📜بخشی از وصیتنامه
روسیاهم. روسیاهم که با ۲۵ سال سن نتونستم تو رابطهی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفهی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه وآله السلام...
رسیدن به سن ۳۰ سال؛ بعد از آقا علیاکبر (ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علیاکبر (ع) اصلاً نمیتونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علیاکبر (ع) نمیخوام! چقدر خوب میشه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب میآیند بالا سرم تن تکه تکهام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهتهای تو بدن من و شهزاده علیاکبر (ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند! خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم.
پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید. صبر صبر صبر.
خواهرای خوبم! حجاب حجاب حجاب.
مامان دوستت دارم
بابا دوستت دارم
🔺@tabeen113
پیش از انقلاب، مادر دچار نوعی بیماری شد که باید حتما میرفت زیر تیغ عمل جراحی؛ ولی مادرجان دلش نمیخواست عمل کند،
چون از چند نفر شنیده بود که توی بیمارستان و موقع عمل هیچ ملاحظه ای برای پوشش بیمار ندارند و دکتر جراح هم
مرد است.
مادرجان تصمیم گرفت عمل نکند.
یک روز رفت بازار و به اندازه پولی که باید برای عملش خرج میکرد چند تا دستگاه آب میوه گیری بزرگ خرید گفت: «اینها رو برای معلولین خریدم.
نذر کردم مشکلم برطرف بشه و نیازی به عمل نداشته باشم.
بهش گفتیم خب ، مادرجان شما از کجا این قدر مطمئنین که حاجتتون برآورده میشه؟!»
گفت «برآورده میشه مادر ضامنش معتبره من با خدا معامله کردم»✨
آب میوه گیریها را تحویل بیمارستان داد و وقتی دوباره آزمایش داد دکتر گفت نیازی به عمل نیست.
مادرجان هیچ وقت ارتباطش را با معلولین قطع نکرد.
خیلی وقتها برای گرفتن حاجت،چیزی را نذر معلولین می کرد.
برشی از زندگی مرحومه منصوره مقدسیان🌱
#بانوی_تراز
🔺@tabeen113
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|مالكوم ايكس، شهيدی كه رهبرانقلاب برای او فاتحه خواندند✨🌿
➕ سخنان مالکوم ایکس دربارهی مخالفان اسلام
🏴 انتشار به مناسبت سالگرد شهادت مالکوم ایکس
🔺@tabeen113
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
"آرمان و روح الله رفتند که آرمان روح الله بماند"🕊️🇮🇷 ___________ یک سال گذشت... همین حوالی بود که ج
|شهید احمد گودرزی
در همان سالهایی که جهان در آستانه تغییری عظیم بود، احمد به دنیا آمد...🌤
سال ۵۷ برای آنها که آرمان حریت از بند شیاطین عالم را داشتند، نقطهی عطفی تاریخی به شمار میآید.🌱
همان سال بود که احمد به دنیا آمد...
و انقلاب چه خوب بلد است فرزندان خود را تربیت کند!💎
فرزندانی که به وقت حادثه، شجاعت و بصیرت و اخلاص را یکجا به میدان میآورند و با اتکا به همین سرمایههای بزرگشان سرنوشت جهان را تغییر میدهند..⭐️
مهدی از همان بزرگمردان بود؛
او و همقطارانش در روزگاری مجاهد فی سبیل الله شدند که فقط گوش های شنوا، صدای فتنه دشمن در سوریه و عراق را میشنیدند.
شنیدند، که دل از تمام دنیا و متعلقاتش جدا کردند...
میگویند احمد که رفت روز بعدش تک فرزندش به دنیا آمد؛ نه احمد دخترش را دید و نه محنا پدرش را!🥺
میخواستم بگویم «او رفت» اما به یاد این کلام حق افتادم:
«پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»💔
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_احمد_گودرزی
🔺@tabeen113
بزرگترین دغدغه مادرجان این بود که کنار مجالس روضه خوانی از مردم دستگیری کند.🌿
باید به مشکلاتشان میرسید و گره از کار فامیل و دوست و آشنا باز میکرد.
می گفت: نباید کارمون فقط بشه روضه خوندن و به سر و سینه زدن.
روزهای سه شنبه هر هفته مراسم روضه خوانی داشتیم اما بعد روضه جلسه تبدیل میشد به جلسه گره گشایی...🍃
تعداد مشکلاتی که مطرح می شد اغلب زیاد بود.
