هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 هر لحظه امکان داشت آبادان سقوط کند.
برادران هر کار میکردند ما شهر را ترک کنیم، نپذیرفتیم.
سرانجام بین خواهران و برادران پاسدار پیمانی بسته شد که پیمان خون بود.
••••
گفتیم که ما میمانیم و هر وقت آبادان اشغال شد برادران همه ما را بکشند.
---------------------
▪︎سیدامیر معصومی، زنان جنگ، دفتر سیاسی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، 1374، ص82.
•┈••✾○✾••┈•
#خواهران_رزمنده
#آبادان
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
♦️ تخلیه گاوهای دیری فارم
راوی بهنام صادقی
┄═❁❁═┄
یک تریلی شرکت نفت معروف به داف DAF بیرون مسجد بهبهانیها ایستاده بود. آقای لطفی به ما گفت: با این ماشین بروید، من و بهنام رفیعی و احمد دشتی پشت تریلی سوار شدیم به دیری فارم در حوالی فرودگاه رفتیم.
دیری فارم یا مزرعه لبنیات، محل بزرگی بود که یک انبار کاه سرپوشیده بزرگ، محل نگهداری گاوهای شیرده و محل شیردوشی داشت و گاوها بیشتر از نژاد هولشتاین بودن که متعلق به شرکت نفت بود.
این گاوها بسیار بزرگ بودند و همگی شماره بر بدنشان داشتند.
دوتا پسر نوجوان اهل جزیره در آنجا بودند، یکیشان فارسی خوب حرف میزد، دیگری فقط عربی، به ما گفت: باید گاوها را منتقل کنیم ایستگاه هفت.
تکه چوبی به ما داد و طریقه راه بردن گاوها را یادمان داد.
خیلی در کارشان وارد بودند. گاوها را به ترتیبی که نوجوان عرب زبان اشاره میکرد وارد تریلی کردیم. بعد فهمیدم که خانوادگی آنها را حمل کرده بودیم تا از وحشی شدنشان جلوگیری کنند.
بعد از سوار کردن گاوها به سراغ سطلهای فلزی بزرگ حمل شیر رفتیم.
بعلت قطع برق شیرهای دوشیده شده فاسد شده بودند.
تریلی حامل گاوها به آرامی و از طریق پل ایستگاه دوازده بطرف ایستگاه هفت رفتیم.
بعد از پاسگاه ژاندارمری و منازل فرهنگیان یک گاراژ بزرگ بود و دو نفر با بیلرسوت شرکت نفت جلوی درب گاراژ ایستاده بودند، گاوها را تخلیه کردیم.
بعد از صرف غذا مجددا به دیری فارم برگشتیم.
دو نوجوان عرب در محل نبودند، داد و فریاد کردیم، اومدن، گفتند: بعلت اینکه خمپاره زدن در داخل یک گودال قایم شده بودند.
دوباره تعدادی از گاوها را به ترتیبی که گذشت سوار کردیم و ایستگاه هفت تحویل شرکتیها دادیم.
روز بعد به دیری فارم رفتیم، پسرهای عرب نبودند و هر چی صداشون زدیم پیداشون نشد. خودمان باقیمانده گاوها را سوار کردیم، تمام مدت میترسیدیم گاوها وحشی بشن، چون نمیدونستیم که کدومشان باهم هستند.
راننده هم برخلاف روز قبل که به آرامی میرفت، پایش را گذاشته بود روی گاز، هرچه میگفتیم: آرامتر برو گاوها وحشی میشن گوش نمیداد.
با ترس از وحشی شدن گاوها به ایستگاه هفت رسیدیم.
دو تا پسر عرب توی گاراژ بودند و گاوها را پیاده کردیم، بهما گفتند: دیروز خانوادهها را آوردیم و امروز مجردها را، برای همین خطری نداشتند. وقتی از ترس خودمان گفتیم، خندیدند.
رفتار این دو پسر با گاوها خیلی جالب بود. انگاری سالهاست با هم دوست بودند.
روز سوم ماشین داف ما را به گاراژ برد پسرهای عرب اونجا بودند و ظرفهای بزرگ شیر را ردیف کرده بودند.
بدلیل اینکه چندین روز شیر آنها دوشیده نشده بود سینههای آنها به طرز وحشتناکی متورم شده بود.
به ما گفتند: اگر دوشیده نشوند سینه گاوها میترکد و میمیرند.
دستهایمان را با مایع ضدعفونی شستیم و پسر عرب نحوه ایستادن در کنار گاو و دوشیدن را یادمان داد و دست بکار شدیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#آبادان
#خاطرات
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90