#دکتر_آقاتهرانی
#خاطره6
☘ بعد از نماز از بچه ها خداحافظی کرد. ایام #حج رسیده بود و حاج آقا مثل هر سال قرار بود به حج مشرف شود. هر سال با کاروان حجاج #آمریکا همراه بود و روحانی اون ها بود.
☘ بچه ها ناراحت بودند از این که یک ماه او را نمی بینند. واقعا احساس #دلتنگی پیدا کرده بودیم. خیلی ها هم دلشان هوای مکه، مدینه کرده بود. حال عجیبی شد. خودِ حاج آقا هم لحظه خداحافظی متأثر بود.
☘ سال اول طلبگی ام بودم. ارتباط زیادی هم با حاج آقا هنوز پیدا نکرده بودم. بعد نماز که از مسجد بیرون می رفت از وسط جمعیت خودم را به حاج آقا رساندم، یک #تسبیح داشتم، دادم به حاج آقا، گفتم میشه اینو ببرید #تبرک کنید؟ خندید و گفت نمیشه که... و رفت. خیلی دلم گرفت... نمی تونستم تصور کنم همچین درخواستی چیز زیادی باشه. یا برای این آدم با این همه سر شلوغی می تونه دردسر بشه. شرایطش رو درک نمی کردم....
☘ هنوز یک قدم بیشتر نرفته بود، از وسط جمعیت برگشت رو به من کرد و گفت: #تسبیح رو بده.
☘ یکماه گذشت. از #مکه برگشته بود. من رفته بودم دفترش. تا منو دید دست کرد جیبش یه تسبیح بهم داد. گفت این هم امانتی شما، برات تبرکش کردم....
🆔 https://eitaa.com/taalighat