یکی مشکل مالی داشت،پول دوا و درمان نداشت.
آن یکی شوهرش بیکار بود،یکی سرپناه و خانه نداشت.
مادر جان تاجایی که می توانست خودش مشکلات را حل میکرد اما آنجا که نمی توانست واسطه می شد و بالاخره توسط آشنای دیگری مشکل مردم را حل میکرد...
در خانه ی ما به روی همه باز بود و کسی ناامید برنمیگشت... ✨
برشی از زندگی مرحومه منصوره مقدسیان🌱
#بانوی_تراز
🔺@tabeen113
هدایت شده از KHAMENEI.IR
22.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تشکر رهبر انقلاب از ملت ایران به خاطر حضور در پای صندوقهای رای
🔹️حضرت آیت الله خامنهای صبح امروز: حضور مردم در انتخابات ۱۱ اسفند یک جهاد بود
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 درخت زیتون، نهالی که امروز رهبر انقلاب کاشتند؛
👆 رهبر انقلاب: کاشت درخت زیتون
یک اقدام نمادین برای ابراز سلام به ملت مقاوم فلسطین بود
🔹️یکی از سهنهالی که امروز بهمناسبت روز درختکاری توسط رهبر انقلاب اسلامی کاشته شد، نهال درخت زیتون بود.
👇 حضرت آیتالله خامنهای درباره این اتفاق گفتند:
✏️ برای اعلام همبستگی و همدلی با مردم مظلوم و البته بسیار مقاوم فلسطین، یکی از درختهایی که امروز کاشته شد، درخت زیتون بود و این اقدام نمادین در واقع برای ابراز سلام به آنها بود و اینکه بگوییم همواره حتی در کاشت درخت نیز به یاد مردم فلسطین هستیم. ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
🔹️درخت زیتون؛
👇 نمادی از مقاومت، تاریخچه مالکیت زمین و روحیه پایدار مردم فلسطین است. این درخت حتی در برابر خشکی و شرایط خاک نامناسب نیز توانایی بقا و رشد دارد و نمادی از اراده بینهایت فلسطینیهاست و با هویت فرهنگی و تاریخی این ملت نیز گره خورده است.
💻 Farsi.Khamenei.ir
مـــــــاهِ مجنـــــــون🌙❣...
قرار است این شب ها
خیره شویم به ماه...
به ماهِ مجنونِ سرجدا...
همراه ما باشید در #شش_هلال
تا کامل شدن ماجرای ماه مجنون...✨💌
°• هر شب ساعت ۹
در لشکر صد نفره
برای نیوشیدن هر هلال🌙
اول | دوم | سوم | چهارم | پنجم | ششم
#ماه_مجنون
🔺@tabeen113
|یا رفیق من لا رفیق له♡
"قسمـ بهـ ماهـ هاے سرجدا"
#هلال_اول
[جز رد قدمهای تو اینجا اثری نیست]
_ از بچگی عاشق خوابیدن زیر سقف آسمون بودم. اصلا دیدن ماه و اون همه ستاره یه حالی داشت که خدا میدونه.
يه بار با کلی خواهش اجازه گرفتم برم پشت بوم بخوابم. همچین که غرق صورت های فلکی شده بودم، حس کردم یه چیزی زیرم وول میخوره. بش محل نذاشتم، یه کم غلت خوردم. تو اون تاریکی یهو دیدم یه موجودی عین جن از زیر ملافه دوید بیرون. حالا منو میگی؟ چنان نعره کنان از جا پریدم که خونواده خودمون هیچ، حتی همسایه ها هم بیدار شدن. فکر کردن دزد اومده. وقتی بابام دم مارمولک رو گرفت و اومد پیشم. دیگه حساب کار خودمو کردم. فلنگو بستم و فرار!
_ از یه مارمولک اینقدر ترسیدی؟
نوید دستش را از روی چشم هایش برمیدارد:
_ خب اونموقع که نمیدونستم مارمولکهـ...
صدایش میان صدای انفجار گم میشود.
پاهایم را دراز میکنم. پوست انگشتانم به جوراب چسبیده و گز گز میکند. گمانم تاول زده است. از شدت سوزش، لبم را میگزم و سرم را به عقب خم میکنم.
