eitaa logo
🏴سرای شعر محتشم🏴
495 دنبال‌کننده
7 عکس
4 ویدیو
11 فایل
📍کانال شعر حضرات معصومین علیهم صلوات الله ❤️امام صادق علیه السلام:❤️ ✍️ من قال فینا بیت شعر بنی الله له بیتا فی الجنه هر کس در راه ما و برای ما یک بیت شعر بسراید، خداوند برای او خانه ای در بهشت، بنا می کند. 📔وسائل الشیعه @stayashura99 ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
مشاهده در ایتا
دانلود
با همین سوز که دارم بنویسید حسین هرکه پرسید ز یارم بنویسید حسین ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است همۀ اهل و تبارم بنویسید حسین خانۀ آخرتم هست قدمگاه حبیب سر در قصر مزارم بنویسید حسین هرکه پرسید چه دارد مگر از دار جهان همۀ دار و ندارم بنویسید حسین من دلم را ز شکیبایی زینب دارم همۀ صبر و قرارم بنویسید حسین هیچ شعری ننویسید به روی کفنم با گِلِ تربت یارم بنویسید حسین تا نپرسند ز من هیچ سؤال آن دو مَلک به روی سینۀ زارم بنویسید حسین گلشن و باغ و بهشتم همه در هیئت اوست همۀ باغ و بهارم بنویسید حسین روی پیشانی من هرچه که بیمار شدم با همه حال نزارم بنویسید حسین هر که پرسید که در چلّه نشینی چه کنم؟... اربعین با که گذارم؟ بنویسید حسین دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید گفت یارم به عذارم بنویسید حسین آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید حاجت قافله دارم، بنویسید حسین ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
تموم دنیا روضه‌خونه اشکام می‌ریزه دونه دونه بهونه‌ی گریه‌‌هام امشب عموی صاحب الزمونه ساقی کربلا اباالفضل امید خیمه‌ها اباالفضل آبروی اُمِّ بنینو آئینه‌ی مرتضی اباالفضل خدای عشق عاشقاشه ولی خودش عاشق ارباب به روی پاهاش بوسه‌ی موج به روی شونش سر مهتاب حسین نگاه می‌کرد به چشماش زینب دعا می‌خوند تو گوشش لباس رزمشو تنش کرد یه مشک خالی روی دوشش لالایی رباب این شد بخواب مادر دورت بگرده چشماتو روی هم بذاری عموت باهات بر می‌گرده کسی نمونده توی دنیا مرامشو ندیده باشه فرات از این‌جا خیلی دور نیست الان باید رسیده باشه الان دیگه تو آب رفته مشکشو زیر آب برده عموتو که می‌شناسی مادر مطمئنم که آب نخورده الان شده سوار اسبش راهی خیمه‌های شاهه بذار ببینم از تو خیمه چشم همه حرم به راهه کنار علقمه شلوغه حسین تنها بین لشگر رو دامنش گرفته ارباب سر شکسته‌ی برادر امیر لشگرم بلند شو بی تو کجا برم بلند شو پاشو ببین که بی‌حیاها دارن میرن حرم بلند شو _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم من از “اِلّا جمیلا” یی که زینب گفت دانستم به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم منم آن تاجرِ یوسف فروشی که نفهمیدم در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم مرا جز بی قراری در هوای تو ، قراری نیست بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم ، ضرر کردم برایم دشمنی با دشمنانت منفعت ها داشت اگر از دوستان تو حذر کردم ، ضرر کردم لفی خسری که حق گفته بُوَد توصیف حال من که هر لحظه بدون روضه سر کردم کردم به غیر از خاطراتِ راه تو ، ورد زبانم نیست به غیر از کربلا ، هر جا سفر کردم ضرر کردم نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم ✍عمران بهروج _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
