eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴کانال دکتر انوشه در ایتا 🔵جهت عضویت کلیک کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3483369750Cf4850ec11e https://eitaa.com/joinchat/3483369750Cf4850ec11e فرصت عضویت (به شدت محدود)❌
🔴 حسین دارابی تو اینستاگرام ۹۰۰هزار فالوور داشت، تحلیل‌هاش واقعا روشنگرانه‌س. بسیاری از تناقضات و دروغ‌های رسانه‌های غربی رو مطرح میکنه و بسیاری از شبهات رو پاسخ میده. کلی نوجوون تو کانالشن چون مسائل رو با زبون طنز میگه😁 الان بزرگترین کانال ایتارو داره با ۷۰۰ هزار عضو، پیشنهاد میکنم حتما کانالش رو داشته باشید و مطالبش رو دنبال کنید. هم خودتون هم بچه‌هاتون. چون معمولا خانوادگی عضوش میشن. لینک کانالش اینه 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0 چندتا مطلب آخرشو ببینید خدایی
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🍁 مادرم همیشه میگه کاش زمان ما هم گوشی بود تا میتونستیم لحظه های قشنگ زندگیمون رو به تصویر بکشیم! 🙂 『➺ 🍊🎬☘🎧 』 حالا من تصمیم گرفتم کلیپ ساختن با موبایل رو کاملا رایگان و حرفه ای به شما آموزش بدم😍 https://eitaa.com/joinchat/3809345702C3c000ea633 تا دوره رایگان سنجاق شده عضو بشید👆👆 نمیذارم حسرت ثبت خاطره ها تو دلتون بمونه🌱
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🔹️مجری‌و مولودی خوان حرفه‌ای جشن عروسی مذهبی •┈••••✾••••┈• 🔸️ با ۲۰ سال سابقه درخشان اجرای شاد در لوکس ترین تالارهای کشور •┈••••✾••••┈• 🌐 کانال‌ نمونه اجراها در ایتا: 🆔️ https://eitaa.com/joinchat/1515782151Ce054db0ac0 •┈••••✾••••┈• ☎️ شماره تماس :
09125537130
•┈••••✾••••┈• 🎁 بمنظور ترویج‌ مجالس‌بدون‌گناه این پوستر‌ را به‌ تازه‌ دامادهای فامیل ارسال‌ بفرمائید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استندآپ کمدی یک روحانی از ماجراهای خنده‌داری که‌ در یک مجلس ختم اتفاق می‌افتد ‌ 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
هدایت شده از آشپزی ونکات اسلامی
❌️دیگه براتپل شدن صورت هرچیزی نخور❌️ 🔥تپلی صورت باجوانه ی فرآوری شده که برای اولین باربرای پرشدن صورت تهیه شده وتوسط سازمان غذاودارو مجوز تولیدکرده🔥 🔴تست شده دربهترین آزمایشگاه کشورمون 🔴بی نیازاز قرص وآمپول و مکمل وپماد 🔴کاملا ارگانیک وطبیعی بدون دخالت دست 🔴برگشت ناپذیربعداز دوره ی مصرف 🔴بدون عوارض جانبی وحساسیت 🔴ترکیبی ازجوانه وپروتیئن وویتامین واملاح ✔️بزن برو داخلش ببین چه خبره❗️👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3220046107Cd229ebfacb
سلام استاد خدا قوت. ببخشید استاد خواستم در مورد پدرم به شما بگم که پدرم خیلی آدم بد اخلاقیه و چندین ساله که بیکاره..اصلا نمیتونی جلوش زندگی کنی همش دخالت داره تو کارات و دعوا و سرکوفت میزنه حتی اگه بخوای حرف عادی صحبت کنی بهت سرکوفت میزنه و دعوا راه میندازه فک میکنم پدرم به خاطر بیکاری کلا نه فقط تو حرف زدن کلا تو کارات دخالت میکنه و همیشه سرکوفت میزنه و اگه بخوای از حقت دفاع کنی دعوا راه میندازه به نظرتون چطور رابطمو باش درست کنم؟؟یعنی جلوش همیشه باید ساکت بشینم؟؟ این چندین ساله که من رو این وضعم و اعتماد به نفسمو از دست دادم. 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
سلام✋دوستان عزیزم آجیل سرای مادر 🌱 امسال میخواد کمکت کنه یه جوری سفره ی عيدت رو بچینی که همه بگن اووووه☺️☺️ ازکجا خریدی این اجناس باکلاس و ارزون و خوشمزه رو 😋😘😋 ✅انواع آجیل😋 ✅خشکبار😘 ✅شیرینی🍩🍩 ✅پسته😋 ✅بیش از ۷۰ نوع محصول کیفیت عالی + قیمت مناسب= دعای خیرشما😍 به مناسبت عید نوروز ، خریدهای بیش از 500 هزار تومان ، ارسال رایگان 😊🔥🔥🎁 برای دیدن محصولاتم و تنوعشون بفرمایید داخل کانال 😍🏃‍♀🏃‍♀👇 https://eitaa.com/joinchat/3350724955C767d3aca6e
