eitaa logo
شهدا
391 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
34 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه شهید کریم دغاغله شهید دغاغله درسال 1341 درخانواده ای فقیر دیده به جهان گشود و دوران کودکی ونوجوانی را در نهایت فقر گذراند ولی عشق وعلاقه ی وی به تحصیل باعث شد ایشان دوران دبستان و دبیرستان را با موفقیت بگذراند.او از نوجوانی همراه کسب علم برای تامین مخارج زندگی در داروخانه شبانه روزی اهواز کار می کرد. این شهید بزرگوار بخاطرتمایل زیاد به تحصیل دروس حوزوی به اتفاق یکی از دوستان خود به شهر مقدس قم می رود ودر آنجا به تحصیل دروس حوزوی می پردازد تا اینکه هنگام شروع جنگ تحمیلی به اهواز آمده و وارد سپاه پاسداران می شود. دیدار ورسیدگی به خانواده ی شهدا ،شرکت در نمازجماعت ،خواندن دعای کمیل ،خوش رویی وچهره خندان ،نداشتن کبر وغرور و پیشی گرفتن در اسلام از خصوصیات بارز این شهید بزرگوار بود. ایشان بارها می گفت :تا حالا یک پاسدار ندیده ام که دوسال در سپاه عمر کرده باشد و همه شهید شده اند. وسرانجام سنگفرش پاک خیابان های خونین شهر،میعادگاه کریم با پروردگار شد و شهید ما در3/3/61 و عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روحش شاد وراهش پر رهرو باد. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
زندگی نامه شهید "کریم دغاغله" تمایل زیادی به تحصیل در زمینه دروس حوزوی داشت. به اتفاق یکی از دوستانش به شهر مقدس قم می رود ودر آنجا به تحصیل دروس حوزوی پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی دوباره به اهواز برگشت و وارد سپاه پاسداران شد.در ادامه سایت نوید شاهد شما را به خواندن زندگی‌نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌کند.  شهید کریم دغاغله یکم اردیبهشت 1341 درخانواده ای مذهبی و تهیدست در اهواز به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانیش را در نهایت فقر گذراند ولی عشق و علاقه وی به تحصیل باعث شد ایشان دوران دبستان و دبیرستان را با موفقیت بگذراند. از همان نوجوانی همراه کسب علم برای تامین مخارج زندگی در یکی از داروخانه های شبانه روزی اهواز کار می کرد. تحصیل دروس حوزوی وی تمایل زیادی به تحصیل در زمینه دروس حوزوی داشت. به اتفاق یکی از دوستانش به شهر مقدس قم رفت ودر آنجا به تحصیل دروس حوزوی پرداخت. با  شروع جنگ تحمیلی دوباره به اهواز برگشت و وارد سپاه پاسداران  شد. خصوصیات اخلاقی دیدار ورسیدگی به خانواده ی شهدا ،شرکت در نمازجماعت ،خواندن دعای کمیل ،خوش رویی وچهره خندان ،نداشتن کبر وغرور و پیشی گرفتن در اسلام از خصوصیات بارز این شهید بزرگوار بود. شهادت  با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و سرانجام پس از مجاهدت‌های طاقت‌فرسا  سوم خرداد 1361 در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
وصیتنامه پاسدار شهید کریم (حسن) دغاغله اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل البلاء اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئته اخطاتها خدایا ،با باری ازگناه آمده ام به سوی تو و تو رحمان ،رحیم ،تو سریع الرضا هستی ،و تویی یار مستضعفان. این انقلاب باید بقوت خود باقی بماند و به همه ی دوستان وبرادران وصیت می کنم که در مقابل سختی ها تحمل بکنند و درمقابل ضدانقلاب چنان تحمل بیاورند که آمریکا و عوامل داخلی اش خود به خود از بین بروند و هیچ گونه نیرویی صرف چنین خودفروختگانی نگردد. وقت کم است ومن لیاقت آن را ندارم که وصیت بکنم.