از هرچه لعل و دُرّ و گُهر قیمتی‌تر است این اشکِ‌ تو که ماهیتش‌ آب‌ِ کوثر است محصول‌ِاِستحاله‌ی‌خون‌است‌پُشت چشم پس قطره‌های اشک تو کبریت‌اَحمر است ما گریه می کنیم به شوق ثواب؛ نَه قصد من و تو یاری زهرای اطهر است مشروط بر ولای علی؛ گریه بر حسین اسباب دستگیری فردای محشر است تا پای جان به پای تو باید بایستد هرکس که فکر دادن اجر پیمبر است هرگز بعید نیست که خورشیدمان کند از بس که طفل شیری تو ذرّه‌پرور است پیداست با تمامی قرآن‌ برابر است جایی‌که‌ رَحلِ سینه‌ی‌تو جای‌‌ِاصغر است دیدی اگر چه آب ندادند کوفیان لبهای شیرخواره ز خون گلو تَر است بالای‌ نیزه داشت تبسّم به لب اگر احساس‌ کرده‌بود در آغوش‌مادر است محمدقاسمی✍ ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
کشته ما را کشتهٔ دور از وطن یابن الشبیب روضه خوانی کن برای جدّ من یابن الشبیب اشک میریزم برای لحظه ای که مانده بود سر به روی نیزه، رویِ خاک؛ تن یابن الشبیب تا که غارت شد عقیقش، شک ندارم میرسید- ناله هایِ "وا حسینا" از یمن یابن الشبیب با خبر بود از چنین داغی که وقتِ احتضار گفت: "لا یومَ کیومکْ" را حسن(ع) یابن الشبیب ضربهٔ شمشیر می آمد پس از زخم ِ زبان بعد از آن دشنام و حرف بد زدن یابن الشبیب ابتدا "خدّ التریب" و انتها "شیبُ الخضیب" دُور تا دُورش ملائک لطمه-زن یابن الشبیب تار و پودش سخت نیزه خورد و در گودال شد- وقتِ غارت؛ پاره پاره پیرهن یابن الشبیب نعلِ تازه پایِ مرکَب را قویتر میکند نامرتّب شد سراپایِ بدن یابن الشبیب مهربان بود و پذیرایِ هزاران زخم شد پیکرش شد عاقبت با خون کفن یابن الشبیب عمه جانم رفت و از داغ اسارت سالهاست کاملا سربسته میگویم سخن یابن الشبیب بی برادر، بی پسرها، بی برادرزاده ها پیر شد از یک شبه تنها شدن...یابن الشبیب رفت با داغِ عزیزانش پس از کوفه به شام سخت بود اینگونه ماندن در وطن یابن الشبیب! مرضیه_عاطفی ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
خواستم تا شبی قلم بزنم خط سرخی به روی غم بزنم خواستم تا به یاری خورشید در سیاهی شب قدم بزنم تا که مخلوط عشق و عقلم را باز از نو دوباره هم بزنم مثل هر بار عشق آمد و من لاجرم حرف از دلم بزنم حرف دل، حرف عشق، حرف رضاست باید از شاه طوس دم بزنم با دو بال کبوتری وارم می‌پرم تا سری حرم بزنم می‌پرم تا به ماورا برسم به حریمی پر از خدا برسم * * * باز امشب حرم چراغان است در و دیوار، ریسه بندان است ابرها را ببین که آمده‌اند باز وقت نزول باران است ظاهراً باز کعبه می‌سازند قبله‌گاهی که در خراسان است آسمان با ستاره و ماهش در زمین مدینه مهمان است جبرئیل از بهشت آمده و روی دستش گلاب و قرآن است نجمه او را بغل گرفته ببین لبش امشب چقدر خندان است غرق گلبوسه کرد رویش را می‌زند شانه، باغِ مویش را چون نسیم بهار آمده‌ای چه قدر باوقار آمده‌ای از تنت بوی یاس می‌آید ز کدامین دیار آمده‌ای گفته بودی مدینه گریه کنند با دلی بی قرار آمده‌ای از دل زائران خستۀ خود تا بشویی غبار، آمده‌ای کرده‌ای پهن دام عشقت را آخر اینجا چه کار آمده‌ای فکر کردی دلم اسیرت نیست که به قصد شکار آمده‌ای من از اول کبوترت بودم جَلد صحن منوّرت بودم * * * هر زمان غصه‌ای عذابم داد نام تو بردم و شدم دلشاد میهمان نه که خانه‌زاد توام خاکبوس قدیم گوهرشاد حرم تو فقط خراسان نیست دل من هم شده رضا آباد آمدم تا که حرف‌هایم را بزنم با