۶۷۲ من دختری درس خون پر جنب و جوش بودم با پدری روحانی-نظامی، مقید، خوش اخلاق و با روحیه و بسیار خوش مسافرت با دوتا خواهر و یه برادر زندگی می‌کردم. عاشق درس عربی بودم و همیشه نمره هام تو این درس نخونده ۲۰ بود و بشدت در تب و تاب کنکور با رقابت بالا با همکلاسیهام بودم. پدرم تابستونا در طرح اوقات فراغت همیشه بچه هارو دور خودش جمع می‌کرد و خاطره و معما می‌گفت. پدر ایام نوجوانی از روستا بخاطر تحصیل به شهر اومد و دبیرستان رو رشته ی انسانی رفت و دیپلمش رو گرفت و در کنار دروس دبیرستان درس حوزه رو هم شروع کرد. وقتی دیپلمش رو گرفت، کنکور داد و وارد دانشگاه شد با وجود ۴ بچه، ماموریت های نظامی، قبول کردن امام جماعتی مسجد، آقاجون عزیزم لیسانس و فوق لیسانس رو در دانشگاه فردوسی گرفت و در کنار درس در رشته ی کاراته به کمربند مشکی و در یادگیری زبان انگلیسی سطح تافل رو بدست آورد. در اردوهای تفریحی تابستون، برای بچه ها جک و مطالب زیبا میگفت نمونش : روز و شب گر به حسین بن علی گریه کنی شرط اول که دهد سود نماز است نماز و جالب اینجا بود که تمام شعرها و مطالب رو خودشون مطالعه می‌کردن و یادداشت می‌کردن و می‌گفتن. هر سال تابستون مرخصی میگرفتن و مارو به مسافرت در شهرهای ایران میبردن، تو مسیر هر جا آب می دیدیم، میزدن کنار با مانتو و شلوار و مقنعه می‌پریدیم تو آب چقدر حال میداد و مامانم غر میزد لباساشون خیس شده، وسایلای تو ماشین خیس میشه و خلاصه، هر طور بود ما دوهفته ی کامل دور میزدیم. تو چادر میخوابیدیم، مامانم از خونه همه چی حتی ادویه و برنج و روغن و رب و ماکارونی برمی‌داشت و غذاهای ساده و خوشمزه حتی اشکنه تو مسافرت درست می‌کرد و چقدر در عین سادگی همه چیز، خوش می‌گذشت و تابستونا هم هر شب با شام ساده میرفتیم پارک‌های شهرمون و شامو اونجا می‌خوردیم با دوستان و ما کلی بازی میکردیم. یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم هر روز صبح ساعت یک ربع به ۵ میرفتیم کوههای اطراف شهر و کوهنوردی میکردیم، چایی می‌خوردیم و بعد خودشون مارو تک تک به مدرسه میرسوندن چون گاها به سرویس نمی‌رسیدیم ما تو شهر بزرگ زندگی میکردیم ولی بخاطر شغل پدرم به شهر کوچیک رفتیم. درضمن از لحاظ دروس حوزوی در سطح اجتهاد بودن و تا شرح لمعه رو خونده بودن، پست و مقام های مهم مثل قضاوت و ریاست در تهران بهشون پیشنهاد شده بود ولی پدرم میگفتن قضاوت مسئولیت داره و ریاست رو دوست نداشتن آخر به یک پست کوچیک در یک شهرستان کوچیک راضی شدن... منو داداشم رو که دوسال باهم اختلاف سنی داشتیم از سن راهنمایی با حفظ قرآن آشنا کردن و تو این مسیر قرار دادن من با داداشم دونفری حفظ کردیم تا مقطع پیش دانشگاهی، من تا آخر جزء ۵ پیش رفتیم هر روز به ما برنامه داده بودن. من از همون اول راهنمایی در مسابقات حفظ دانش آموزی شرکت میکردم و همیشه مقام می‌آوردم چقدر اردوهای کشوری شیرین بود با بچه های قرآنی، شهرهای مختلف مثل زنجان و اردبیل آستارا کرمان و بم رو با این اردوها دیدم و آشنا شدم آخر ماه از من و داداشم امتحان میگرفتن و اگر فقط تا نیم یا ۲۵ صدم اشکال داشتیم، اون موقع دوهزار تومن تشویقی هدیه میدادن و اگر غلطمون بیشتر می‌شد جایزه رو از دست می‌دادیم. روی درسامون نظارت داشتن و حتی در نوشتن کلمات زبان در دفتر زبان به تمیزی و فاصله ی بین کلمات تاکید میکردن... سال سوم راهنمایی من در حفظ قرآن نفر اول کشور شدم، برام جشن کوچیکی تو خونه مون گرفتن و فامیلامونو دعوت کردن و با دست خودشون روی یک مقوا پیام تبریک برام نوشتن. همه برام کادو آورده بودن. رابطه ی من با پدرم مثل دو دوست و همراه بود نه صرفا پدر و دختری... از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم ولی دست تقدیر این پدر مهربان رو در سال ۸۱ از ما گرفت. ایشون با روحیه ی عالی، ورزش و تفریح، یکدفعه دچار سکته ی مغزی شدند و بعد مرگ مغزی ایشون تایید شد. تیم پزشکی حاذق از تهران اومدن با ما که اصلا تا حالا همچین مریضی ای ندیده بودیم، بسیار مهربانانه صحبت کردن و تفهیم مون کردن برای بحث پیوند اعضا که در نهایت با رضایت خانواده ام و پدربزرگ عزیزم ما دوتا کلیه ها رو اهدا کردیم به دو خانم ۲۵ و ۳۵ ساله ی روستایی بسیار محروم که دیالیز میشدن، بماند که چقدر از طرف فامیل بما حرف زدن که جسد رو تکه تکه کردین و... بعد از اون چون این کار برای اولین بار از یک روحانی نظامی اتفاق افتاد از طرف شبکه ی تهران فیلمی ساختن و بنام ایثار در تلویزیون پخش شد بعد از اون فیلم دیگه کارت‌های پیوند رو همه میتونستن پر کنن. خوش به حال پدرم که هم حیاتش هم مماتش باقیات الصالحات هست و همه به نیکی از ایشون یاد میکنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ در اواسط دوران پیش دانشگاهی من، پدرم با همسرم همکار بودن و همسرم بخاطر برنامه های بسیج و دعوت از ایشون با پدرم آشنا و صمیمی شده بودن. یادمه یه روز از مدرسه که اومدم خونه همسرم دوستشون رو برای یادگیری عربی پیش بابام آوردن من چایی بردم و همین شد ابتدای آشنایی بنده با همسرم که ایشون فهمیدن که حاج آقا دختر دم بخت دارن و مادرشون رو فرستادن خواستگاری 😉😉 درست همون شب پدر من شیفت شب بودن و مادرشون فردای اون شب تنها اومدن خواستگاری من که با خانوادمون آشنا بشن. خلاصه پسند کردن و گفتن آقا پسرمون بیان از تهران ما دوباره میایم. رفتن مادرشوهر من‌ همانا و اومدن ما به مشهد و مواجهه شدن با مرگ مغزی پدرم همانا. این شد که هیچوقت نه مادرشوهرم پدرمو دیدن و نه پدرم مادرشوهرمو. همسرم فرزند شهید هستن و مادرشون میگفتن خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک پدر برای پسرشون که در سن ۶ سالگی پدرش رو از دست داده بودن، پدری میکنن و پسرشون طعم پدر رو میچشن از قضا که اتفاق به گونه ای دیگه رقم خورد و پدر من قبل از عقد ما به رحمت خدا رفتن. من بعد از رفتن پدرم دچار افسردگی شدم و دقیقا ۴۰ روز به کنکور همه چیز روی سرم خراب شد و منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم تا به خودم اومدم، دیدم کنار سفره ی عقد نشستم ولی مصلحت این بود که بعد از یک غم سنگین به یک شادی شیرین برسم. عموها و پدربزرگ ۲۰ روز بعد از چهلم پدرم به شهر کوچیک ما اومدن و بساط بله برون و کاغذ نویسی رو برپا کردن. با یک مراسم ساده تو خونه ما به هم محرم شدیم. و چقدر سخت بود پدری که عقد تمام فامیل رو خونده بود، عمرش برای خوندن عقد بچه هاش یاری نکرد. ۱۹ مرداد سال ۸۱ عقد کردیم. یکماه رو در شهرستان موندیم ولی بعد از یکماه که پدرم فوت کردن، گفتن ما باید از خونه های سازمانی بیایم بیرون و اینطور شد که ما اومدیم مشهد و تازه اول سختی و دوری از همسر بعد یکماه برای من شروع شد. دوسال با همه ی سختی های دوری از همسر و حساسیت‌های مادرم برای رفتن به خانه ی مادرشوهر گذشت و من بعد از دوسال دوباره به شهرستان رفتم و در یک خانه ی اجاره ای در شهر غریب دور از خانواده به زندگی با همسرم مشغول شدم. اوایل فکر میکردم همینکه برم خونه ی خودم و همسرم رو هر روز ببینم دیگه هیچ مشکلی ندارم ولی تازه شروع یکسری درگیری ها بود. مثلا همسر من یک بسیجی فعال بود و شب ها دیر میومد خونه و من سفره ی شام رو از سرشب پهن میکردم و مرتب و تمیز منتظر ایشون ولی اینقدر دیر میومدن که خسته و خواب‌آلود به زور شام میخوردن و می‌خوابیدن، صبح زود دوباره می رفتن سرکار... یک سال به همین روال گذشت من در اونجا دوره های تربیت معلم قرآن کودکان رو میگذروندم که سرگرم بشم. روزهای خوبی بود