eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد سلیمانی | ۱۵ نمونه‌ای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟ در شهریور ماه سال ۱۳۶۹ پس از آزادی از اسارت و بازگشت به وطن تعدادی از آزادگان تهرانی تکریت۱۱ که اکثرا از پایگاه مالک اشتر بسیج در شرق تهران بودیم قبل از رفتن به منازل خود قرار گذاشتیم جهت رفتن به بیت رهبری و دیدار با مقام معظم رهبری در محوطه پایگاه مالک اشتر جمع شویم. حدود ۲۰ نفر بودیم بعد از جمع شدن در پایگاه به مدرسه عالی شهید مطهری رفتیم(ایام بازگشت به وطن همزمان با رحلت آیت‌الله مرعشی نجفی[ره]بود)در آن روز مراسم بزرگداشت آیت‌الله مرعشی در مدرسه شهید مطهری در حال برگزاری بود. آزاده زبل و‌ زرنگی داریم به اسم آقای حسین صادق الوعد که در بین مراسم خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و گفتند:ما تعدادی از آزادگان جهت دیدار شما آمده‌ایم، ایشان هم‌ دستور انتقال ما به بیت رهبری را دادند و پس از پایان مراسم یک با دستگاه مینی بوس به بیت رهبری منتقل شدیم.پس از ورود ما را به یک اتاقی که مختص دیدارهای کوتاه ایشان بود هدایت کردند. بعد از گذشت دقایقی قبل از تشریف فرمائی ایشان یکی از اعضای بیت به نزد جمع آمد و بیان داشت: در هنگام دیدار و در آغوش گرفتن حضرت آقا مراقب دست راست ایشان که مجروح است باشید ما هم گفتیم: چشم، بعد از گذشت دقایقی مقام معظم رهبری در جمع آزادگان حاضر شده و با تک تک ما دیده‌بوسی کردند. بعد از روبوسی و احوالپرسی با رهبر عزیز، آقای صادق الوعد خلاصه‌ای از فعالیت‌های فرهنگی در اسارت را خدمت رهبر انقلاب بیان داشتند و ضمن صحبت‌ها اشاره به تهیه پرچم مقدس جمهوری اسلامی نمودند و ‌آقا فرمودند: نمونه‌ای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟ من‌ پرچمی که در اسارت تهیه شده بود را همراه داشتم و از جیب در آوردم و تقدیم حضورشان کردم که با تحسین فراوان مقام معظم رهبری مواجه شد و ایشان از این‌کار ما بسیار تقدیر کردند.این بود که پرچم من هدیه رهبری شد. تعدادی از مادران هم همراهمان بودند. هنوز غرق دیدار رهبری بودیم که وقت نماز شد در محلی که دیدار داشتیم شیر آب برای وضو گرفتن نبود. آقا فرمودند: در اینجا شیر آب برای وضو گرفتن نداریم فقط در انتهای اتاق یک‌ شیر آب گرم وجود دارد که اگر می‌توانید وضو بگیرید نماز بخوانیم، ما هم گفتیم: آب گرم هم‌ باشه مهم نیست با یک‌ استکان آب هم می‌شود وضو گرفت. نماز ظهر و عصر را جماعت به امامت معظم له اقامه، و ناهار را نیز در بیت رهبری صرف کردیم و به هنگام بازگشت تبرکا مبلغ ده تومن کاغذی به همه اهدا کردند. آزاده تکریت۱۱ eitaa.com//taakrit11pw65
عباسعلی مومن(نجار)| ۶۸ ▪️دلم لک زده بود برای آب خنک زمانی‌که تلویزیون عراق در آسایشگاه نشان می‌داد که وزرای خارجه ایران و عراق و نمایندگان سازمان ملل در ژنو دور هم جمع می‌شدند و پیرامون قطعنامه ۵۹۸ و تبادل اسرا بحث می‌کردند من زیاد توجه نمی‌کردم فقط و فقط چشمم به طرف بطری‌های آب معدنی خنک بود که روی میز به ترتیب چیده شده بود. به اونا نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم ای‌کاش یکی از اون بطری‌های آب سرد خنک رو به من بدن! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن(نجار) ۶۹ ▪️دیدید سیگاری بودن ما هم بدردتان خورد! روزهای اول که تازه عراقی‌ها سیگار مجانی آورده بودند بعضی ازدوستان سیگاری حسابی دود می‌کردند و کیف می‌کردند و اصلا حواسشون به سلامتی خودشان نبود، ولی تعداد دیگری از دوستان هم از دود سیگار و هم بخاطر افراط سیگاری‌ها ناراحت می‌شدند و نصیحت می‌کردند که چرا اینقدر سیگار می‌کشید؟ سیگار ضرر داره و سرطان میاره! خلاصه هرچه دلسوزی برای سیگاری‌ها می‌شد فایده نداشت و سیگاری‌ها هم احساس گناه داشتند برای همین رابطه بین سیگاری و غیرسیگاری کمی کمرنگ می‌شد. مدتها گذشت تا این‌که بالاخره سیگاری بودن هم بدرد خورد. ماجرا به این‌صورت بود که اسرای غیرسیگاری بعلت ممنوعیت دفتر و کاغذ، نیاز شدید به کاغذ داشتند و کاغذ هم غیر از همین زرورق و پاکت سیگار و پاکت تاید و کارتون گوشت موجود نبود. ولی در عین حال بهترین این‌ها همین زرورق سیگار بود که برای نوشتن دعا و غیره استفاده می‌شد و دوستان سیگاری هم کمی سرشون را بالا گرفتند که بله دیدید که بالاخره ما هم به یک دردی خوردیم و با خیال راحت و بدون نصیحت دود دود مثل لوله بخاری زغالی راه اندخته بودند! یک کاربرد دیگر سیگار که خیلی مهم بود و کمک به نظافت می‌شد کشتن شپش‌ها بود که وقتی با آتیش سیگار می‌ترکیدند چه حالی می‌داد! اون اوایل بخاطر همین مسأله اکثر لباسها درز دوختشان بخاطر آتیش سیگار سوخته بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن ( نجار ) | ۷۰ بخاطر دخترم! دخترم اولم فلج بدنیا آمد و از کمر به پایین هیچ حرکتی نداشت و سرش بزرگ بود و یک شیلنک از بغل سر به مثانه وصل شده بود که آب سر را تخلیه کند. از پشت کمرش استخوان دنده‌ها بیرون زده بود و هرچه که عمل می‌شد و بخیه می‌زدند به مرور که بزرگ می‌شد و استخوان‌ها رشد می‌کرد. دوباره جراحت پیدا می‌کرد و همیشه از درد شدید ناله می‌کرد و منم یک عکس روی مجله بود دیدم و دخترم هم خوشش می‌آمد بخاطر سرگرم شدنش این قاب ماهی را شروع کردم به ساختن و شروع کردم این طرح رو روی چوب کنده‌کاری و منبت‌کاری کردم. دو تا ماهی سال ۷۵ برای دخترم که فوت کرد و ما را یک عمر عزادار خود کرد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
تعدادی از اسرای تکریت ۱۱ که بعد از شروع تبادل در مرداد ۱۳۶۹ همراه با حدود دویست تن دیگر از آزادگان فعال به اردوگاه ۹ رمادی تبعید شدند و دو ماه بعد از آزادی سایر اسرا آزاد شدند. از راست به چپ ایستاده: رضا علیرحیمی - شهید امیر عسکری - مرتضی شهبازی نفرات نشسته از راست: رضا البرزی - حجت الاسلام والمسلمین احمد فراهانی - شمس الله هریجی این عزیزان در جریان عزاداری عاشورای ۱۳۶۷ در بند ۳ به شدت کتک خورده و شکنجه شدند. آزاده تکریت۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
💐 محسن جامِ بزرگ | ۲۱ ▪️هدیه بزرگ آسمانی یک سرباز عراقی به ما یک بار وقتی محمد (سرباز شیعه عراقی) از مرخصی برگشت با دست پر آمد. او به هر نفرمان یک دانه خرما داد. اگر بگویم این خرما هدیه بزرگ آسمانی بود سخت باور می‌کنید. بدن رنجور ما به شدت گدای مواد قندی بود. یادم هست یکی از بچه‌های مشهد برای اینکه قند خونش را تامین کند ابتدا قرص را میک می‌زد تا لایه شیرین آن را بخورد و بعد قرص تلخ را قورت می‌داد. در آن شرایط یک دانه خرما، یعنی این‌که چند روز بدنت از این دانه آسمانی تغذیه می‌کند و جان می‌گیرد. عجیب این‌که بعضی از بچه‌ها قرص خودشان را به او می‌دادند تا شیرینی آن را بمکد و سپس او اصل قرص را به صاحبش برمی‌گرداند آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
جلد قرآن مجید که اسرای ایرانی در اردوگاه تکریت ۱۱ با استفاده از لباس اسارتی آنرا درست کردند. البته عکس خیلی تار و بی کیفیت است اگر تصویر بهتری داشتیم حتما تعویض خواهیم کرد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
♦️عده زیادی از هموطنان ما در باره اسارت و اسرا مطلب خاصی نمی دانند و در ضمن علاقمند هستند مطالب را بصورت واقعی و بدون اغراق و بدون افراط و تفریط بشنوند مطمئن باشید این کانال نهایت تلاش خود را دارد تا با کمترین خطا مطالب مربوط به دوران اسارت فرزندان این ملت بزرگ را به شما انتقال دهد. لطفا کانال را جهت مطالعه عمومی برای آشنایان و مخاطبین گوشی خود به اشتراک بگذارید. لینک کانال را در زیر همین مطلب، به شما ارائه می‌کنیم تا به مخاطبین خود برسانید ان‌شاءالله از اجر معنوی این اقدام تاریخ‌ساز خود برخوردار شوید. موفق باشید.
