eitaa logo
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
307 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1هزار ویدیو
80 فایل
﷽ .• السَّلامُ عَلَیک یا بِنْتَ النَّبَإ الْعَظیمِ...✨ |تو شاهدی که علم بر زمین نخواهد ماند 🏴 ♨️ اینجا قرارگاه #لشکر_صد_نفره است. با ماموریت تامین مهمّات فکری و فرهنگی در#جنگ_روایت‌ها🌤 جهت انتشار مهمات📝 به ما بپیوندید . 🆔جهت ارتباط : @lashkar_100
مشاهده در ایتا
دانلود
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
"آرمان و روح الله رفتند که آرمان روح الله بماند"🕊️🇮🇷 ___________ یک سال گذشت... همین حوالی بود که ج
﷽ 🌻دیدار اول رمضان سال ۱۳۹۵ مهدی با دقت جمعیت را نگاه میکند. یکی از پر برکت ترین مراسمات ماه مبارک رمضان هم اکنون در حال برگزاری است. مهدی و رفقایش هم دعوت هستند؛ مهمان های ویژه...❗️ یک گوشه مینشینند و برای سلامتی صاحب خانه صلوات می‌فرستند. دلشان میخواهد حالا که خودشان بهتر از هر وقت دیگری «آقا» را شناخته اند به مهمانان حاضر در حسینیه هم بگویند که کجا هستند و برای دیدار چه کسی آمده اند؟✨ مراسم با بیانات آقا و شور و شوق و تکبیرهای بلند حضار تمام می‌شود؛ مهدی ، «نهالش» را میبیند که وقتی حواس مادرش پرت می‌شود به سمت آقا می‌آید و به آقا سلام میکند. نهال هنگام شهادت مهدی سه ساله بود اما حالا آنقدر بزرگ شده است که با شیرین زبانی هایش حسابی «آقا» را سر ذوق بیاورد😍 دل مهدی برای بار چندم از اول دیدار گرم میشود و خدا را شکر میکند که فرزندانش بعد از شهادتش، «پدری» اینچنین دارند. صدای نهال را میشنود که با همان لحن کودکانه اش، ساده و بی تعارف از آقا می‌پرسد: «این کلاه رو مامانت برات درست کرده؟»😅 آقا شیرین میخندد؛ نهال ادامه میدهد که «کلاهت را به من میدهی؟!» مهدی هم میخندد؛ عجب دختری دارد! آقا اما زرنگ تر از این حرف هاست و میگوید این کلاهش را لازم دارد اما برای نهال یک‌ کلاه دیگر میخرد. نهال خانم هم به نشانه رضایت رنگ‌ کلاهش را مشخص میکند و میگوید:«لطفا صورتی باشد!»🌸 تکلیف کلاه مشخص میشود، اما هنوز حرف های نهال و آقا به پایان نرسیده است؛ آقا پیگیر حال مادر و برادران نهال میشود و میپرسد چرا برادرهایت را نیاورده ای... و... «ادامه» 🔺@tabeen113
﷽ 🌻دیدار دوم فاطمیه سال ۱۴۰۳ دوباره حسینیه، مهمان دارد! این بار مراسم روضه حضرت مادر سلام الله علیها برقرار است و مهدی و رفقایش از سرتاسر دنیا خود را به اینجا رسانده اند🕊🥲 تلؤلؤ نور مراسم امشب آنقدر زیاد هست که فرشته ها را از روشنایی بی نیاز کند! انگار تمام اتفاقات عالم در این لحظه و اینجا دارد رقم می‌خورد... مهدی نگاهی به آقا می‌اندازد، مثل همیشه آرام و محکم است: المؤمن کالجبل الراسخ. بیشتر که نگاه میکند دلش میگیرد، چقدر آقا پیر شده است...💔 سرش را بر می‌گرداند و میان جمعیت نهالش را پیدا میکند. نهال امشب باز هم مهمان آقاست. چقدر چادر به او می‌آید و چقدر امشب خانم‌تر شده است. مهدی میداند که امشب از آن شب های دلتنگی است؛ حوالی شهادتش هست و باید برای تک دخترش سنگ تمام بگذارد🥺 و تمام تر از مهمان ویژه روضه حضرت مادر سلام الله علیها، به میزبانی آقا؟! نهال را آورده است که خوب تماشا کند؛ ببیند که آقایمان چگونه رزق تمام سال را در روضه فاطمیه میگیرند...🍃✨ ببیند که شاید ما برای آقا کم بگذاریم اما مادرش هوایش را دارد! اما نهال فقط بهر تماشا نیامده است. مهدی با تمام محبت پدرانه اش، از دخترش توقع دارد که نقشش را مشخص کند...💎 بشود بخشی از همان رزق سالیانه ای که امشب آقا میگیرد! از همان سربازان پا به رکابی که صبح و شب ‌شان را با فرمان جهاد ولی، میگذرانند و آخر سر هم شبیه مهدی و رفقایش مزدشان را از خود حضرت مادر سلام الله علیها میگیرند... مهدی یک بار تا آخرش رفته است! این مسیر ولایتمداری و پایان غبطه برانگیزش را خوب میشناسد.💚💙 🔺@tabeen113