نوید غلتی میزند و میگوید:
_ کیف میکنین وسط این همه آب از تشنگی داریم میمیریم؟!
بی اختیار میخندم.
میگویم:
_ خیلی تشنه ات شده، برات آب بیارم!
_ حالا اگه فقط شور بود میشد یه کاریش کرد. ولی با جنازه های توی آب چه کار کنم؟
احمد همانطور که به نقطه نامعلومی خیره شده میگوید:
_ تو چشاتو ببند. دستتو بکن تو آب...
نوید سرش را بالا می آورد:
_ خب؟
_ بعد دستتو از آب بیرون میاری میبینی جنازه یه مارمولک تو دستاته!
احمد این را میگوید و هر هر میزند زیر خنده.
نوید دوباره روی زمین پهن میشود:
_ زهرمار!
و بعد بلند میشود و مینشیند. میگویم:
_ آخرش این برادر هاوُن بیدار میشه، نمیتونی بخوابیها!
ابروهای احمد بالا میپرد:
_ کی؟
چشمکی به احمد میزنم.
نوید جایش را با احمد عوض میکند و زیر لب مینالد:
_ من که نمیتونم بخوابم، اصلا برادر هاوُن هم نباید بخوابه!
احمد میپرسد:
_ بچه ها اگه قرار بود یکی از ستاره ها مال شما باشه، کدومش رو انتخاب میکردین؟
ادامه دارد...
#ماه_مجنون🌙❣️
🔺@tabeen113
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
"آرمان و روح الله رفتند که آرمان روح الله بماند"🕊️🇮🇷 ___________ یک سال گذشت... همین حوالی بود که ج
|مدافع حرم ثارالله
'ای ڪاش ما هــم تخریبچیِ نَفس مان می شدیم تا معبرِ آسمان هـم بہ روی ما باز می شـد...'✨
جمله ای به نقل از جواد کوهساری؛
تخریبچی ۲۹ ساله مدافع حرم...!
اگر بخواهیم از شخصیت چند جانبه او بگوییم هم باید از شوخ طبعی و خوش اخلاقی اش حرف بزنیم و هم به کتابخوان بودنش اشاره کنیم!💎
آن روزها که سوریه و عراق شلوغ شده بود مدام پیگیر اخبار جنگ بود؛
راه های زیادی را برای رفتن به سوریه امتحان کرد اما نشد...
سرنوشت جواد برای جای دیگری نوشته شده بود.
عازم کربلا شد اما با وجود تمام شوقی که برای دیدن حرم مطهر امام حسین علیهالسلام داشت بعد از زیارت مولا علیهالسلام، خود را به «فلوجه» رساند..
رفتن همان و قبول شدن به درگاه الهی هم همان!🕊
جواد شهید شد آن هم چه شهادتی...
میگویند پیکر جواد متلاشی شده بود!
حالا دیگر او آماده آماده بود تا به دیدار ارباب و علمدارشان برود...💔
شهید جواد کوهساری اول در کربلا تشییع شد و بعد از آن هم در مشهد امام رضا علیهالسلام🌿
اگر گذرتان به بهشت رضای مشهد افتاد، به دنبال مزاری بگردید که روی آن نوشته شده «مدافع حرم ثار الله»
همان عنوان استثنایی که نصیب مزار شهید جواد کوهساری شد⭐️
#آرمان_ما
#شهید_جواد_کوهساری
🔺@tabeen113
نزدیک آمدن پدرم که میشد مادر میگفت:
«بچه ها، بدوین که حاج آقا الان می آدها ،
حسن برو آفتابه رو آب کن ،
اصغر بدو دم در کمک حاج آقا.
همه آماده باش میشدیم ✨
پدر همیشه دست پر می آمد خانه.
محال بود چیزی توی دستش نباشد.
همیشه چند تا پاکت میوه و یک نان توی بغلش بود.
علاقه زیادی به خریدن نان تازه داشت.
مادر مقید بود که حتما با پدر غذا بخورد، حتی اگر خیلی دیر میشد غذای ما بچه ها را می داد.
میرفتیم پی بازی و درس و مشقمان و خودش صبر میکرد تا پدرم از سر کار بیاید.
برشی از زندگی مرحومه منصوره مقدسیان🌱
#بانوی_تراز
🔺@tabeen113