⭕️ حسن روحانی: ۴ تا صفر را که برداریم هم تلفظ آن راحتتر است و هم زیباتر است و هم محاسبه آن ساده تر است
پ.ن: ببینید خودش آروم نمیشینهها! خداوکیلی اون نسلی که قِران رو به کار میبردن هفت کفن پوسوندن بزرگوار، شما دلیلی غیر از خوشکلی پیدا نکردی برای حذف 4 صفر؟ 😕😕
@syed213
⭕️ ایران با فاصله زیاد تو صنعت دفاعی و فضایی از ایتالیا جلوتره ، اونوقت همین ایتالیایی که توانایی ساخت ماهواره و موشکهای پیشرفته رو نداره خودرو پیشرفته کانسپت جیتی میسازه و خودروسازهای ما هنوز تو پراید موندن؛ آیالیبرالها که سالهاس بر صنعت خودرو چمبره زدن نمیتوانن مثل سپاه با گرداوری نخبهها ، خط تولید جدید و پیشرفته ایجاد کنن؟؟؟
#انحصار_عامل_فساد
💠 @syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
بعد می آمدم خانه و ناهاری را که صبح زود درست کرده بودم گرم می کردم،سفره می انداختم و منتظر میشدم تا بیایی.بعضی روزها هم در همان سرک کشیدن به مغازه متوجه میشدم تنهایی و از دوستانت که بیشتر وقت ها می آمدند خبری نیست.آن وقت می آمدم داخل و کنارت می نشستم.همان جا با هم چیزی می خوردیم.اگر هم سر و کله دوستانت پیدا میشد میرفتم پشت مغازه ، همان جایی که برایم درست کرده بودی،و در حالی که به بحث هایتان گوش میکردم،مشغول مطالعه میشدم.هر وقت هم لازم بود از تو مشورت می گرفتم،چون می دیدم هنگام بحث چقدر خوب راهبری میکنی و به نتیجه میرسی. برای همین،هر وقت حتی دوستانم به دنبال راه حل بودند با تو در میان می گذاشتم و نتیجه را به آنها می گفتم.آقا مصطفی،مشورت با تو همیشه به من آرامش میداد.این همان چیزی است که این روزها خیلی آزارم میدهد.اینکه نیستی تا هر وقت سر یک دوراهی سرگردان ماندم،بگویی:《سمیه از این طرف.》هر چند این را قبول دارم که هستی،ولی به وقت مشورت جایت خالی است.خیلی خیلی خالی است.
■■■
فاطمه بیدار شده و صدایم میزند:《مامان خواب بابا رو دیدم.》
میروم بغلش میکنم و میبوسمش :《خب باید خوشحال باشی دخترکم.چرا میلرزی؟》
_برای اینکه رفت.لباس سفیدی تنش بود.به من خندید و رفت.
آرام آرام به پشتش میزنم تا دوباره بخوابد .چشمانم را میبندم تا شاید من هم تو را ببینم در لباس سفید و لبخند بر لب،اما این خوشبختی نصیبم نمیشود.فاطمه میخوابد.روی محمدعلی را میکشم و باز می آیم کنار پنجره.
باید بقیه خاطراتم از تو را پیش از آنکه غبار فراموشی روی آنها بنشیند،در دل این ضبط کوچک جا بدهم.
مدتی که از ازدواجمان گذشت،پدرت پیشنهاد داد:《حالا که سفر ماه عسلتون رو نرفتین،بیایین دسته جمعی بریم کربلا.》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
⭕️ شکر خدا که در قلبمان
مویرگی هست؛
متصل به خون گرم شهدا
و از همان خون است که قلبمان میتپد.
با شهدا گُم نمیشویم.
#عند_ربهم_یرزقون
#سيد_ابراهيم
به کانال رسمی شهید صدرزاده در ایتا بپیوندید 👇🏻👇🏻👇🏻
#پیشنهاد_عضویت
💠 @syed213
سلام رفقا✋
یه خادم افتخاری و پایِ کار و فعال موقت میخوایم واسه کانال
آیا کسی هست ک یاری دهد؟؟؟
اگر تمایل به همکاری دارین لطفا به آیدی زیر اطلاع دهید⏬⏬⏬
@Ya_fatemeh_3130
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
سفر به کربلا برایم یک رویا بود،رویایی که فکر نمیکردم تعبیر شود.آن روزها پولی هم در دست و بالمان نبود.به بابا چیزی نگفتیم.پیشنهاد تو این بود:《بیا سرویس عروسی ت رو بفروش ،بعد که اومدیم برات بهترش رو میخرم.》
آرزویم دیدن گنبد و بارگاه آقا امام حسین ع بود و آقا ابوالفضل ع .زیارت نجف و سامرا هم که جای خود را داشت.رفتم و سرویسم را که خیلی دوستش داشتم فروختم،چون زیارت کربلا را بیشتر دوست داشتم.چهارصد هزار تومان دستم آمد.صدتومان هم قرض کردیم و ثبت نام کردیم.سفرمان زمینی بود و همراهانمان پدر و مادرت،عمه و دخترعمه و مادربزرگت بودند.اول رفتیم نجف،بعد سامرا و بعد کربلا.تو بار سوم بود که می رفتی و من بار اول. تو یکبار با بچه های حوزه علمیه رفته بودی و یک بار با بچه های پایگاه.با این همه حس و حالت کمتر از من نبود.در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق.همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،می رفتی زیارت.روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابرهای همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی.وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمی توانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ.وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید می رفتیم کاظمین.در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:《عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم!اونقدر خوب خوابیده بودی که...》
دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:《ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته!امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنه م.عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد.
با انبری تخم مرغ ها رو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کنایه زیبای رضا نریمانی به حسن روحانی در شب ولادت امام حسن ؛
با نام تو روحانی اینجا جلوه کرده است
هرکس که نامش شد حسن ،حتما حسن نیست !
@syed213
ای منتظر آیا میدانی...
سپاهیان امام حسن خود را آماده نبرد کرده بودند...
اما دنیاطلبی و طَمَع و تهدید و انتشار شایعات بی پایه...
با این خیلِ سپاه و یاران چه کرد؟
بله، ورق برگشت و این سپاه مضطرب، قصد جان امام خود کرد
ای منتظر چقدر آماده ای؟!
تاریخ همان است ولی تو همان نباش، البته اگر راست میگویی و واقعا منتظر ظهوری...
🌸 میلاد #امام_حسن علیه السلام بر امام زمان (عج) و شما منتظران مبارک باد
@syed213
⚘﷽⚘
#امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی میݣــند
کوله باری پر از #دلتنگــی
دلم می شکند💔 زیر بار
این همه دلتنگــی
با پــرهاے #شکسته باز سوی
آسمــانها می رود🕊
میرود سوی ناشـــناختنیها
شــاید این بار در آن اوج
به #معبـــودش رسد
دلتنگـــتم #رفیـــــق😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@syed213
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🔺من معتقدم امام حسن مجتبى شجاعترین چهرهى تاریخ اسلام است. ایشان حاضر شد خود را و نام خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى کند و تن به صلح دهد، براى اینکه دیدبانى اسلام و حفاظت از قرآن و هدایت نسلهاى آیندهى تاریخ را در موقع خود انجام دهد.
📚امام خامنهای حفظه الله
🌸سال روز ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام بر تمامی عاشقان مکتب ولایت مبارک باد.
#امام_حسنی_ام💚
........💚.......
@syed213
........💚......
⭕️ ظریف عنوان کرد: شورای امنیت باید تحریمهای آمریکا را قویا محکوم کند! امریکا باید به دلیل اعمال تحریم دوباره جبران خسارت نماید
🔸چند سال کشور را معطل اروپا و امریکا نگه داشتند تا تازه فهمیدند امضای کری تضمین نیست! خدا میداند پس از روحانی مشخص خواهد شد چقدر کشور را معطل نگه داشته بودند...
...... 🌹 .....
@syed213
......🌹.......
👤رهبر انقلاب:
🔸آن كسانى كه از لحاظ امكانات مالى يك برجستگىاى دارند بايستى يك اوجى از ايثار نشان بدهند، امام مجتبى عليهالسّلام یک مرتبه نصف اموالش و يكبار تمام اموالش را بخشید. «خرج من جميع ماله» توى روايت آمده، همه چيز را بخشید.
۶۶/۱۱/۲۷
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود.حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس نا امنی میکرد.صدای انفجارهایی از دور دست می آمد.بالاخره آشتی کردیم.قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری ،اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمردهای کاروان بودی.شب آخر می خواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی.گفتم:《منم میام.》
گفتی:《بشین هُلِت بدم!》
تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی.چقدر خندیدیم!دم گیت گفتم:《مردم دارن نگاه میکنن،اگه الان بلند بشم میریزن و چادرم رو تکه تکه میکنن،میگن شفا گرفته!》
مرا بردی پشت حرم حضرت عباس ع پیاده کردی. ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم.همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود.
■■■
از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم .آن روز امتحان منطق داشتم.آخرهای جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:《آقایی دم در با تو کار داره.》
ورقه ام را دادم و آمدم.تو بودی سوار آردی:《بدو بیا،داریم میریم ماه عسل.》
_چی میگی برای خودت آقا مصطفی ؟امتحان دارم.امتحان بعدیم رو چه کنم؟مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم میکنه.
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:《دو روزه برمیگردیم،بجنب که دیر شد!》
_وای آقا مصطفی من که چیزی برنداشتم!
_صندلی عقب رو نگاه کن!
سبد مسافرتی آنجا بود. درش نیمه باز و پر از وسیله.آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده.
از سمت قزوین رفتیم شمال.یک سفر دونفره.سفر ماه عسل،البته با کمی تاخیر.هرجا را نگاه میکردی رنگ و بوی عشق داشت.زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق.سر راه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.صبح ،بعد از نماز ،سفره صبحانه را پهن کردند:سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
بخشی بی نظیر از مختارنامه در خصوص صلح امام حسن علیه السلام
@syed213