عاشقے ࢪا چہ نیازیست بہ
توجیہ و دلیݪ
ڪہ تو ای "عشـــــق"
همان پُرسشِ بے زیرایے
#صبحتوݩ_شهدایے🌱
🕊@syed213
💠امام علی علیه السلام می فرمایند:
آنکه خودش را تعلیم و تربیت میکند بیشتر شایسته احترام است تا کسی که مردم را تعلیم و تربیت میکند.
📚نهج البلاغه حکمت ۷۳
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
🌹🌹🌹🌹 خیلی قشنگه
لطفا بخووووووووونید
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن..
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم
گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا.س..
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
..یا زهرا.س
مطمئناً شيطون نميذاره اين پستو کپي کني.
امروز می خواهیم تاآخرشب حداقل2میلیون نفر به امام حسين(ع) سلام بفرستند.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کپی کردنش عشق میخاد ⚘ اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. میدونی اگه کپی کنین چند هزار تا صلوات فرستاد میشه؟
~~~~|🦋|~~~~
~~~~|🦋|~~~~
@syed213
@ostad_shojae1_1402617.mp3
زمان:
حجم:
4.12M
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ
🎙استاد شجاعے{نماز سڪو پرواز}
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed213
#حرف_قشنگ
#لطفا_تا_آخربخونید👇👇
یه جــاهایی هســـت
که از تـــه دل صــدا میزنــی ...
اللهــی العفـو
دقیقا همـــونجا ...
خـــدامیگه:
آخــه من تورونبخـــشم کیو ببخشــم🌸
رفقـــا پیــش اومده بـــراتـون؟
زمــانی ک غــرق گناهــیم
زمــانی ک غــرق لذت هــای دنیــوی هستیــم
زمانــی ک از خــدا دور شدیـم
داریــم گناه میکنـــیم
مــیدونیم خــدا میبیــنه هـا🌸
میــدونیم دل امـــام زمانــمونو میشکنــیم هـا
ولی بازم گناه میکنـــیم
دقیقــا در همون زمــانا هی دلمــون میخواد تـــوبه کنیــم🌸
هــی دلمــون میخـواد بگیم خدایـا غلط کـردم
ولـی...
بعضی وقــتا امروزو فردا میکنــیم برا تـوبه
میگیم از شــنبه ترک میــکنم
ولی نمیـــدونیم ک بازم شــیطون
نمــیزارع توبــه کنیــم
رفقـــا🌸
هر وقت احســاس کردید گناهــاتون داره ب زمیــن میزنه شمــارو
هر وقــت احســاس کردید دل مهـدی فاطمه رو بیــش از حد شکــستید
همون لحــظه
بگــید اللهــی العـفو
الهی العفــو
برید سر سجاده
بگید خدایا ببین زانوهام خم شدع
از بس ک شیطون زمینم زدع
خدا تورو ب مهدی فاطمه قسم کمکم کن
نزار بشم بندع شیطان
فقط کافیه خدا یه نگا بندازع
خدا خیلی مهربونه ها
رفیق اگ گناهکاری
مبادا ناامید بشیا 🌸
خدا خیلی بخشندس
فقط کافیه دلتو بسپاری بهش
فقط کافیه با خدا عاشقی کنی
خلاصع اینک رفقا
سرتونو درد نیارم
ولی اگ خدایی نکردع گناه کردید
ناامید نشید
فقط برید سر سجاده
خدا رو صدا بزنید
بگید خدا جون اومدم بنده خوبت بشم
اومدم توبه کنم🌸
اون وقته ک خدا میبخشه مارو
امیدوارم لحظه لحظه زندگیاتون با یاد خدا باشع
@syed213
#حاجحسینآقایڪتا
.
..توصیه میڪنم
ـ جوان ها اگر بخواهند
از دستِ شیطان راحت شوند
ـ {عشق بھ شهادت}
را در وجودِ
ـ خود زندھ نگه دارند . . .
#بقولشهیدحاجامینے
خُدایا بسیار عاشقَم ڪُـن :)
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ
پیامبࢪاکرمﷺ↯
کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت) به شفاعت من نخواهدرسید.
