eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 احمد چلداوی | ۱۵۲ ▪️آخرین اسرای ایرانی در عراق همه اسرا آزاد شده بودند و تنها اسرایی اندکی مانند ما در عراق باقیمانده بودند. از نظر عراقیها ما مجرم بودیم و ( خرابکارها باصطلاح بعثی ها )از سرتاسر اردوگاههای عراق به اردوگاه رمادی ۹ منتقل شده بودند و تعدادمان حدوداً دویست نفر می‌شد. 🔻باز هم برنامه های فرهنگی گذاشتیم با اینکه تنها گروه بازمانده اسرای ایرانی در عراق بودیم اما روحیه بالایی داشتیم و در اولین فرصت باز هم شروع کردیم به برگزاری برنامه های مختلف فرهنگی. 🔻تئاتر پیرمرد آزاده، جهتی برای فردا بود به فکرم رسید برای شادی بچه ها یک تئاتر فکاهی و طنز راه بیندازیم. ابتدا لازم بود نمایش نامه را بنویسم. موضوع، قصه پیرمردی بود که در ایام جوانی به اسارت بعثی ها درآمده بود و حالا داشت خاطرات اسارت را برای بچه ها و نوه هایش تعریف می‌کرد و از شکنجه ها و سختی‌هایی که در زندانهای عراق کشیده می گفت. در حقیقت این پیرمرد می‌توانست آینده هر یکی از ماها باشد. هدف این بود که بدانیم رسالت مان سالها بعد از اسارت هم ادامه خواهد داشت. 🔻اجرای نقش صدام با چاشنی طنز برای رفع خستگی بچه ها باید کمی خنده چاشنی اش می کردم. باز هم کسی حاضر نبود که نقش صدام را بازی کند.در سکانس اول کامران فتاحی در نقش پیرمرد برای نوه هایش قصه دفاع از مرز و بوم اسلامی مقاومت و اسارتش را تعریف می‌کند. در سکانس دوم من که نقش صدام را داشتم در حال شکنجه اسرا بودم. برای خنداندن بچه ها کارهایی که لفته هنگام شکنجه بچه ها انجام می‌داد که موجب خنده بچه ها می‌شد را انجام می‌دادم و به عربی فحش هایی از قبیل از مال (الاغ)، قند را (کفش)، قشمر (مسخره) و غیره را تکرار می کردم. حسابی اسباب خنده و سرور بچه ها فراهم شده بود. بچه ها چنان بلند بلند می خندیدند که نگران شدم بعثی ها بفهمند. 🔻وضعیت قرمز شد یک دفعه یکی از بچه ها که داشت می پایید نگهبانهای بعثی سر نرسند فریاد زد: وضعیت قرمزه! سریع سن و پرده را جمع کردیم. من هم که لباس نظامی و کلاه قرمز بعثی سرم بود فرصت نکردم لباس هایم را عوض کنم، لذا پریدم زیر پتو و مشغول تعویض لباسها شدم. نگهبان عراقی آمد و سرکی کشید. کمی هم به بعضی وسایلی که از برنامه تئاتر روی زمین مانده بود گیر داد و شکر خدا چیزی نفهمید و رفت. بعد از رفتن نگهبان، دوباره ادامه سکانس اجرا شد. 🔻یاد شهید امیر عسکری بخیر در حین اجرای سکانس در حالی که خیلی غرق نقش خود بودم نگاهی به جمعیت کردم. چشمم به چهره معصوم شهید امیر عسگری افتاد. امیر به خاطر این که لفته و کارهایش را دیده بود با این صحنه ها ارتباط خوبی برقرار می‌کرد و مرتب می‌خندید و تشویق می کرد. خلاصه در آخر تئاتر، اسرا با مقاومت صبر و توکل بر خداوند متعال، کمر دشمن بعثی را شکستند و به پیروزی رسیدند. در پایان هم سرودی که ظاهراً اسرا در هنگام آزادی خوانده بودند و ریتم دل نشین و حزینی داشت را جمع خوانی کردیم. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️نظرات شما «سلام مزاحم همیشگی جلالی از بابل ، پر بارتر و بی ریاتر و راستگوتر از این کانال نداریم و دوم اینکه من هنرم مداحی اهل البیت (علیهم السلام) هست و بیشتر مجلسم.»
♦️نظرات شما در ضمن یادی از خاطرات عزیزان می گویم ،خدا خیرتان بده. و کار آن ۳ نفر فراری فعلا تمیز کردن آسایشگاه شده و منتظر ادامه می‌باشیم، موفق باشید. جلالی از بابل
کانال خاطرات آزادگان
♦️نظرات شما در ضمن یادی از خاطرات عزیزان می گویم ،خدا خیرتان بده. و کار آن ۳ نفر فراری فعلا تمیز کر
ممنون، البته با ورود به اردوگاه ۹ رمادی، امکانات علمی خوبی مثل کتاب‌های ریاضیات و مهندسی و غذا که از اسرای صلیب دیده بجا مانده بود در اختیار بچه‌ها قرار گرفت که بسیار مورد استفاده دکتر احمد چلداوی‌ و سایرین قرار گرفت و هم از جهات دیگر مانند خاطره نویسی و..
PTT-20240104-WA0043.opus
116.2K
آزاده سرافراز ،اشکبوس مساعد
AUD-20231220-WA0234.mp3
12.23M
با توسل به امیر مومنان و حضرت زهرا علیهما السلام برای نجات و پیروزی مردم مظلوم و مقاوم فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محسن میرزایی | ۱۲ ▪️ اشتهاآوری با پیاز! من هنگام اسارت و تا مدت ها بعد از آن سخت مجروح و ناتوان بودم و آنجا سخت بود کسی به کسی کمک کند ولی باز هم دم بچه ها گرم که در آن شرایط بحرانی که کابل عراقی ها رو سرمون و غذا بسیار کم بود به ما مریض ها و مجروحین کمک می کردند. یکی از برادرانی که به من کمک می کرد عباس نجار بود که تشکر ویژه از ایشان دارم، چون من در ایام اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ بخاطر مجروحیت و بیماری اصلا اشتها نداشتم و همان غذایی کمی رو که می دادند رو نمی توانستم بخورم و اصلا میل به غذا نداشتم و‌ هر روز هم ضعیف تر و لاغر و لاغرتر می شدم و آنقدر لاغر و ضعیف شده بودم که استخوان دنده هایم دیده می شد و‌ درست مثل گرسنگان آفریقایی لاغر شده بودم و تنها چیزی که میل به خوردن داشتم ماست و پیاز بود عباس نجار چون در نجاری کار می کرد و با عراقی ها حشر و نشر داشت و برای آنها اشیای هنری درست می کرد اگر چیزی می خواست اندکی بهش لطف می کردند و می دادند به هرحال ایشان لطف می کرد و زحمت می کشید برایم حداقل پیاز رو تهیه و می آورد و منم آن پیاز رو که عباس آقا می آورد با لذت می خوردم و کم کم بهتر شدم! البته من چند مدت بیمارستان بودم و اگر بیمارستان نبودم محال بود که خوب شوم ولی این پیاز که بعد از بیمارستان می خوردم کمک کرد بهتر شوم. آوردن پیاز هم برای عباس آقا راحت نبود و به دور‌ از چشم نگهبانان اردوگاه باید پیاز را داخل آسایشگاه می آورد چون اگر نگهبان ها می فهمیدند حتما برای عباس نجار دردسر درست می شد. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا