eitaa logo
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
3.9هزار دنبال‌کننده
42هزار عکس
22.5هزار ویدیو
109 فایل
کانال طبس گلشن 🔹 بروزترین و فعال‌ترین کانال خبری شهرستان طبس، همراه شما در تمامی اخبار و رویدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. 📰 در اینجا، تحریریه‌ای متخصص و فعال در هر زمینه، ارتباط باما @mostafasejade5692
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت بیست و چهارم ▪️نورالهدی و ابوزینب در خوزستان همچنان مشغول خد
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴قسمت بیست و پنجم ▫️بی‌تفاوت نگاهش می‌کردم و این موضوع دل او را سوزانده بود که با غصه آغاز کرد: «دفعه اولی که رفت آمریکا، همیشه فکر تو بود و نتونست ازدواج کنه اما بعد از اینکه تو رو دوباره دید و فهمید دیگه دوسش نداری، برگشت آمریکا و با یه دختر مهاجر سوری ازدواج کرد.» ▫️احساس می‌کردم دلش برای عروس‌شان بیشتر می‌سوزد که آهی کشید و با لحنی غرق غم ادامه داد: «دختره از آواره‌های سوری بود که اومده بود آمریکا تا درسش رو ادامه بده اما عامر...» ▪️حالا نه به هوای سرنوشت عامر که می‌خواستم بدانم چه بلایی سر همسرش آمده است و نورالهدی بی‌تعارف همه چیز را تعریف کرد: «عامر خیلی اذیتش می‌کرد، کتکش می‌زد. دختره هر بار زنگ می‌زد به من، درد دل می‌کرد ولی من هرچی به عامر می‌گفتم بدتر می‌کرد و آخرم طلاقش داد.» ▫️روزهای آخر عصبی بودن عامر را به چشم دیده و دلم برای دختر بی‌نوا می‌سوخت که نگاهم غمگین به زیر افتاد. ▪️انگار حرف‌های دیگری هم روی دل نورالهدی سنگینی می‌کرد و دیگر خجالت کشید ادامه دهد که قصۀ غمبار عامر را در چند کلمه خلاصه کرد: «ای کاش هیچوقت نرفته بود آمریکا...» ▫️حرفی برای گفتن نداشتم که همین رفتن او، باعث شد سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را سپری کنم و نمی‌دانستم ساعت‌هایی از این سخت‌تر در انتظارمان نشسته که همان شب ابوزینب به خانه آمد. ▪️دخترانش از دیدن پدرشان بعد از چند روز، پَر درآورده و نورالهدی از خوشحالی گریه می‌کرد و خبر نداشتیم همین امشب، دنیا را روی سرمان خراب می‌کنند. ▫️با آمدن ابوزینب و آرامش نورالهدی، باید فردا صبح آمادۀ رفتن می‌شدم و همین که خواستم با پدرم تماس بگیرم، زمین زیر پایمان لرزید و شیشه‌های خانه همه در هم شکست. ▪️من وحشتزده از اتاق بیرون دویدم و در میان خاک و دودی که خانه را پُر کرده بود، دیدم نورالهدی کنج آشپزخانه پناه گرفته و دو دختر کوچکش از ترس در آغوشش می‌لرزند. ▫️رنگ از صورتش پریده بود، با بدن باردار و سنگینش نمی‌توانست تکان بخورد و دلواپسِ همسرش، با لب و دندان‌هایی لرزان التماسم می‌کرد: «ابوزینب کجاس؟» ▪️نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده است؛ خرده شیشه‌ها کف فرش پاشیده و صدای نالۀ ابوزینب از حیاط می‌آمد که سراسیمه تا حیاط دویدم و دیدم غرق خون، میان باغچه افتاده است. ▫️شاخه‌های گل همه زیر تنش شکسته و بدن او از شدت زخم و جراحت رنگ گل شده بود و تا چشمش به من افتاد، مردانه حرف زد: «نترس! نارنجک انداختن تو حیاط!» ▪️از وحشت آنچه پیش چشمانم بود و نارنجکی که میان خانه انداخته بودند، تمام استخوان‌های بدنم می‌لرزید و جیغ‌های وحشتزدۀ نورالهدی را می‌شنیدم که پشت سرم خودش را به حیاط رسانده و از دیدن همسر مجروحش، داشت قالب تهی می‌کرد. ▫️نمی‌دانستم چه کسی به قصد کشتن اهالی این خانه با نارنجک به جان‌مان افتاده است، گریۀ دختران نورالهدی و ناله‌های خودش دلم را زیر و رو می‌کرد و فقط تلاش می‌کردم با دستهای لرزانم با اورژانس تماس بگیرم. ▪️ابوزینب نگران همسر و کودکانش، تمنا می‌کرد به آنها برسم و من می‌دیدم ترکش‌های نارنجک چه با بدنش کرده است که پشت تلفن خودم را به در و دیوار میزدم: «من نمیدونم چی شده... نارنجک انداختن تو خونه... یکی اینجا زخمی شده... فقط توروخدا زودتر آمبولانس بفرستید... خیلی خونریزی داره...» ▫️نورالهدی توانش تمام شد که در پاشنۀ در روی زمین نشست، با همان حال زارش تلاش می‌کرد دخترانش را آرام کند و من می‌خواستم تا آمدن اورژانس، خونریزی ابوزینب را کم کنم که در تاریکی حیاط و نور زرد لامپ کوچکی که به دیوار آویخته بود، روی بدنش دنبال کاری‌ترین زخم‌ها می‌گشتم. ▪️یکی از ترکش‌ها شانه‌اش را شکافته و خونریزی همین یک زخم کافی بود تا جانش را بگیرد که تلاش می‌کردم با مچاله کردن لباسش، راه خونریزی را ببندم و همزمان صدای آژیر آمبولانس، سکوت ترسناک کوچه را شکست. ▫️نورالهدی نفسی برای همراهی نداشت که خودم چادر عربی‌ام را به سر کشیدم و کنار برانکارد ابوزینب، سوار آمبولانس شدم. ▪️نورالهدی با گریه التماسم می‌کرد مراقب همسرش باشم و ابوزینب با جانی که برایش نمانده بود، زیرلب زمزمه می‌کرد: «عزیزم! آروم باش! فدات بشم نترس!» @tabasgolshantabas ▫️کنار بدن مجروح ابوزینب در آمبولانس نشسته و می‌شنیدم از شدت درد زیرلب حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زند. ▪️دعا می‌کردم زودتر به بیمارستان برسیم و انگار این مسیر انتها نداشت که هر چه آمبولانس ویراژ می‌داد، به جایی نمی‌رسیدیم و در یکی از خیابان‌ها ماشین متوقف شد. ▫️هیچ چیز نمی‌دیدم جز هیاهوی ترسناک افرادی که دور آمبولانس را گرفته بودند، ضربات محکمی که به بدنۀ ماشین می‌خورد و قدرتی که تلاش می‌کرد درِ آمبولانس را باز کند... 📖 این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 صدور دسته چک، فقط بر مبنای ثبت اطلاعات در سامانه املاک و اسکان ➖➖➖➖➖➖➖➖ @tabasgolshantabas ، کانون اخبار مهم🔝
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑😷جلوگیری از سرماخوردگی در کودکان مصرف ویتامین سی توصیه می‌شود ولی برای هر سنی مشخص شده است و مصرف بیشتر آن خطر دارد. دوز ویتامین سی در قرص جوشان برای کودکان زیاد است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ @tabasgolshantabas | اخبار مهم
