فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 پورمحمدی: منافقین در ترور قضات دست دارند
دبیرکل جامعه روحانیت مبارز:
🔹قاتل از مدتی قبل تلاش داشته با کارکنان مجتمع حس صمیمیت ایجاد کند و سوالاتی در مورد پروندهها و محل ارجاع پروندههای سازمان منافقین میکرده است.
🔹قاتل هنگام شلیک به قاضی سوم از منافقین سخن میگفته، حرف های او نشان میدهد ممکن است وابسته به سازمان یا تحت تاثیر آنها بوده باشد.
🔹همه باید هوشیار باشیم، دشمن میخواهد اساس امنیت کشور را مخدوش کند.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
42.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞گزارش ویدیویی
#هرآنچهدرسهروزاِعتکافگذشت))
گم میشوم در ازدحام شهر.
خستهام.
نشانی خانهام را به خاطر نمیآورم
تشنهام؛
تشنه یک دقیقه آرامش
خسته لحظهای حتّی
چشمانم به دنبال سرپناهی میگردد؛
سرپناهی که از این هیاهو دورم کند
خلوتی که در آن به خود بیاندیشم
به نشانی خانهام.
نور سبزی از گلدستههای مسجد جامع شهر به چشمم میخورد،
بیاختیار به سویش کشیده میشوم
زمزمه «اَللهُمَّ لَکَ الحمد» به گوشم میخورد
نوای «لَکَ المَجْدُ و لَکَ العِزّ»، از خود بیخودم میکند
چشم که باز میکنم، من هستم و خیلِ عاشقان الهی
من هستم و صف به صف تسبیح و نماز و استغاثه
اکنون سه روز است با توام؛
همصحبت تو و همخانه تو.
سه روز است میهمانِ توام و تو همچنان مهربانترین میزبانِ دنیایی.
کمکم نشانی خانهام را به یاد میآورم:
من اهل ایمان بودم؛ همسایه خورشید
عشق، در دو قدمی من جوانه میزد
یقین، پشت خانهام اُردو زده بود
باید بروم.
#مسجدجامعکبیرطبس
@tabasgolshantabas
اولین میز خدمت مجازی معاونت وظیفه عمومی فرماندهی انتظامی استان خراسان جنوبی
📆یکشنبه ۳۰ دی ماه ۱۴۰۳
🔈پرسشهای خود در زمینه خدمت وظیفه عمومی را از ساعت ۸ روز یکشنبه تا ساعت ۸ روز دوشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱ به آیدی :
@khjvazi
در پیام رسان ایتا ارسال و پاسخ خود را از جانب کارشناسان معاونت وظیفه وعمومی استان دریافت کنید.
#سرباز_وطن
#خادمان_امین
#قانون_هوشمند
#جامعه_ایمن🇮🇷
معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی شهرستان طبس
@tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت بیست و چهارم ▪️نورالهدی و ابوزینب در خوزستان همچنان مشغول خد
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴قسمت بیست و پنجم
▫️بیتفاوت نگاهش میکردم و این موضوع دل او را سوزانده بود که با غصه آغاز کرد: «دفعه اولی که رفت آمریکا، همیشه فکر تو بود و نتونست ازدواج کنه اما بعد از اینکه تو رو دوباره دید و فهمید دیگه دوسش نداری، برگشت آمریکا و با یه دختر مهاجر سوری ازدواج کرد.»
▫️احساس میکردم دلش برای عروسشان بیشتر میسوزد که آهی کشید و با لحنی غرق غم ادامه داد: «دختره از آوارههای سوری بود که اومده بود آمریکا تا درسش رو ادامه بده اما عامر...»
▪️حالا نه به هوای سرنوشت عامر که میخواستم بدانم چه بلایی سر همسرش آمده است و نورالهدی بیتعارف همه چیز را تعریف کرد: «عامر خیلی اذیتش میکرد، کتکش میزد. دختره هر بار زنگ میزد به من، درد دل میکرد ولی من هرچی به عامر میگفتم بدتر میکرد و آخرم طلاقش داد.»
▫️روزهای آخر عصبی بودن عامر را به چشم دیده و دلم برای دختر بینوا میسوخت که نگاهم غمگین به زیر افتاد.
▪️انگار حرفهای دیگری هم روی دل نورالهدی سنگینی میکرد و دیگر خجالت کشید ادامه دهد که قصۀ غمبار عامر را در چند کلمه خلاصه کرد: «ای کاش هیچوقت نرفته بود آمریکا...»
▫️حرفی برای گفتن نداشتم که همین رفتن او، باعث شد سختترین روزهای زندگیام را سپری کنم و نمیدانستم ساعتهایی از این سختتر در انتظارمان نشسته که همان شب ابوزینب به خانه آمد.
▪️دخترانش از دیدن پدرشان بعد از چند روز، پَر درآورده و نورالهدی از خوشحالی گریه میکرد و خبر نداشتیم همین امشب، دنیا را روی سرمان خراب میکنند.
▫️با آمدن ابوزینب و آرامش نورالهدی، باید فردا صبح آمادۀ رفتن میشدم و همین که خواستم با پدرم تماس بگیرم، زمین زیر پایمان لرزید و شیشههای خانه همه در هم شکست.
▪️من وحشتزده از اتاق بیرون دویدم و در میان خاک و دودی که خانه را پُر کرده بود، دیدم نورالهدی کنج آشپزخانه پناه گرفته و دو دختر کوچکش از ترس در آغوشش میلرزند.
▫️رنگ از صورتش پریده بود، با بدن باردار و سنگینش نمیتوانست تکان بخورد و دلواپسِ همسرش، با لب و دندانهایی لرزان التماسم میکرد: «ابوزینب کجاس؟»
▪️نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده است؛ خرده شیشهها کف فرش پاشیده و صدای نالۀ ابوزینب از حیاط میآمد که سراسیمه تا حیاط دویدم و دیدم غرق خون، میان باغچه افتاده است.
▫️شاخههای گل همه زیر تنش شکسته و بدن او از شدت زخم و جراحت رنگ گل شده بود و تا چشمش به من افتاد، مردانه حرف زد: «نترس! نارنجک انداختن تو حیاط!»
▪️از وحشت آنچه پیش چشمانم بود و نارنجکی که میان خانه انداخته بودند، تمام استخوانهای بدنم میلرزید و جیغهای وحشتزدۀ نورالهدی را میشنیدم که پشت سرم خودش را به حیاط رسانده و از دیدن همسر مجروحش، داشت قالب تهی میکرد.
▫️نمیدانستم چه کسی به قصد کشتن اهالی این خانه با نارنجک به جانمان افتاده است، گریۀ دختران نورالهدی و نالههای خودش دلم را زیر و رو میکرد و فقط تلاش میکردم با دستهای لرزانم با اورژانس تماس بگیرم.
▪️ابوزینب نگران همسر و کودکانش، تمنا میکرد به آنها برسم و من میدیدم ترکشهای نارنجک چه با بدنش کرده است که پشت تلفن خودم را به در و دیوار میزدم: «من نمیدونم چی شده... نارنجک انداختن تو خونه... یکی اینجا زخمی شده... فقط توروخدا زودتر آمبولانس بفرستید... خیلی خونریزی داره...»
▫️نورالهدی توانش تمام شد که در پاشنۀ در روی زمین نشست، با همان حال زارش تلاش میکرد دخترانش را آرام کند و من میخواستم تا آمدن اورژانس، خونریزی ابوزینب را کم کنم که در تاریکی حیاط و نور زرد لامپ کوچکی که به دیوار آویخته بود، روی بدنش دنبال کاریترین زخمها میگشتم.
▪️یکی از ترکشها شانهاش را شکافته و خونریزی همین یک زخم کافی بود تا جانش را بگیرد که تلاش میکردم با مچاله کردن لباسش، راه خونریزی را ببندم و همزمان صدای آژیر آمبولانس، سکوت ترسناک کوچه را شکست.
▫️نورالهدی نفسی برای همراهی نداشت که خودم چادر عربیام را به سر کشیدم و کنار برانکارد ابوزینب، سوار آمبولانس شدم.
▪️نورالهدی با گریه التماسم میکرد مراقب همسرش باشم و ابوزینب با جانی که برایش نمانده بود، زیرلب زمزمه میکرد: «عزیزم! آروم باش! فدات بشم نترس!»
@tabasgolshantabas
▫️کنار بدن مجروح ابوزینب در آمبولانس نشسته و میشنیدم از شدت درد زیرلب حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزند.
▪️دعا میکردم زودتر به بیمارستان برسیم و انگار این مسیر انتها نداشت که هر چه آمبولانس ویراژ میداد، به جایی نمیرسیدیم و در یکی از خیابانها ماشین متوقف شد.
▫️هیچ چیز نمیدیدم جز هیاهوی ترسناک افرادی که دور آمبولانس را گرفته بودند، ضربات محکمی که به بدنۀ ماشین میخورد و قدرتی که تلاش میکرد درِ آمبولانس را باز کند...
📖 این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 صدور دسته چک، فقط بر مبنای ثبت اطلاعات در سامانه املاک و اسکان
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑😷جلوگیری از سرماخوردگی در کودکان
مصرف ویتامین سی توصیه میشود ولی برای هر سنی مشخص شده است و مصرف بیشتر آن خطر دارد.
دوز ویتامین سی در قرص جوشان برای کودکان زیاد است.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن | اخبار مهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 از نظر روحی به چنین مسافرتی نیاز دارم 😅
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن 🔝
🔰استخدام ۵۵۰۰ نیروی جدید در اورژانس کشور
🔶رئیس سازمان اورژانس کشور گفت: به زودی در آزمون استخدامی جدید ۵ هزار و ۵۰۰ نیروی جدید اورژانس استخدام میشوند.
🔶جعفر میعادفر از فعالیت 28 هزار نیروی انسانی در این سازمان خبر داد و گفت: در استخدام 25 هزار نفر در وزارت بهداشت در سال گذشته، 3 هزار و 500 نیروی جدید استخدام کردیم و در استخدامی جدید نیز 5 هزار و 500 نیروی جدید استخدام میکنیم.
🔶وی با بیان اینکه افزایش ضریب سختی کار ابتدا برای اورژانس تهران مطرح شد، گفت: این مصوبه در هیات امنای 25 دانشگاه علوم پزشکی کشور مصوب شده و با تاکید وزیر بهداشت باید در سایر دانشگاهها نیز مصوب شود.
🔶میعادفر همچنین گفت: تلاش کردیم که افزایش ضریب سختی در یکی دو سال اخیر اجرایی شود و در اورژانس تهران نیز در احکام کارکنان هم درج شد اما سازمان برنامه و بودجه مقاومت کرده و اعتقاد دارد که حتما باید در شورای حقوق و دستمزد مصوب شود اما اعتقاد داریم که این افزایش ضریب، مربوط به وزارت بهداشت است.
🔶رئیس سازمان اورژانس کشور با اشاره به قرار داشتن شغل اورژانس در گروه 1 مشاغل سخت و زیانآور، گفت: به ازای هر سال خدمت در اورژانس، یک ماه معافیت وجود دارد و هر فردی با 27 سال و نیم خدمت در اورژانس، میتواند بازنشسته شود.
🔶میعادفر افزود: برخی همکاران ما اعتقاد دارند که اورژانس باید در ضریب 3 مشاغل سخت و زیان آور قرار گیرد که به ازای هر سال، سه ماه از مدت کل خدمت، کسر شود که چندین بار پیگیری کرده ایم اما سازمان اداری و استخدامی هم دلایل خودشان را دارد.
@tabasgolshantabas
🔰بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح درباره سانحه سقوط بالگرد شهید رئیسی
🔶در این بیانیه آمده است:
🔶مدتی است در فضای مجازی و برخی محافل و تریبونهای مختلف، افراد و اشخاصی پیرامون چگونگی و علت شهادت آیتالله سید ابراهیم رئیسی، ادعاهایی مطرح میکنند که با حقیقت فاصله دارد و به نظر میرسد ناشی از ناآگاهی و بیاطلاعی یا با اغراض خاص عنوان میشود.
