بسم الله الرحمن الرحیم
مخاطبین عزیز گروه، سروران معظم، فرهیخته و متعهد،
سلام علیکم
در ایام اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام با گرامیداشت سفر میلیونی و معنوی و پرشکوه اعتقادی اربعینی مردم عزیزمان، و آرزوی توفیق برای تک تک شما در همراهی با این قافله عشق، عرض میکنیم که؛
▪️ما جمعی از آزادگان دفاع مقدس سعی داریم با بضاعتی اندک و با سوادی ناچیز و با توان محدود، خاطرات اسارتمان را آنچنان که بوده است نه آنچنان که دوست داریم برای شما که همیشه ولی نعمت ما بودید بنویسیم اما دست ما به همه آحاد ملت نمی رسد.
▪️خیلیها مشتاق شنیدن یا خواندن این خاطرات هستند، لذا استدعا داریم از محضر شما عزیزان که لینک کانال را به همه عزیزانی که جزو مخاطبین شما هستند بفرستید تا هرکس که مایل است عضو کانال شود. شاید که دوست داشته باشد. لینک کانال در ایتا خدمت شما عرضه میشود .
▪️به هرحال از مساعدت شما بسیار متشکریم. ما رسانه نداریم و ابزار قوی و بودجه برای اینکار نداریم. صرفا با میل و هزینه شخصی و صرف وقت و انرژی فراوان، این خاطرات را برای امانت به شما و به تاریخ میسپاریم. امیدواریم که در این امر خیر که فرموده رهبر عزیزمان هم هست کوتاهی نفرمائید و انشاءالله از فواید اخروی آن بهرهمند شوید. التماس دعا
با آرزوی موفقیت شما : مدیریت کانال
▪️لینک کانال:
https://eitaa.com/taakrit11pw65
♦️کد QR کانال خاطرات آزادگان
کد QR راه ارتباطی خوبی برای رسیدن به کانال است. در حال حاضر بسیاری از محصولات، کالاها، کتابها و کانال و گروهها یک کد مخصوص QR برای معرفی و ارتباط با خود یا پیوستن به آن دارند. برای استفاده از این کد لازم است اولا
▪️ این عکس را در گالری گوشی خود ذخیره کنید.
▪️سپس در برنامههای موبایل خود نرمافزار اسکنر را پیدا کنید و این کد را به داخل آن نرم افزار آپلود کنید تا لینک کانال برای شما آشکار شود.
▪️در گوشیهای شیائومی اگر ابتدا این عکس کد QR را در گالری ذخیره کنید
سپس عکس را باز نموده و روی سه نقطه کنار آن بزنید و از داخل منوی باز شده گزینه لنز گوگل را انتخاب نمایید آنگاه لینک داخل کد برای شما آشکار خواهد شد و براحتی میتوانید با زدن روی لینک به آن بپیوندید.
May 11
محسن میرزایی| ۱۱
▪️بهلول اردوگاه یازده
در اردوگاه یازده در بند یک پیرمرد خراسانی بود بنام حاج حبیب، حاج حبیب الله، مومن سرسختی بود و حالش خوب خوب بود ولی چون اطاعت از طاغوت را مجاز نمیدانست نمیخواست به حرف نگهبانهای بعثی عمل کنه. برای همین خودش را به دیوانگی زده بود و بچهها شک کرده بودند که حاج حبیب قاطی کرده!
اما من خودم یک روز در محوطه با حاج حبیب صحبت کردم در حالیکه حاج حبیب الله با کسی حرف نمیزد مگر اشخاص خاصی در یک زمان خاص تا بقیه نفهمند. به حاج حبیب گفتم: حاج حبیب! بچهها نگران حال شما هستند! حاج حبیب با خنده گفت: من حالم خوب خوبه و فقط هرچی نگهبانها بگویند من برعکسش رو انجام میدم. مثلا نگهبان میگفت: بنشین! حاج حبیب بلند میشد که در این خصوص صحبتهایی با حاج حبیب کردم و تا آخرین لحظه به هیچ شخصی نگفته بودم حاج حبیب سالم است و عمدا انجام نمیده چون راز و اسرار و محرمانه بود و اگر خدای نکرده نگهبانها متوجه میشدند که حاج حبیب نگهبانها را فریب داده آن وقت معلوم نبود چه بلایی سر حاج حبیب میآوردند!
این اواخر موقع آمار هم حاج حبیب به حرف نگهبانها نمیکرد و هر چی نگهبانها میگفتند: عمدا برعکسش رو انجام میداد و بچهها هم دیگه واقعا فکر کرده بودند حاج حبیب مشکل روحی و روانی پیدا کرده است ولی در واقع اینطور نبود. خدا رحمتش کنه.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی
آزاده رنج کشیده و گرانقدر ، حاج حبیب الله بهرامیان هنگام ورود به شهر خود «نیشابور» شهر قدمگاه امام رضا علیه السلام و شهر حدیث معروف سلسله الذهب.
#تصویر
تصویر دیگری از آزاده ارجمند مرحوم حاج حبیب الله بهرامیان روزهای اول آزادی و ورود به منزل
#تصویر
حسینعلی قادری| ۱۳
▪️از چهل نفر شدیم ۳۸ نفر!
▪️بعد از اسارت اول ما را به بصره بردند بعد از بازجویی در بصره جهت بازجویی بیشتر به استخبارات و بعد از آن به زندان الرشید در بغداد منتقل کردند که قضایایی داشت و شرایطش را من قبلا تعریف کردم.
▪️آنطور که یادم هست ظاهراً از جمع اولیه ما شاید دو سه نفری را بردند یا دو سه نفری را از جای دیگه آوردند اضافه کردند اما چون محیط زندان محدود و بسته بود و از طرفی جمعیت فشرده بود و امکان تردد بین اتاقها را نداشتیم نمی شد آمار قطعی داشت یعنی اینجوری نبود بگی حالا از اتاق اول برم اتاق اخر سری بزنم نه این طوری نبود بخصوص با شرایطی که من داشتم سخت مجروح بودم و پام را نمی توانستم راحت حرکت بدم لذا خیلی برام سخت تر بود که حرکت کنم بخاطر همین من به هیچ وجه داخل اتاقهای دیگه نتونستم برم که سایر اتاقها رو ببینم. یکی دوباره هم که رفتم از همان در اتاقها رفتم یک نگاهی کردم و باز دو مرتبه برگشتم به همون جای اول.
دو نفر بودند وقتی ما که استخبارات بودیم بما اضافه شدند که اینها رو از غرب کشور گرفته بودند و از بچه های مشهد هم بودند. از جمله آقای رضایی اونجا به ما اضافه شد که با اینها شدیم چهل نفر وگرنه از اول ۳۸ نفر بودیم. آقای رضایی را وقتی آوردنش با لباس کردی بود و برای همین ما اوایل ازش می ترسیدیم. میگفتیم شاید منافقی چیزی هست. یک بیست و چهار ساعتی دلهره داشتیم تا اینکه فهمیدیم ایشان از بچه های بسیجی سپاهی خودمون هست . اما از ما چهل نفر یکی از رزمندگان متاسفانه قطع نخاعی بود که در الرشید شهید شد بعد اقای احمد متقیان که طلبه و بچه قم بود هم در الرشید شهید شد.که ما به این ترتیب دوباره شدیم همان سی و هشت نفر.
باند زخم هایی که بهداشتی نبودند!
▪️ در زندان الرشید باندهایی که ما برای زخم هامون استفاده کردیم چون باند نمی دادند ما همان باند قبلی رو روز به روز می شستیم و تمیز می کردیم و استفاده می کردیم که عملا برای بهبود زخم خیلی تاثیری نداشت چون باند که ضدعفونی نمیشد با شستن، فقط چرک و خونش از بین میرفت ولی ضد عفونی نمی شد. با آب می شستش و همینقدر میدونستی که این باند دیگه تمیزه یعنی باندی که قبلش به بدن چسبیده و پر چرک و خون بود دیگه الان که شستی چرک و خون نداشت وگرنه از نظر بهداشتی که تاثیری نداشت. وقتی باندها رو می شستیم آنها رو روی نرده های کثیف پهن می کردیم و دو مرتبه جمع می کردیم و استفاده می کردیم لذا تاثیر بهداشتی نداشت.
اولین اردوگاه مفقودین با ما درست شد!
▪️در تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۵ اومدند گفتند آماده باشید که میخواهیم شما را ببریم اردوگاه. در سلولها باز شد و ما وارد محوطه حیاط شدیم .اتوبوس میامد اونجا و ما با دست های بسته سوار اتوبوس میشدیم. ما را بردند به یک اردوگاه در حوالی شهر تکریت بنام «معسکر احدی عشر» یعنی اردوگاه یازده - در واقع اولین اردوگاه اسرای مفقود جنگی که اولین گروه تشکیل دهنده آن ما بودیم که رفتیم توی 4 سال مفقودی .توی اسرای قبلی هم مفقود داشتیم اما اردوگاهی نبودند بلکه زندانی بودند و موردی بودند که عراق اطلاعاتشون رو نداده بود و توی سلولهای استخبارات یا ابو قریب یا زندانها دیگه در عراق بودند .اینا به عنوان مفقود اطلاعی ازشون خانواده هاشون نداشتند اما به عنوان اردوگاه، اولین اردوگاه مفقودین توی عراق، اردوگاه تکریت یازده بود که با ورود ما شکل گرفت.
اسرایی که قبل از ما مفقود بودند!
▪️احتمالا اون افرادی که بصورت موردی و نه اردوگاهی مفقود بودند و عراق اطلاعاتشون رو نداده بود شاید به این رسیده بودند که مسئولی یا چیزی هستند یا خلبان بودند مثل شهید حسین لشگری که هفده سال اسارت کشید یا اقای واحدی فر که ایشون هم درجه مهمی گویا داشتند و الان توی مشهد هستند . توی خاطراتش داشتم گوش میکردم توی انفرادی و سلوهای انفرادی تک و تنها بود.هیچ کس هم باهاش نبود. بعدا یه تعداد بهش اضافه میشن ولی اولین اردوگاه مفقودین عراق( نه اولین اشخاص مفقود) وقتی اولین گروهی که ما از الرشید رفتیم آنجا در تکریت 11 شکل گرفت.
دست های ما مثل بادکنک باد کرده بود!
▪️در زمان انتقال به اردوگاه، چون دستامون رو شدیدا و محکم بسته بودند دستامون مثل دستکشی که باد کرده بود شده بود. زمانی که نگاه میکردم باورم نمی شد که دستای خودم باشه از شدت فشاری که وارد اومده بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خاطرات_آزادگان #حسینعلی_قادری