🔻بعد از گذراندن دوران نقاهت، یک روز از تهران به من تلفن کردند که باید به زندان اوین بروم.
سومین روز اقامتم در اوین رسید. دادگاه ویژه روحانیت به قضاوت قاضی فلاحیان، رئیس این دادگاه، شروع شد. روبروی قاضی نشستم و سر به زیر انداخته بودم. صدای قاضی من را به خود آورد:
- آقای صالح قاری! با تو تعارف ندارم. درست است که دوست هستیم، اگر خیانت کردهای، خودت بگویی بهتر است؛ البته خدا هم میبخشد. اگر هم نکردی و مجرم نیستی، غم به دلت راه نده، خداوند ارحم الراحمین است.
سر برداشتم و با دقت به قاضی نگاه کردم و گفتم:
- جناب قاضی! برای چندمین بار گفتم و باز هم میگویم من خیانتی نکردم! اگر میخواستم اینکار را بکنم، آن لنج پر از سلاح بهترین فرصتی بود که من خیانت کنم. اگر میخواستم خیانت کنم، الان اینجا نبودم و در عراق در رادیو تلویزیون مشغول بودم. شما اجازه بدهید، اسرا برگردند؛ اگر کسی از آنها گفت: من خیانت کردهام، هر حکمی بدهید، میپذیرم.
قاضی که به دقت به حرفهایم گوش میداد، نفسی تازه کرد:
- حرف حساب جواب ندارد! من حکم برائت شما را اعلام میکنم و به ضمانت من آزاد هستید تا زمان برگشت اسرا که شهادت به نفع یا ضد شما بدهند، آن موقع به پرونده شما رسیدگی خواهم کرد.
انگار خداوند از ملکوتش آبی گوارا برای روح و روان گرگرفتهام سرازیر کرده بود. نفسی به آرامش کشیدم. فقط خالقم میتوانست دلهرههای وجودم را که به خاموشی میگرایید ببیند. لحظهای که حکم برائتم خوانده شد، چنین حسی داشتم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#ملا_صالح
#آزاده
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 کتاب
نبرد طریق القدس
┄═❁❁═┄
مؤلفان:
امیر رزاقزاده، غلامعلی رشید
ناشر:
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
زبان: فارسی
سال چاپ: ۱۳۹۲
تیراژ: 2000 نسخه
تعداد صفحات: 1022
قطع و نوع جلد: وزیری (گالینگور)
┄═❁❁═┄
کتاب حاضر با هدف تحلیل و تشریح بخشی از وقایع مربوط به دوران هشت سال دفاع مقدس و با موضوع «عملیات طریقالقدس» به نگارش درآمده است. مطالب کتاب در هشت فصل ساماندهی شده که فصل نخست به توضیح اجمالی درباره وضعیت کشور، نیروهای مسلّح و بحرانهای گوناگون داخلی و خارجی و ... اختصاص یافته است. در فصل دوم، موقعیت، پیشینه و محدوده دشت آزادگان تبیین شده است. در فصل سوم، بحرانها، زمینهها و اهداف تجاوز عراق، بهخصوص در دشت آزادگان شرح داده شده است. روند شکلگیری و طراحی عملیات از نقطه آغاز تا پایان، آمادهسازی زمین، نیروها، امکانات، مرحله آمادهسازی و آغاز عملیات، سیر جزئی وقایع، شرح عملیات و ... از دیگر مطالب مندرج در این اثر است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#طریق_القدس
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️تویوتا خرگوشی
اکبر صحرایی
┄═❁❁═┄
سر سهسوت، کوچک و بزرگ، دور مشرجب و دیگ بزرگ دوغ حلقه میزنند. گوش شیطان کر، مشرجب، مسئول تدارکات گردان، دست به خیرات زده است. خودم را میرسانم به دیگ. مشرجب، پشت دیگ بزرگ رویی قیافه برای خلق الله گرفته و پارچ قرمزرنگ پلاستیکی را توی دست میچرخاند. پارچ را هی توی دیگ میکند و دوغ را به هم میزند. گاه پارچ را بالا میآورد و دوباره میریزد توی دیگ.
اوهووی خارخاسکها بیاین دوغ خنک!
داوود میزند روی ران مشرجب و میگوید: «بابابزرگ، چشم بصیرت داشته باشی من رو زیر پات میبینی!»
مشرجب چپچپکی داوود را نگاه میکند و میگوید: «فسقلی ... شب بود ندیدم.»
پس دقت کن بابابزرگ توی شب هم ببینی.
خارخاسک، انگار خدا جای قد و بالا، شصت متر زبون بهت داده, انشاءالله توی جبهه هم بالغ بشی و هم عاقل!
میروم کنار مشرجب و میگویم: «آفتاب از کدوم طرف دراومده؟!!»
برمیگردد و زُل میزند توی صورتم.
قندعلی، میدونی آدمِ فضول زود پیر میشه؟
خُردخُرد بقیهٔ بچههای دسته یکم هم با ظرف و ظروف میآیند و دیگ بزرگ دوغ را محاصره میکنند.
مشتی آبِ گچ نباشه؟!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#تویوتای_خرگوشی
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️هم نام فرمانده
در نوک کانال ماهی حفاظت از سه سنگر نونی شکل را به نیروهای ما سپرده بودند. بچهها در این لحظات طبع شوخیشان گل میکرد. برادر عزیزی که نام و فامیل ایشان محسن رضایی بود با خنده میگفت: برادران توجه کنید اگر یک دفعه من بر اثر اصابت ترکش یا گلوله به شهادت رسید،م مبادا فریاد زده و یا پخش نمایید که محسن رضایی شهید شده؟
چرا که هم باعث تضعیف جبهه خودی میشود و هم پایین آمدن روحیهها میشود و از سوی دیگر باعث خوشحالی دشمن شده و با جری شدن ممکن است به سمت ما هجوم بیاورند.
بچهها با شنیدن این حرفها به شوخی میگفتند: حالا شما شهید شو، بعدش ما یک راه حلی پیدا میکنیم.
ساعتی بعد بود که آتش دشمن شدت گرفت و برادر محسن رضایی گردان فجر بهبهان در کنار خاکریز واقع در شلمچه به شهادت رسید.
روحش شاد.
راوی : حاج یدالله مسیح پور
#کتاب خاطرات تپه عرفان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#شهید
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakri11tpw90
♦️ تخلیه گاوهای دیری فارم
راوی بهنام صادقی
┄═❁❁═┄
یک تریلی شرکت نفت معروف به داف DAF بیرون مسجد بهبهانیها ایستاده بود. آقای لطفی به ما گفت: با این ماشین بروید، من و بهنام رفیعی و احمد دشتی پشت تریلی سوار شدیم به دیری فارم در حوالی فرودگاه رفتیم.
دیری فارم یا مزرعه لبنیات، محل بزرگی بود که یک انبار کاه سرپوشیده بزرگ، محل نگهداری گاوهای شیرده و محل شیردوشی داشت و گاوها بیشتر از نژاد هولشتاین بودن که متعلق به شرکت نفت بود.
این گاوها بسیار بزرگ بودند و همگی شماره بر بدنشان داشتند.
دوتا پسر نوجوان اهل جزیره در آنجا بودند، یکیشان فارسی خوب حرف میزد، دیگری فقط عربی، به ما گفت: باید گاوها را منتقل کنیم ایستگاه هفت.
تکه چوبی به ما داد و طریقه راه بردن گاوها را یادمان داد.
خیلی در کارشان وارد بودند. گاوها را به ترتیبی که نوجوان عرب زبان اشاره میکرد وارد تریلی کردیم. بعد فهمیدم که خانوادگی آنها را حمل کرده بودیم تا از وحشی شدنشان جلوگیری کنند.
بعد از سوار کردن گاوها به سراغ سطلهای فلزی بزرگ حمل شیر رفتیم.
بعلت قطع برق شیرهای دوشیده شده فاسد شده بودند.
تریلی حامل گاوها به آرامی و از طریق پل ایستگاه دوازده بطرف ایستگاه هفت رفتیم.
بعد از پاسگاه ژاندارمری و منازل فرهنگیان یک گاراژ بزرگ بود و دو نفر با بیلرسوت شرکت نفت جلوی درب گاراژ ایستاده بودند، گاوها را تخلیه کردیم.
بعد از صرف غذا مجددا به دیری فارم برگشتیم.
دو نوجوان عرب در محل نبودند، داد و فریاد کردیم، اومدن، گفتند: بعلت اینکه خمپاره زدن در داخل یک گودال قایم شده بودند.
دوباره تعدادی از گاوها را به ترتیبی که گذشت سوار کردیم و ایستگاه هفت تحویل شرکتیها دادیم.
روز بعد به دیری فارم رفتیم، پسرهای عرب نبودند و هر چی صداشون زدیم پیداشون نشد. خودمان باقیمانده گاوها را سوار کردیم، تمام مدت میترسیدیم گاوها وحشی بشن، چون نمیدونستیم که کدومشان باهم هستند.
راننده هم برخلاف روز قبل که به آرامی میرفت، پایش را گذاشته بود روی گاز، هرچه میگفتیم: آرامتر برو گاوها وحشی میشن گوش نمیداد.
با ترس از وحشی شدن گاوها به ایستگاه هفت رسیدیم.
دو تا پسر عرب توی گاراژ بودند و گاوها را پیاده کردیم، بهما گفتند: دیروز خانوادهها را آوردیم و امروز مجردها را، برای همین خطری نداشتند. وقتی از ترس خودمان گفتیم، خندیدند.
رفتار این دو پسر با گاوها خیلی جالب بود. انگاری سالهاست با هم دوست بودند.
روز سوم ماشین داف ما را به گاراژ برد پسرهای عرب اونجا بودند و ظرفهای بزرگ شیر را ردیف کرده بودند.
بدلیل اینکه چندین روز شیر آنها دوشیده نشده بود سینههای آنها به طرز وحشتناکی متورم شده بود.
به ما گفتند: اگر دوشیده نشوند سینه گاوها میترکد و میمیرند.
دستهایمان را با مایع ضدعفونی شستیم و پسر عرب نحوه ایستادن در کنار گاو و دوشیدن را یادمان داد و دست بکار شدیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#آبادان
#خاطرات
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90