eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این پیام و تجربه دوستمون از سقط بچه شون و بستن لوله های همسرشون رو بخونید قابل تامله👇
سلام خسته نباشید ،والله من متولد ۶۳ هستم دوتا فرزند داشتم سومی باردار شدم مادرم باعث سقط فرزند خدا خواسته ،بنده ناخواسته شد ،ازبس اصرار کرد رفتم سقطش کردم وشوهرم به زور فرستادم وازکتومی ، بعداز مدتی خواب وخوراک ازم گرفته شد نه روز داشتم نه شب ،با خودم گفتم آیا سعادت حاملگی نصیبم میشه دیگه ،چرا عضو بدن کسی دیگه رو ناقص کردم مگه من خدا هستم ،چرا از مادرم گوش کردم وفرزند پاکم رو سقط کردم ،انگار خوره افتاده بود به جانم ،با اصرار شوهر جان بیچاره که انگار عروسک خیمه شب بازی من شده بود رو فرستادم باز کردن ،وگذشت وبعداز دوسال من صاحب دختری شدم الانم در حسرت بچه های بعدی ،شمارو نمی دونم که فرزند آوری رو با پول وامکانات مقایسه میکنی اما من با داشتن سه فرزند وخودم وشوهر کارگرم ،درد به زندگیمان خورد وقدر نعمت ندانستیم ما کی باشیم که جلو رزق مادی فرزند ومعنوی ورزق زندگی تصمیم بگیریم ،والله هرچه رزق است ازآن خود بچه هاست خواه باور کنین خواه نه ،به عینه دیدم ،در زندگیم با ماهی ۵،۶ میلیون حقوق شوهر جان وخودم خانه دار ولی برکت هست خداروشکر ،خوب بود یک یا دو بچه داشتیم همش مریض وپولمان خرج دوا ودکتر میشد من که راضیم به رضای خدا وگوش به امر ولی مسلمین ،الان که رحم سالم داریم فرصت فرزند آوری هست ممکنه هرزمان دلت خواست نشه ،ودیگه پشیمانی سودی نداره ،برا منم دعا کنین خداوند فرزندانی پسر به من عطا کند که بشن داداش برا دخترام 🙏اینم بگم تربیت در خانه صورت میگیره نه در جامعه بی بند وبار پایه تربیت که محکم باشه بچه خوب تربیت میشه وبه شما نگاه میکنه آیا سردار سلیمانی در کوچه خیابان ومدرسه تربیت شد یا در خانه مطمئن وتربیت درست ❤️ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام اقای پوراحمد وقتتون بخیر و ممنون به خاطر کانال خوبتون. اقای پوراحمد من یه پسر 14 ساله دارم که به تازگی متوجه شدم تو تلگرام با دختری صحبت میکنه، یه حرفایی بهش زده بود که اصلا صحت نداره و کلی دروغ برای دختره گفته بود. نمیدونم برای جلب توجه این حرف هارو زده یا دلیل دیگه ای داره. مثلا یکی از چیزایی که گفته بود این بود که خودکشی کردم و حتی یه عکس هم فرستاده بود عکس یه دست که از چند جا بریده شده بود و خونی بود و مساله دیگه اینکه با یه پسر هم حرف زده بود و خودش رو دختر معرفی کرده بود، حرف های خوبی نزده بودن، اقای پوراحمد نمیدونم چیکار کنم خیلی نگرانشم. واقعا نمیدونم چکار درسته که انجام بدم. من حتی به خودشم در مورد اینکه متوجه شدم چیزی نگفتم نمیدونم کارم درست بوده یا نه. اما اون موقع فکر کردم این کار بهتره. 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه آمار وحشتناک 😔 چرا آخه ؟؟؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
💗زندگی بانوی بهشتی
یه آمار وحشتناک 😔 چرا آخه ؟؟؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
خانوما همت کنید واقعا بحران جمعیتی خیلی جدیه ها همه سعی کنید اطرافیانتونو مجاب کنید تا اماده فرزنداوری بشن خودتون میتونید جهاد کنید بسم الله. خودتون نمیتونید تبلیغ کنید ما خانوما اولین شخص هستیم که اگه رضایت داشته باشیم و همه خانوما رو تحریک و تشویق کنیم حتی اگه دولت هم کاری نکنه قادریم بحران رو متعادلتر کنیم حتی نجات بدیم.. مگه قبل انقلاب که هر خونه واده ای کلی بچه داشت خیلی اوضاع مالی و اقتصادی خوب بود؟ نه نبود خانومی گفت اول زیر ساخت ها رو درست کنن بعدم ما میگیم چشم گفتم قبل انقلاب شاه زیر ساخت ها رو اوکی کرده بود که همه کلی بچه داشتن؟ که جمعیت اونقدر زیاد بود که تصمیم به کنترل گرفتن نه شاه فقط هنر میکرد زیر ساخت های خودشو و خانواده شو میتونست اوکی کنه خدا لعنتش کنه اونموقع خانواده ها فکر میکردن طبق طبیعت و فطرت باید همینجور بچه بیارن اصلا ادا اطوارای جلوگیری رو کی بلد بوده ؟ اگه بلد بودن که هر خانم ۱۴ تا بچه نمی اورده پس با همه مشکلات و سختی ها و زیر ساخت ها و دغدغه ها و مسائل اقتصادی یک یا علی بگید هر کی از اطرافیان شرایطشو داره تشویقشون کنید به بارداری هم برای اخرت خودتون یک بچه مسلمون ثبت میشه هم ان شالله به بحران کشور کمک کردید نگید حالا ما یه نفرو راضی کردیم بحران حل نمیشه منم اگه بگم فایده نداره تبلیغ نکنم تو کانالام خب پس هیچی دیگه خدا گفته از تو حرکت از منم برکت. تو شروع کن من به کار کم و کوچیکت برکت میدم بسم الله خانوما از این به بعد تجربه های تشویق و تبلیغ به فرزنداوری رو هم میزنیم کانال .