تو، هر چه بادا باد چشم در چشم حلقه‌های ضریح دست در دست پنجره فولاد با دلی غرق خواهش آمده‌ام قَسمت می‌دهم به جان جواد کربلای مرا هم امضا کن راه آن را به روی من وا کن * * * مثل ابری به روی ایرانی مظهر رحمتی، تو بارانی غیر رویت کجا طواف کنم که شما کعبۀ فقیرانی با تو در آسمان رها هستم بی توام در قفس چو زندانی حاجتم را نیامده، دادی حرف دل را چه خوب می‌دانی مثل هر بار از دو چشمانم قصه‌های نگفته می‌خوانی موقع مرگ منتظر هستم مثل آن پیرمرد سلمانی لحظه‌ها را برای آمدنت می‌شمارم؛ صفای آمدنت * * * دل من مال توست آقا جان که به دنبال توست آقا جان روی آن شاخه‌های باروَرت میوۀ کال توست آقا جان یا که در بزمتان عزادار و یا که خوشحال توست آقاجان در عزای مصیبت جدت نخی از شال توست آقا جان به خدا آرزوی لب‌هایم بوسه بر خال توست آقاجان وقت تحویل سال اگر آیم سال من سال توست آقاجان در دلم ابر ماتم آمده است باز بوی محرم آمده است * * * کار دل را دوباره در هم کن سینه را کربلایی از غم کن ماه ذیقعده و زیارت تو باز پابوسی‌ات نصیبم کن کمی از اشک خود به چشمم ده دیدگان مرا پر از نم کن دلمان را بگیر، دست خودت فقط آمادۀ محرّم کن چایی روضه‌هایمان را با کوثر اشک فاطمه دم کن بهر شب‌های ماه ماتممان مجلس روضه‌ای فراهم کن این دل تنگم عقده‌ها دارد گوییا میل کربلا دارد ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
بعد شهر بعلبک آل زیاد راهشان در دیر راهب اوفتاد کهنه دیری در درونش راهبی شعله های طور دل را طالبی دیر نه، نه، یک جهان دریای نور او چو موسی بر فراز کوه طور ترک دنیا گفته ای در کنج دیر همچو عیسی آسمان را کرده سیر لحظه لحظه سال ها در انتظار تا شود دیرش زیارتگاه یار بی خبر خود رازها در پرده داشت در تمام عمر یک گم کرده داشت پیر دیری در نوا چون بلبلی چشم جانش در ره خونین گلی با گل نادیده اش می کرد حال تا شبی بگرفت دامان وصال دید در پایین دیر خود شبی هر طرف تابیده ماه و کوکبی گفت الله کس ندیده این چنین  هیجده خورشید، یک شب بر زمین این زنان مو پریشان کیستند گوئیا از جنس انسان نیستند لاله ی حمرا کجا و آبله بازوی حورا کجا و سلسله چیستند این عقده های گوهری یاس های کوچک نیلوفری آمده از طور، موسای دگر در غل و زنجیر، عیسای دگر سر به نوک نیزه می گوید سخن یا سر یحیی است پیش روی من گشته نیلی ماه روی کودکی بسته دست نونهال کوچکی طفل دیگر بسته با معبود عهد یا سر عیسی جدا گشته به مهد کرد نصرانی نزول از بام دیر گرد سرها روح او سرگرم سیر دیده بر شمع ولایت دوخته چون پر پروانه جانش سوخته راهب پیر و سر خونین شاه رازها گفتند با هم با نگاه شد فراق عاشق و معشوق طی این به پای نیزه او بالای نی ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه کای جنایت پیشگان رو سیاه کیست این سر؟کاین چنین خواند فصیح وای من داوود باشد یا مسیح یا شده ایجاد صفین دگر گشته قرآن بر سر نی جلوه گر پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟ این سر خونین، سر یک خارجیست کرده سر پیچی ز فرمان امیر خود شهید و عترتش گشته اسیر بود هفتاد و دو داغش بر جگر تشنه لب از او جدا کردیم سر لرزه بر هفت آسمان انداختیم اسب ها را بر تن او تاختیم شعله ها از هر طرف افروختیم خیمه هایش را سرارسر سوختیم هر یتیمش از درون خیمه گاه برد زیر بوته خاری بی پناه ریخت