🔰استخدام ۵۵۰۰ نیروی جدید در اورژانس کشور 🔶رئیس سازمان اورژانس کشور گفت: به زودی در آزمون استخدامی جدید ۵ هزار و ۵۰۰ نیروی جدید اورژانس استخدام می‌شوند. 🔶جعفر میعادفر از فعالیت 28 هزار نیروی انسانی در این سازمان خبر داد و گفت: در استخدام 25 هزار نفر در وزارت بهداشت در سال گذشته، 3 هزار و 500 نیروی جدید استخدام کردیم و در استخدامی جدید نیز 5 هزار و 500 نیروی جدید استخدام می‌کنیم. 🔶وی با بیان اینکه افزایش ضریب سختی کار ابتدا برای اورژانس تهران مطرح شد، گفت: این مصوبه در هیات امنای 25 دانشگاه علوم پزشکی کشور مصوب شده و با تاکید وزیر بهداشت باید در سایر دانشگاه‌ها نیز مصوب شود. 🔶میعادفر همچنین گفت: تلاش کردیم که افزایش ضریب سختی در یکی دو سال اخیر اجرایی شود و در اورژانس تهران نیز در احکام کارکنان هم درج شد اما سازمان برنامه و بودجه مقاومت کرده و اعتقاد دارد که حتما باید در شورای حقوق و دستمزد مصوب شود اما اعتقاد داریم که این افزایش ضریب، مربوط به وزارت بهداشت است. 🔶رئیس سازمان اورژانس کشور با اشاره به قرار داشتن شغل اورژانس در گروه 1 مشاغل سخت و زیان‌آور، گفت: به ازای هر سال خدمت در اورژانس، یک ماه معافیت وجود دارد و هر فردی با 27 سال و نیم خدمت در اورژانس، می‌تواند بازنشسته شود. 🔶میعادفر افزود: برخی همکاران ما اعتقاد دارند که اورژانس باید در ضریب 3 مشاغل سخت و زیان آور قرار گیرد که به ازای هر سال، سه ماه از مدت کل خدمت، کسر شود که چندین بار پیگیری کرده ایم اما سازمان اداری و استخدامی هم دلایل خودشان را دارد. @tabasgolshantabas
🔰بیانیه ستاد کل نیرو‌های مسلح درباره سانحه سقوط بالگرد شهید رئیسی 🔶در این بیانیه آمده است: 🔶مدتی است در فضای مجازی و برخی محافل و تریبون‌های مختلف، افراد و اشخاصی پیرامون چگونگی و علت شهادت آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، ادعا‌هایی مطرح می‌کنند که با حقیقت فاصله دارد و به نظر می‌رسد ناشی از ناآگاهی و بی‌اطلاعی یا با اغراض خاص عنوان می‌شود. 🔶این در حالی است که به استناد سه گزارش رسمی ستاد کل نیرو‌های مسلح - به عنوان مرجع رسمی و قانونی رسیدگی به این سانحه- که حاصل صد‌ها نفرساعت کار کارشناسی دقیق و تحقیقات فنی و میدانی در سطح ملی و محلی بوده، علت بروز سانحه برای بالگرد حامل آیت‌الله رئیسی و همراهان ایشان که به شهادت آنها منجر شد، صرفاً «شرایط پیچیده جوی و جغرافیایی منطقه» بوده که در گزارش نهایی این ستاد تصریح شده است و هیچ‌یک از گمانه‌زنی‌ها از جمله: نقص فنی، خرابکاری، ترور، انفجار، جنگ الکترونیک و... به اثبات نرسید؛ بنابراین از اصحاب رسانه، اشخاص حقیقی و حقوقی و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی درخواست می‌شود، ضمن خودداری از اظهارنظر‌های غیرکارشناسی، احساسی و غیرمسئولانه که نتیجه‌ای جز تشویش اذهان عمومی و بسترسازی برای سوء استفاده دشمنان ندارد، از هرگونه شبهه‌افکنی در این‌خصوص جداً خودداری نمایند. ♦️انتظار می‌رود دستگاه محترم قضایی، به عنوان مدعی‌العموم برای پیشگیری از ایجاد هرگونه شائبه در اذهان و افکار عمومی با برهم‌زنندگان امنیت روانی جامعه برخورد حقوقی و قانونی به عمل آورد @tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴قسمت بیست و پنجم ▫️بی‌تفاوت نگاهش می‌کردم و این موضوع دل او را سوز
