حسینعلی قادری | ۴۵
اتفاقاتی که بر ما گذشت زیاد بود!
توی این دو سه یا چهار سال اسارت ما اتفاقات زیادی افتاد که قابل صحبت کردن است. از بحث آب در داخل و بیرون آسایشگاه، از بحث غذا، ظرف شستن، لباس شستن، برخورد عراقی ها، توی بحث تلویزیون میشه حرف زد. بحث روزنامه ها را میشه بحث کرد.
🔻 ابتکارات و آفرینش های هنری
بچه ها کارهای خوب و هنری مثل ساییدن سنگ و طراحی قالب که بچه ها با هیچی انجام می دادند میشه در مورد اینها زیاد بحث کرد. به عنوان نمونه کارهایی که انجام شد .
🔻بحث سبزیجات
کاشتن بعضی سبزیجاتی که مورد نیاز عراقیها و ما بود که همون جلوی آسایشگاه می کاشتیم و گاها بچه ها هم از گوشه کنارش تکی می زدند. بامیه ای، گوجه ای، خیاری، بالاخره بی نصیب نمی گذاشتند خودشون رو و استفاده می کردند. یا بحث کتک خوردن یکی از بچه ها برای چیدن یک دونه خیار از باغچه ی جلوی اسایشگاه.
🔻 بحث گرما و سرما
گرمایش و سرمایش و سایر مشکلات را که در خاطراتم گفتم و موارد این جوری در اردوگاه زیاد داریم که هم لازمه اش اینکه یادآوری بشه تا متوجه باشیم چه مسایلی بودند و هم اینکه ذهن چقدر یاری کنه تا بیان کنیم بحث های دیگه مثل بحث سیگاری هامون و نظافت های عمومی که انجام می شد هست که میشه انجام داد.
🔻 بحث حقوق ماهانه
ماهانه یکی و نیم دینار بصورت کوپنی به ما می دادند که می شه در مورد این خیلی حرف زد.چون قانون صلیب سرخ جهانی هست که یک حقوقی باید به اسرا داده بشه. عراقی ها هم بعد از چهار، پنج ماه شروع کردند این رو آوردند و دادند و نفری یک و نیم دینار بود. با این یک و نیم دینار که اون زمان تقریبا شصت تومن می شد شش بسته سیگار خرید .
🔻وسایل مورد نیاز ضروری را می خریدیم
ما با این حقوق ،وسایل مورد نیازمون رو می گرفتیم از شیر خشک گرفته تا بقیه چیزهای مورد نیاز مثل خرما یا شیر خرما که شیر خشک البته بعدش مساله داشت. چون ما با این شیر خشک ماست درست کردیم.حتی وقتی بخاطر عزاداری محرم و عزاداری رحلت امام که مجازات شدیم و ما را به ملحق فرستادند این حقوق را به ما می دادند .
🔻 خرید از فروشگاه بصورت کوپنی بود
پول بصورت کاغذی نبود. کوپن می دادند، بن نوشته بود، فلوس صد و پنجاه هزاری، پانصد هزار و پانصد فلوس می دادند. بعد مثلا ما می گفتیم حالا دویست فلوس از یک و نیم دینار برای خرید تیغ و برف و صابونی که مورد نیاز عمومی آسایشگاه بود . یک دویست و پنجاه فلوس هم برای خریدهای عمومی جدا می کردیم می شد یک دینار و دویست و پنجاه فلوس. خریدهای افراد هم محدود بود مثلا می گفت این پنج قلم جنس حالا شما کدومش رو میخوای شیرخشک بود، خرما بود، شیر خرما بود.
🔻 فروشگاه اردوگاه
میشه در باره فروشگاه حرف زد، فروشگاه آنچنانی که نداشتیم یک قسمت بود بهش می گفتند حانوت که میشه در باره خریدهامون که عراقی ها با این یک و نیم دیناری برامون می کردند و می آوردند حانوت بحث کرد. عراقیه وقتی که سرخوش می شد می گفت این سهمیه این ماهتون شیرخشک بود و چهار تا بسته خرما رو می آورد می داد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
ادامه دارد
#حسینعلی_قادری #رحلت_امام
ادامه از قبل
🔻نون را می خریدیم
نانی که خودشان می دادند بقدری کم بود که همیشه گرسنه بودیم برای همین آنقدر التماس کردیم حداقل نون به ما بفروشید چون گشنه بودیم که بعدها نون ساندویچی هم آوردند، بعدش سیگار بود و یکی دو قلم جنس از این راحت الحلقوم ها گفتند می اریم براتون که آوردند البته محدود بود نفری یک بسته. مثلا چند نفر با هم شریک می شدیم یک سری محدودیت های این جوری بعدها اضافه شد.
🔻از شیرخشک ماست درست کردیم
بیشترین چیز بحث شیرخشک بود بیشتر سعی می کردیم همون خرما یا شیر خرما رو بگیریم برای تقویت بدنی مون که توی ملحق این شیرها رو آوردند و ما ماست درست کردیم که هم خود عراقیها تعجب کردند که شما این رو چطوری درست کردید!؟ چون ما در ملحق بحالت تبعیدی بودیم و اجازه ی بیرون آمدن از آسایشگاه را نداشتیم و بیست و چهار ساعته داخل آسایشگاه بودیم به جز همون یک ربعی که دستشویی یا برای کتک خوردن بیرون بودیم و کسی غیر از ما بیرون نبود که بخواهیم ارتباط بگیریم وگرنه دیگه هیچ زمانی بیرون نبودیم و اگر غذا و آبی چیزی می اوردند بچه هایی که رابط بودند برامون می آوردند باز هم خودمون بیرون نمی رفتیم که چیزی از بیرون بخواهیم بیاریم بهرحال خود همان رابط ها هم تعجب کرده بودند شما وقتی که کلا رابطه شما با جهان خارج قطع است چطوری ماست درست کردید !؟
🔻اولین بار که ماست زدیم
اولین باری که ماست درست کردیم قبلا گفتم که نون که برای ما می آوردند خمیرش ترش بود. یک قوطی کوچیک از این قوطی های شیرخرما رو پر آب می کردیم و می گذاشتیم بغل سطل چایی تا این آب ولرم می شد. به این آب، شیر قاطیش می کردیم دفعه اول یک مقدار خمیر ترش انداختیم داخلش تا مزه ی ای ترش مزه بشه دفعه دوم دفعه سوم تا سه چهار مرحله این تخمیر شد و تبدیل به ماست شد بعد مایه ماستمون اماده شد دیگه برای دفعات بعدی این مایه ماست نگه میداشتیم اون گوشه توی ظرفای کوچیک توی قوطی بعد که شیر میومد اب میگراشتیم کنار این سطله گرم میشد این قوطی های شیرخرما.بعد همشو شیر می زدیم مایه رو می ریختیم.
🔻ماست از کجا آوردید!؟
یه روز این بچه های ملحق اومدند داخل که یهو دیدند ما ماست داریم هم برای عراقیه عجیب بود هم بچه های خودمون که رابط بودند می پرسیدند شما ماست از کجا آوردید!؟
چون کسی که رفت و آمد نداشت و عراقی ها هم که به هیچ عنوان چیز خاصی برای ما نمی آوردند به جز سهمیه ماهانه برای همین تعجب کرده بودند این ماست از کجا آمده داخل آسایشگاه!
بعد به ما گفتند خب یه دونه هم بزنید برای ما که بعد ما یک دونه ماست از اون رو دادیم بردند برای خودشون چون اطلاعی نداشتم ازشون که ببینیم آیا تونستند برای خودشون ماست درست کنند یا نه.
🔻با ابتکارات خودمون رو حفظ می کردیم
یک ابتکارات این جوری داشتیم از همه ی شرایط سعی می کردیم جوری مدیریت کنیم که بتونیم خودمون رو از نظر بحث جسمی و بخصوص روحیه مون رو حفظ کنیم. چه برنامه هایی اجرا بشه چه صحبتایی بشه کیا اجرا کنن .
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسینعلی_قادری
توجه: دوستان خاطرات آزاده سرافراز حسینعلی قادری تمام شد . اگر نظری دارید به ادمین کانال اطلاع دهید . خوشحال خواهیم شد از نظرات شما عزیزان با اطلاع شویم.
هدایت شده از حاج علی جلالی
سلام جلالی از بابل هستم از اول بار گذاری خاطرات ازاده ها این کانال رو دنبال کردم
امکان داره خاطرات رو بیشتر بنویسید که بهره برداری بیشتری انجام بشه
هدایت شده از یا زهرا ( سلام الله علیها )
سلام نصیری هستم از مشهد مقدس خوشحالم یکی از اعضای کانال هستم مطالب رو برای گروه های که هستم با لینک کانال ارسال می کنم و ادامه داشته باشد فقط میتونم بگم آرامش و آسایش و آرامش و امنیت امروز خودمون مدیون این عزیزان و خانواده های محترمشان می دانم ان شاء الله بحق اهل بیت علیهم السلام همه این عزیزان و خانواده های محترمشان حاجت روا وعاقبت بخیر باشن الهی آمین یا رب العالمین 🤲🤲
از نظرات دوستان و ابراز محبت و لطف آنان نسبت به کانال خاطرات آزادگان عزیز که کانال خودتان است سپاسگزاریم. آرزوی موفقیت و توفیق بیشتر برای همه اعضای محترم کانال را داریم.
#نظرات_شما
💐 احمد چلداوی | ۱۵۲
▪️آخرین اسرای ایرانی در عراق
همه اسرا آزاد شده بودند و تنها اسرایی اندکی مانند ما در عراق باقیمانده بودند. از نظر عراقیها ما مجرم بودیم و ( خرابکارها باصطلاح بعثی ها )از سرتاسر اردوگاههای عراق به اردوگاه رمادی ۹ منتقل شده بودند و تعدادمان حدوداً دویست نفر میشد.
🔻باز هم برنامه های فرهنگی گذاشتیم
با اینکه تنها گروه بازمانده اسرای ایرانی در عراق بودیم اما روحیه بالایی داشتیم و در اولین فرصت باز هم شروع کردیم به برگزاری برنامه های مختلف فرهنگی.
🔻تئاتر پیرمرد آزاده، جهتی برای فردا بود
به فکرم رسید برای شادی بچه ها یک تئاتر فکاهی و طنز راه بیندازیم. ابتدا لازم بود نمایش نامه را بنویسم. موضوع، قصه پیرمردی بود که در ایام جوانی به اسارت بعثی ها درآمده بود و حالا داشت خاطرات اسارت را برای بچه ها و نوه هایش تعریف میکرد و از شکنجه ها و سختیهایی که در زندانهای عراق کشیده می گفت. در حقیقت این پیرمرد میتوانست آینده هر یکی از ماها باشد. هدف این بود که بدانیم رسالت مان سالها بعد از اسارت هم ادامه خواهد داشت.
🔻اجرای نقش صدام با چاشنی طنز
برای رفع خستگی بچه ها باید کمی خنده چاشنی اش می کردم. باز هم کسی حاضر نبود که نقش صدام را بازی کند.در سکانس اول کامران فتاحی در نقش پیرمرد برای نوه هایش قصه دفاع از مرز و بوم اسلامی مقاومت و اسارتش را تعریف میکند. در سکانس دوم من که نقش صدام را داشتم در حال شکنجه اسرا بودم. برای خنداندن بچه ها کارهایی که لفته هنگام شکنجه بچه ها انجام میداد که موجب خنده بچه ها میشد را انجام میدادم و به عربی فحش هایی از قبیل از مال (الاغ)، قند را (کفش)، قشمر (مسخره) و غیره را تکرار می کردم. حسابی اسباب خنده و سرور بچه ها فراهم شده بود. بچه ها چنان بلند بلند می خندیدند که نگران شدم بعثی ها بفهمند.
🔻وضعیت قرمز شد
یک دفعه یکی از بچه ها که داشت می پایید نگهبانهای بعثی سر نرسند فریاد زد: وضعیت قرمزه! سریع سن و پرده را جمع کردیم. من هم که لباس نظامی و کلاه قرمز بعثی سرم بود فرصت نکردم لباس هایم را عوض کنم، لذا پریدم زیر پتو و مشغول تعویض لباسها شدم. نگهبان عراقی آمد و سرکی کشید. کمی هم به بعضی وسایلی که از برنامه تئاتر روی زمین مانده بود گیر داد و شکر خدا چیزی نفهمید و رفت. بعد از رفتن نگهبان، دوباره ادامه سکانس اجرا شد.
🔻یاد شهید امیر عسکری بخیر
در حین اجرای سکانس در حالی که خیلی غرق نقش خود بودم نگاهی به جمعیت کردم. چشمم به چهره معصوم شهید امیر عسگری افتاد. امیر به خاطر این که لفته و کارهایش را دیده بود با این صحنه ها ارتباط خوبی برقرار میکرد و مرتب میخندید و تشویق می کرد. خلاصه در آخر تئاتر، اسرا با مقاومت صبر و توکل بر خداوند متعال، کمر دشمن بعثی را شکستند و به پیروزی رسیدند. در پایان هم سرودی که ظاهراً اسرا در هنگام آزادی خوانده بودند و ریتم دل نشین و حزینی داشت را جمع خوانی کردیم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی
♦️نظرات شما
«سلام مزاحم همیشگی جلالی از بابل ، پر بارتر و بی ریاتر و راستگوتر از این کانال نداریم و دوم اینکه من هنرم مداحی اهل البیت (علیهم السلام) هست و بیشتر مجلسم.»
#نظرات_شما