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed213
زندگی نامه داستانش شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
نزدیک مشهد باز ماشین خراب شد.بردی تعمیرگاه.تعمیرکار گفت:《آرام آرام ببرین تا نمایندگی خودش.》
بقیه راه خیلی اذیت شدیم:ماشین خرابی که باید آرام می راندی،محمدعلی که بداخلاقی میکرد،دردی که گاه در پشت و کمرت می پیچید،خستگی خودم و نق نق فاطمه.بالاخره بعد از ۲۴ ساعت رسیدیم مشهد و رفتیم خانه خانم قاسمی.ما را که دید خیلی خوشحال شد:《خداروشکر.میخواستم برای میلاد آقا امام زمان عج جشن بگیرم.خوب شد که اومدین!》
یک هفته ماندیم مشهد.خانم قاسمی دانا جشن گرفت و دوستانش و خانواده رزمندگان را هم دعوت کرد.بعد از یک هفته به تهران برگشتیم.
■■■
ماه رمضان از راه رسید و من با اینکه نمی توانستم روزه بگیرم،دوست داشتم سحرها بیدار شوم و کنار تو بنشینم.دلم میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم،ولی تو نمیخواستی صدایم بزنی.بی تابی محمدعلی نمی گذاشت خواب پیوسته ای داشته باشم.دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقت ها او را بغل میکردی و از کنار من میبردی تا راحت بخوابم.طبق روال همیشگی در ماه رمضان،در فامیل هر شب تفطاری منزل یکی بود.شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم:《آقا مصطفی الان که همه هستند دعوت کن تا یه شبم بیان منزل ما!》
آهسته گفتی:《نمیتونم زمان مشخص کنم،هر لحظه ممکنه زنگ بزنن و مجبور بشم برم!》
اخم هایم درهم رفت.بلند گفتی:《شنبه هفته دیگه ،همگی برای افطار منزل ما!》
اما دو روز مانده به آن شب تلفن خانه زنگ خورد:《سلام عزیز،من دارم میرم!》
_کجا؟
_سوریه!
و رفتی.به همین راحتی.
اولین کاری که کردم این بود که زنگ بزنم و مهمانی را به هم بزنم و بعد نشستم و به حال خودم گریه کردم.محمدعلی نمی خوابید،او هم گریه میکرد و گریه هایش دلم را به آشوب می کشید.لابد قرار بود اتفاقی بیفتد.عرق نعنا به او دادم،جایش را عوض کردم،بغلش گرفتم و راه بردم،ولی آرام نمی گرفت.پدرم زنگ زد:《باباجون بلند شو بیا خونه ما.》
ولی من با دو تا بچه راحت تر بودم که خانه خودمان بمانم.شب های تنهایی و بی خوابی شروع شده بود.سایه ات همه جا بود،اما خودت نبودی.به خودم می گفتم:باید بزرگ بشی سمیه،باید طاقت و صبرت رو بیشتر کنی،تو حالا مادر دو تا بچه ای.
یک هفته شد دو هفته.دو هفته شد سه هفته.سه هفته شد چهار هفته.پس تو کجا بودی؟چطور مرا با گریه های سوزناک و نفس گیر محمدعلی تنها گذاشته بودی؟درست روز سی ام بود.بعد از یک شب سخت،شبی که محمدعلی نگذاشته بود خوب بخوابم،تازه پلک هایم روی هم رفته بود که فاطمه صدایم کرد:《مامان پاشو گرسنمه!》
_توی یخچال نون و پنیر هست!
_نه تو باید بهم صبحونه بدی!
_فاطمه جان بذار بخوابم،داداشی تا صبح گریه میکرد!
_من گرسنمه!
بلند شدم،اول به حال خودم و محمدعلی و فاطمه و بعد برای کل زندگی ام گریه کردم.بعد هم رفتم صبحانه فاطمه را آماده کردم گذاشتم جلویش.تا آمدم بخوابم گفت:《مامان چشماتو باز کن ،میترسم!》
_من که اینجام فاطمه،تلویزیون هم که روشنه.بذار بخوابم!
_نه تو باید بیدار باشی،نباید بخوابی!
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213