#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیستم
#فصل_اول_کتاب
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⏺ خانه مصطفی که رسیدم دیدم سمیه خانم پای تلفن به دنبال خبری از مصطفی است.☎️
⏺ جواب دوستانش این بود که از ریهی سمت چپ آسیب دیده و حالش اصلا خوب نیست.😔 سمیه خانم از شنیدن این حرف یکدفعه نشست. حالا مطمئن بودم که #شهید شده است.🌹
⏺ تا نیمههای شب سمیه خانم پای تلفن بود تا خبری از اوضاعش بگیرد. حرفشان این بود که در آیسییو است. بار آخر کلافه شد و گفت: «دوربین رو ببرید نزدیکش و یه عکس برام بگیرید!»🙏 باز هم جواب سربالا دادند.😔
⏺ محمدعلی برادرزادهام زنگ زد به محمدحسین پسرم و گفت: «بابام کارِت داره!»
⏺ از حالت محمدحسین پای تلفن، فهمیدم که داداش حسین دارد خبر شهادت مصطفی را به او میدهد.😔🌹
⏺ تلفن که قطع شد پرسیدم: «دایی حسین چی میگفت؟»❓
⏺ گیج و منگ نگاهی به من انداخت و سری تکان داد و گفت: «هیچی! دایی هم نگران مصطفاست. خواست اگه خبری شد در جریان بذاریمش!»
⏺ کمی داخل هال و پذیرایی قدم زد و دست آخر دست پدرش را گرفت و برد بیرون.
⏺ سمیه خانم هنوز خیلی امیدوار بود و اوضاع مصطفی را پیگیری میکرد.
⏺ دلم طاقت نیاورد. خودم به داداش حسین زنگ زدم و جویای خبر شدم. نفسی عمیق پای تلفن کشید و سکوت کرد. کمی که گذشت به سختی گفت: «خبر خوبی به من ندادن. انشاءالله که دروغه!»😔
⏺ تلفن را قطع کردم. ساعت یازدهونیم شب بود که در صفحهی یادوارهی شهدا خبر شهادت یکی از فرماندهان فاطمیون را اعلام کردند.🌹😔
⏺ از صبح یکجورهایی همه در اضطراب بودیم، اما هیچکس به آن یکی نمیگفت که چه چیزی در ذهنش میگذرد. وقتی خبر را دیدیم، همان یک ذره امید ته دلمان هم ناامید شد.😔
⏺ راهی خانه شدم تا خودم را برای روزهای سخت بعدی آماده کنم.😔
⏺ با گریه از خانهشان بیرون آمدم. همانطور که دستم به دیوار بود گفتم: «مصطفی خیلی بیمعرفتی. هیچوقت با گریه از خونهت بیرون نیومده بودم!»😭😔
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميشناسيدش: علي ست...
❤️ ۲ روز تا عید غدیر ❤️
#فقطحیدرامیرالمؤمنیناست
@syed213
#خاطراتی_از_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ من سر یه قضیه ای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوق بود.
✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود:
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود،
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود
#خاطرات_دوستان_شهید
➖➖➖➖➖➖➖
#شهید_مصطفی_صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
@syed213
وضعیت تیم اقتصادی دولت👆
برنامه شون رفع تحریم بود
بجاش همه چیو خراب کردند.
عزیزان من مشکل از نوع نگاه شماست، وقتی نگاهتون به بیرون باشه، معلومه که اینطوری گند میزنید به همه چی
باید اقتصاد مقاومتی رو اجرا کنید و حواستون جمع باشه که اینطوری نشه
تا نگاهتون به غرب باشه،آش وکاسه همینه
لطفا بیدارشید ...
#تغییر_به_نفع_مردم
#تحقیر_ملت
#عاجز_از_پاسخگویی
#مشکل_امیدداشتن_به_غرب
#راه_حل_اقتصاد_مقاومتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب اطعام دادن یک نفر در ایام عید غدیر
اگر می خواهید شما هم در این ثواب شریک باشید ،ببینید و منتشر کنید...
