فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ، حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَنَبِيِّكَ، وَأُمِّ أَحِبَّائِكَ وَأَصْفِيائِكَ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلَىٰ نِساءِ الْعالَمِينَ. اللّٰهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها، وَكُنِ الثَّائِرَ اللّٰهُمَّ بِدَمِ أَوْلادِها. اللّٰهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدىٰ، وَحَلِيلَةَ صاحِبِ اللَِّواءِ، وَالْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإِ الْأَعْلىٰ، فَصَلِّ عَلَيْها وَعَلَىٰ أُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ أَبِيها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها، وَأَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هٰذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ.
خدایا درود فرست، بر صدّیقه فاطمه زکیه، محبوبه حبیبت، پیامبرت، مادر دوستانت و برگزیدگانت که او را انتخاب نمودی، برتری دادی و برگزیدی، بر فراز بانوان جهانیان. خدایا از کسانی که به او ستم کردند و حق او را سبک شمردند، انتقامش را بگیر و خونخواه خون فرزندانش باش. خدایا همچنان که او را مادر امامان هدایت و همسر صاحب پرچم در قیامت و گرامی در انجمن والاتر قرار دادی، پس بر او و مادرش درود فرست، درودی که آبروی محمّد (ص) را به آن گرامی بداری و دیده فرزندانش را روشن کنی و برسان به ایشان از سوی من ،.....
آیت الله فاطمی نیا (ره) میفرمودند:
در تمام عمرم تا به حال دعایی به این لطافت ندیدهام.
🖤 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭
آن یازده نفر ...
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇸🇾🇮🇷
درود بر روح مقاومت
بیشتر سوریه را گرفتند ...
همه می گفتند: حضرت زینب «س» دوباره به اسارت درخواهد آمد.
اما مردی بروی زمین وجود داشت، که گفت: هرگز اجازه نخواهم داد.
مردی از دورترین نقطه کرمان آمد و به خاطر حضرت به سوریه ماموریت کرد ...
👤 سخنرانی : سید هاشم الحیدری
#مرد_سایه
#حضرت_امام_خامنه_ای♥️
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ شهر خونین جامگان
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
فیلمی خاطره برانگیز از عملیات بیت المقدس ، خرمشهر و حال و هوای رزمندگان اسلام
شهر خونین جامگان
تربت آزادگان
عاشقان کربلا در رهت جان باختند
سوی خاک اقدست رخش همت تاختند
تا رهایت از کف دشمن دین ساختند
یاد آن رزمندگان، نقش تاریخ زمان ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خرمشهر
#بیت_المقدس
#کلیپ
#نماهنگ
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🖤 فاطمه یعنی...
🌻 حَورا 🌻
✏️ پدر در معراج از میوه بهشت تناول کرد و همان، نطفه اولیه دختر شد تا حوری زمین باشد. «اسلام، فاطمه را به عنوان نمونه و اسوه زن معرّفی می کند. آن زندگی ظاهری او، جهاد او، مبارزه او، دانش او، سخنوری او... این هم ... ذات ملکوتی او، درخشندگی عنصر معنوی او، و خلاصه همپایه و هموزن بودن و همسنگ امیرالمؤمنین علیهالسلام و پیغمبر صلّیالله علیه و آله بودن او است»
حضرت آیتالله خامنهای ۱۳۶۸/۱۰/۲۶
🖤 ویژه فاطمیه