کانال خاطرات آزادگان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ رهبر انقلاب آیت الله خامنه‌ای: ما باید از ذره‌ ذره‌ این بحر عمیق و وسیع که زندگی آزادگان است بیشتر از این مطلع باشيم. نقش کانال صرفا انتقال خاطرات است و سعی می‌کنیم تا حد ممکن با کمترین اشتباه راوی روایت آزادگان باشیم. https://eitaa.com/taakrit11pw65
کرامت امیدوار| ۱ برای آزادی پسرش، دخترش را نذر نابینای محله کرد زمانی که در عملیات کربلای ۴ و ۵ اسیر شدم مجروح شده بودم و هر دو پایم بر اثر اصابت تیر مستقیم مجروح و شکسته بود. در بیمارستان بغداد برایم پلاتین گذاشتند دستشان درد نکند، من در اردوگاه عصا داشتم و تنها کسی که تو آسایشگاه که عصا داشت من بودم. من که مجروح شدم بچه‌ها نتوانستند بیارنم عقب و نفهمیدند که اسیر شدم. به خانواده‌ام گفته بودند ما دیدیم کرامت سخت مجروح شده و گمان کردند شهید شدم! پدرم متاسفانه بعلت ناراحتی و فکر فراوان بعد از شش ماه به رحمت خدا رفته و قبرش هم در گلزار شهدا است و روی قبر او نوشته آرامگاه جاوید الاثر کرامت امیدوار و هوشنگ امیدوار. خلاصه زندگی میفته دست مادر و مادر هم که پدر که رفته بود من هم که مشخص نبود چه بر سرم آمده، مادرم نذر می‌کند اگر یک روزی من پیدا شدم و برگشتم خواهرم را بده به یک فرد نابینا که در محل داشتیم سنش هم بالا بود. خلاصه بعد از چند سال خبر آزادی ما رسید و آزاد شدیم. شب اول نه شب دوم مادرم گفت: مادر من این چنین نذری کردم و این فرد نابینا هم چند ماه قبل از آزادی ما با یک خانم گنگ ازدواج کرده بود. خلاصه خواهرم متوجه شد و زار زار گریه می‌کرد خدا را شکر که برادرم آزاد شده من رو خواهید بکشید بکشید منو! این خودش که کور است خانمش هم گنگ است چطور با این‌ها زندگی کنم!. مادرم می‌گوید: من شب تا صبح خواب نرفتم گفتم این دختر کار دست خودش ندهد خدای ناکرده خودکشی کند کنارش خوابیدم و صبح من با مادرم با یک مینی بوس از روستا به شهر آمدیم و داخل بازار رفتیم، مقداری سوغات یک پیراهن و یک چای گلاب گرفتیم و عصر با مینی بوس به روستا برگشتیم. همراه مادرم و داییم رفتیم خانه این بنده خدا که نابینا بود و مادرم نذر کرده بود.خواهرم را به ازدواج او در بياورد. نشستیم خیلی خوشحال شدند که به منزلشون رفتیم. یک چای آوردند. مادرم شروع کرد و گفت: من این چنین نذری کردم و حالا پسرم اومده خواستم نذرم را ادا کنم. فرد نابینا گفت: بسیار هم خوب است!!! من عرق کردم، تمام موهایم سیخ شد! انگار دوباره تازه اسیر شده بودم! پیش خودم می‌گفتم مادر این چه نذری بود کردی!!! خب گوسفندی، مرغی، چیز دیگری نذر می‌کردی که در همین احوال، یک لحظه، این بنده خدا گفت: اگر نذر هم نمی‌کردی من این‌کار را نمی‌کردم! من یکم نفس آمد تو دلم چای خوردیم خارج شدیم من خاطره‌اش رو بعضی جاها می‌گفتم. تا اینکه یک‌ روز داشتم از یک مسیر می‌آمدم ایشان هم با همسرش از کمیته امداد می‌آمد سوارشون کردم و برایش خاطره رو یادآور شدم و گفتم‌: من خاطره‌ات رو برای دوستان بعضی موقع‌ها می‌گم راضی باشی می‌دونید که آدم‌های روشن دل شاد هستند می‌دانید چه گفت؟ گفت: سلام مادر برسان بگو اگر پشیمان شدی در خدمت هستم! حالا خواهرم ازدواج کرده بعضی موقع‌ها به شوخی به دامادمون می‌گه اگر زن همون نابینا شده بودم بهتر بود! من هم برای دوستان تعریف می‌کنم میگن مادرت دیگه نذری ندارد اگر باشد ما هستیم! نامردا ! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65