📕 امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت بیست و ششم ▫️نمی‌فهمیدم از جان ما چه می‌خواهند و انگار ابوزینب فاتحه را خوانده بود که نگران جان من بی‌صدا زمزمه کرد: «ای کاش همراه من نیومده بودی.» ▪️از غلغلۀ فریادهایشان ندیده می‌شد تصور کنم چه جمعیتی دور آمبولانس را گرفته و می‌توانستم حدس بزنم همان دستانی که نارنجک را به داخل خانه پرتاب کرده‌اند، هنوز دنبال کشتن ابوزینب هستند و حالا به این آمبولانس حمله کردند. ▫️به شدت ماشین را تکان می‌دادند، آمبولانس به چپ و راست می‌رفت و با هر تکان احساس می‌کردم ماشین چپ می‌کند که بی‌اختیار جیغ می‌زدم. ▪️صورت غرق خون ابوزینب از درد در هم رفته و با همان چشمان نیمه‌بازش ناله میزد:«یا حسین!» ▫️مدام به شیشۀ ما بین اتاقک پشتی و فضای کابین می‌کوبیدم بلکه راننده به فریادمان برسد و ظاهراً راننده هم در ماشین نبود که هیچ صدایی شنیده نمی‌شد جز فریادهایی که به ایران و نیروهای حشدالشعبی ناسزا می‌گفتند و با وحشتناک‌ترین کلمات، تهدیدمان می‌کردند. ▪️از ترس تک‌تک ذرات بدنم می‌لرزید، احساس می‌کردم قلبم دیگر توانی برای تپیدن ندارد و می‌ترسیدم از لحظه‌ای که درِ آمبولانس باز شود و نمی‌دانستم با ما چه می‌کنند. ▫️دستگیره مدام بالا و پایین می‌رفت، با هر نفس جان من به گلو می‌رسید و بنا نبود از دست‌شان نجات پیدا کنیم که سرانجام درِ آمبولانس با یک تکان باز شد و از آنچه دیدم،قلبم از تپش ایستاد. ▪️ده‌ها مرد با چشمانی که در حدقه‌ای از آتش می‌چرخید،مقابل در شعار می‌دادند و تهدید می‌کردند تا پیاده شویم. دیگر حتی فرصتی برای دفاع نمانده بود که یکی داخل آمبولانس پرید و من فقط جیغ می‌زدم و وحشتزده خودم را عقب می‌کشیدم. ▫️چند نفری وارد فضای کوچک آمبولانس شده و رحمی به دل سنگ‌شان نبود و انگار نمی‌دیدند چند زخم به تن ابوزینب مانده که با چوب و چاقو به جانش افتادند. ▪️از وحشت فاصله‌ای بین من و مرگ نمانده و بی‌اختیار ضجه می‌زدم تا دست از سر ابوزینب بردارند و به قدری مردانگی در وجودش بود که با همین بدن زخمی و زیر ضربات آن‌ها، با نفس‌های آخرش فریاد می‌زد:«کاری به این دختر نداشته باشید! اون پرستاره!» ▫️طوری دورش را گرفته بودند و به شدتی می‌زدند که دیگر او را نمی‌دیدم و تنها نفس‌های خیس و خونی‌اش را می‌شنیدم که با هر ضربه مظلومانه خِس‌خِس می‌کرد و ضربۀ آخر، کارش را تمام کرد که دیگر نغمۀ نفس‌هایش هم به گوشم نمی‌رسید و حالا نوبت من بود! ▪️جایی برای فرار نمانده بود؛ خودم را کنج آمبولانس به دیواره‌ها فشار می‌دادم بلکه آهن و شیشۀ این ماشین در این بی‌کسی پناهم دهند و از اینهمه وحشت به‌خدا در حال جان دادن بودم. ▫️دو نفر بالای سرم ایستاده بودند و یکی با بی‌رحمی بازخواستم کرد:«اگه پرستاری، چرا لباس بیمارستان تنت نیست؟»