🔶این در حالی است که به استناد سه گزارش رسمی ستاد کل نیروهای مسلح - به عنوان مرجع رسمی و قانونی رسیدگی به این سانحه- که حاصل صدها نفرساعت کار کارشناسی دقیق و تحقیقات فنی و میدانی در سطح ملی و محلی بوده، علت بروز سانحه برای بالگرد حامل آیتالله رئیسی و همراهان ایشان که به شهادت آنها منجر شد، صرفاً «شرایط پیچیده جوی و جغرافیایی منطقه» بوده که در گزارش نهایی این ستاد تصریح شده است و هیچیک از گمانهزنیها از جمله: نقص فنی، خرابکاری، ترور، انفجار، جنگ الکترونیک و... به اثبات نرسید؛ بنابراین از اصحاب رسانه، اشخاص حقیقی و حقوقی و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی درخواست میشود، ضمن خودداری از اظهارنظرهای غیرکارشناسی، احساسی و غیرمسئولانه که نتیجهای جز تشویش اذهان عمومی و بسترسازی برای سوء استفاده دشمنان ندارد، از هرگونه شبههافکنی در اینخصوص جداً خودداری نمایند.
♦️انتظار میرود دستگاه محترم قضایی، به عنوان مدعیالعموم برای پیشگیری از ایجاد هرگونه شائبه در اذهان و افکار عمومی با برهمزنندگان امنیت روانی جامعه برخورد حقوقی و قانونی به عمل آورد
@tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴قسمت بیست و پنجم ▫️بیتفاوت نگاهش میکردم و این موضوع دل او را سوز
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت بیست و ششم
▫️نمیفهمیدم از جان ما چه میخواهند و انگار ابوزینب فاتحه را خوانده بود که نگران جان من بیصدا زمزمه کرد: «ای کاش همراه من نیومده بودی.»
▪️از غلغلۀ فریادهایشان ندیده میشد تصور کنم چه جمعیتی دور آمبولانس را گرفته و میتوانستم حدس بزنم همان دستانی که نارنجک را به داخل خانه پرتاب کردهاند، هنوز دنبال کشتن ابوزینب هستند و حالا به این آمبولانس حمله کردند.
▫️به شدت ماشین را تکان میدادند، آمبولانس به چپ و راست میرفت و با هر تکان احساس میکردم ماشین چپ میکند که بیاختیار جیغ میزدم.
▪️صورت غرق خون ابوزینب از درد در هم رفته و با همان چشمان نیمهبازش ناله میزد:«یا حسین!»
▫️مدام به شیشۀ ما بین اتاقک پشتی و فضای کابین میکوبیدم بلکه راننده به فریادمان برسد و ظاهراً راننده هم در ماشین نبود که هیچ صدایی شنیده نمیشد جز فریادهایی که به ایران و نیروهای حشدالشعبی ناسزا میگفتند و با وحشتناکترین کلمات، تهدیدمان میکردند.
▪️از ترس تکتک ذرات بدنم میلرزید، احساس میکردم قلبم دیگر توانی برای تپیدن ندارد و میترسیدم از لحظهای که درِ آمبولانس باز شود و نمیدانستم با ما چه میکنند.
▫️دستگیره مدام بالا و پایین میرفت، با هر نفس جان من به گلو میرسید و بنا نبود از دستشان نجات پیدا کنیم که سرانجام درِ آمبولانس با یک تکان باز شد و از آنچه دیدم،قلبم از تپش ایستاد.
▪️دهها مرد با چشمانی که در حدقهای از آتش میچرخید،مقابل در شعار میدادند و تهدید میکردند تا پیاده شویم. دیگر حتی فرصتی برای دفاع نمانده بود که یکی داخل آمبولانس پرید و من فقط جیغ میزدم و وحشتزده خودم را عقب میکشیدم.
▫️چند نفری وارد فضای کوچک آمبولانس شده و رحمی به دل سنگشان نبود و انگار نمیدیدند چند زخم به تن ابوزینب مانده که با چوب و چاقو به جانش افتادند.
▪️از وحشت فاصلهای بین من و مرگ نمانده و بیاختیار ضجه میزدم تا دست از سر ابوزینب بردارند و به قدری مردانگی در وجودش بود که با همین بدن زخمی و زیر ضربات آنها، با نفسهای آخرش فریاد میزد:«کاری به این دختر نداشته باشید! اون پرستاره!»
▫️طوری دورش را گرفته بودند و به شدتی میزدند که دیگر او را نمیدیدم و تنها نفسهای خیس و خونیاش را میشنیدم که با هر ضربه مظلومانه خِسخِس میکرد و ضربۀ آخر، کارش را تمام کرد که دیگر نغمۀ نفسهایش هم به گوشم نمیرسید و حالا نوبت من بود!
▪️جایی برای فرار نمانده بود؛ خودم را کنج آمبولانس به دیوارهها فشار میدادم بلکه آهن و شیشۀ این ماشین در این بیکسی پناهم دهند و از اینهمه وحشت بهخدا در حال جان دادن بودم.
▫️دو نفر بالای سرم ایستاده بودند و یکی با بیرحمی بازخواستم کرد:«اگه پرستاری، چرا لباس بیمارستان تنت نیست؟»و یکی دیگر از بیرون فریاد کشید:«بیاید بیرون میخوام آتیشش بزنم!»
▪️پیکر پارهپاره و خونین ابوزینب پیش چشمانم بود و حالا میخواستند من و او را در این آمبولانس به آتش بکشند که نفسم بند آمد.
▫️هنوز باورم نمیشد ابوزینب را کشتهاند و نوبت زنده سوختن خودم در آتش بود که وحشتزده جیغ میزدم تا امانم دهند اما آنها میخواستند جنایتکاری را به انتها برسانند که همه از آمبولانس پیاده شده و پیش از آنکه فرصت فرار پیدا کنم،در آمبولانس را بستند.
▪️با هر دو دست به شیشههای آمبولانس میکوبیدم و ضجه میزدم تا کسی به فریادم برسد و میشنیدم صدای داد و بیداد بالا گرفته است.
▫️انگار نیروهای امنیتی از راه رسیده بودند؛صدای تیراندازی شنیده میشد و بلافاصله کسی در آمبولانس را باز کرد.
▪️مردی درشت اندام با قد و قامتی بلند و صورتی سبزه و پیش از آنکه از ترس قاتل دیگری جان دهم،فریاد کشید:«بیا بیرون!»
@tabasgolshantabas
▫️قدمهایم از ترس قفل شده و انگار او میخواست نجاتم دهد که دوباره داد زد: «بهت میگم بیا پایین!»
▪️همچنان صدای تیراندازی پرده گوشم را میلرزاند و فریادهای او شبیه فرصت فرار بود که به هر جان کندنی، خودم را از آمبولانس بیرون انداختم.
▫️هنوز قدمم به زمین نرسیده، گوشه چادرم را گرفت و به سمت اتومبیلی که چند قدم آن طرفتر متوقف شده بود، دوید و مرا هم دنبال خودش میکشید.
▪️ فکرم کار نمیکرد این مرد اینجا چه میکند و چرا من باید همراهش بروم و همین که در آتش نسوخته بودم، راضی بودم که بیاختیار دنبالش میدویدم.
▫️حالا میدیدم جمعیتی که لحظاتی پیش آمبولانس را دوره کرده و میخواستند ما را آتش بزنند، در طول خیابان و تاریکی شب متفرق میشدند و نیروهای امنیتی همه جا بودند.
▪️کنار ماشین که رسید، سراسیمه در عقب را باز کرد و اشاره کرد تا سوار شوم و من هر چه میگفت اطاعت میکردم که شاید سایۀ مهربان صورتش شبیه ابوزینب بود و از چشمانش نمیترسیدم...
📖 این داستان ادامه دارد...
هدایت شده از مهندس محمّد نصیری
┈┅=❁ـ﷽ـ❁=┅┈
💢دیدار مهندس نصیری نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی با مدیرکل شعب بیمه ایران خراسان جنوبی
🔹️در این دیدار که در دفتر نماینده در طبس و با حضور رؤسای شعبه بیرجند و طبس صورت پذیرفت پیرامون مباحث بیمه از قبیل جلوگیری از خروج حق بیمه از استان و سعی بیمه ی ایران در ارائه خدمات مطلوب و متنوع در جهت رضایتمندی مردم گفتگو و تبادل نظر گردید.
🇮🇷 در فضای مجازی با مهندس نصیری همراه باشید :
🔺پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/MohandesNasiri12
🔺پیام رسان تلگرام 👇
https://t.me/mohandesnasiri12