هر کی تونسته کسی رو تشویق و ترغیب کنه راهکارشو بفرسته کامل تا خانوما یادبگیرن بببینم چه میکنید😁👏👏👏👏 .خانوما اونقدرررر قوی هستن که کافیه فقط بخوان خانوما کافیه بخوان حرکتی بزنن هیچکس حریفشون نمیشه بس که قدرتمندن 😍💪 از امروز در کنار تجربه ها تجربه تشویق و تبلیغ فرزنداوری هم داریم بفرستید برام منتظرم😉😉😉😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ ما بصورت خیلی بی پرده مسائل زناشویی را در کلاس هنر مرد بودن توضیح داده ایم... آقایان متاهل حتما بشنوند... ⭕️ قسمت سی و سوم 🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
⚠️ عمده مشکلات روحی افراد، ندیدن قسمت پر لیوان است . . . 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه. مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی. تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت. _الو. سلام. بفرمایید. _سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم. هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر، بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن. _ سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟ _ آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده. _ خب مبارکه ان شاءالله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون. _ حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم. _ بفرما عارفه جون. سراپا گوشم. _راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟ مریم خندید و گفت: _ مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما. _ راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا. مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت: _ ای جانم. خدایا شکرت. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟ _ صبر داشته باش. تازه یه ماهشه. _ کوچولوتون هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه. مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد. مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت: _ عارفه جون. ببخشید. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم. از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه. هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد. مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه. مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت: _سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد. فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید: _ خبر خوش چیه؟ مامان گفت: _باید خودت حدس بزنی. _آخ جون میخوان بیان خونه مون. _ نخیر. یه چیز دیگه ست. بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت : _ قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره. ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🔴فیلمی کمتر دیده شده از دستورالعمل آیت الله بهجت برای مشکلاتی همچون اختلاف زن و شوهر، دفع حوادث و سوانح از انسان، از بین رفتن کابوس و خواب پریشان، دفع طلسم جادو و آزار و اذیت اجنّه برای مشاهده ی فیلم و گرفتن دستورالعمل آیت الله بهجت وارد کانال شوید https://eitaa.com/joinchat/4117299441C4967adfe68 امام جواد علیه‌السلام فقط 60 هزار تومان😳🌺 روی پوست آهو 📖 با رعایت آداب نگارش ✍ کاملا دست‌نویس کانال ما در ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4117299441C4967adfe68
سلام وقت شما بخیر بنده دختری ۲۸ ساله هستم، چند وقت پیش خواستگاری داشتم که ایشون هم مثل من در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بودن ولی از نظر پایبندی به نماز و بعضی از اصول مذهبی(محرم و نامحرم)، متوجه شدم سطحی عمل می‌کنند و اینکه حدودا دو سال هم از من کوچیکتر بودن، خارج از ایران زندگی می‌کردند و قبلا هم با یک دختری از همون کشور یک جا زندگی میکردند نه اینکه ازدواج کرده باشند، وقتی این مورد رو متوجه شدم ایشون رو رد کردم ولی هنوز فکرم مشغول این هست که شاید تصمیم سطحی گرفتم و اشتباه کردم، چون اون طوری که من شناختم ایشون خیلی صداقت داشتن و اون جربزه و جنم کافی که از پس زندگی بربیان رو هم داشتن و اینکه خیلی به پدر و مادرشان احترام میگذاشتن، به نظرم آدم منعطفی میومد، ولی خب اینکه بدون ازدواج با یه نفر دیگه زندگی کرده بود برای من خیلی سنگین اومد و درجا رد کردم، ایشون هم مقاومتی نکردن و گفتن درک میکنم، به نظر شما تصمیم من درست بوده یا خیر؟ ممنون میشم راهنمایی بفرمایید، با تشکر 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