؛ به دوستان و برادران توصیه می کنم که مسجد را هم چون سنگر جبهه ،خوب داشته باشند و درمقابل هرگونه توطئه ی آمریکایی بایستند.خلاصه امام را دعا کنید وبازوان امام را داشته باشید.حزب ا... در هرکجا که هست می جنگد،می میرد ولی هیچگونه سازش نمی پذیرد.خدا همه ی فرزندان روح ا...را حافظ باشد. پدر و مادر عزیزم امیدوارم از مرگ من خوشحال باشید که شما هم سهمی در این انقلاب دارید و خونی در پیش پای امام زمان (عج) داده اید.هیچ وقت احترامیکه شما از من توقع داشتید ،اداء نکرده ام و امیدوارم مرا ببخشید وتا آنجا که مرا دوست دارید ، همسرم را دوست داشته باشید و از او حفاظت کنید.از خواهران و برادران و فامیل عفو می خواهم و مراببخشید و در مرگ من گریه نکنید وخوشحال باشید که خون در راه امام زمان(عج) و حزب ا... داده اید.مگر من عزیزتر از جوانان شهید شده هستم یا عزیزتر ازشهید مظلوم(ایت ا...بهشتی ) یا رجائی و یا باهنر. خدایا،خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. جنگ جنگ تا پیروزی. کریم(حسن)دغاغله خرمشهر-12/2/1361 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
متن وصیت نامه شهید کریم دغاغله: بسمه تعالی «اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطاتها خدایا، با باری ازگناه آمده‌ام به سوی تو و تو رحمان، رحیم، تو سریع الرضا هستی، و تویی یار مستضعفان. در مقابل دشمنان صبور باشید این انقلاب باید بقوت خود باقی بماند و به همه ی دوستان وبرادران وصیت می کنم که در مقابل سختی ها تحمل بکنند و درمقابل ضدانقلاب چنان تحمل بیاورند که آمریکا و عوامل داخلی اش خود به خود از بین بروند و هیچ گونه نیرویی صرف چنین خودفروختگانی نگردد. مسجد را سنگر جبهه بدانید وقت کم است ومن لیاقت آن را ندارم که وصیت بکنم.؛ به دوستان و برادران توصیه می کنم که مسجد را هم چون سنگر جبهه ،بدانند و درمقابل هرگونه توطئه ی آمریکایی بایستند.خلاصه امام را دعا کنید پشتیبان امام باشید.حزب ا... در هرکجا که هست می جنگد،می میرد ولی هیچگونه سازش نمی پذیرد.خدا همه ی فرزندان روح ا...را حافظ باشد. سخنی با والدین پدر و مادر عزیزم امیدوارم از مرگ من خوشحال باشید که شما هم سهمی در این انقلاب دارید و خونی در پیش پای امام زمان (عج) داده اید.هیچ وقت احترامیکه شما از من توقع داشتید ،اداء نکرده ام و امیدوارم مرا ببخشید وتا آنجا که مرا دوست دارید ، همسرم را دوست داشته باشید و از او محافظت کنید.از خواهران و برادران و فامیل عفو می خواهم و مراببخشید و در مرگ من گریه نکنید وخوشحال باشید که خون در راه امام زمان(عج) و حزب ا... داده اید.مگر من عزیزتر از جوانان شهید شده هستم یا عزیزتر ازشهید مظلوم(ایت ا...بهشتی ) یا رجائی و یا باهنر. خرمشهر-12/2/1361 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚 بی تو آواره این کوچه دنیا شده ایم هر کدام یک گوشه ای بی کس و تنها شده ایم نام تو را چون شنیدم از لب باد صبا ذوق کردیم به علی غرق تمنا شده ایم.. ✨🕊 # سلام علی آل یاسین 🌹 # اللهم لین‌ قلبی لولی امرک 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
1_11531973696.mp3
11.64M
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلایه‌ از خیلی علما و خواص⁉️ آدم اینقدر بی وجدان ، بی عاطفه ... ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
1_11588030484.mp3
3.03M
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا از فرصت هایی که نصیبشان شد نهایت استفاده را بُردَند ... و در نهایت ، بُردَند! قرار نیست ماهم بازنده باشیم !