سعی کردم با مشغله های همسرم کنار بیام تا اینکه بالاخره بعد یکسال همسرم به مشهد انتقالی گرفت و ما یک خونه ی اجاره ای تو مشهد گرفتیم من که با فوت پدرم از کنکور افتادم، حوزه شرکت کردم و دوماه بعد از ورود به مشهد باردار شدم. کلی خوشحال بودم روزها با یک کیف سنگین دو تا اتوبوس عوض میکردم که به موقع به کلاس هام برسم. ولی متاسفانه درست در شروع امتحانات ترم من به لکه بینی افتادم و بچه سقط شد و کورتاژ شدم. بعد از ۶ ماه دوباره باردار شدم و ایندفعه حال من بسیار بد بود، یکسره بالا می‌آوردم از برکت همین بچه یک خونه ی نقلی خریدیم ولی بخاطر شرایط کاری همسرم و قرض‌های خونه نشد که بریم توش زندگی کنیم، دادیمش اجاره ولی از همه جا کمتر که مستاجر اذیت نشه. همسرم یک دوره ی آموزشی داشت و فقط ماه به ماه چند روز میومد و می‌رفت تا اینکه دختر اولم در تیر ۸۶ بدنیا اومد. ما خونه ی مادرم زندگی میکردیم و دوباره دوری از همسر ادامه داشت و هر ماه که میومد می‌دید بچه یک تغییری کرده و بزرگ تر شده، این روزها تا دوسالگی دخترم گذشت شرایط سختی بود بالاخره مشترک بودن با مادر هم خوب بود و هم سخت... یک روز همسرم گفت اسم مون تو خونه های سازمانی در اومده و این شد که بعد از ۳ سال ما به خونه ی جدید رفتیم و تونستیم بعد از چند ماه یک پراید بخریم. دیگه نتونستم درسم رو بخاطر دخترم ادامه بدم و تصمیم گرفتم حفظ قرآن رو ادامه بدم. در ۵ سالگی دخترم باردار شدم و دختر دومم در دی ماه ۹۲ بدنیا اومد. بعد با پاقدم این دخترم از طرف محل کار برامون خونه ساختن و ما با فروش طلا و وام به خونه ی خودمون رفتیم. زینب سادات که دوساله شد از شیر گرفتمش و در ۳ سالگی دخترم دوباره باردار شدم خدا بهم یک پسر داد ولی در اواخر دوران بارداری پسرم اتفاقات سختی برام افتاد و همسرم برای بار دوم به سوریه رفت. ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
✨️درمان ناباروری *درکمال ناباوری* 🔥💦سلام چند ساله که درگیر مشکلات ، ، هستی؟!!💦🔥 https://eitaa.com/joinchat/2754740558C6445fb8d8e 09397279149 💎کار خدا بود پیام من رو ببینی💎 ❤️💙برای داشتن یه بچه ناز و سالم و همچنین سلامتی کامل به کانال ما یه سر بزن🌹 https://eitaa.com/joinchat/2754740558C6445fb8d8e 09397279149
۶۷۲ ایشون که عشق شهادت و جهاد بود با من صحبت کرد و من قانع شدم و دقیقا اول ماه هفتم رفتن. من روزهای سختی رو با دوتا دخترا گذروندم. دوری از بابا برای دخترا سخت بود و با بهانه گیری و گریه هاشون شب ها که میخوابیدن منم گریه میکردم. دسترسی به تلفنم نداشتم گاهی هفته ای یکبار خودشون زنگ میزدن و من دلم گرم میشد. تو این روزا من دخترامو به پارک میبردم و با دوستان قرآنی اینطرف و اونطرف میرفتم و تا روز آخر بارداری رانندگی کردم. بماند مشکلات خراب شدن ماشین و خریدهای منزل که با همون وضع بارداری خودم خرید میکردم ولی برای تعمیر ماشین دوست همسرم ماشین رو تعمیرگاه میبردن. با پا قدم بچه ی سومم ما پراید رو تبدیل به سمند کردیم. یک روز بعد از ۹ روز زنگ نزدن همسرم من به دلشوره افتادم. همسرم از طریق تلگرام به یکی از دوستانشون پیام دادن که به من برسونن که حالشون خوبه و دوتا عکس عشقولانه هم برا من فرستادن. تا اینکه شب عید غدیر بعد از ۴۵ روز یکدفعه ب سرم زد که به همراه همسرم زنگ بزنم. من و همسرم چون هر دو سید هستیم هر سال عید غدیر از صبح زود تا پاسی از شب خونه ی ما مهمون میومد و می‌رفت ولی چون در اون سال همسر من نبود، عید سوت و کوری بود منم از بی حوصلگی همینجوری به همراه همسرم زنگ زدم. یکدفعه در کمال ناباوری گوشی زنگ خورد. دفعه ی اول و دوم جواب ندادن دفعه ی سوم جواب دادن گفتن من تازه رسیدم تهران چون شب عیده بلیط گیر نمیاد میرم کرج خونه ی مادرم تا بلیط گیر بیارم. من که یک هفته مونده بود به زایمانم به همسرم پیام میدادم که حتی شده با ماشین دربست خودشو به من برسونه. پشت تلفن دیدم صداش یکم بی حاله، بهم گفتن پام از جایی که قبلا در رفته بود یکم درد داره. آخر شب بهم خبر خوش داد که بلیط هواپیما گیر اومده و من فردا نزدیک ظهر میرسم خونه. منم خوشحال همه جارو تمیز و مرتب کردم و برق انداختم، خودمو آرایش کردم، پیراهن خوشگل پوشیدم و منتظر رسیدن همسر شدم. بالاخره بعد از ساعتها انتظار دیدم یکی پشت در میگه یا الله یا الله چادر پوشیدم رومو گرفتم و دیدم همسرم با یک ویلچر گنده و یک شاخه گل دستش با دونفر از دوستاشون وارد خونه شدن. درست یک هفته به زایمانم با صحنه ای مواجه شدم که فقط خشکم زد. دوستاشون خداحافظی کردن و رفتن. من تا یک ربع همینجور سرپا بهت زده بودم، همسرمم میخندید🥺 گفت اگه گریه کنی، هیچی بهت نمیگم و بعد از نیم ساعت ماجرای مجروح شدنشون رو برام تعریف کردن که ماشین میره روی یک تله ی انفجاری و با دوتا از همرزمانشون، هر ۳ مجروح میشن یکی از ناحیه گوش گه فقط پرده ی گوش پاره میشه یکی موج انفجار و همسر من از ناحیه ی دوپا از زانو به پایین دچار شکستگی شدید میشن. چند روزی رو تو عراق با مرفین نگه میدارن تا اینکه به بیمارستانی در تهران منتقل میشن و بعد از دوتا عمل و گذاشتن پلاتین تو پاهاشون میرن خونه ی مادرشون تو کرج یک هفته ای رو اونجا می‌مونن که من اتفاقی زنگ میزنم، اونجا بود که به من گفتن داشتم فکر میکردم که چی بهت بگم. اومدن همسر همانا و اومدن دوستان و مهمانها و همکارا با وضعیت بارداری من ادامه داشت. فردای اون روز مادرشوهرم خودشونو به مشهد رسوندن. منکه با خودم برای هفته ی آخر و یکسری کار مونده وعده داده بودم که همسرم انجام میده با وجود اون وضعیت بعدازظهر همون روز یکی از دوستاشون پیش همسرم موندن و من آخرین ویزیت دکترم رو رفتم و پشت فرمون تو ترافیکا کلی گریه کردم. تازه بعد از ۱۶ سال، قبل از رفتن همسرم تخت تاشو سفارش دادیم من خودم تشکش رو خریدم و خوشگلش کردم و گفتم بالاخره ایندفعه بعد از یک سزارین روی تخت استراحت میکنم، غافل از اینکه جناب همسر با اون وضعیت از راه اومده تختو اشغال کردن 😂😂 روزها گذشت و من بعد از ۷ روز برای زایمان به بیمارستان رفتم. دوتای اول رو طبیعی زایمان کردم ولی ایندفعه بخاطر اینکه جفت جلو بود، دکتر اجازه ی طبیعی به من نداد و من سزارین شدم. برای سزارین اجازه ی همسر لازم بود، هر چی گفتم همسرم اینجوری شده امکان اومدن نیست، نشد که نشد و بالاخره دوستانشون همسر رو به بیمارستان آوردن و ایشون رضایت دادن و ظهر آقا سید حسین مون بدنیا اومد. وقت ملاقات دیدم همسر عزیزم با همون وضعیت با ویلچر برای دیدنم اومدن. یکم روحیه گرفتم تا بالاخره اومدم خونه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ وقتی اومدم خونه و ناهار خوردم باز سیل مهمونها همینطور پشت هم میومدن و میرفتن من که بخاطر مهمونا اصلا نتونستم حتی یکم دراز بکشم. از طرفی هم پسرم زردی داشت دو روز بعد باز با بچه و مامانم رفتیم مطب دکتر برای معاینه ی بچه و کرایه ی مهتابی برای زردی. باز روز ۵ شد و آزمایش کف پای نوزاد. یاد بچه های دیگم افتادم که همسرم در کنارم بود ولی سر این بچه نبود باز ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد. مادرشوهرم از مهمونا و همسرم پرستاری می‌کرد و مامان خودم منو کمک می‌کرد تا اینکه روز نهم بخیه هام یکم بهتر شده بود، با مامانم رفتیم بیمارستان برای معاینه ی بخیه ها. مادرشوهر و مامانم بعد از روز دهم، به خونه هاشون رفتن .من موندم با یک نوزاد و دوتا بچه ی مدرسه ای و همسر مریض و یک عالمه مهمون. تا ۳ ماه ما اکثر روزا مهمون داشتیم، گاهی شبها که پسرم گریه می‌کرد از فرط خستگی، منم باهاش گریه می‌کردم. همسرم میگف خداروشکر کن که بچه سالمه و اِن آی سی یو نرفته. کم کم بعد از ۴ ماه، ویلچر رو کنار گذاشتن و با واکر راه میرفتن، بعد یکماه با دوتا عصا و بعد یک عصا و بعد از ۷ یا ۸ ماه کلا عصارو کنار گذاشتن. الحمدلله چون همسرم ورزشکار بودن زود بلند شدن وگرنه شدت جراحت یک پاشون بقدری بود که تمام استخوان‌های مچ پا خورد شده بود. دیگه منم به شرایط عادت کرده بودم هر وقت می‌خواستیم بریم جایی ویلچر رو با دختر بزرگم تا میکردیم دونفری بلند میکردیم، میذاشتیم صندوق عقب و همسرم در صندلی عقب مینشستن و پاهاشون رو دراز میکردن. من همینکه ۲۰ روز از زایمانم گذشت، پسرم رو صندلی جلو میذاشتم و کلاس قرآنمو میرفتم. ۴۰ روزه که شد مسابقات استانی حفظ شرکت کردم و اول شدم. وقتی حفظ قرآنمو انجام می‌دادم، حالم خیلی بهتر میشد و روزها گذشت و زندگی ادامه پیدا کرد. ولی پا دردهای جناب همسر ادامه دار بود و پای چپشون سمت غوزک پا رد یک پیچ کاملا پیدا بود و روزها که سرکار میرفتن و خونه میومدن دیگه شب رد اون پیچ خون میومد ک. و پای دیگشون هم که از ساق یک پلاتین بزرگ بود رو مدام نوبتی با دخترم ماساژ می‌دادیم. دقیقا با بارداری فرزند سومم، خدا روزی بزرگی نصیبم کرد و من که از درس حوزه هم افتادم، همکلاسی هام بهم خبر دادن مکتب کلاس حفظ گذاشته و استاد بسیار مخلص و دلسوز و پیگیری نصیبم شد و تا ۵ سالگی پسرم من بالاخره حفظمو به اتمام رسوندم. بارها تو این مسیر خسته شدم و تصمیم به کنار گذاشتن گرفتم ولی استاد صبورم با تمام شرایط زندگی و تنبلی های ما کنار اومدن و من بالاخره به آروزی بچگیم که همون حفظ کل بود رسیدم. الحمدلله تو این مسیر در مسابقات مختلف اوقاف، بسیج ، سپاه، بنیاد شهید و مسابقات موسسات مقام های مختلف رو کسب کردم و یک مقام سوم کشور رو هم دارم. مطهره سادات دختر بزرگم ۱۶ سالشه و ۸ جزء حفظه، دختر وسطیم زینب سادات ۹ ساله ۱جزء و نیم حفظه و پسرمم که ۵ سال و نیمشه چند تا سوره از جزء ۳۰ رو حفظه و وقتی خواهرش میخونه خیلی از آیات سوره های بزرگ جزء ۳۰ و ۲۹ رو بصورت صوتی حفظ شده هنوز ماموریت‌های همسر جان ادامه داره و اکثر اوقات نیستن ولی همیشه خودشون میگن کیفیت زندگی مهمه نه کمیتش. هر دوی ما در کنار هم به موفقیت‌ها و علاقه های فردی مون رسیدیم، همسرم اکثر دوره های ورزشی مثل مدرسی غواصی مربیگری پاراگلایدر، مربیگری موتورسواری صخره نوردی راپل کوهنوردی و مربیگری شنا رو گرفتن و درسشون که دیپلم ناقص بود به لیسانس ارتقا دادن و منم که از مجردی، ۵ جزء حفظ بودم حفظم رو تموم کردم. یکی دو دوره چرم دوزی هم رفتم ولی بخاطر درگیری حفظ و مرور خودم و رسیدگی به حفظ بچه ها ادامه ندادم. با درک متقابل زوجین و احترام متقابل نسبت به هم نه تنها ازدواج و فرزند آوری مانع رشد و پیشرفت نیست بلکه انسان رو ورزیده میکنه و ناخودآگاه بخاطر گرفتاری بیشتر بچه ها و مسائل مربوط به مدیریت خونه، استفاده ی درست از وقت رو انسان یادمیگیره و میفهمه که باید از کارهای بیهوده و وقت گذرونی تو بازار و خیابون رفتن و فیلم دیدن زد تا به جایی رسید. ما با برنامه ریزی بچه ها رو بیرون برای دوچرخه سواری و تاب سرسره می‌بریم. تابستونا شام ساده درست میکنیم با همکارا میریم پارک. فیلم های سینمایی با محتوای خوب که ساخته بشه، خانوادگی میریم سینما و معمولا سالی یکبار هم مسافرت میریم. با ورود هر بچه عشق و علاقه ی همسرم بهم بیشتر شده و اگه باز بیشتر بیارم دیگه تاج سرشم😉 قناعت، دعای پدر و مادر، توکل و توسل در زندگی بسیار رزق و برکت در مال رو به همراه داره. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
💢اگه بچت پرخاشگره، تو روت وایمیسه، هر چی میگی برعکسشو انجام میده، اصلا به درس اهمیت نمیده☹️🥴 🔰 یه هفته تواین کانال باشی رفتار خودتو فرزندت متحول میشه😇😃 ✅همین الان عضو شو ، پشیمون نمیشی 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/594805058C616d3d4b35
۶۷۲ الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریت‌ها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن. یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉 روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعه‌ی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد. همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉 سعی میکنم هر جا میرم و توی گروه‌ها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم. همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن. هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم. برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 پویش همراهان سفر ایمن ویژه نوروز ۱۴۰۲ در راه‌های کشور، قرار همدلی ایرانیان در بهار قرآن و شکوفایی طبیعت 🔷 زمان: ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ تا ۱۵ فروردین۱۴۰۲ 🔷 وعده‌گاه ما: ۱۰۰ ایستگاه واقع در مجتمع های خدماتی-رفاهی و راهدارخانه‌های منتخب در مسیر سفرهای نوروزی ‏ @rahbaraniran
تجربه بارداری اعضا سلام وخدا قوت به مدیر محترم کانال . خدا مادر عزیزتونو و همه والدین اسمونی رو رحمت کنه . یه روش برای بارداری هس که یکی از دوستان انجام داده بود و میگف بیش از ده نفر رو میشناسه که با این روش باردار شدن . البته به شرطی که همسرتون مشکل نداشته باشه ینی مثلا واریکوسل نداشته باشه یا اسپرمهاش ضعیف نباشه . اگه شوهرتون این مشکلات رو داره باید اول این مشکلاتو درمان کنه. حالا این روش به این صورته : کاه گندم دیمه تهیه کنید توجه!!!!!! حتما کاه گندم دیمه باشه چون گندم دیمه رو سم نمیزنن دو قابلمه نسبتا کوچیک رو اب کنین داخل هر کدوم ۳ مشت ازین کاه بریزین . داخل هر قابلمه ، چیزهای گرم مثل یک قاشق زیره سیاه ، یک قاشق زیره سبز ، یک قاشق بادیون ، یک قاشق کراویه ، یک قاشق دارچین و امثال اینها که طبع گرم دارن بریزین . بعدش قابلمه ها رو بذارین رو گاز تا جوش بیاد و یه ملافه یا پتوی دورتون بپیچین و لباس هم تنون نباشه یکی از قابلمه ها رو که جوش اومده بزارین جلوتون و تمام بدنتون رو مخصوصا قسمت شکم و پاها رو خوب بخور بدین ، وقتی بخارش تموم شد قابلمه بعدی رو بیارین که در حال جوشیدن هس و اون قابلمه اول رو بذارین دوباره رو گاز تا جوش بیاد . و به همین ترتیب ۳ یا چهار بار تمام بدنتونو بخور بدین تا حدی که خوب عرق کنین . البته برای این که وقتی میخاین قابلمه ها رو جابجا کنین و بدنتون عرق کرده ، سرما نخورین میتونین تو اشپزخونه و پای گاز خودتونو بخور بدین و زیر ملافه یا پتو باشین . یا توی اتاق باشین و همسرتون قابلمه ها رو براتون بیاره . به هر حال چون بدنتون عرق میکنه نباید یهویی از زیر پتو یا ملافه بیاین بیرون چون سرما میخورین. وقتی خوب عرق کردین همون شب اقدام کنین . این کارو چند شب انجام بدین و اگه فاصله شبها نزدیک تر باشه بهتره . کسانی که دستگاه بخور گرم دارن میتونن بجای قابلمه از دستگاه بخور استفاده کنن . میتونن تو کیسه های کوچیک پارچه ای ، کاهها وبقیه مواد رو بریزن و داخل دستگاه بزارن . به هر حال این روش باعث گرم شدن رحم و تقویت تخمک میشه . علاوه بر این روش میتونین برا تقویت تخمدان از داروی گیاهی هلسا استفاده کنین که یک پودر ترکیبی هس و به صورت ساشه ای بسته بندی شده و واقعا خیلی موثره . همچنین بادکش گرم زیر شکم از روز ششم پریود خیلی خوبه همراه با روغن مالی. البته با یکی دوبار بادکش جواب نمیگیرین باید هر روز یا روز درمیون بادکش گرم کنین . توجه کنین روزایی که پریودین بادکش نکنین یه نکته دیگه این که باید همیشه شکم و پهلو ها و کمرتونو گرم نگه دارین مخصوصا بعد از بادکش. متلا یه روسری یا پارچه رو شکم و پهلوتون ببندین . برای تقویت اسپرم اقایون هم خرنوب خیلی عالیه و همچنین کپسولهای اکتی لایف . این کپسولا هم گیاهی و ایرانیه . ولی متاسفانه کمیابه اگه بتونین پیدا کنین و سه ماه شوهرتون استفاده کنه عالی جواب میده . امیدوارم این نکات بدردتون بخوره برا منم دعا کنین ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام وخداقوت سوال من این هست که یه موردخاستگاراومده براخواهرم که به گفته ی خودشون فوق لیسانس تربیت بدنی هستش و دوسال درکناریه فیزیوتراپ کارهای اصلاح درمانی روانجام میده سربازی هم نرفته ومیخوادبعدعقدسربازیشوبره تاازقانون متهلی استفاده کنه تاهم بتونه سربازیشوتموم کنه هم سرکارش بره واین موضوع مارونگران کرده که موقعیت شغلیش درموقع سربازی چطورمیشه حالایک ماه هست که پیگیری میکنن نمی‌دونیم چه جوابی بدیم خواهرم تازه لیسانس پرستاری گرفته ونگرانیمون دراین مورد که نکنه براحقوق خواهرم اومدن خواستگاری لطفادراین زمینه رهنمایی کنید🙏🌺🌺🌺 کلامتو عاشقانه کن حضرت زهرا س به حضرت علی ع👇 جونم به فدات...روحم به فدات بچه هارو چطور صدا میکردن؟👇 میوه دلم.....نور دیده م توجه نکن که ادما نگات میکنن بگو👇 مامان قشنگم....عزیز دلم.....دردت تو قلبم دماسنج عاطفی خونه مامان خونه س اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄ @t_banooo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ رانندگی در هوای بارانی ۴۰٪ احتمال حوادث را افزایش می‌دهد 🔷 در شرایط برف و یخبندان احتمال خطر تصادف ۳/۵ برابر بیشتر است 🔹️ با ما همراه شوید @rahbaraniran
اهمیت نماز در روایات اسلامی بر کسی پوشیده نیست،سلمان فارسی نقل میکند:ک در خدمت پیامبر(ص)نشسته بودم آن حضرت شاخه خشکی را تکان داد تا همه برگهایش فروریخت سپس رو ب من کرد و فرمود:هنگامی ک مسلمان وضو بگیرد و خوب وضو بگیرد و سپس نماز های پنچ گانه را بجا آورد گناهان او فرو میریزد همانگونه ک برگهای این شاخه فرو ریخت. همچنین در روایتی مشهور که از امام باقر(ع)نقل شده است ایشان فرمودند:اولین چیزی ک بنده بدان محاسبه میشود نماز است،اگر پذیرفته شود اعمال دیگر نیز پذیرفته خواهد شد و اگر رد شود اعمال دیگر نیز رد خواهد شد. #اخرت#قیامت#مذهبی#سلوک .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سلام دخترخوب ونجیب وباحیای که ۱۶ ساله هستید وبه یکی از فامیل علاقه دارید 😍احسنت به این حیا ونجابت ..گلم شما صبر کن سن ازدواج شما نرسیده ولی اگر دوست داری زودتر ازدواج کنی باشخصی که از هر نظر مورد اعتماد خانواده است .پس متوسل بشوید به حضرت زهرا سلام الله علیهامادر همه شیعیان وهروز حدیث کساء بین طلوعین بخوان وتوسل کن به بی بی دو عالم اگر صلاح باشه حتما به خواستگاریت میاد.صبور باش دختر گلم .💝🌺🌺 کلامتو عاشقانه کن حضرت زهرا س به حضرت علی ع👇 جونم به فدات...روحم به فدات بچه هارو چطور صدا میکردن؟👇 میوه دلم.....نور دیده م توجه نکن که ادما نگات میکنن بگو👇 مامان قشنگم....عزیز دلم.....دردت تو قلبم دماسنج عاطفی خونه مامان خونه س اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄ @t_banooo
سلام ستایش جون من یک مشکلی برام پیس اومده خاستم دوستان راهنمایی کنن خواهرم 22سالش هست خاستگار هم داره ولی خواستگارا میان خونه صحبت میکنن میپسندن میرن دیگه خبری ازشون نمیشه خاستم بدونم چه کارکنیم کلامتو عاشقانه کن حضرت زهرا س به حضرت علی ع👇 جونم به فدات...روحم به فدات بچه هارو چطور صدا میکردن؟👇 میوه دلم.....نور دیده م توجه نکن که ادما نگات میکنن بگو👇 مامان قشنگم....عزیز دلم.....دردت تو قلبم دماسنج عاطفی خونه مامان خونه س اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄ @t_banooo