02_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
17.07M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دوم *مرگ، رازی بزرگ دارد! * آیا NDE مخصوص جهان سوم است؟ * برزخ هم برزخی دارد! * مردی که میتوانست، مرده را زنده کند! * توبه؛ فرایندی برای تبدیل همه زشتی ها به حسنات * از بن بست حق الناس ، رها شویم! * حقوق والدین، حق الناس است؟ * عمود به عمود تا فرج 📅98/07/13 ⏰ مدت زمان : ۳۹:۵۶ 🔔@Aminikhaah_Media .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز شدن گره های زندگی حاج اقای عالی .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۴ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد. برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند. سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن. ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت. قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند. ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد. سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید: _احوال شما چطوره؟ مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند. سعید گفت: _امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟ علی گفت: _بابا بیا فوتبال. فاطمه گفت: _نه بابا. بیا خاله بازی. محمد هم پرید جلوی بابا که: _بابا بیا قایم موشک بازی کنیم. میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه. سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت: _دو تا کار می تونیم بکنیم. بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن: _چی کار؟ بابا گفت: _می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم. علی گفت: _یه ربع یه بازی. فاطمه گفت: _سه تا پنج دقیقه سه بازی. محمد هم گفت: _قایم موشک. منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد: _خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم. بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن: _هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم. قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد: _قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد. محمد هم گفت: _آره قبول نیست. جرزنی کرده. بابا گفت: _باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره. این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد: _آخ جون قایم موشک. بابا گفت: _ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم. همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی... ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
4_5987759137377750502.mp3
33.78M
🔊  | ویژه برنامه ولادت امیرالمومنین(ع) ؛ شنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۴۰۱ | هیئت رزمندگان ثارالله همدان 🎤 با کلام: حجت الاسلام حمید رسایی / بخش اول اهمیت دهه فجر امسال/ تکبیر متفاوت شب ۲۲ بهمن امسال/ خاطره‌ای مهم از توصیه رهبر انقلاب/ عامل شکست توطئه‌های این چند دهه 🔺برای دیدن تحلیل‌های حمید رسایی عضو کانال شوید🔻 eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
4_5987759137377750510.mp3
40.31M
🔊  | ویژه برنامه ولادت امیرالمومنین(ع) ؛ شنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۴۰۱ | هیئت رزمندگان ثارالله همدان 🎤 با کلام: حجت الاسلام حمید رسایی/ بخش دوم چرا فرزندآوری جهاد است/ محصول تهاجم فرهنگی دهه هشتاد در ۱۴۰۱ برداشت شد/ سست کردن اعتقادات مردم با سرمایه‌گذاری روی پشیمان‌ها/ چرا روی حجاب متمرکز شدند/ سخنان صریح خطاب به مسئولان درباره حجاب 🔺برای دیدن تحلیل‌های حمید رسایی عضو کانال شوید🔻 eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۴ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۵ قرار شد هرکی تک بیاره چشم بذاره.