هدایت شده از KHAMENEI.IR
21.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب صبح امروز درباره انتخابات: تشکیل هر مجلس جدید، حامل امیدهای جدید است و برای کشور یک سرمایه با ارزش و مورد استفاده است. مثل یک خونی در رگهای مجموعه سیاسی و اجتماعی کشور جاری میشود
💻 Farsi.Khamenei.ir
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 رژیم غاصب چگونه از گرسنگی به عنوان یک سلاح علیه فلسطینیان استفاده میکند؟
▪️ خواری و شدت شکست #ترمیمناپذیر رژیم پرمدعا و پوشالی غاصب در مقابل یک گروه مقاومت، با هیچ اقدامی برطرف نمیشود.
▪️این عظمت و شکوه اسلام است که در صبر و مبارزه مردم مظلوم و مقتدر غزه به نمایش گذاشته شده است.
▪️از هیچ کاری برای کمک به غزه دریغ نکنیم!
#تنگه_احد_امت_اسلام
🔺@tabeen113
.
|من زمان جنگ نبوده ام!
هرگز لباس خاکی رنگ، با آستین های چند لا خورده و پوتینی که پنج شماره برای پایم بزرگ باشد، نپوشیده ام.
شناسنامه ام را با تیغ نتراشیده ام و تاریخ تولد جعلی برای خودم انتخاب نکرده ام...
رونمایی تا دقایقی دیگر...
برای غروب متفاوت ۱۷ اسفندماه ❤️🩹
.
.
🔺@tabeen113
منجبههنبودهام!.mp3
4.92M
{📻✨شنیدنی}
«من هرگز جبهه نرفتهام!»
و این دفتر،
پر است از خاطراتی که هرگز تجربه نکردهام
پر از حسرت!🥺
و پر از امید...🕊
_______________________
تقدیم به محضر فرمانده قلبهای بیقرار!💔
به مناسبت ۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید محمد ابراهیم همت...
#ویژه
#لشکر_صدنفره
🔺@tabeen113
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
مـــــــاهِ مجنـــــــون🌙❣... قرار است این شب ها خیره شویم به ماه... به ماهِ مجنونِ سرجدا... همر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|یا رفیق من لا رفیق له ♡
" قسمـ بهـ ماهـ های سرجدا"
#هلال_سوم
[یک عمر شهیدانه سفر کردن و رفتن]
***
آفتاب کم کم بالا می آید. آنقدر تشنه ام شده که وقتی میخواهم بلند شوم چشمهایم سیاهی میرود. جایی وسط قفسه سینه ام میسوزد. وقتی که هوا گرگ و میش بود، برادر هاوُن دست به کار شد. از آن موقع آنقدر خمپاره یا به قول خودش هاوُن سمت ما پرتاب کرده که تمام زمین جزیره زیر و رو شده است.
گمانم نوید اشتباه میگفت. احتمالا شغلش در دهشان شخم زنی بوده تا بذر پاشی. وقتی این را به نوید گفتم، لبخند کمرنگی زد. لب هایش آنقدر ترک خورده بود که ترسیدم پاره شوند. از تشنگی حال خندیدن هم نداشت. فقط گفت:
_ دادا شما یه نگا به اطراف بنداز. توپخونه شون همینه. خمپاره اندازاشون همینن، بالگرداشون، دوشکاچی هاشون، حتی همین سرباز پیاده هاشون همین ریختیان. انگار صدام واسه ما فقط شخم زن هاشو فرستاده!
راست میگفت. نه تنها از خاک جزیره جایی نمانده که از تیر و ترکش بی نصیب باشد، بلکه طوری برایمان مهماتشان را خرج کرده اند که هر نقطه جزیره دست کم چند بار زیر و رو شده.
میپرسم:
_ نیروی کمکی که قرار بود بیاد چی شد پس؟
احمد سرش را برمیگرداند و مستقیم در چشمهایم خیره میشود. جلو می آید و آهسته میگوید:
_ چیزی نگفتن. ولی یه چیزایی تو رفت و آمدا دستم اومده. انگار قبل از رسیدن به اینجا قیچی شدن. دیگه نباید منتظرشون باشیم.
نوید فقط نگاهش میکند. اما من میپرسم:
_ یعنی...
_ یعنی که یعنی! یادتونه فرمانده قبل عملیات چی گفت؟ دوتا راه بیشتر نداریم؛ یا تسلیم میشیم یا مقاومت میکنیم.
هم تو هم نوید! هیچ کدومتون مجبور نیستین بمونین. اگه میخواین میتونین برگردین. فقط موقع برگشتن...
ساکت میشود. آب دهانش را قورت میدهد و ادامه میدهد:
_ حواستون به پیکر بچه ها باشه. جنازه سعید اونطرف افتاده. سه روزه زیر این آفتاب روی خاک موندن. عین برگ گل شکننده ان...
نوید از کوره در می رود و پیراهن احمد را میگیرد:
_ معلوم هست چی داری میگی برا خودت؟ چرا فکر کردی پا رو خون رفقامون میذاریم و برمیگردیم تهران؟ باد به غبغب میندازیم که بعله! صدام دوتا بمب و موشک رو سرمون هوار کرد و مام برگشتیم ورِ دل ننه بابامون. ها؟
احمد میخواهد چیزی بگوید که نوید صحبتش را قطع میکند:
_ داداش من! عزیز من! این پای من تو دعوا که اینطور نپوکیده! این حاصل صدها نقشه نافرجام و بافرجام برای فرار از خونه است! اصلا تو میدونی چند کیلومتر زیر صندلی مچاله نشستن چه حسی داره؟
من نمیدونم تو چرا فکر کردی من میخوام فرار کنم؟
احمد کلافه پیراهنش را از مشت نوید بیرون میکشد:
_ باشه. باشه. فهمیدم نوید! من که نگفتم میخوای فرار کنی!
یک قدم به جلو برمیدارم و میپرسم:
_ منم نمیخواستم بگم ترسیدم. فقط میخواستم بپرسم الان باید چه کار کنیم؟ با چی بجنگیم؟ با کلاشینکف؟
احمد که از دست نوید نجات پیدا کرده، به سمتم برمیگردد، هنوز دهانش را باز نکرده است که کسی به سمتمان میدود و روی شانه اش میزند:
_سریع تر بیاین. میخوایم حمله کنیم.
احمد میدود؛ نوید هم دنبالش. ولی قبل رفتن نوید برمیگردد و دستش را روی سینه اش میکوبد:
_ با خونِمون میجنگیم! یادت که نرفته؟ کربلا خون میخواد!
از صدای انفجار شدیدی گوشهایم سوت میکشد. بعد چيزي مثل پر کاه مرا بلند میکند و دوباره روی زمین میکوبد. صدای سوت همچنان مثل مته مغزم را میخراشد. همه جا ساکت شده و فقط کسی با مته دارد سرم را سوراخ میکند...
ادامه دارد...
#ماه_مجنون🌙❣️
🔺@tabeen113
|لشـکر صـد نفـره +∞|🇮🇷🇵🇸
"آرمان و روح الله رفتند که آرمان روح الله بماند"🕊️🇮🇷 ___________ یک سال گذشت... همین حوالی بود که ج
|حمید و همت
از آن روزهای جوانی که یک محله از دستش شاکی بودند تا ۱۷ اسفند ۶۲ که ترک موتور حاج همت به شهادت رسید، فاصله زیادی نمیشود!🕊🩸
حمید زندگی پر فراز و نشیبی داشت و یکی از نقاط عطف آن شهادت برادرش بود...برادر حمید شهید انقلاب بود!
رفتن برادر اولین تلنگر برای حمید بود؛
و رفتار صبورانه و مقتدرانه مادر در مقابل این مصیبت تلنگری دیگر...💎
انقلاب که پیروز شد، فرصت انقلاب را برای خیلی ها مهیا کرد!⭐️
سیدحمیدِ بعد از انقلاب زمین تا آسمان با روزهای گذشته اش تفاوت داشت...
اما هنوز راه ادامه داشت!
سرنوشت او را به وادی معلمی کشاند...
اما روح بی قرار او چند وقتی بیشتر نتوانست در کلاس درس بماند...🌊✨
مدرسه را رها کرد و راهی جبهه شد!
مسیر جبهه اش با چمران آغاز شد و با همت به پایان رسید؛❤️🩹
ترک موتور حاج همت، عملیات خیبر، جایی در جزیره مجنون و در سالروز شهادت حضرت مادر سلام الله علیها...
معبری به آسمان گشوده شد و حمید و همت برای همیشه آزاد شدند تا رسالت معلمیشان را جوری دیگر ادامه دهند!
حالا سالهای سال است که خیلی ها در مدرسه آن دو تربیت میشوند...🦋
مدرسه ای که برای ثبت نامش، انگار تنها یک دل شکسته کافی است🥺
#آرمان_ما
#سالگرد_شهادت
#شهید_سیدحمید_میرافضلی
🔺@tabeen113
📜وصیتنامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
...شما شاهد بودید چگونه ما بر عهد و پیمانی که با نائب برحق خودتان از روزی که برخط و صراطی که در پیش گرفته که همانا ادامهی راه جد بزرگوارتان حسین (ع) است شناخت پیدا کردیم و آگاهی یافتیم، تا آخرین قطره خون خود برای نثار راه مبارکش ایستادیم.
و زمانی که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) را ازحلقوم پاکش تکرار کرد، چگونه با همهی مشقات و سختیها و رنجها لبیک گفتیم. ما پذیرفتیم، زیرا ما زادهی رنجیم؛ رنجی به سنگینی همهی تاریخ. به اندازهی همهی تاریخ بعد از قیام مولایمان حسین(ع).
ای بقیه الله، ما با همین انگیزه حرکت کردیم و با خون خدا عهد بستهایم که در همه احوال و شرایط یاریاش دهیم.
🔺@tabeen113
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم
🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
▫️جمهوری اسلامی با کدام نظام قابل مقایسه است؟ با کدام نظام قابل تبدیل است؟ این حجمِ زیبایی از آزادی، از رشد علمی، از امنیت و آرامش و سطوح مختلف و گوناگون دیگری که وجود دارد.
این نظام هم دیروز ارزش این را داشت که ۸۰۰۰ نفر برای آن شهید شوند و هم ارزش این را دارد که هزاران نفر دیگر در راه آن شهید شوند.
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🏷 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_همت
سختیها را تحمل کنید.
این انقلاب،
با نهایت اقتدار و توان
به انقلاب جهانی امام زمان(عج)
اتصال پیدا میکند.
#فرمانده_شهید
#انقلاب_اسلامی
مدت زیادی از فوت مادرجان نمیگذشت.
شبی روحانی جوانی در خانه ما را زد. دنبال جایی بود تا شبی را اقامت کند.
پدر با خوشرویی به او خوشامد گفت
و اتاق کتابخانه را در اختیارش گذاشت.
صبح که شد گفت: از کتابهای پدرتون خیلی استفاده کردم.
بینشون هم پر از یادداشتهای خوب بود.
گفتم اینها کتابهای مادرمه..
با تعجب پرسید کتابهایی که من دیدم از منابع مهم علمی ان.
مادرتون چی کاره هستن؟
گفتم خونه دار بود؛ ولی عاشق کتاب بود.
دوباره پرسید: پس حتما از اون خانمهای تحصیل کرده بودن؟
گفتم «فقط شیش كلاس سواد داشت»
نمیتوانست حرفهایم را باور کند
برایش کمی از زندگی و شخصیت مادرجان تعریف کردم با حسرت گفت: کاش زودتر می اومدم و میدیدمشون خیلی دلم
میخواد درباره شون بیشتر بدونم.
مرحومه منصوره مقدسیان🌱
#بانوی_تراز
🔺@tabeen113