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸اولین شبی که تهران بودم دلم خیلی شور علی آقا را میزد. هر چند عملش موفقیت آمیز بود، مجروحیتش حساس بود. دکترها گفته بودند به استراحت مطلق و ویژه نیاز دارد دلم شور میزد. فکر میکردم نکند بلند شود، راه برود و بلایی سرش بیاید. میدانستم علی آقا به فکر خودش نیست و به سلامتیاش اهمیتی نمیدهد. آن شب تا صبح زیر لب دعا دعا کردم و سلامتیاش را از خدا خواستم. آن روزها مصادف با تاسوعا و عاشورای حسینی بود. یادم میآید میرفتم کنار خیابان میایستادم و دستههای سینه زنی را نگاه میکردم. چادرم را روی صورتم میکشیدم و هایهای گریه میکردم. وقتی خوب سبک میشدم چادرم را از روی صورتم کنار میزدم و از کسانی که اطرافم ایستاده بودند میخواستم برای شفای همسرم دعا کنند. یک هفتهای خانۀ خانم جان ماندم. دایی محمد تازه از خارج آمده بود. میگفت: بدون زن و بچه آمده برای همیشه بماند. مریم هم در همان کوچه زندگی میکرد. یک طبقه خانه مادر شوهرش، صبحها اغلب با هم بودیم بعدازظهرها برای ملاقات به بیمارستان میرفتیم. پیش علی آقا که بودم از کنارش جم نمیخوردم. فقط دلم میسوخت که نمیتوانستم شبها پیشش بمانم. بعد از یک هفته با اصرار حاج صادق به همدان برگشتیم. هر چند دلم میخواست بمانم و علی آقا هم راضی به ماندنم بود. چند بار زیرزبانی گفت: «فرشته، بمان، اما هیچکدام رویمان نمیشد به حاج صادق بگوییم. بیست و هشتم شهریور ماه بود که به همدان برگشتیم. تمام مسیر تهران تا همدان را بق کردم. نه با کسی حرف میزدم و نه چیزی میخوردم. حس میکردم پارهای از تنم در تهران جا مانده، دلهره، دلشوره، احساس دلتنگی و غصه. این جدایی داشت خفهام میکرد.
نمیدانم چرا یک دفعه اینطور شده بودم. طاقت دوری از علی آقا را نداشتم. حال عجیبی بود. از دست خودم لجم گرفته بود. به خودم لعنت میفرستادم. انگار کسی دستش را دور گلویم گذاشته بود و فشار میداد هرکاری میکردم نمیتوانستم آرام باشم. مثل مرغ پرکنده، توی خودم بال بال میزدم چرا علی آقا را تنها گذاشتم؟ چرا؟ اگر فقط کمی جرئت به خرج داده بودم و رودربایستی نمیکردم، الان پیش علی آقا بودم. وقتی به همدان رسیدیم، حال و روزم بدتر شد. روزی صد هزار مرتبه خودم را لعنت میکردم چرا برگشتم؟ چرا پیش همسرم نماندم؟ مگر علی آقا همسر من نبود؟ چه کسی از من به او نزدیکتر بود؟ چرا پافشاری نکردم تا بمانم؟ کم کم این فکرها داشت مریضم میکرد. لاغر شده بودم. دلهرهام به تپش قلب تبدیل شده بود. بیست و چهار ساعته سجادهام رو به قبله باز بود و در حال دعا، نماز و ذکر بودم. نهم مهر ماه خبر رسید دوستان علی آقا او را آوردهاند. خانه مادرم بودم. ساکم را برداشتم و تا خانه خودمان دویدم. دوستان علی آقا او را آورده بودند. رختخوابی برایش پهن کردیم و او را خواباندیم. دو تا عصا زیر بغلش بود با دیدن عصاها دنیا دور سرم چرخید. نکند علی آقا هیچ وقت نتواند راه برود. با ورود من، دوستان علی آقا خداحافظی کردند و رفتند. در را که بستم، اولین کاری که کردم، گوشه پتویش را کنار زدم. نفس راحتی کشیدم. نمیدانم چرا نگران پاهایش بودم. شکر خدا هر دوپایش سرجایش بود. همان روز منصوره خانم، آقا ناصر، امیر آقا، حاج صادق، منیره خانم و لیلا هم آمدند، تا علی آقا بود، آنها هم پیش ما ماندند. از فردای آن روز مهمان بود که برای احوالپرسی علی آقا به خانه ما میآمد از فرمانده سپاه گرفته تا مدیران و کارمندان ادارات و امام جمعه و فرمانده ارتش.
منیره خانم مربی پرورشی بود و چون اوایل مهر بود، هر روز صبح به مدرسه میرفت. آقا ناصر هم به مغازه ماشین شوییاش که ابتدای جاده ملایر، پایینتر از باغ بهشت بود میرفت. میماندیم من و منصوره خانم، لیلا دختر منیره خانم و علی آقا که توی رختخواب بود، البته امیر از جهاد مرخصی گرفته بود. امیر آقا هر صبح لیست بلند بالای ما را تحویل میگرفت و برای خرید به بازار میرفت. من پرستار اختصاصی علی آقا بودم؛ خودم خواسته بودم. سر ساعت به او آبمیوه، فالوده و کمپوت میدادم. ظهرها مینشستم کنارش و با اجبار من چلو مرغ یا ماهیچهاش را میخورد. اگر میل نداشت یا نمیخورد غذا را ده بار میبردم و برمیگرداندم تا عاقبت پیروزمندانه ظرف خالی را به آشپزخانه برمیگرداندم.
روزهای استراحت علی آقا روزهای سخت و شیرینی بود. امیر آقا اغلب خانه بود تا اگر مهمانی سر میرسید از آنها پذیرایی کند. از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تا پایان شب از این طرف به آن طرف بدو بدو داشتم. گاهی که برای علی آقا غذا میبردم یا مینشستم تا داروهایش را بدهم زمان استراحتم بود. شبها رختخوابم را میانداختم پایین پایش؛ طوری که تا تکان میخورد از خواب میپریدم. عاشق پرستاری از او بودم. از این کار لذت میبردم.
کم کم حال علی آقا بهتر شد. دیگر میتوانست با کمک دو عصا توی خانه راه برود. هر چند هنوز عصای دستش دستها و شانههای من بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ لبخند زیبای شهید محمد رضا حقیقی هنگام خاکسپاری
وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا حقیقی آمده بودند تمام شد، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرامتر از همیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی میکرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید میخندد!»
او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره پاک، آرام و نورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بود لبهای محمد رضا در حال تکان خوردن و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود در حال باز شدن و جدا شدن و دندانهای محمد رضا هم یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهر شدن است.
عموی او میگفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقههای اشک در چشمان من است که باعث میشود لبهای شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشکهایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.
لبهای او در حال باز شدن بود و گونههای او گل میانداخت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#شهید
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔸جیشالعدل با همکاری چه کسانی مقرانتظامی راسک را هدف قرار داد؟
♦️در سیستان و بلوچستان، مسئولین بدانند دوران تحلیل موضوعات این استان با روشها و مولفههای سنتی گذشته است و باید پذیرفت جنگ ترکیبی در این استان واقعیتی روی زمین است.
مهدی جهانتیغی در یادداشتی نوشت : سیستان و بلوچستان در یکسال اخیر شاهد شهادت تعداد قابل توجهی از ماموران انتظامی بوده است. حمله به مقر فرماندهی انتظامی شهرستان کوچک راسک نیز جدای از یکسال گذشته این منطقه نیست. با این وجود یک سوال مهم این است که روند ضدامنیتی چگونه توانسته همچنان خود را در سیستان و بلوچستان حفظ و هر از گاهی رویداد ضدامنیتی تولید کند. برای درک دقیق این روند، باید مکانیزم تولید و زایش اقدامات ضدامنیتی در جنوب شرق را خوب فهم کرد.