آقا سید منزل جدید مبارک... 💔
. ............زندگۍ‌..........ڪن‌ ڪه‌کسانۍڪه‌تـورامۍشنـٰاسندو خدارـٰانمۍشنـٰاسند، بواسـطه‌آشنـٰایۍبـٰاتـو بـٰا‌خـداآشنـٰاشونـد! ‌‌
15.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جات‌خالیه‌اینجا ؛ سیدمحرومان❤️‍🩹 . .
اولین جمعه ای که رئیس جمهور استراحت کرد...💔
💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚 یادت باشه... 🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️ (قسمت چهل و ششم) ادامه... وقتی خواستیم برای زیارت... از هم جدا بشویم، اصلاً حواسمان نشد یک جای مشخص قرار بگذاريم که لحظه تحویل سال کنار هم باشیم. فکر کردیم گوشی هست و می‌توانیم بعد زیارت تصمیم بگیریم. رفتنمان همان و گم کردن همدیگر همان!🥺❤️ گوشی‌ها آنتن نمی‌داد. چند بار صحن به صحن وسط آن همه شلوغی بین جمعیت دنبالش گشتم. می‌دانستم او هم گوشه به گوشه دنبال من است. انگار قسمت نبود اولین سال تحویل زندگی مشترکمان کنار هم باشیم. قبل از اینکه جدا شویم، عینک دودی زده بودم. حمید تمام این مدت دنبال یک خانم چادری با عینک دودی می‌گشت، غافل از اینکه من عینکم را در آورده بودم.😔💚 من هم از بس بین جمعیت چشم دوانده بودم و گردنم را این طرف و آن طرف کرده بودم، انرژی برایم نمانده بود. سختی راهی که آمده بودیم تا قم یک طرف، این چند ساعتی که دنبال هم‌ گشتیم یک طرف.🌾🌾🌾 کنار حوض وسط حیاط نشسته بودم که آنتن گوشی‌ها درست شد و ما توانستیم یک ساعت و نیم بعد از سال تحویل همدیگر را پیدا کنیم. 😍🥺😍 تا حمید را دیدم گفتم:" از بس هوش و حواسم به پیدا کردنت رفته بود، متوجه نشدم سال چطوری تحویل شد." 💚 جواب داد:" من هم خیلی دنبالت گشتم. لحظه تحویل سال کلی دعا کردم برای زندگیمون."🤲🤲 دستش را محکم گرفته بودم. نمی‌خواستم لحظه‌ای بینمان جدایی باشد. آن‌قدر شلوغ بود که نشد جلوتر برویم. 🥺 همان جا داخل حیاط روبروی صحن آیینه به سمت ضریح گفت:" خانم! خانمم رو آوردم ببینی. ممنونم که منو به عشقم رسوندی!" 💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸 تقریباً غروب شده بود. آن موقع نه رستورانی باز بود، نه غذایی پیدا می‌شد. آن‌قدر خسته بودیم که توانی برای چرخیدن دنبال غذاخوری نداشتيم. چند تا بیسکوییت گرفتیم و برای برگشت سوار تاکسی به سمت میدان " هفتاد و دو تن" راه افتادیم... قرار گذاشته بودیم تا شب خونه باشیم. چند باری از این‌که به خاطر شلوغی و گم کردن هم نتوانسته بودیم چیزی بخوریم، عذرخواهی کرد. برای قزوین ماشینی نبود. ناچار سوار اتوبوس‌های زنجان شدیم که وسط راه پیاده شویم.😢☺️ بعد جوری ضعف کرده بودم. با این گرسنگی، ببسکوییت حکم لذیذترین غذای ممکن را داشت. حمید با خنده گفت:"تو زن کم خرجی هستی. من از صبح نه به تو صبحونه دادم، نه ناهار، برای شام هم که می‌رسیم قزوین. اگر اگر آن‌قدر کم خرج باشی، هر هفته می برمت مسافرت!" 😂😊😂 از قم که برگشتیم... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ادامه دارد...
💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚 یادت باشه... 🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️ (قسمت چهل و هفتم) ادامه... از قم که برگشتیم... عید دیدنی و دید و بازدیدها شروع شد. حمید برای من مانتو شلوار گرفته بود. مثل همیشه شیک ترین لباس‌ها را انتخاب کرده بود. زیاد از این مرام ها می‌گذاشت. 😍❤️ معمولاً هدیه برای من لباس یا شاخه‌ای گل طبیعی می‌خرید. من هم برایش عطر و ادکلن گرفتم. عید آن سال حمید حسابی تیپ زده بود؛ کت و شلوار با عینک دودی.😊🍃 ساعتی هم که من به عنوان کادوی روز عقد برایش خریده بودم، انداخته بود. پنجشنبه، دو روز بعد از تحویل سال با همان تیپ رفته بود هیئت. نصف شب بود که با من تماس گرفت.از رفتار هم هیئتی هایش تعریف می‌کرد. دوستانش بیشتر حمید را در لباس جهادی یا لباس خادمی دیده بودند تا با کت و شلوار و آن اندازه اتو کشیده. گفت:" بچه‌های هیئت کلی تحویلم گرفتن. کتم رو می‌گرفتند می‌پوشیدند و سر به سرم می‌گذاشتند!" از خوشحالی حمید خوشحال بودم. موقع خداحافظی گفتم:" فردا بریم بوئین زهرا، خونه خاله فرشته؟" حمید گفت:" باشه بریم، ما که بقیه اقوام رو رفتیم، خونه کوچکترین خاله شما هم میریم. خوشحال میشه حتماً."🌸🌸🌸🌸 صبح زنگ خانه را که زد، سریع با بقیه خداحافظی کردم، کفش‌هایم را پوشیدم و دم در رفتم. حمید گفت:" سوار شو بریم!" گفتم:"حمید جان! شوخی نکن. می‌خوایم بریم بوئین زهرا. چهل کیلو متر راهه. موتور رو بزار خونه با ماشین میریم." هر چه گفتم، قبول نکرد. گفت:" با موتور بیشتر می‌چسبه. "😳😁 ترک موتور که نشستم، مثل همیشه شدم جی پی اس سخنگو:"حواست باشه حمید، بریم راست، الآن برو چپ، به میدون نزدیک میشیم، سرعت گیر نزدیکه، سرعتت رو کم کن. اون آدمو ببین..."☺️🌼 حمید گفت :"تو چرا این طوری می‌کنی. راننده حواسش به همه جا هست. من خودم شوماخرم!"😅 گفتم:"آخه تا حالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست می‌ترسم ." وقتی ماشین های سنگین از کنارمان رد می‌شدند، باهمه توان خود را به حمید می‌چسباندم و زیر لب دعا می‌کردم که فقط سالم به مقصد برسیم.🤲 از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بد بیاری آوردیم و موتور پنچر شد. خدا خیلی رحم کرد. نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم. 🥺🥺 وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک می‌گشتیم. کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم. حمید کمی جلوتر دست بلند می‌کرد که یک نفر به کمک مان بیاید. با مکافات یک وانت جور کردیم. 😢🌾 حمید موتور را... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ادامه دارد...
