eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 اسدالله خالدی | ۵ ▪️آهای ی ی ذلیل مرده، مگر نیایی خانه! روزهایی که با بچه ها دست به یقه می‌شدم و پیراهنم جرواجر می‌شد آن قدر تو کوچه ها پرسه می‌زدم تا سیاهی شب مثل قیر تا زمین کشیده شود؛ بعد دزدکی از پشت دو پنجره کوچک بالای در چوبی داخل خانه را دید می‌زدم. تمام فکر و حواسم به کلون بیضی شکل و آهنی در بود. می‌دانستم با اولین تق مادرم حاضر خواهد شد. فکرش هم صورتم را سیلی باران می‌کرد. چند ثانیه ای همان طور می‌ماندم، خودم را می‌انداختم تو اولین دالان. دور و برم را نگاه می‌کردم و بعد نک‌پا نک‌پا تا دالان دوم که کوتاه تر از اولی بود می‌رفتم. قلبم چنان می‌کوبید که صدایش را می‌شنیدم. مشت رویش می‌گذاشتم تا خفه شود. دست می‌کشیدم به در انباری، مادرم قفلش زده بود. لب به دندان می‌گرفتم. نگاهی به پیراهن پاره پوره ام که به قاب دستمال آشپزخانه می‌ماند می‌انداختم، تو دلم خودم را فحش باران می‌کردم. اشک پشت پلک‌هایم جمع می‌شد. اجازه سرازیر شدن نمی‌دادم. زل می‌زدم به اتاق‌های دو طرف دالانها که تو تاریکی گم شده بودند. باید خودم را به پله ها که تا طبقه دوم کشیده شده بود، می‌رساندم و بعد از دالان سوم دیگر تو حیاط بودم. زیرزمین ته حیاط بهترین جایی بود که می‌شد دستی به سر و رویم بکشم و پیراهنم را عوض کنم. درست رو آخرین پله بین دو اتاق طبقه دوم هیکل خسته و خواب آلود خانم خانما از تاریکی بیرون می‌زد. - دیر نکردی؟ - کدام ... گورستانی ... بودی؟ بيا ... جلو ... ببینم . لخ لخ دمپایی های خانم خانما و صدای بریده بریده اش جانم را می گرفت. یک جور سرگشتگی و ناامیدی به جانم ریخته است. روشنایی رنگ پریده ای که از آسمان به اتاق می‌تابد سرم را به دوران می‌اندازد. افکارم مضطرب است. 🔻من که لباس دیگری ندارم! هوای اتاق سرد و مرطوب است. پاهایم را تو شکمم جمع می‌کنم انگار با تن کابل خورده تو سلول انفرادی افتاده ام. کاش چیزی تنم کنم! چه چیزی؟ من که لباس دیگری ندارم. خانه داداش عباس هم که آمدم با خودم لباس برنداشتم. هر چند لباسهای او به تن ضعیف شده من زار می‌زد، به محض این که سر کار بروم چند دست لباس می‌خرم. از بس لباس عوض نکرده ام عادتم شده است. فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها بتوانم شکل عوض کنم. هنوز پوست زمخت شده ام با لباسهای نرم سازگاری ندارد. 🔻فکر می کردم ماشین گنده تو بغل من است آخر نعش‌ات را از زیر تایر ماشین‌ها بیرون می‌کشیم. این حرفی بود که پاسبان‌های محله شاپور به من می‌گفتند. یک گوشم در بود و یک گوشم دروازه. دور که می‌شدم ادایشان را در می‌آوردم. از جایشان تکان نمی‌خوردند. فقط باتومشان را بالای سرشان می چرخاندند. نیشم را تا بناگوش باز می‌کردم و به پشت اولین ماشینی که از تو خیابان رد می‌شد می‌چسبیدم. کار آسانی نبود. پنجه هایم فقط باریکه زه پنجره عقب را چنگ می‌زد. سرم را می‌دزدیدم تا راننده نبیندم. نرسیده به ایستگاه‌ها قبل از ترمز پایین می‌پریدم؛ بعد دوباره خودم را به پشتشان بند می‌کردم. از بادی که تو پاچه‌های شلوار و پیراهنم پر می‌شد لذت می‌بردم. فکر می‌کردم آن ماشین گنده تو بغل من است. آن قدر این کار را ادامه می‌دادم که انگشت پا و دست‌هایم سرما و گلگیر کرخت می‌شدند. 🔻آب تنی توی جوی محله! خدا می‌داند بعد از آن سواری، آب تنی کردن تو آب داغ شده جوی محله چه کیفی داشت. خیلی وقت‌ها جوی محله دربست مال من بود. از جایی که چشمم می‌دید تا جایی که خیابان تمام می‌شد بدون آن که لباس بکنم به آب می‌زدم. تو آب لیچ لجن شده غوطه می‌خوردم. زیر آبی می‌رفتم. آن قدر زیر آب می‌ماندم تا نفسم بند می‌آمد. می‌خواستم خودم را امتحان کنم. تمرینی بود برای رو کم کنی بچه های محله. دوست نداشتم کسی رو دست اسدالله بلند شود. افت داشت. 🔻از ترس خانم خانما می لرزیدم بعضی وقتها تو گرماگرم تمرین سروکله خانم خانما پیدا می‌شد. از ترس تمام تنم به لرزه در می‌آمد و مثل برق از آب می‌زدم بیرون، انگار عزرائیل دیده باشم. - آهای ی ی ذلیل مرده، مگر نیایی خانه! خانم خانما نفرین می‌کرد لب‌هایش را گاز می‌گرفت و گونه هایش را ويشگون. دو دل می‌ماندم بروم یا بمانم. فکر حبس شدن تو زیرزمین ته حیاط تنم را می لرزاند ولی وجود شاباجی در آنجا قوت قلبم بود. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
شوخی آزادگان در همایش مشهد با بازی در نقش عراقی ها
میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع) مبارک بمناسبت سالروز میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز به بهانه تقدیر و تشکر از جانبازان عزیز تصاویر چند تن از جانبازان آزاده را در کانال ارسال می کنیم و از خداوند برای همه جانبازان انقلاب اسلامی آرزوی سلامتی و موفقیت و عاقبت بخیری آرزومندیم.
جانباز آزاده ،محمدرضا کریم زاده
جانباز آزاده ، محمد سلیمانی
جانبازان آزاده علی سوسرایی و اسماعیل یکتایی. نفر سوم و چهارم از سمت راست در کنار سایر ازادگان
جانباز آزاده، سعدی جمالزاده در کنار روحانی آزاده
▪️آزادگان در حسینیه معلی بمناسبت سالروز میلاد سرور آزادگان جهان، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و همچنین میلاد سرورمان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز ، سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، حدود ۵ دقیقه از برنامه پرمخاطب حسینیه معلی به باز اجرای تئاتر آزادگان اردوگاه تکریت ۱۱ که در اردوگاه اجرا کرده بودند اختصاص یافت. در این برنامه آزادگان سرافراز: احمد دهباشی از بوشهر محسن حیدری از مشهد مقدس عبدالرضا شیرالی از گناوه جعفرکریم زاده از تبریز غلامرضا روشن نیا از دزفول شرکت داشتند. بازپخش این برنامه از شبکه قرآن ساعت ۲۳ کانال خاطرات آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw65