eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
624 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
590 ویدیو
10 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی، از پذیرش هرگونه آگهی، تبلیغ معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90
مشاهده در ایتا
دانلود
تمدید مدت اعتبار کارت شناسایی ایثارگران (خانواده شهداء، جانبازان و آزادگان) بخشنامه شماره ۱۰۲۳۰۱ مورخ ۱۴۰۲/۹/۲۰ سازمان اداری و استخدامی کشور بخشنامه به تمامی دستگاه‌های اجرایی مشمول ماده (۵) قانون مدیریت خدمات کشوری با توجه به درخواست بنیاد شهید و امور ایثارگران، مدت اعتبار کارت شناسایی خانواده محترم شهداء، جانبازان عزیز و آزادگان سرافراز، موضوع ماده (۱) مصوبه شماره ۳۲۰۹۰‏/۲۰۶ تاریخ ۰۵‏/۰۷‏/۱۳۹۰ شورای عالی اداری، تا تاریخ ۳۱‏/۰۶‏/۱۴۰۷ تمدید می‌شود. میثم لطیفی - معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان اداری و استخدامی کشور 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ "ملت‌ها برخیزید" 🔹برشی از بیانات امام خمینی (ره) در رابطه با عملکرد ملت‌های مسلمان در قبال ملت مظلوم فلسطین. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹حضرت فاطمه زهرا (س) : ما اهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم، ما برگزیدگان پاک و مقدس پروردگار می‌باشیم، ما حجت و راهنما خواهیم بود؛ ما وارثان پیامبران الهی هستیم. 🔹مراسم بزرگداشت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) با حضور آزادگان سرافراز تهرانی 🔸زمان : از پنجشنبه 1402/9/23 همزمان با نماز مغرب و عشاء الی یکشنبه 1402/9/26 25 و 26 آذر ماه هم از ساعت ۱۰ صبح مراسم داریم. ضمناً میز خدمت حجاب و عفاف از ساعت ۱۵ الی ۱۷ برقرار است. همه مراسمات با پذیرایی و مهمان سفره ائمه مهمان هستیم. ♦️مکان: تهران، میدان انقلاب اسلامی ضلع شمال غربی میدان مسجد سیدالشهدا (ع) دوستان منتظر حضور گرم شما در این مجلس هستیم. هیئت شهدای آزادگان تکریت ۱۱ تهران 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۱۹ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸مهرماه ۵۹ گذشت و عراقی‌ها اغلب مناطق ما را اشغال کردند تا پانصد متری ما آمدند. بین منزلمان و خط اول دشمن، رودخانه کرخه کور بود. آنها خاکریز خودشان را در کنار ساحل رودخانه و در امتداد آن به وجود آوردند، ما می‌دیدیم که آن‌ها تیربارهایی بر سر سنگرها گذاشتند و گاهی به ویژه در شب‌ها شلیک می‌کردند. از سپاه حمیدیه گاهی افراد می‌آمدند و به شناسایی می‌پرداختند و در حسینیه استراحت می‌کردند و من برای آنان غذا تهیه می‌کردم و می‌رفتند. روز پنجم آذر ماه ۵۹ بود که هوا ابری و بارانی بود، منطقه گل آلود شد و باران می‌بارید. آن روز شهید سرگرد رستمی فرمانده عملیات جنگ‌های نامنظم به خانه ما آمد و تعدادی نیرو همراه او بود. لودری آورد و به احداث سنگر در ۵۰ متری ما مشغول گردید. همسرم سید فالح بارها شهید سرگرد رستمی را دیده بود و اطلاعات دقیقی در مورد بعثی ها به او می داد و با تراکتور او را می‌برد و از جلوی عراقی‌های بعثی عبور می‌داد و آن‌گاه به مقر اصلی خویش در عباسیه باز می‌گشت. در هر حال بعد از این، چند سنگر کنده شد، اسلحه نیمه سنگینی را آوردند و در آنجا متمرکز کردند. ظهر روز پنجم آذرماه ۵۹ بود که علیه تانک‌های عراقی دست به تیراندازی زدند و در پی آن بیش از سه یا چهار تانک منفجر گردید و آتش و دود از آنها به آسمان برخاست. از فاصله دور هم توپخانه ارتش در حمیدیه نیروهای ارتش عراق را زیر شدیدترین ضربات قرار دادند. در جبهه روستای ما آتش شعله‌هایش بالا رفته بود. ابتدا، اضطراب زیادی در بین سربازان دشمن به وجود آمد و آن‌گاه با تانک و توپخانه و انواع سلاح حتی آرپی جی به سوی ما شلیک کردند. همسرم گفت: خیلی سریع داخل اتاق گلی شویم، شاید زنده بمانیم. آن روز طوری شده بود که ما تا غروب نتوانستیم از اطاق خارج شویم. احشام ما در روستا پراکنده بودند و در پی این حوادث که برای اولین بار رخ می داد وحشت ما را فرا گرفت. به همسرم گفتم: دیگر جای ماندن نیست. اغلب همسایه های ما بعد از این که بعثی ها به آتش باری دست زدند روستا را ترک کرده و با وانت‌هایی که داشتند وسایل زندگی خویش را جمع آوری و فوراً از منطقه پرخطر و روستا دور شدند. بعضی هم گاوهای خویش را در منطقه درگیری جا گذاشتند و رفتند! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
آسمان را طی کن که در این روز دل‌انگیز تو را می‌خواند ... آسمان راه همان مردانی است که با لباسی خاکی و دلی مملو از عطرِ خدا پای در ره دارند ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنشین شهدا جمعه به یادهمه شهدا یاران_چه_غریبانه_رفتندازاین_خانه.... 🌹شهید مهدی زین الدین🌹 هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو می‌کرد … پرسیدم : دنبال چی می‌گردی ؟ گفت : سربند یا زهرا ! گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟ گفت : نه ! آخه من مادر ندارم … السلام علیک یا فاطمه الزهرا •┈••✾○✾••┈• 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
وصیت‌نامه سردار شهید حاج میرقاسم میرحسینی 🌹بار خدایا! یگانگی‌ات و اینکه شریک و همتایی برایت نیست و معبود واقعی هستی را شهادت می‌دهم. بار خدایا! به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت می‌دهم؛ و به اینکه حضرت علی (ع) پیشوا و امام اول شیعیان است و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت می‌دهم. بار خدایا! به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی، اسلامی، عقیدتی و مکتبی خود دفاع می‌کنند شهادت می‌دهم. شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم. به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته‌ام نه به بضاعت و توشه خویش. خدا گواه است توشه‌ای ندارم. مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته‌ترین فرزندان این امت، قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود، بسیجیان که جز خدا نمی‌دیدند و جز طریقت خدایی نمی‌پویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید، معاد، عقاید و اخلاق، اعمال و حالات خود را از آلودگی‌ها شسته‌اند و جان و اعضا و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کرده‌اند. آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده‌اند. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ نوچه‌های صدام حكايت جواهرفروش كويتی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ علی شيميايی گروه‌هايی را برای سرقت اتومبيل‌ها و كالاهای ديگر كويتی تشكيل داد. يك روز به او اطلاع می‌دهند جواهرفروشی ساكن در ويلايی در اطراف كويت، بيش از صد كيلو طلا، جواهرات و ساعت‌های بسيار گران‌قيمت دارد. علی شيميايی بلافاصله مزدورانش را به اين ويلا اعزام می‌كند. آنها جواهرفروش نگون‌بخت را می‌كشند، طلا، جواهرات و اشياء گران‌قيمت او را غارت می‌كنند و آنها را در تابوتی قرار می‌دهند و پرچم عراق را بر آن می‌پيچند و اعلام می‌كنند كه جنازه يكی از نيروهای عراقی است كه در صحنه نبرد شهيد شده است. تابوت را به بغداد انتقال داده و از آنجا به مزرعه شخصی علی شيميايی در اطراف بغداد منتقل می‌كنند. علی شيميايی به جای اينكه به افرادش كه يك افسر و سه سرباز بودند، پاداش دهد، آنها را فورا اعدام می‌كند و جنازه‌شان را در ملأعام در معرض ديد مردم قرار می‌دهد و اعلام می‌كند اين افراد اقدام به سرقت طلا از كويت كرده‌اند. تلويزيون عراق هم تصاوير آنها را پخش كرده و تهديد می‌كند كه هركس دست به سرقت بزند، مجازاتش اعدام بدون محاكمه خواهد بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
‏سجده‌ نماز معجزه است! به خاک می‌افتی امّا به آسمان می‌رسی... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ حبیبِ گردان بلال شهید محمد محمدی ‌‌‍‌‎ ‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ بعد از اعزام نیرو برای عملیات کربلای ۴ در مقر گردان بلال در پادگان کرخه (پروژه) مستقر بودیم. قرار شد اسامی تک تک نیروهایی را که توانایی‌های مختلف عملیاتی و سابقه شرکت در عملیات‌های قبلی را دارند یادداشت کنم و به فرماندهی بدهم. به تک تک نیروهای گروهان قائم سر می‌زدم و شرح حالشان را می‌پرسیدم و اسامی را یادداشت می‌کردم. رسیدم به مشهدی محمد! نگاهی به سر و رویش و موهای سفیدش انداختم. نیاز به پرسش و پاسخ نبود. بخاطر سن و سالش صلاح نبود توی عملیات باشد. موضوع را که فهمید ناراحت شد و خودش را به من رساند و گفت: «اسم مرا هم بنویس!» کم کم حرف‌هایش رنگ التماس گرفت، وقتی اصرارهایش با انکارهای من روبرو شد، شروع کرد به قسم دادن! کمی دلم لرزید، اما باز کوتاه نیامدم. رضایت نمی‌دادم و او همچنان قسمم می‌داد. دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «فکر نکن پیر و ناتوان هستم و شب عملیات دست و پاگیرتان می شوم! نه! اصلاً این‌طور نیست! من چندین عملیات قبل از این هم بوده‌ام! تجربه دارم! اصلاً تا هر کجا که گفتی می دَوَم!» و باز هم اصرار و اصرار و اصرار. امیر پریان (شهید) آمد و برایش پادرمیانی کرد و گفت: بگذار مشهدی محمد هم در عملیات باشد! با پادرمیانی امیر، بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و توی گروهان قائم ماند. توی صبحگاه بهتر از جوان‌ها می‌دوید و پا به پایشان می‌آمد. طبق قولی که داده بود، واقعاً کم نمی‌آورد. شب قبل از عملیات کربلای ۴ در فرودگاه آبادان گفت: خواب پیامبر ﷺ را دیده است. همانجا بود که فهمیدم مشهدی محمد آسمانی می‌شود. تصویر آخرین باری که دیدمش هنوز پیش چشمانم است. به گفتن نمی‌آید آنچه دیدم. توصیف و تصویر کردنش جگر آدم را کباب می‌کند. کنار یک دیوار بلوکی در جزیره سهیل. ترکش بزرگی به پشت سرش خورده بود و پوست سر و صورتش مثل یک ماسک ضد شیمیایی افتاده بود روی زمین! (شاید این تصاویر را نباید گفت و نوشت، اما اینها حقایقی است که اگر نگوییم به تاریخ بدهکار می‌شویم) پیکرش همانجا ماند تا بعد از ۱۲ سال به همراه تعداد زیادی از بچه‌های کربلای ۴ در ماه محرم سال ۱۳۷۷ به شهر برگشت. باز هم نشان داد که از جوانان گردان کم نمی‌آورد و پا به پای آنان می تواند بدَوَد. شهید محمد محمدی قلعه عبدشاهی متولد ۱۳۰۹ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ در جزیره سهیل به شهادت رسید, پیکر پاک و مطهرش اردیبهشت ماه ۱۳۷۷ به شهر و دیارش برگشت و در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم به خاک سپرده شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 استوری | ۲۰ روز مانده... ❤️ از روح مطهر او از اعماق دل تشکر می‌کنیم... 🌹🌹 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🖤 فاطمه یعنی... 🌹 کوثر 🌹 ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اسلام دین افزاینده است؛ إِنّا أَعطَيناكَ الكَوثَرَ؛ معنای کوثر یعنی افزاینده." این است که رسول خدا می‌فرماید: ای سلمان هركس دخترم فاطمه (س) را دوست داشته باشد در بهشت و هركس با او دشمنی كند در جهنم است. ای سلمان محبت فاطمه (س) در صد مكان نفع می‌رساند از جمله هنگام مرگ، قبر، ميزان، محشر، صراط و موقع حسابرسی. ✏️ دختر پیغمبر (صلّی‌الله علیه و آله) که مادر امامان و شخصیّتهای برجسته‌ اسلام است که هرکدام اسلام را گسترش دادند، وسیله‌ گسترش و زیادی و مزید اسلام است، قرآن هم همین‌جور است، اسلام هم همین‌جور است. ۱۳۶۲/۴/۲۱ 🔹برگرفته از - کتاب حقیقت عظیم، صفحه ۴۵ 🖤 ویژه فاطمیه 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
1_8303788823.mp3
8.39M
🍁چند شب تا پایانِ 🍂پاییز رنگی مونده ... 🍁در این شب های زیبا 🍂آرزو می کنم 🍁زندگی به کامتون باشـه 🍂و لحظه هاتون پر از امید آخرین آدینه پاییزتان بخیر و خوبی 🍃 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۲۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸چهار روزی می‌شد رفته بود. من از همان روز اول به خانه مادرم رفتم. عصر بود زنگ زدند. آن روز از صبح که بیدار شده بودم، یک طور خاصی بودم. یک لحظه حالم خوب بود و دلشوره‌ای عجیب به دلم می‌افتاد. دست و دلم به کار نمی‌رفت. حال عجیبی داشتم. خودم هم نمی‌دانستم چه ام شده. همین که زنگ در به صدا درآمد، پابرهنه دویدم در حالی‌که زیر لب به خدا التماس می‌کردم: «خدایا علی آقا چیزی نشده باشه. خدایا، علی آقا سالم باشه. کسی که پشت دره خبر بدی نیاورده باشه.» در را که باز کردم از تعجب میخکوب شدم. دهانم به سلام باز نمی‌شد. علی آقا بود. شاد، خندان بدون زخمی بر سر، صورت، دست و پا، کنار رفتم تا داخل شود. ساکش را از دستش گرفتم، خندید و گفت: «کمکای مردمی تمام شد.» گفتم: «نوش جون» پرسید: «کی هست؟» - همه وقتی دورهم نشستیم و مادر برایمان چای آورد، علی آقا گفت:«از منطقه برای زیارت امام به تهران رفتیم، متأسفانه توفیق نداشتیم. داریم دوباره برمی‌گردیم. گفتم یه سری به شما بزنم» مادر تندتند شام تدارک دید گفتم: «کاش نمی‌گفتی می‌خوای فردا بری، از همین الان دلهره گرفتم.» بابا و علی آقا خندیدند. بعد از شام مادر مرا به کناری کشید و گفت: «اگه دوست دارین اینجا بمانین من حرفی ندارم، قدمتان روی چشم اما بهتره حالا که یه شب شوهرت آمده برید خانه خودتان ببین اگه لباس کثیف داره براش بشورم.» فردای آن روز سه شنبه یازدهم شهریور ماه بود. صبح زود علی آقا رفت. ساکم جلوی در بود. دیشب که آمده بودیم فرصت نشده بود بازش کنم. ساک را برداشتم و از خانه بیرون زدم. خیابان خلوت بود و پرنده پر نمی‌زد. علی آقا مثل پرنده‌ای پر زده و رفته بود. آن طرف خیابان خانه امیدم بود. با چشمانی گریان و بغضی در گلو دویدم توی کوچۀ خودمان و انگشتم را گذاشتم روی زنگ. روز جمعه بیست و یکم شهریور ماه ۱۳۶۵ قرار بود چند گردان از استان همدان به جبهه اعزام شود. من و مادر به خیابان رفتیم. جمعیت زیادی برای بدرقه رزمندگان آمده بودند. بوی دود اسپند محل عبور اتوبوس‌های اعزامی را پر کرده بود. زن‌ها با گلاب‌ پاش‌های چینی و استیل به طرف شیشه اتوبوس و رزمنده‌هایی که سرشان را از اتوبوس‌ها بیرون آورده بودند گلاب می پاشیدند. رزمنده‌ها از پشت شیشه‌های اتوبوس برای مردم دست تکان می‌دادند. نزدیک ظهر به مسجد جامع رفتیم. بعد از اقامه نماز جمعه به خانه برگشتیم چون خسته شده بودم سرم درد می‌کرد. شب زود خوابیدم. صبح که برای نماز بیدار شدم هنوز سرم درد می‌کرد. به همین دلیل دوباره خوابیدم. آفتاب حسابی توی اتاق آمده بود. مادر رفته بود کارگاه خیاطی، بابا هم مثل همیشه صبح زود به آرایشگاه رفته بود. وقتی صدای زنگ در حیاط بلند شد، با چنان سرعتی از توی رختخواب بلند شدم چادر سر کردم و خودم را جلوی در رساندم که همۀ تنم به رعشه افتاد. نمی‌توانستم فکر کنم چه کسی پشت در است و چه پیغامی دارد. در را که باز کردم و منصوره خانم را روبرویم دیدم پاهایم سست شد و تنم یخ کرد. منصوره خانم مثل همیشه شیک و تروتمیز بود. متوجه شد از دیدنش جا خورده‌ام، گفت: فرشته جان هول نکنی. چیزی نیست. ما می‌خوایم بریم تهران سری به مریم بزنیم. آمدیم تو را هم ببریم. برای عروسیش که نشد بیای. به راحتی نفسی کشیدم گفتم: «ممنون اما کاش زودتر می‌گفتید! من که الان آمادگی ندارم» در همین موقع حاج صادق که کمی دورتر ایستاده بود، جلو آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «راستش فرشته خانم، علی مجروح شده» با شنیدن اسم علی آقا و خبر مجروحیتش دنیا دور سرم چرخید. دستم را به در حیاط گرفتم تا پس نیفتم. منصوره خانم دستم را گرفت گفت: «به خدا چیزی نشده خواستیم تنهایی بریم گفتیم فردا خبردار بشی از ما ناراحت می‌شی.» حالم خوب نبود، انگار روی زمین نبودم. قلبم به شدت به قفسه سینه ام می کوبید. منصوره خانم گفت: «فرشته جان به خدا چیزی نشده، من که به تو دروغ نمی‌گم.» رؤیا و نفیسه هنوز خواب بودند. دلم نیامد بیدارشان کنم. ساکم را، که همیشه گوشه اتاق بود برداشتم و بی سروصدا بیرون آمدم. سوار ماشین حاج صادق شدم گفتم: «بریم به مادر خبر بدم» محل کار مادر سر راهمان بود کارگاهی در طبقه دوم یک خانه مسکونی در خیابان باباطاهر، چند اتاق بزرگ داشت. اتاق برش، اتاق پاک دوزی و اتاق خیاطی، مادر مسئول کارگاه بود. از این اتاق به آن اتاق می‌رفت و با حوصله کارها را بررسی می‌کرد. صدای قیر قیر چرخ‌های خیاطی مارشال و سینگر با صدای دستگاه‌های برش قاطی شده بود. زن‌های چادری پشت چرخهای خیاطی در حال دوخت و دوز بودند. مادر توی اتاق خیاطی بود و بالای سر خانمی ایستاده بود و داشت به آن خانم چیزی می‌گفت. شنیدن صدای کلپ کلپ چرخ‌های دستی برایم خاطره‌انگیز بود. یاد بچگی‌ام می‌افتادم و خیاطی کردن مادر چه لباسهای قشنگی...
♦️ قسمت ۲۹ با همین چرخ‌های دستی مشگی که عکس شیر روی بدنه‌اش داشت، برایمان می‌دوخت. دامن‌های چین و واچین و پیراهن‌های کلوش چیت، جلو رفتم و گفتم: «سلام مادر، خسته نباشی» مادر از دیدنم تعجب کرد و دلواپس شد. گفتم: «چیزی نشده علی آقا مجروح شده بردنش تهران منم با منصوره خانم و حاج صادق می‌خوام برم» مادر رنگش پرید اما به روی خودش نیاورد. دستم را گرفت و گفت: «ان‌شاءالله که چیزی نیست. می‌خوای منم بیام؟» گفتم: «نه ماشین جا نداره منیره خانم هم هست. دوست علی آقا هم می‌خواد بیاد.» مادر زیر لب آیةالکرسی می خواند گفت: «بریم یه سلامی بدم» تا جلوی ماشین آمد، با منصوره خانم، حاج صادق و منیره خانم سلام و احوال‌پرسی کرد مرا بغل کرد و بوسید و خداحافظی کردیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد یازدهم 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر روزهایی که زهرا وار تنها و بی یار، گوشه‌ای از جبهه ترکشی نصیب می‌شد و ... یادش بخیر شهیدان ما که اقتدا کردند به مظلومیت مادر و رفتند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.co/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۰ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔻سربازان بعثی کشته‌های خویش را برداشتند و دست به عقب نشینی زدند و با سلاح دور برد منطقه را به آتش کشیدند. آن روز شاید ۱۴ آذر ماه ۵۹ بود. روز خیلی سختی بود که از زمین و آسمان به سوی ما شلیک می‌کردند. اگر آن همه موشک و گلوله به خانه ما اصابت می‌کرد حتی یک موجود زنده باقی نمی‌ماند، زیرا ما آن‌قدر به خط اول عراقی‌ها نزدیک بودیم که گلوله‌ها و موشک‌های آنان بیرون از روستا به زمین می‌افتادند و منفجر می‌شدند. آنها هم با سلاح سبک و تیربار به خانه ما تیراندازی می‌کردند. ولی ما درون اتاق گلی محکمی با گونی پر از خاک، می‌رفتیم و ترکش‌ها و گلوله‌های سلاحشان به دیوار خانه و حسینیه اصابت می‌کرد و خطری برای ما به وجود نمی آورد. روزهای اول جنگ از پرواز جنگنده‌ها و شلیک خمپاره‌ها در وحشت می‌افتادیم. کم کم به انفجارات عادت کرده و اهمیت نمی دادیم. با این وجود سایه مرگ، خانه و روستای ما را فرا گرفته بود. غم و اندوه و عدم اطمینان به آینده بیش از پیش ما را رنج می‌داد. با این وجود، شوهرم تصمیم گرفت که در آتش فشان منطقه جنگی بماند و به شهید چمران و نیروهایش کمک کند. ما هرگز حتی یک روز سنگر خانه را ترک نکردیم زیر بمباران شوهرم بکار کشاورزی می‌پرداخت، من و دخترهایم به او کمک می‌کردیم و زندگی عادی خود را زیر بمباران‌ها ادامه می‌دادیم. هر روز مرگ را در پیرامون خود می‌دیدیم و واقعاً چگونه ما زنده مانده‌ایم، از معجزات الهی بود. بسیاری از مردم محل خانه‌های خویش را ترک کرده بودند و به شیراز، اصفهان و قم رفته بودند. ما حتی احشامشان را نگهداری می‌کردیم. شیر گاوها را برای استفاده نیروهای جنگی می‌دوشیدیم در حالی‌ که بر اثر انفجارهای پشت سر هم، زمین می‌لرزید. بارها بر اثر فشاری که بر من و دخترهایم وارد می‌شد به شوهرم فشار می‌آوردم مثل بقیه مردم خانه را ترک کنیم. می‌گفتم: ماندنمان مساوی با مرگ حتمی ما خواهد بود. این زندگی که ما داریم، بایستی در میان باروت و موشک زندگی کنیم خواب از چشمانمان ربوده و اصلا نمی‌توانیم بخوابیم! او می‌گفت: چگونه می‌توانم مردی بزرگ که با آن همه همت و جوانمردی آمده، حتّى زنش را آورده ترک و سنگر خودم را خالی کنم؟ به خدا سوگند در کنار او می‌مانم. اگر من و تو و دخترانم تکه تکه شویم به دور از غیرت و جوانمردی است که مرد بزرگی را که آمده تا از سرزمین من و شما دفاع کند و دشمن ما را بیرون کند، خودش را در معرض خطرهای مرگبار قرار داده تنها بگذارم. آن وقت شما می‌گویید: بیا برویم و او را تنها بگذاریم. هرگز کار ذلت باری را انجام نمی‌دهم و در هر شرایط می‌مانم و به او کمک کرده تا روزی که این دشمنان کینه توز خاک ما را ترک کنند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🖤السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا (س)، السلام علیکِ یا ام ابیها، السلام علیکِ یا ام الائمه اشفعی لنا فی الجنه سالروز شهادت ام اببها حضرت فاطمه زهرا (س) بر عموم محبان حضرتش تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم. ان شاءالله در روز جزا شفیع و دستگیر همه باشند. 🖤 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# ایام شهادت حضرت فاطمه سلام الله. مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکن زخم در رو پر و بالته فکر پر کشیدن نکن انتقام اشکات رو مهدی یه روز می گیره. 🎙 محمود_کریمی 👌بسیار دلنشین 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🖤 فاطمه یعنی ... 🕊 حُّره 🕊 ✏️زنِ آزاده را حره می‌نامند و چه کسی از فاطمه بنت رسول الله بر این نام لایق‌تر؟! ✏️این است که روزی بعد از وفات پیامبر، امیرالمومنین نزد فاطمه آمد و گفت: ای حُره! دو نفر پشت در هستند، می‌خواهند خدمتتان برسند و سلامی عرض کنند؛ چه می‌گویی؟ ✏️فاطمه جواب داد: خانه، خانه‌ توست ... آزادگی این زن تا انجاست که «کمترین اعتنائی برای جلوه‌های این دنیا قائل نیست؛ کمترین اعتنائی! یک بار اتّفاق نیفتاده که این زن از همسرش ... یک خواهشی بکند که فلان چیز را برای من تهیّه کن؛ خب این برای زن جایز است، مباح است، [امّا] هرگز اتّفاق نیفتاده! یعنی بر تمام خواهشهای خودش مسلّط و سوار است.» حضرت آیت‌الله خامنه‌ای؛ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ 🖤 ویژه فاطمیه 🖤 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۱ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸در آذر ماه ۵۹ روند تلاش‌ها و فعالیت نیروهای مردمی و شهید دکتر مصطفی چمران ادامه یافت و درباره استفاده بیشتر دکتر از آب و نیز اعزام نیروهای شناسایی برای تعیین محل استقرار زرهی دشمن دنبال شد. دکتر مصطفی چمران برای شناسایی گاهی از هلیکوپتر استفاده می‌کرد و شهید سرگرد رستمی را با خود می‌برد و با دوربین شخصاً مواضع دشمن را نگاه می‌کرد. کروکی تهیه می‌نمود، در عباسیه یا رامسه یک به بررسی عکس‌های هوایی مربوط به استقرار نیروهای دشمن می‌پرداخت. سید فالح سید السادات که همکاری‌های اطلاعاتی زیادی با دکتر چمران نموده می‌گوید: موردی که من به آن توجه می‌کردم این بود که دکتر چمران دائماً در تلاطم و هیجان بود. او تلفات زیادی را بر دشمن وارد و بسیاری از تانک‌ها و ادوات نیروهای عراقی را منفجر کرد، اما آرام نبود. از او پرسیدم: آقای دکتر چرا راحت نیستی؟ گفت: چه راحتی باید احساس کنم. من با این تعداد نیروی کمی که دارم چه می‌‌توانم بکنم. دشمن سرزمین اسلامی را با زور اشغال کرده و افرادمان کشته می‌شوند. من و تعدادی نیروی محلی و عده‌ای که از تهران و چند نفر که از لبنان آمده‌اند، مانده‌ام با این نیرو، نمی‌توانم بعثی‌ها را از جایشان تکان دهم. آنها هم تا تلفات می‌دهند بلافاصله با نیروهای تازه نفس جایگزین می‌کنند. لذا وضع رضایت بخشی را احساس نمی‌کنم. من خود می‌دانم اگر همه نیروها از روی برنامه حرکت کنند دشمن هرگز نمی‌تواند مقاومت کند و شکست می‌خورد. به خصوص که سربازان او اولاً انگیزه جنگیدن را ندارند. بعضی مسلمان هستند، شیعه و می‌دانند که صدام حسین به دستور آمریکا این جنگ را به راه انداخته و تاکنون زبان‌های جانی و مالی فراوانی را بر مردم ما وارد کرده است. افرادی که از جبهه دشمن فرار کرده و نزد ما آمده‌اند گفته‌اند: غربی‌ها و کشورهای مرتجع منطقه، بعثی‌ها را وا داشته‌اند تا جلوی استحکام نظام اسلامی را بگیرد و نظام را ساقط کنند. البته من می‌گویم آنها کور خوانده‌اند و ملت ما آماده برای دفاع و شهادت می‌باشد، دیر یا زود با خواری و ذلت شکست می‌خورند، ولی تا آن زمان ما مشکلات زیادی را خواهیم داشت. شهید دکتر چمران با قاطعیت کارشناسی را شخصاً پی می‌گرفت، و اغلب با هلیکوپتر به همراه شهید سرگرد رستمی از خطوط و خاکریزهای دشمن با دوربین دیدن می‌کرد، عکس تهیه می‌کرد و آنگاه به عباسیه باز می‌گشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ آزادی سوسنگرد و پشتیبانی رزمندگان دکتر حاج کاظم پدیدار از رزمندگان کازرون ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸اولین نانوایی فعال در جنگ را بچه‌های کازرون