نصرانی به دامن خون دل گشت سرتا پا وجودش مشتعل بر کشید از سینه چون دریا خروش گفت ای دون فطرتان دین فروش ثروت من هست چندین بدره زر در جوانی ارث بردم از پدر در بهای این همه سیم و زرم امشب این سر را امانت می برم می کنم تا صبح با او گفتگو کز دهانش بشنوم سری مگو شمر را چون دیده بر زر اوفتاد عشق سیمش باز در سر اوفتاد داد، سر را و ز راهب زر گرفت راهب آن سر را چون جان در بر گرفت برد سوی دیر سر را با شتاب کرد ناگه هاتفی او را خطاب راهب از اسرار، آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی؟ میهمانت میزبان عالم است هر چه گیری احترامش را کم است این که لب هایش به هم خشکیده است بحر رحمت از دمش جوشیده است اینکه زخمش را شمردن مشکل است زخم هفتاد و دو داغش بر دل است گوش شو کآوای جانان بشنوی از دهانش صوت قرآن بشنوی گرد ره با اشک، از این سر بشوی با گلاب و مشک، خاکستر بشوی برد راهب عاقبت سر را به دیر تا خدا در دیر خود می کرد سیر شد چراغ دیر آن سر تا سحر دیگر این جا دیر راهب بود و سر خشت خشت دیر را بود این سلام کای چراغ دیر و مطبخ السلام ناگهان آمد صدای یا حسین واحسینا واحسینا وا حسین آن یکی می گفت حوا آمده دیگری می گفت سارا آمده هاجر از یک سو پریشان کرده مو مریم از سو زند سیلی به رو آسیه رخت سیه کرده به بر گه به صورت می زند گاهی به سر ناگهان راهب شنید این زمزمه ادخلی یا فاطمه یا فاطمه آه راهب دیده بر بند از نگاه مادر سادات می آید ز راه بست راهب دیده اما با دو گوش ناله ای بشنید با سوز و خروش کای قتیل نیزه و خنجر حسین ای فروغ دیده ی مادر حسین ای سر آغشته با خون و تراب کی تو را شسته است با خون و گلاب؟ بر فراز نی کنم گرد تو سیر یا به مطبخ یا به مقتل یه به دیر؟ امشب ای سر چون گل از هم واشدی بیشتر از پیشتر زیبا شدی ای نصاری مرحبا بر یاری ات فاطمه ممنون مهمان داری ات هر کجا این سر دم از محبوب زد دشمنش یا سنگ یا چوب زد تو نبوی، گرد این سر صف زدند پیش چشم دخترانش کف زدند پیش از آن کافتد در این دیرش عبور من زیارت کردم او را در تنور راهب اول پای تا سر گوش شد   ناله ای از دل زد و بی هوش شد چون به هوش آمد به سوی سر شتافت سینه ی تنگش ز تیر غم شکافت گفت ای سر تو محمد نیستی گر محمد نیستی پس کیستی ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد با نصاری درد دل ابراز کرد گفت کای داده ز کف صبر و شکیب من غریبم من غریبم من غریب گفت می دانم غریب و بی کسی گشته ثابت غربتت بر من بسی تو غریبی که به همرا سرت هره آید دست بسته خواهرت باز اعجازی کن ای شیرین سخن لب گشا و نام خود را گو به من آن امیر المومنین را نور عین گفت راهب من حسینم من حسین من که با تو هم سخن گشته سرم نجل زهرا زاده ی پیغمبرم دیده این سر از عدو آزارها خوانده قرآن بر سر بازارها اشک راهب گشت جاری از بصر گفت ای ریحانه ی خیر البشر از تو خواهم ای عزیز مرتضی شافع راهب شوی روز جزا
هنیئا لک یا هنیه ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
مادر مادر چشمت روز بد نبینه درد زینبت همینه دیدم که نشسته قاتل با خنجر به روی سینه مادر مادر چشمت روز بد نبینه زینب میزنه به سینه دیدم رد نعل اسبو روی استخوان سینه مادر مادر چشمت روز بد نبینه شد کرببلا مدینه دیدم که تن داداشم با صورت روی زمینه ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313