۱) شهر راسک در یکسال اخیر به علت اقدامات یک پدر و پسر که جایگاه امام جمعه را آن شهر را در اختیار داشتند، ملتهب بوده است. این پدر و پسر هردو پیش از این به علت اقدام به ترور یک روحانی اهل سنت و مواضع افراطی سیاسی و تکفیری بارها خبرساز شده بودند. اما آنچه اتفاقات شهر راسک را به حادثه تلخ اخیر شهادت یازده نفر از ماموران انتظامی رساند، فرآیندی فراتر از این پدر و پسر دارد. مولوی عبدالحمید بعد از بازداشت پدر (مولوی محمد فتحی نقشبندی) بارها از این چهره ضدامنیتی حمایت کرد و او را در افکار عمومی، فردی بیگناه که به او ظلم شده، معرفی کرد. در این میان پسر نقشبندی (مولوی عبدالغفار نقشبندی) اینک بعنوان «عبدالمالک دو» در خارج از ایران گروه تروریستی جدید شکل داده، متقابلا، مولوی عبدالحمید را رهبر مذهبی و خط قرمز گروه خود معرفی کرد. این رفت و برگشتهای سیاسی، رسانهای، برای اهل فن واضح است چه بلا و تصورات انحرافی سراعتقادات بخشی از جوانان منطقه میآورد. سادهترین اثرش این است که برخی از کسانی که اقدامات تروریستی چندماه گذشته در سیستان و بلوچستان را رقم زدند، به صراحت از تاثیرپذیری همزمان و تواما خود از مولوی عبدالحمید و نقشبندی پسر گفتهاند. به تعبیر جامعتر، خطبهها و مواضع عبدالحمید با تولید شبهه، سیاه نمایی، نفرت، خشم، مشروعیت و مقبولیت زدایی و دادن آدرسهای گمراه کننده ذهنها را مریض میکند و پس از آن گروههای تروریستی مثل جیش العدل و نقشبندیها یا دیگر تکفیریها و تجزیهطلبان به ذهنهای مریض شده، اسلحه پیشنهاد میکنند و توهم داشتن پشتوانه و تائیدیه مردمی پیدا میکنند. این اولین مکانیزم و البته ابرمکانیزم تولید ترور و اقدام ضدامنیتی در جنوب شرق در سالهای گذشته و بخصوص یکسال اخیر بوده هست.
۲) مکانیزم دوم در خارج از ایران اتفاق میافتد، خارج نشینان در ابتدا فرایند اثرگذاری و نحوه هدایت و مدیریت مولوی عبدالحمید را در یکسال گذشته بروزرسانی کردند و سپس او را در پروژه ضدامنیت ملی زن، زندگی و آزادی با همه ابعاد سیاسی، فرهنگی و امنیتی، استحاله و معنابخشی کردند. گردانندگان مکانیزم دوم که فعال در خارج از ایران هستند، علاوه بر این، سازمان منافقین را راهبر جیش الظلم و گروه تروریستی نقشبندی و حبیبالله سربازی قرار دادند و بین گروههای تروریستی بلوچ با دیگر گروههای قومی، مذهبی و تجزیه طلب دور جدیدی از همکاری و هماهنگی برقرار کردند.
۳) مکانیزم سوم در سطح هماهنگی سرویسهای آمریکایی، اروپایی و رژیم صهیونیستی طراحی و هدایت میشود. گردانندکان مکانیزم سوم، دومکانیزم قبلی را تقویت، هدایت و مواظبت میکنند و در بزنگاههای مهم از آن استفادههای مطلوب خواهند کرد. یکی از بزنگاهها حتما زمانی خواهد بود که اسرائیل زیر ضرب است و یا جریان اغتشاشگر کف خیابانهای زاهدان مهار شده و یا مهمتر از آن، نگرانی از کم اثر شدن روانی یکی از رهبران معنوی جریان زن، زندگی و آزادی در جنوب شرق جدیتر از قبل شده است.
۴) حال دوباره به حادثه راسک نگاه کنید، روند مسایل ضدامنیتی در سیستان و بلوچستان پیچیدگی بیشتری یافته و بازیگران به ظاهر نقش متفاوت و با حدود مشخص دارند. ولی در پشت صحنه در واقع دور یک میز نشستهاند و خارج از چهارچوب تعیین شده نمیتوانند اقدام کنند. آنچه در سیستان و بلوچستان در حال اتفاق است، فراتر از موضوع ضدامنیتی اخیر است و خلاصه کردن و ماندن در حادثه حمله به مقر انتظامی در شهرستان کوچک راسک، بسیار ساده لوحانه خواهد بود و به صراحت باید گفت: دستگیری عوامل جیش العدل اتفاقا سادهترین موضوع ضدامنیتی روی میز جنوب شرق است.
۵) خب اینک چکار باید کرد؟
اولین اتفاق این است که در سیستان و بلوچستان مسئولین بدانند دوران تحلیل موضوعات این استان با روشها و مولفههای سنتی گذشته است. باید پذیرفت جنگ ترکیبی در این استان واقعیتی بر روی زمین است.