آنجا ایجاد کردند. نانوایی که نان داغ درست می‌کرد و در شبانه‌روز ۵ هزار نان می پخت و تحویل خط مقدم می‌دادیم. نیرو‌ها می‌گفتند: سوسنگرد شهر دوم کازرونی‌هاست. در خانه‌ها خاطرات بسیار خوبی داشتیم و در این خانه‌ها مستقر شده بودیم . آزادسازی سوسنگرد در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ به یکی از نقاط عطف در تاریخ دفاع مقدس بدل شد. عملیاتی که به کلید موفقیت در عملیات‌های بزرگ بعدی تبدیل شد، رزمندگان و فرماندهان از جبهه سوسنگرد تجربیات گران بهای زیادی کسب کردند. فرمان تاریخی امام خمینی (ره) مبنی بر آزادسازی سوسنگرد و پیگیری‌های مقام معظم رهبری از مهم‌ترین نکات در آزادسازی این شهر است. سوسنگرد در ۶۰ کیلومتری اهواز قرار گرفته است. بعثی‌ها می‌خواستند پس از فتح آن، حمیدیه و اهواز را به راحتی محاصره کنند. از جناح جاده خرمشهر به اهواز تا ۱۰ کیلومتری اهواز آمده بودند. اگر سوسنگرد و حمیدیه را می‌گرفتند و به سمت اهواز می‌رفتند از دو جناح اهواز محاصره می‌شد و دیگر با خیال راحت می‌توانستند به اهدافشان برای اشغال شهر برسند. چون در سوسنگرد موفق نشدند بعد‌ها نتوانستند اهواز را بگیرند و پشت جبهه نورد ماندند. آن زمان شهید چمران برای اینکه اهواز سقوط نکند، از رودخانه کرخه نور، آب گرفت و جلوی عراقی‌ها انداخت و بین ما و دشمن آب فاصله ایجاد کرد. اینکار برای جلوگیری از پیشروی دشمن بود. بدلیل انسجام نداشتن نیرو‌های نظامی و محکم نبودن توان دفاعی و صد‌ها مشکل دیگر شهید چمران مجبور شد با چنین ترفندی مانع پیشروی دشمن شود. می‌توانیم بگوییم سوسنگرد و حمیدیه مانعی برای ورود عراقی‌ها به اهواز بودند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 برایش آبمیوه باز کردم. خواستم بدهم دهانش با همان دستی که روی شکمش بود آبمیوه را گرفت. بقیه رفته بودند کنار پنجره و داشتند با هم حرف می‌زدند. چند جرعه خورد و به من داد گفت: «میل ندارم تو بخور» حاج صادق و حسین آقا و منیره خانم به اتاق های دیگر رفتند تا از مجروحان بیمارستان عیادت کنند. منصوره خانم و خاله فاطمه دور از ما کنار پنجره گرم تعریف بودند. علی آقا با چشمان آبی و مهربانش نگاهم کرد. - فرشته جان چه خوب کردی آمدی. اصلا فکر نمی‌کردم بیای. به خودم جرئت دادم و دستم را گذاشتم روی تخت کنار دستش، آرام آرام دستش را نزدیک آورد و دستم را گرفت و فشار داد. لبخندی زد و با نگاهمان کلی با هم حرف زدیم. گفتم: «جنگ ما رو از هم دور کرده.» گفت: «جنگ خاصیتش همینه.» گفتم: «مهم نیست فردا چه اتفاقی بیفته مهم اینه که الان حالت خوبه و ما پیش همیم.» روی میز عسلی استیل کنارمان دفتر سیمی جلد صورتی شصت برگی بود؛ یک کوه کشیده بود و بارگاه و گنبد امام حسین (ع). آن را برداشتم و نگاه کردم پرچمی روی نوک کوه بود. خوشم آمد گفتم: «چقدر قشنگ کشیده‌ای!» دوروبر گنبد پر از اسم بود. شروع کردم به خواندن اسم‌ها: «قاسم هادیی، مصیب مجیدی، محمدباقر مؤمنی، امیر فضل اللهی، محمد قربانیان موحد، حسن سرهادی.» پرسیدم: «کار توئه؟!» سرش را تکان داد. گفتم: «طراحیت خیلی خوبه!» انگار تشویقم کار خودش را کرد. پرسید: «می خوای برات بکشم؟» با خوشحالی دفتر خاطراتم را که همیشه توی کیفم بود در آوردم و به او دادم. علی آقا گفت: «یکی از گل‌ها را بده.» یک دسته گل گلایل قرمز و صورتی و سفید توی گلدان روی میز جلوی تختش بود. یک شاخه گل از داخل گلدان درآوردم. ساقه اش خیس بود، آن را از وسط شکستم و به دستش دادم. پاهایش را بالا آورد و زانوهایش را خم کرد و گل را از روی ملافه گذاشت بین هر دو پا و با خودکار آبی شروع کرد به کشیدن، طراحی اش حرف نداشت. با چند حرکت تند و فرز شکل گل گلایل را توی دفتر کشید و کنارش شمع و پروانه ای کشید. پروانه تیر خورده بود و از بالش چند قطره خون می چکید و چند تا از پرهایش افتاده بود روی زمین. زیر نقاشی نوشت یاران همه سوی عشق رفتند بشتاب که ز ره عقب نمانی شعر را با صدای بلند خواندم. خندیدم و به شوخی گفتم: اومدی تهران؛ تهرونی شدی. زدی تو خط عشق و عاشقی» خنده اش گرفت و با عجله کلمۀ «عشق» را خط زد و به جای آن نوشت: «مرگ» از دیدن کلمۀ «مرگ» ناراحت شدم. اخم کردم. - تو به جز ناراحت کردن من کار دیگه ای هم بلدی؟ خواست از دلم در بیاورد. دفتر را به دستم داد. تقدیم به همسر عزیزم فرشته خانم عشقم. این رو یادگاری نگهدار گل، دفتر را گرفتم و گفتم: "علی چطوره بمونیم تهران، بهت می‌سازه. مثل تهرونیا شدی، تقدیم به همسرم، عشقم، این یادگاری رو، فرشته البته اگه به جای گُلُم بگی گلَم بهتره» خیلی خندید. از خنده او من هم به خنده افتادم . گفت: «از در که وارد شدی به نظرم مثل فرشته ها آمدی؛ واقعاً اسم فرشته بهت میاد.» خجالت کشیدم. نقاشی ای را که برایم کشیده بود از دفتر کند و گرفت طرفم. آن را گذاشتم توی کیفم. دوباره دستش را گذاشت روی شکمش. دستش خالی بود. پرسیدم: «ساعتت کو؟» خیلی بی تفاوت گفت:" یکی از بچه ها ازش خوشش آمد، گرفت نگاهش کنه، گفتم: مال خودت." حرصم گرفت. گفتم: «علی، اون کادوی سر عقدمون بود. تبرک مکه بود. بنده خدا بابا با چه شوق و ذوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت: اینقدر از این ساعتا باشه و ما نباشیم. تا توانی دلی به دست آور!" چیزی نگفتم ولی دلم برای ساعت سوخت. شب که شد، خواستم به عنوان همراه پیشش بمانم اما حاج صادق گفت: «من می‌مانم.» علی آقا هم دوست داشت من بمانم چاره ای نبود. شب به خانه حاج بابا و خانم جان که در چهارراه کوکاکولا زندگی می‌کردند رفتیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ فرزند شهید بر بالین پدر قهرمانش 🔹 فرزند خردسال شهید فیروزی نیا، که دیگر آغوش پدر در زمین برایش گشوده نیست و حالا پدر به آسمان پر کشیده و باید آرزوی در آغوش بودن‌هایش با پدر را در «ای کاش‌ها» سپری کند. ◇‌ آری ... این تنها بخشی از زندگی حزن انگیز فرزندان شهداست. 📎 پ.ن فیلم : دختر خردسال شهید والامقام مجید فیروزی نیا از شهدای حادثه تروریستی راسک 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها 🔹 این بار روضه حضرت مادر رو از زبان یک مداح شهید بشنوید؛ ◇ به روایت حاج محمد بذری و صدای هنوز زنده‌ی شهید تورجی زاده. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ، حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَنَبِيِّكَ، وَأُمِّ أَحِبَّائِكَ وَأَصْفِيائِكَ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلَىٰ نِساءِ الْعالَمِينَ. اللّٰهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها، وَكُنِ الثَّائِرَ اللّٰهُمَّ بِدَمِ أَوْلادِها. اللّٰهُمَّ وَكَما جَعَلْتَها أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدىٰ، وَحَلِيلَةَ صاحِبِ اللَِّواءِ، وَالْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإِ الْأَعْلىٰ، فَصَلِّ عَلَيْها وَعَلَىٰ أُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَجْهَ أَبِيها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها، وَأَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هٰذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ. خدایا درود فرست، بر صدّیقه فاطمه زکیه، محبوبه‌ حبیبت، پیامبرت، مادر دوستانت و برگزیدگانت که او را انتخاب نمودی، برتری دادی و برگزیدی، بر فراز بانوان جهانیان. خدایا از کسانی که به او ستم کردند و حق او را سبک شمردند، انتقامش را بگیر و خونخواه خون فرزندانش باش. خدایا همچنان که او را مادر امامان هدایت و همسر صاحب پرچم در قیامت و گرامی در انجمن والاتر قرار دادی، پس بر او و مادرش درود فرست، درودی که آبروی محمّد (ص) را به آن گرامی بداری و دیده‌ فرزندانش را روشن کنی و برسان به ایشان از سوی من ،..... آیت الله فاطمی نیا (ره) می‌فرمودند: در تمام عمرم تا به حال دعایی به این لطافت ندیده‌ام. 🖤 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇸🇾🇮🇷 درود بر روح مقاومت بیشتر سوریه را گرفتند ... همه می گفتند: حضرت زینب «س» دوباره به اسارت درخواهد آمد. اما مردی بروی زمین وجود داشت، که گفت: هرگز اجازه نخواهم داد. مردی از دورترین نقطه کرمان آمد و به خاطر حضرت به سوریه ماموریت کرد ... 👤 سخنرانی : سید هاشم الحیدری ♥️ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90