💚 به نام خدای خوب شهیدان 💚 یادت باشه... 🇮🇷 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی مرادی ❤️ (قسمت چهل و هشتم) ادامه... حمید موتور را ... به کمک راننده پشت وانت گذاشت،" اولین آپاراتی پنچری را گرفتیم،" و دوباره راه افتادیم.☺️ خاله فرشته حسابی از ما پذیرایی کرد. و مجبورمان کرد برای ناهار هم بمانیم. وقتی سوار موتور شدیم که برگردیم، غروب شده بود. هر دو از شدت سردی هوا یخ زدیم. دست وپاهای من خشک شده بود، وقتی پیاده شدیم نمی‌توانستیم قدم از قدم برداریم، چشم‌هایم مثل دو تا کاسه خون سرخ شده بود، هر کسی می دید فکر می کرد یک فصل مفصل گریه کرده ام.❤️😊❤️ تا حالا چنین مسیر طولانی را با موتور نرفته بودم، با همه سختی این اتفاقات را دوست داشتم،😍 این بالا بلندی‌ها برایم جذاب بود.🌸🍃 تعطیلات عید که تمام شد،سیزده به در با خواهر وبرادرهای حمید، به (امامزاده فلار) رفتیم. خیلی خوش گذشت، کنار چشمه آتش روشن کرده بودیم. وکلی عکس انداختیم." حمید با برادرهایش والیبال بازی می‌کرد. اصلا خستگی نداشت."بقیه می رفتند بازی می کردند، وده دقیقه بعد می نشستند، تا استراحت کنند ولی حمید کلاً سر پا بود. دیگر داشتم امیدوار می شدم، این زندگی حالا حالا روی ناخوشی و دوری را نخواهد دید.☺️🕊☺️ هنوز چند روزی از فضای عید دور نشده بودیم. که حمید گفت:" امسال قسمت نشد بریم جنوب. خیلی دوست دارم چند روزی جور بشه ، بریم برای خادمی شهدا. گفتم:" اگه جور بشه منم میام چون هنوز کلاسامون شروع نشده. همان لحظه گوشی را برداشت و با حاج محمد صباغیان، معاون ستاد راهیان نور کشور تماس گرفت،" حاجی از قبل حمید را می شناخت. مثل همیشه گرم با حمید احوال پرسی کرد، وقتی حمید گفت:" نامزد کرده ودوست دارد، با من برای خادمی به جنوب بیاید حاجی خیلی خوشحال شد. هجدهم فروردین بود که طبق هماهنگی، با حاج آقای صباغیان، راهی جوب شدیم. چون داخل آمبولانسی که همراه کاروان‌ها به مناطق می رفت. نیروی امداد گر نیاز بود، من قبول کردم که خادم امداد گر باشم. دوست داشتم:" هر کاری از دستم بر می آید در راه خدمت به شهدا وزائران راهیان نور انجام بدهم. حمید هم در منطقه دهلاویه مقتل شهید دکتر مصطفی چمران به عنوان خادم مشغول شد.🇮🇷🇮🇷🇮🇷 هر روز اول صبح سوار آمبولانس می شدم و همراه کاروان‌ها مناطق را دور میزدیم. این چند روز جور نشد حمید را ببینم،" با توجه به شرایط آب وهوا تعداد کسانی که مریض می شدند یا به کمک نیاز داشتند زیاد بود.😔💚 سخت تر از رسیدگی به این همه زائر تکان‌های آمبولانس بود که تحمل آن برای من خیلی دشوار بود، نزدیک به شانزده ساعت در طول روز از این منطقه به آن منطقه در حال رفت وآمد بودم، شب که می شد احساس میکردم:"استخوان‌های بدنم در حال جدا شدن است.🌿☘🌿☘🌿☘ شب آخر با آمبولانس به اردوگاه شهید کلهر آمدیم. اردوگاه تقریبا روبروی دو کوهه ورودی شهر اندیمشک قرار داشت. با حمید قرار گذاشته بودم،" که آنجا همديگر را ببینیم تا نیمه های شب بیمار داشتیم و من درگیر رسیدگی به آنها بودم، اوضاع که کمی مساعد شد از خستگی سرم را روی در آمبولانس گذاشتم، پاهایم آویزان بود. آنقدر بدنم کوفته وخسته بود که متوجه نشدم چطور همان جا به خواب رفتم،💛🧡💛 نزدیک اذان صبح با صدای مناجات زیبایی که در محوطه اردوگاه پخش... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