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_یکم
#فصل_اول_کتاب
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔰خانهی مصطفی از جمعیت پروخالی میشد. ما هم از صبح تا آخر شب آنجا بودیم. خبری هم از آمدن پیکرش نبود.😔
🔰حضرت عباس (ع) را قسم دادم که پیکر بچهام برسد.🙏🏻 دیگر طاقت اینکه جنازه و قبر نداشته باشد را نداشتم.😔
🔰هر روزمان پر بود از اخبار ضدونقیض. با این خبرها، دل من بود که هزار تکه میشد.😔
🔰با مصطفی طی کردم: نخواه جنازهت بمونه!🙏🏻
🔰بالاخره روز چهارشنبه صبح زود، بعد از پنج روز او را آوردند.
🔰در معراج مراسم گرفتند. آنجا کفنش را برایمان باز کردند. صورتش قرمز بود. انگار همین الان خون تازه از صورتش آمده باشد. آرام صورتش را بوسیدم و قربان صدقهی قدوبالایش رفتم.💕
🔰مراسم معراج که تمام شد، پیکر را بردند دانشگاه خودش (دانشگاه آزاد تهران مرکز). آنجا هم مراسم مفصلی گرفتند.
🔰پنجشنبه او را به مسجد امیرالمومنین (ع) آوردند و در حضورش دعای کمیل خواندند.
🔰بالاخره صبح شد و پیکر را آوردند حسینهای که پایین خانه مصطفی بود.
🔰صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفتوآمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع. برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده.🤔
برایمان گفت: «از حضرت عباس حاجتی داشتم. قبل از شهادتِ مصطفی خواب حضرت عباس رو دیدم. توی خواب به من گفتند: «نمایندهی من روز تاسوعا داره میاد پیشم. برید پیش اون.»❣ وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت عباس نشدم. تا اینکه قضیه مصطفی پیش اومد و عکسش توی گروهها پخش شد. این بار خواب مادر مرحومم رو دیدم که گفت: «پس چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس؟» بعد مادرم عکس مصطفی رو نشونم داد. نمیدونستم این شهید کیه. بالاخره از این و اون پرسیدم و متوجه شدم از فامیلای خودمونه. این بود که راهی شدم تا به تشییع برسم!»
🔰مراسم تشییع ظهر بود. میان جمعیت گم شده بودم. مدام پشت بلندگو صدایم میکردند. نگران نرسیدن به وداع آخر بودم.
🔰بالاخره دختر خواهرم توانست راهی برایم باز کند تا بتوانم در گلزار شهدا برای بار آخر مصطفای عزیزم را ببینم.💕
🔰رویش را که باز کردند، فقط به اندازهی یک قربان صدقه رفتن فرصت داشتم.💕 آنقدر به نظرم زیبا بود که دوست داشتم ثانیهها تا ابد کش بیایند و من فقط به مصطفی زل بزنم. داغ بوسهی آخر به دلم ماند، در آغوش کشیدنش که بماند!😔
🔰آنقدر بهشت رضوان و گلزار شهدای کهنز شلوغ بود و خبرنگاران به دنبال مصاحبه بودند که حتی آرزوی مویه و وداع هم به دلم ماند.😔
🔰کمی که خلوت شد، باران بود و من و چند فامیل نزدیک. کنار قبری که حالا عزیزترینم در آن بود نشستم.
🔰دیگر هر روز تنوبدنم نمیلرزید که نکند بچهام دست داعشیها بیفتد. دیگر جگرگوشهام کنارم بود و هر وقت اراده میکردم فقط به اندازهی یک چادر سرکردن و کمی قدم زدن با او فاصله داشتم.🌹💕
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
#سخن_بزرگان
🌷 آيت الله مجتهدى تهرانى (ره) :
❄️⇦ اين تجربه ى عمر ماست. ما ديده ايم كسانى كه به فكر آخرت هستند. افراد ديگر كار آنها را درست مى كنند .
❄️⇦ شما در خانه نشسته ايد ،يكى ديگر نان برايتان مى خرد و مى آورد. شما نان مےخواستيد ،ناگهان مى بينيد در مى زنند،همسايه تان مى گويد : آقا ،من دوتا نان اضافه خريدم و به شما مى دهد .
❄️⇦ ما از اين چيزها زياد ديده ايم .اگر انسان به فكر آخرت باشد، خداوند دنيايش را جور مى كند.
❄️⇦ علت اينكه الان بيشتر مردم ناراحت هستند و مرتب مى گويند : آقا، گرفتاريم ،به هر درى كه مى زنيم، نمى شود . اين است كه با خدا ارتباط ندارند.
❄️⇦ تو با خداى خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحـم اگر نكنـد مدعـى خــدا بكنـد.
@syed213
✨پذیرفتن ولایت امام علی علیهالسلام، پذیرفتن ولایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است.💯
📚قطرهایازفضائلاهلبیت/ج۲
❤️۱ روز تا عید غدیر❤️
#فقطحیدرامیرالمؤمنیناست
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش دیدنی مردم به جملهای که تا بحال نشنیدهاند!
«تا قبل از عید غدیر برای دوستانتان ارسال کنید»
@syed213
🔰 روزه، معادل تمام عمر 🔰
🔻امام صادق (ع) میفرمایند:
🔹#روزه روز #غدير_خم، برابر روزه عمر دنياست. اگر انسانى به درازاى عمر دنيا زندگى كند و [همه] آن را روزه بدارد، ثواب روزه روز غدير را دارد و [نيز] روزه آن، در هر سال، نزد خداى عز و جل برابر صد حج و صد عمره مبرور و مقبول است و آن، عيد بزرگ خداست.
🔸تهذیب الاحکام، ج۳، ص۱۴۳
#غدیر
@syed213
سلام رفقا...
عیدتون مبارک💐💐💐
التماس دعا از همگی عزیزان...🙏🏻
رفقایی که فردا روزه میگیرن ما رو هم یاد کنن✨
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_دوم
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💎 وقتی به مصطفی فکر میکنم یک جریان خنک، آرام در رگهایم روان میشود.💕
💎 از وقتی که یادم است، این بچه بمب انرژی و محبت بود. خودش و محمدحسین یک تیم کامل برای شیطنت بودند.😁
💎 تمام کودکی بچهها در نبود من گذشت. برای همین خاطرات دوران کودکیشان برایم محو است.
💎 آنروزها بیشتر بار خانه و بچهها روی دوش همسرم بود. تا وقتی که جنگ بود ما هم خانه نبودیم. در واحد پشتیبانیِ سپاه و جنگ بودم و گاهی کارهای مربوط به جابهجایی مجروحان و شهدا را هم انجام میدادم. از این کار لذت میبردم.❣یک حس معنوی خوب داشت.😊
💎 وقتی با شهدا سروکار داشتم، مدام برایم یادآوری میشد که همه چیز این دنیا در گذر است.
💎 اواخر جنگ هم دنبال درس و دانشگاه رفتم تا توانستم با شغل تکنسین اتاق عمل، در بیمارستان شهید بقایی اهواز مشغول شوم.
💎 به خاطر اوضاع زندگی معمولا کمتر از دو نوبت کار نمیکردم. همهی اینها موجب میشد که از لذت دیدن کودکیِ بچهها و بزرگشدنشان محروم شوم.😔
💎 تنها چیزی که از بهدنیاآمدن مصطفی خوب به یادم مانده، تاریخ تولدش است. پنجم محرم به دنیا آمد. پسر سبزهرویی بود. شاید آنروزها برایم خیلی دور از ذهن بود که این بچه بعدها پا در راهی میگذارد که فراتر و زیباتر از راه ما در هشت سال جنگ است.💕
💎 مصطفی هشت ماهه بود که از شوشتر به اهواز آمدیم. مدتی که گذشت مجبور شدیم با برادرم یک خانهی مشترک بگیریم. هر خانواده یک اتاق مجزا داشت با هال و پذیرایی مشترک.
💎 زمانی که آنجا بودیم، مصطفی و محمدحسین با پسرعموهایشان هم حسابی بازی میکردند و هم دعوا. همیشه دعوا از جایی شروع میشد که بچههای برادرم به سبب حساسیتی که روی وسایلشان داشتند، آنها را از دست مصطفی و محمدحسین قایم میکردند. پسرهای من هم برای اینکه تلافی کنند، با هر ضربوزوری بود اسباببازی را به دست میآوردند و دل و رودهاش را بیرون میریختند، بعد هم با خوشحالی آن را تحویل پسرعموها میدادند.😉 دعوا و کتککاری شروع میشد و تا ما بزرگترها دخالت نمیکردیم قضیه حل نمیشد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
4_5836901726820500329.mp3
5.64M
ها علی بشر کیف بشر...😍😍
#محمود_کریمی
جااانم مولا علی علیه السلام😍😍❤️
عید غدیر مبارک🤗🤗
@syed213