و یکی دیگر از بیرون فریاد کشید:«بیاید بیرون می‌خوام آتیشش بزنم!» ▪️پیکر پاره‌پاره و خونین ابوزینب پیش چشمانم بود و حالا می‌خواستند من و او را در این آمبولانس به آتش بکشند که نفسم بند آمد. ▫️هنوز باورم نمیشد ابوزینب را کشته‌اند و نوبت زنده سوختن خودم در آتش بود که وحشتزده جیغ می‌زدم تا امانم دهند اما آنها می‌خواستند جنایت‌کاری را به انتها برسانند که همه از آمبولانس پیاده شده و پیش از آنکه فرصت فرار پیدا کنم،در آمبولانس را بستند. ▪️با هر دو دست به شیشه‌های آمبولانس می‌کوبیدم و ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و می‌شنیدم صدای داد و بیداد بالا گرفته است. ▫️انگار نیروهای امنیتی از راه رسیده بودند؛صدای تیراندازی شنیده می‌شد و بلافاصله کسی در آمبولانس را باز کرد. ▪️مردی درشت اندام با قد و قامتی بلند و صورتی سبزه و پیش از آنکه از ترس قاتل دیگری جان دهم،فریاد کشید:«بیا بیرون!» @tabasgolshantabas ▫️قدم‌هایم از ترس قفل شده و انگار او می‌خواست نجاتم دهد که دوباره داد زد: «بهت میگم‌ بیا پایین!» ▪️همچنان صدای تیراندازی پرده گوشم را می‌لرزاند و فریادهای او شبیه فرصت فرار بود که به هر جان کندنی، خودم را از آمبولانس بیرون انداختم. ▫️هنوز قدمم به زمین نرسیده، گوشه چادرم را گرفت و به سمت اتومبیلی که چند قدم آن طرف‌تر متوقف شده بود، دوید و مرا هم دنبال خودش می‌کشید. ▪️ فکرم کار نمی‌کرد این مرد اینجا چه میکند و چرا من باید همراهش بروم و همین که در آتش نسوخته بودم،‌ راضی بودم که بی‌اختیار دنبالش می‌دویدم. ▫️حالا می‌دیدم جمعیتی که لحظاتی پیش آمبولانس را دوره کرده و می‌خواستند ما را آتش بزنند، در طول خیابان و تاریکی شب متفرق می‌شدند و نیروهای امنیتی همه جا بودند. ▪️کنار ماشین که رسید، سراسیمه در عقب را باز کرد و اشاره کرد تا سوار شوم و من هر چه می‌گفت اطاعت می‌کردم که شاید سایۀ مهربان صورتش شبیه ابوزینب بود و از چشمانش نمی‌ترسیدم... 📖 این داستان ادامه دارد...
هدایت شده از  مهندس محمّد نصیری
┈┅=❁ـ﷽ـ❁=┅┈ 💢دیدار مهندس نصیری نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی با مدیرکل شعب بیمه ایران خراسان جنوبی 🔹️در این دیدار که در دفتر نماینده در طبس و با حضور رؤسای شعبه بیرجند و طبس صورت پذیرفت پیرامون مباحث بیمه از قبیل جلوگیری از خروج حق بیمه از استان و سعی بیمه ی ایران در ارائه خدمات مطلوب و متنوع در جهت رضایتمندی مردم گفتگو و تبادل نظر گردید. 🇮🇷 در فضای مجازی با مهندس نصیری همراه باشید : 🔺پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/MohandesNasiri12 🔺پیام رسان تلگرام 👇 https://t.me/mohandesnasiri12
ـ تورم را در یک نگاه مشاهده میکنید/انصار @tabasgolshantabas
🛑 امیرالمومنین عليه السلام: من از پروردگار خود، نه فرزندانى زيبا رو خواستم و نه فرزندى خوش قد و قامت، بلكه از پروردگارم فرزندانى خواستم كه فرمانبردار خدا باشند و از او بترسند تا وقتى به او نگاه كردم و ديدم از خداوند فرمان مى برد شاد شوم غررالحكم حدیث۵۱۴۷ ➖➖➖➖➖➖➖➖ @tabasgolshantabas ، کانون اخبار مهم🔝
. 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 ⚜ طرح قرائت صوتی قرآن کریم ⚜ هر روز یک صفحه ✅ قرائت صفحه 499 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمودند: در دنیای اسلام هیچ‌کس نباید پیدا شود که یک روز بر او بگذرد و آیات قرآن را تلاوت نکند. 💢مجمع قرآنیان شهرستان طبس   -----🔹🔸📖🔸🔹----- 🔅کانال قرآنیان 🔅 @Quraneian