#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شانزدهم
#فصل_اول_کتاب
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌀 سال ۱۳۹۳ بود. برای زیارت به مشهد رفته بودیم.💕
🌀 مصطفی تهران بود که باخبر شد #شهید_بطحایی و خانوادهاش را در سامرا محاصره کردهاند.😔
🌀 وقتی مصطفی به من زنگ زد، حالش خیلی بد بود.😞
🌀 من داخل حرم بودم و مصطفی بیقرار و کلافه در تهران بود.
🌀 گفت: «هیچ روزی مثل امروز برام تلخ نبود که یک نفر از من کمک بخواد و هیچ کاری نتونم براش انجام بدم!»😭
🌀 حرفی برای گفتن نداشتم. یعنی چیزی نبود که حالش را خوب کند.
🌀 وقتی رفت، بعد از دوماه دوباره آمد.
این بار تیر به قوزک پایش خورده بود.😔
🌀 ماه مبارک رمضان بود. چند وقتی ماند و وقتی برگشت، این بار تیر به پهلو و کمرش خورده بود.😔
🌀 چندبار هم جراحتش را در سوریه درمان کرد و کار به تهران نکشید و برای اینکه سمیه خانم نگران نشود، نگفت که مجروح بوده است.💕
🌀 همان موقع پای تلفن با خنده و شوخی برایم تعریف کرد: «یه تیر بهم زدن، از کلاهم رد شد و پوست سرم رو بلند کرد. موجش آنقدر زیاد بود که چند دقیقه بیهوش شدم. بچههامون که عقب بودن و توی دوربین اوضاع رو رصد میکردن، فکر کردن شهید شدم و توی بیسیم داشتن به هم اعلام میکردن که انگار سید ابراهیم شهید شده. چند دقیقه بعد که بههوش اومدم، بهشون گفتم که نه بابا هنوز نوبت تیر شهادت ما نرسیده!»😁
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213