eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
12.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دیروز اسارت و امروز آزادی و لبخند جهاد در راه خدا و دفاع از کشور و سرزمین بعد از گذشت سی و سه سال از زمان آزادی همچنان لبخند بر لبان آنها می نشاند و همچنان خاطرات با هم بودنشان و مقاومت سترگ آنان برایشان مسرت بخش و افتخارآمیز است و تا ابد افتخارآمیز خواهد بود. 🔻باز هم دیدار و باز هم لبخند شور و شعف و خنده و سرور و وجد مجاهدان دیروز جبهه های جنگ و دفاع مقدس را شاهد هستید، همان آزادگان اردوگاه تکریت ۱۱ که چهار سال زجر کشیدند و الان آزاد و رها به استقلال کشور و قدرت نیروهای مسلح خود می بالند. مشهد - همایش کشوری این اردوگاه - امروز پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
🔻عباس نجار در نقش عراقی در تونل وحشت تونل مرگ یا وحشت ، هنگام ورود اسرا به اردوگاه تشکیل می شد و اسرای ایرانی باید از بین سربازان عراقی که با کابل و باتوم و چوب و حتی نبشی آهن به بدن آنها می زدند رد می شدند و در جلوی آنها بصورت پنج تا پنج تا پشت سر هم می نشستند تا همه از اتوبوس پیاده شوند و سپس در زمستان به حمام آب یخ آسایشگاه فرستاده شوند.
Fin Coral.mp3
7.9M
🌷 🌷آغاز دهه فجر مبارک🌺🍀🌺 🌷یاد شهیدان انقلاب اسلامی گرامی باد
اسدالله خالدی | ۲ ▪️عیدی حاج محمود نطاق حجره حاج محمود نطاق تو بازار چارسوق بزرگ بود. خانم خانما بعضی وقت‌ها در خانه آنها کار می‌کرد. خیلی وقت‌ها من هم همراهش می‌شدم. با صادق شان که خیلی زود به رحمت خدا رفت همبازی بودم. حاج محمود خیلی مهربان بود. من را مثل صادق‌شان دوست داشت. از روز اول اسفند تو دل و جان من عيد شروع می‌شد. اولین کسی که بوی عید را می‌شنید من بودم. کت شلوار خاکستری رنگ و پیراهن و بلوز و جوراب و یک جفت گیوه عیدی ای بود که حاج محمود به من می‌داد. 🔻 گرمای تابستان جوشیم‌ می کرد! با شروع تابستان، همه آن شیرینی ها زهر مارم می‌شد. هم داداش عباس می‌دانست و هم خانم خانها که گرمای تابستان جوشی ام می‌کند. به بچه های محله پورش می‌بردم و با مشت و لگد به جانشان می‌افتادم. 🔻نان سنگک پخت می کردیم داداش عباس برای ارام کردنم صبح کله سحر بیدارم می‌کرد و همراه خودش به مغازه نانوایی اش می‌برد. نانوایی سر پل امیربهادر بود. سنگک پخت می‌کردیم. در تمام مدتی که در نانوایی داداش عباس کار کردم نتوانستم با خمیرزن کنار بیایم. - همه این بلاها که سرت می آد از باد کله‌ات است. مانده بودم باد از کجا تو کله ام رفته است. بعد از پخت نان دسته شان می‌کردم و رو شانه های باریکم بارشان می‌زدم تو خیابان و کوچه ها راه می‌افتادم. از یک خانه به خانه دیگر در می کوبیدم و یکی یکی می‌فروختم شان. همه داغش را می‌خواستند. پا تند کن ... زود باش ... پا تند کن. 🔻مدیون داداش عباسم هستم صدای داداش عباسم هنوز تو گوشم مانده، الان وقتی به آن صدا گوش می‌دهم قلبم هری می‌ریزد. من مدیون داداش عباسم هستم. آره، مدیون مردانگی او. خیلی وقت ها زیر بال و پرم را گرفت. تمام بداخمی اش برای آدم کردن من بود. این را وقتی بزرگ شدم فهمیدم. شاید اگر می‌دانستم روزی برای یک کف دست نان روزها و شب‌ها باید در انتظار بمانم آن قدر ارزان سنگگ‌ها را حراج نمی‌کردم. در اسارت اعصاب برامون نگذاشتند! همچنانکه خاطرات کودکی را بیاد میارم یاد اسارتم می افتم، نعره های گوش خراش نگهبانهای عراقی هنوز هم بر سرم سنگینی می‌کند. قف في الصف.... قف في الصف (برو تو صف). این جمله لعنتی را در همه جا و همه لحظات می‌شنیدیم. پشت پیراهن های زرد و سرمه ایمان چنگ زده می‌شد و تو صف فشرده می شدیم. دیوانه که می‌شدند فحش‌های چارواداری -که برای ما بی معنی بودند - از گلوی لوله خرطومی‌شان بیرون می‌ریخت. خیلی هاشان آدمهای خودخواه شریر و بی رحم و بی شعوری بودند. صف اسیرهای در خود فرورفته جگرم را آتش می‌زد. چه کار می‌توانستم بکنم. ادامه دارد آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
🔻اجرای طرح پایش سلامت در همایش آزادگان اردوگاه تکریت ۱۱ در مشهد - ۱۳ بهمن ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی علیدوست قزوینی | ۳۰ 🔻گزارشی از اتاق آشوبگران در سال ۱۳۶۱ بهمن سال ۱۳۶۱ بود، عراقی ها بقول خودشان دجال ها و خرابکارها را یک جا جمع کرده بودند و اتاق خرابکاران و آشوبگران را تشکیل داده بودند تا بتوانند راحتتر آنها را کنترل کنند و در ضمن بقیه اتاق ها نیز آرام باشند. ما تعداد مان کم بود و مثل بقیه اتاق ها رند نبود و آمار عراقی ها جور نمی شد دنبال این بودند که نفرات اتاق ما خرابکارها را نیز رند کنند پس از هر کس بهانه ای می گرفتند به اتاق ما تبعیدش می کردند. 🔻سرود نیمه تمام! ایام مبارک دهه فجر از راه رسید برنامه های متنوعی در اردوگاه و آسایشگاه ها اجرا می شد تا یادی از ایران و دهه مبارک فجر باشد. یکی از روزها، بعد از آمار که درها بسته شد برنامه شروع شد و گروه سرود شروع کرد به خواندن: بهمن شد، بهمن شد فجر امید، صبح سپید ناگهان نگهبان خودی اعلام وضعیت قرمز کرد، در آسایشگاه باز شد یک دفعه دیدیم هر چه دیوانه و خل چل در اردوگاه بود وارد آسایشگاه شدند و دو نفرشان همان لحظه ورود، بنا کردند با هم دعوا کردن و خلاصه بساط گروه سرود را بهم زدند و تا مدت ها بچه ها یادشان بود و با شوخی خنده می خواندند: بهمن شد، صبح سپید. فجر امید، سر به مسئول گروه سرود می گذاشتند یادش بخیر. آزاده اردوگاه موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65
🔻آزاده سرافراز کرمانشاهی ما نوشته است: در محفل انس با خدای تعالی و در دعای پر فیض ندبه مسجد اعتمادی واقع در محله خيام کرمانشاه، دعاگوی دوستان آزاده و اعضای کانال خاطرات آزادگان هستم. اسفندیار ریزوندی آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ ۴ سال اسارت