ادامه دارد ...
ادامه ...
دوم اینکه مجموعه تصمیمگیر راهی جز زدن زیر این میز به صورت کامل را ندارد. مدارا با بخشی از اعضای این میز به امید اینکه بخشی از میز را مهار و بخش دیگر خود بخود اصلاح میشود، تکرار اشتباه گذشته و وقت تلف کردن است. همه اطراف میز باید در وهله اول ارتباطشان قطع و سپس همزمان و یکی یکی کامل مهار شوند.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک نفر داد زد چرا غزه ؟؟
نان ما واجب است یا غزه ؟؟
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۲۱
سید فالح سید السادات
┄┅┅❀┅┅┄
🔻سربازان بعثی کشتههای خویش را برداشتند و دست به عقب نشینی زدند و با سلاح دور برد منطقه را به آتش کشیدند. آن روز شاید ۱۴ آذر ماه ۵۹ بود. روز خیلی سختی بود که از زمین و آسمان به سوی ما شلیک میکردند. اگر آن همه موشک و گلوله به خانه ما اصابت میکرد حتی یک موجود زنده باقی نمیماند، زیرا ما آنقدر به خط اول عراقیها نزدیک بودیم که گلولهها و موشکهای آنان بیرون از روستا به زمین میافتادند و منفجر میشدند. آنها هم با سلاح سبک و تیربار به خانه ما تیراندازی میکردند. ولی ما درون اتاق گلی محکمی با گونی پر از خاک، میرفتیم و ترکشها و گلولههای سلاحشان به دیوار خانه و حسینیه اصابت میکرد و خطری برای ما به وجود نمی آورد. روزهای اول جنگ از پرواز جنگندهها و شلیک خمپارهها در وحشت میافتادیم. کم کم به انفجارات عادت کرده و اهمیت نمی دادیم. با این وجود سایه مرگ، خانه و روستای ما را فرا گرفته بود. غم و اندوه و عدم اطمینان به آینده بیش از پیش ما را رنج میداد. با این وجود، شوهرم تصمیم گرفت که در آتش فشان منطقه جنگی بماند و به شهید چمران و نیروهایش کمک کند. ما هرگز حتی یک روز سنگر خانه را ترک نکردیم زیر بمباران شوهرم بکار کشاورزی میپرداخت، من و دخترهایم به او کمک میکردیم و زندگی عادی خود را زیر بمبارانها ادامه میدادیم. هر روز مرگ را در پیرامون خود میدیدیم و واقعاً چگونه ما زنده ماندهایم، از معجزات الهی بود. بسیاری از مردم محل خانههای خویش را ترک کرده بودند و به شیراز، اصفهان و قم رفته بودند. ما حتی احشامشان را نگهداری میکردیم. شیر گاوها را برای استفاده نیروهای جنگی میدوشیدیم در حالی که بر اثر انفجارهای پشت سر هم، زمین میلرزید. بارها بر اثر فشاری که بر من و دخترهایم وارد میشد به شوهرم فشار میآوردم مثل بقیه مردم خانه را ترک کنیم.
میگفتم: ماندنمان مساوی با مرگ حتمی ما خواهد بود. این زندگی که ما داریم، بایستی در میان باروت و موشک زندگی کنیم خواب از چشمانمان ربوده و اصلا نمیتوانیم بخوابیم! او میگفت: چگونه میتوانم مردی بزرگ که با آن همه همت و جوانمردی آمده، حتّى زنش را آورده ترک و سنگر خودم را خالی کنم؟ به خدا سوگند در کنار او میمانم. اگر من و تو و دخترانم تکه تکه شویم به دور از غیرت و جوانمردی است که مرد بزرگی را که آمده تا از سرزمین من و شما دفاع کند و دشمن ما را بیرون کند، خودش را در معرض خطرهای مرگبار قرار داده تنها بگذارم. آن وقت شما میگویید: بیا برویم و او را تنها بگذاریم. هرگز کار ذلت باری را انجام نمیدهم و در هر شرایط میمانم و به او کمک کرده تا روزی که این دشمنان کینه توز خاک ما را ترک کنند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90