حالا مامان و بابا و بچه ها همه دارن میگن هرکی تک بیاره اون چشم میذاااااااره. مامان انتخاب شد. روشو کرد سمت دیوار. سرشو گذاشت روی ساعد دستش. شروع کرد به شمردن: ده، بیست، سی، چهل، پنجاه، .... همه با شور و هیجان دنبال جایی برای قایم شدن بودند. معمولاً بابا و میثم یار همند. چون میثم باید بغل بابا باشه. بابا و میثم رفتن پشت در اتاق بچه ها. محمد رفت زیر میز رایانه. فاطمه پشت پرده پذیرایی. علی هم داخل کمد رخت خوابا. مامان از تجربه ی بازی های قبلی می دونست که بچه ها معمولاً کجا قایم میشن. فقط میخواست شور و هیجان بازی رو بیشتر کنه. پس اول رفت سراغ آشپزخونه. با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت: _پس خوشگلای من کجا رفتن؟ آشپزخونه که نیستن. ای خدا پس کجا رفتن؟ رفت سمت پرده و میز رایانه که کنار پرده ست. محمد از زیر میز و فاطمه از پشت پرده مامان رو می دیدند که داره میاد سمتشون. از شور و اضطراب قلبشون گرومب گرومب صدا می داد. دوست داشتند یه لحظه مامان حواسش نباشه و اون وقت بپرن بیرون و سک سک کنند. مامان اونا رو دید. اما به روی خودش نیاورد. برگشت سمت کمد رخت خوابا. بلافاصله محمد و فاطمه با داد و فریادی از سر شادی پریدند بیرون و سک سک کردند. صدای قهقهه شون به آسمون رفت. مامان می خواست در کمدو باز کنه که یه هو صدای میثم اومد. داشت می گفت: دادا... دادا... . باز صدای خنده ی بچه ها رفت هوا. فاطمه گفت: _ باز میثم بابا رو لو داد. مامان کمدو رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم هم حوصله ش سر رفته بود. آخه چند دقیقه پشت در تو بغل بابا وایساده بودند و داشت غر می زد. مریم یواش لای در رو باز و پیداشون کرد. سعید جستی زد و دست مریمو محکم گرفت. گفت: _قبول نیست. میثم منو لو داد. قبول نیست. نمی ذارم سک سک کنی. لبشون تا بناگوش به خنده باز شده بود. هر کدومشون سعی می کرد خودشو زودتر برسونه و سک سک کنه. بالاخره مامان موفق شد. بعد نوبت بابا بود که چشم بذاره. بازی کردن همه خانواده با هم خصوصاً با شرکت مامان و بابا از بهترین و جذاب ترین و کیف دهنده ترین تفریحات خونه ست. البته وضعیت شغلی جدید بابا که صبح میره و بعد از 12 شب میاد، حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها رو گرفته. مریم اما عاشق کتابه و مطالعه ست. از کودکی شیفته ی کتاب بوده. علاقه ی وافری به مطالعه ی رمان های سرگذشت و زندگینامه شهدا، کتابای تربیتی و روان شناسی خصوصاً از نوع اسلامی داره. معتقده خدایی که ما رو ساخته بهتر میتونه برنامه ی زندگی بهمون بده تا علم ناقص بشر. او باور داره که در قالب بازی بسیاری از مسائل رو میشه به بچه ها یاد داد. تو طول روز حداقل یک ساعت و گاهی بیشتر برای بازی با بچه ها وقت میذاره. یه بار که یکی از دوستاش ازش پرسید راز شادی و سرزندگی فرزندانش چیه، یکی از مواردی که مریم براش توضیح داد، همین بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود. مریم تو آموختن شیوه های صحیح تربیتی از طریق مطالعه ی بسیار و دائم، علاقه و جدیت خاصی داره. همینم باعث شده که گاهی افرادی از دوستان یا اقوام برای حل مشکلات تربیتی فرزندانشون و یا برای مشورت درباره اختلافات با شوهرشون با او تماس بگیرن و صحبت داشته باشن. سعید هم تا پیش از این روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می کرد. اگر هر روزی به هر دلیلی نمیشد که بازی کنند، فرداش بیشتر وقت میگذاشت و جبران روز قبل رو می کرد. اما با وضعیت جدید کاری و افزایش ساعت کار، سعید نه حال بازی رو داره و نه انگیزه و توانش رو. بخاطر همین وقت کم گذاشتن های سعید، مدتیه بچه ها با همدیگه بیشتر دعوا می‌کنن و بر خلاف قبلاها سر هر چیز کوچکی مستعد تنش با هم شدن. اما سعید اصلا حواسش به تبعات تربیتی کم وقت گذاشتنش برای بچه ها نیست و امروز چون مرخصی گرفته بود که عزیز رو ببره بیمارستان، زودتر اومده بود خونه و بازی کرد باهاشون و حال بچه ها بعد از مدتها اینقدر خوب شده بود اما مریم خیلی وقته به دلیل تنش‌های بچه ها پی برده و حتی چندبار هم به سعید گفته که بچه ها نیاز دارن مثل قبل براشون وقت بذاره ولی سعید گوشش به این حرفا بدهکار نیست. اون هدفش شده عوض کردن ماشینش و دیگه به چیزای دیگه اهمیت نمیده ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام استاد پوراحمد خسته نباشید و خدا قوت توی یکی از صحبت های شما شنیدم که اشاره داشتید نباید بچه ها را در خانه تنها گذاشت. سوال من اینه که آیا اجازه دادن به فرزندان برای اینکه چند روز خونه پدربزرگ یا دایی و .. بمونه هم اشتباهه یا میتونه تاثیر خوبی داشته باشه برای فرزندان؟ من یک پسر ۱۲ و ۹ ساله و یک دختر ۵ ساله دارم و بعضا به درخواست پدرم و پسر بزرگم اجازه میدم یکی دو روز اونجا بمونه لطفا راهنماییم کنید. ممنون 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob