eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️پیراهن خونی که به خانواده‌اش تحویل دادیم پیراهن پایینی که لکه‌های خون بر روی آن مشخص است متعلق به شهید حسین پیراینده است که در آخرین روزهای اسارت در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ بر اثر تیراندازی نگهبانان بعثی به داخل اردوگاه ۱۸ بعقوبه بشهادت رسید. البته عراقی‌ها ادعا می‌کردند قصد کشتن کسی را نداشتند و تصادفا این اتفاق افتاده است و ما صرفا قصد داشتیم شما را بترسانیم تا از درگیری با جاسوس‌ها بپرهیزید شاید هم راست می‌گفتند، ولی به هرحال ما آنها را در مقدمات کار مقصر می‌دانستیم چون آنها بودند که با حفاظت از جاسوس‌ها و قاتل‌ها این جو درگیری را بوجود آورده بودند نه ما، البته بعد از شهادت این شهید هم با اینکه پلارکاردی که برای شهادت ایشان به دیوار آسایشگاه یک ملحق اردوگاه ۱۸ چسبانده بودیم کندند ولی در ادامه همدلی نشان دادند که در غیر این زمان محال بود از این کارها انجام دهند ولی چون هنگام تبادل اسرا بود و اینها چون با آمریکا درگیر شده بودند و نیاز به تبادل و‌ نیرو داشتند ریاکارانه خیلی سعی کردند که بی‌گناهی خود را ثابت کنند و دل ما و مسئولین ایران را بدست بیاورند و حتی افسران عالی‌رتبه آنها با ما ناهار خوردند و در مراسم ترحیم شهید که در آسایشگاه‌های خودمان تشکیل داده بودیم شرکت کردند و هر چه هم ما شعار انقلابی دادیم حرف نزدند ولی چه فایده که این کارها هیچ‌کدام باعث نشد حسین پیراینده به زندگی برگردد و ما در حالی به تهران برگشتیم که جای حسین پیراینده پیراهن خونی او را به خانواده‌اش تحویل دادیم. https://eitaa.com/taakrit11pw65
بازوبند انتظامات که اسرای ایرانی تکریت ۱۱ در رمادی ۹ در هنگام تبعید در سال ۱۳۶۹ برای زمان آزادی تهیه کرده بودند! با تشکر از آزاده سرافراز، حسینعلی قادری https://eitaa.com/taakrit11pw65
سجاده نماز که در آخرین ماه اسارت توسط اسرای اردوگاه تکریت ۱۱ در تبعیدگاه ( رمادی ۹ ) دوخته شده است. این سجاده از پارچه کیسه انفرادی تهیه شده است. تعدادی از اسرای تکریت ۱۱ و بعضی از اردوگاه‌های دیگر در حدود ۲۰۰ نفر به حالت تبعید و مجازات دو ماه بیشتر از همه اسرا در اردوگاه ۹ رمادی اسارت داشتند‌. با تشکر از آزاده گرانقدر، حسینعلی قادری https://eitaa.com/taakrit11pw65
تسبیح متعلق به آزاده ارجمند حسینعلی قادری است که در توضیح آن چنین نوشته است. تسبیحی که در تصویر می بینید در اردوگاه اسرای ایرانی در شهر تکریت زادگاه صدام ملعون از هسته خرما از طریق سابیدن هسته خرما به آسفالت درست شده و یکی از دوستان آزاده در اردوگاه تکریت ۱۱ آنرا به من هدیه کرد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
«خلیل رضایی» یکی از آزادگان بوشهری در حال بیان خاطرات اسارت خود در مسجد. آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامی مکرر در مکرر لزوم بیان خاطرات را به همه مردم و رسانه‌ها گوشزد کرده‌اند. اما هنوز این مسأله در بین خود آزادگان، رسانه‌ها، صدا و سیما و مسئولین مربوطه از جمله دانشگاه‌ها و مدارس به آن اندازه که لازم است جا نیافتاده، دانشگاه‌ها و مدارس می‌توانند از ازادگانی که به اندازه کافی اطلاعات موثق از اردوگاه‌های خود دارند و در بیان خاطرات معتمد هستند استفاده کنند و نسل‌های آینده را در جریان مقاومت‌های دهه‌های گذشته انقلاب قرار بدهند. ان‌شاءالله https://eitaa.com/taakrit11pw65
کارت ثبت نام اسرای ایرانی توسط صلیب سرخ جهانی
▪️مراقبت از روحیه و سلامت روان اسرای ایرانی در اردوگاه‌های اسارت در عین مراقبت بر دین و ایمان، از سلامت روح و جسم خود غافل نبودند، اگر دو سه برابر آنچه کتک می‌خوردند و شکنجه می‌شدند شوخی نمی‌کردند و‌ سر بسر هم نمی‌گذاشتند هیچ‌وقت پایشان به وطن نمی‌رسید. آزادگان هم اکنون در سنین میانسالی نیز وقتی همدیگر را می‌بینند همچنان روحیات سابق خود را حفظ کرده و با شوخی‌های سالم و یادآوری طنز آمیز خاطرات اسارت، موجبات مسرت و شادی همدیگر را فراهم می‌آوردند. https://eitaa.com/taakrit11pw65
مخاطبین عزیز، ضمن تشکر از همراهی شما عزیزان ، خواهشمندیم اگر آزاده ارجمندی را می شناسید که چه بسا از وجود این کانال اطلاع ندارد لینک کانال را برای این عزیز، بفرستید و دعوت کنید خاطرات خود را برای ما بفرستد تا بعد از بازبینی به کانال ارسال شود. زنده و پاینده باشید https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۶ - قسمت چهارم ▪️در دو بازجویی چقدر ضد و نقیض گفتم! اقای قاسم زرین سبیل پاش ترکش خورده بود و خیلی وخیم بود. محمود مختاری کمتر بود و علیرضا دهقان هم خب خیلی کمتر بود. صبح شد و حالم بهتر شده بود چشامو باز کردم دیدم می‌تونم ببینم و بنشینم. دیگه از اون حالت بیهوشی در اومده بودم. با همون باندی که توی خط مقدم بسته بودند هنوز همون بود. داخل اتاق هم اتفاق خاصی نیفتاده بود نه کسی از این بچه هایی که بودیم رو بردند برای درمان و نه اون بنده خدایی که دستش کاملا خورد شده بود. اون همونجور کنار در داشت درد می کشید و هرچی هم به در میزد که بابا بیایید یه درمانی چیزی اصلا نیومدند.اگه هم می اومدند جز کتک و شکنجه چیزی نبود. روز دوم شروع شد داخل همون اتاق. خوشبختانه اون اتاق گوشه‌اش یه دسشویی داشت اون طرفش هم شیر آبی اشت، تنها مزیتش این بود که آب خوردن داشتیم. تا ظهر شد بالاخره دیدیم اولین ناهار رو داخل یه مجمعه بزرگی شامل دو سه تا بیل برنج بود که روش آب کلم بود و نمی‌دونم چی چی بود آوردند گذاشتن وسط ما سی و پنج شش نفر، دقیق آمار ندارم اما حدود سی و هفت هشت نفر اسرای مرحله سوم کربلای ۵ بودیم. به زور نفری یه لقمه از این برنج خوردیم که در مجموع فکر کنم دو سه لقمه‌ای نفری رسید و با همون دستای پر خون و کثیف زخمی که نمی‌شد هم بشورم مخلاصه هرجور بود دو سه لقمه‌ای خوردم. در بازجویی مرحله دوم نزدیک غروب بود که منو بردند برای بازجویی بقیه که وضعشون بهتر بود رو قبل از من برده بودند. نوبت من که شد منو‌ از اتاق بیرون بردند وارد یه جایی شدم که یه سالنی بود چندتا اتاق داشت اونجا یکی دوتا از این سرهنگ‌ها بود چی بود درجه هاشونو زیاد نمی‌دونستم نشسته بودند پشت میز و یه مترجمی هم اونجا نشسته بود شروع کرد همون سوالای بازجویی قبلی رو پرسیدن منم طبق اون برنامه (فرمول دروغ گفتن سریع بدون مکث تا متوجه دروغت نشن) جواب دادم. تنها تفاوتش این بود که این دفعه خودمو سرباز معرفی کردم گفت چکاره‌ای؟ گفتم سرباز! این ذهنیت اومد تو ذهنم و گفتم سرباز هستم. هرچی گفت: تو سرباز نیستی! گفتم سربازم! هم سنم می‌خوره سرباز باشم هم واقعا من سرباز اومدم. شروع کرد پرسیدن از کجا اومدی و منم با همون ذهنیتی که از قبل داشتم باز شروع کردم یه چیزایی گفتم که اگه پنج دقیقه بعد می‌پرسید یقینا نمی‌دوستم چون قصد داشتم تا می‌پرسه من جوابشو بدم که شک نکنه من دارم دروغ می‌گم تا موجب بشه شکنجه بشم. الان که فکر می‌کنم اگه واقعا این دوتا مصاحبه قبلی را با هم مقایسه می‌کردن یقینا منو گیر می‌انداخت چون اونجا یه چیزی گفتم اینجا الان برعکسش ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. دو سه بار تهدید کرد که راست گفتی یا نه؟ گفتم بابا راستشو می‌گم دوباره پرسید: کی اومدی؟ گفتم: ما دیروز اومدیم توی خط و به محض اینکه رسیدیم اسیر شدیم. هر چی غیر از این گفت من زیر بار نرفتم و گفتم همین که گفتم حتی روی بحث غذا خوردن گفت: غذا چی خوردین؟ گفتم غذای گرم، گفت: یعنی توی خط مقدم غذای گرم خوردین؟ گفتم: آره واقعا هم خورده بودیم قبل از این‌که مارو بیارن توی سنگر به ما غذای گرم دادند باورش نمی‌شد! احتمالا به عراقی‌ها غذای گرم نمی‌دادند و خیلی لطف می‌کردن برای فرمانده‌هاشون توی این اکاسیوا غذای گرم می‌آوردند که من دیدم ولی برای سربازا از این غذاهای خشکی که همشون داشتن. خلاصه براشون خیلی تعجب داشت که من بعنوان سرباز توی خط مقدم غذای گرم خوردم خیلی براشون جای تعجب بود! بازجویی تموم شد و اومدم بیرون. روز سوم شد صبحش دوتا بهیار با لباس بهیاری اومدند همونجا زخمی‌هارو نگاه کردند خب یکی از اونا باندی برداشت و باند منو باز کرد یه باند دیگه روی سرو صورت من بست و حالا عکسا هست یه باندی پیچید جالب اینجاست من فکر می‌کردم تا اونجا فقط اینجام زخمه می‌گم از معجزه خدا من از زخمای دیگم احساسی نداشتم اصلا نمی‌دونستم جای دیگم زخمه ولی بقیه می‌دونستند خب بالاخره لباس پاره شده بود و خون اومده بود می‌دیدند. دستم مشخص بود و زخماش قابل دیدن بود ولی زخمای روی شونه و سینه اینا نه. این باندو پیچید بعد جاهای دیگه رو دست زد گفت اینا درد نمی‌کنه؟ دست که زد دیدم چرا درد داره گفت: پیرهنتو دربیار و من دیدم خیلی وضعیت از اون چیزی که فکر می‌کردم خرابتره. این ترکشا یه تیکه توی سینه‌ام و‌ دلم فرو رفته بود و یه تیکه توی شونه‌ام. دیگه بنده خدا پرستار عراقی یه باندی دورتا دور سینه‌ام باندپیچی کرد و بست و پاهام که هیچی به جراحت‌های زیر پام دیگه نرسید. چون نشسته بودم نه اون فهمید پشت پام زخمه و نه من اون احساس دردی که باید بگم اینجام زخم داشتم. این شد درمان اولیه که اینا انجام دادن نه شستشویی نه چیزی فقط یه پانسمان انجام شد و مرا بردند برای بازجویی.
داخل سالن که رفتم دیدم یکی از بچه‌های گردان ما که تا حالا ندیده بودمش مال همین دسته اونجا نشسته و‌ من توی این سه روز ندیده بودمش و با یه فاصله‌ای دو سه متر اون طرف‌تر دارن یکی از بچه‌ها رو شکنجه می‌کنن از این بچه‌هایی بود که بعدا فهمیدم طلبه است. بچه قم بود. اسمش احمد متقیان بود خدا رحمتش کنه شهید شد. درصد مجروحیت و شکنجه‌هایی که شده بود خیلی زیاد بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزادگان با روحیه‌ای سرشار از ایمان و ایثار بعد از آزادی با فعالیت‌های فرهنگی سعی در حفظ جمع صمیمی ایثارگرانه و مجاهدانه خود داشته و دارند. این تصویر نمونه‌ای از آن فعالیت‌هاست. https://eitaa.com/taakrit11pw65
لیوان تبلیغاتی آزادگان در همایش تهران بین خانواده ها توزیع شد. این فعالیت های فرهنگی برای پاسداشت فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت صورت گرفته و هزینه آن نیز از خود آزادگان بوده است. https://eitaa.com/taakrit11pw65