آهنگیست نی سازم نه انجامی نه آغازم
به فهم خویش مینازم...نمیدانم چه فهمیدم
#بیدل_دهلوی
الله اکبر از این شاعر بدون دل
نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده ام
آه از آن ییوسف که من در پیرهن گم کرده ام
#بیدل_دهلوی
تحقیق موج بی آب صورت نمیپذیرد
از خویش نیز خالیست آغوش بی تو بودن
#بیدل_دهلوی
میروم هرجا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از... سوختن...
#بیدل_دهلوی
به وصل آیینه نازم، به هجران پرده رازم
به حسنی عشق میبازم، اگر پیدا و گر پنهان
#بیدل_دهلوی
بجز سجده ز مشتی خاک کاری بر نمی آید
عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن
#بیدل_دهلوی
بنازم نشئه ی یک رنگی جام محبت را
دل از خود رفتنی دارد که پندارم تو می آیی
#بیدل_دهلوی