eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃🌷عصر یکشنبه‌تون پُر از دلخوشی ☕️🥞 🍃🌷در این روز تعطیل یه حس خوشبختی یه زندگی آروم یه خانواده صمیمی یه سفره پرمحبت و یه دعای مستجاب آرزوی قلبی💕 من برای شماست 💓 سلام عصر بخیر ونیکی☕️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام علی علیه السلام: از گذشته های دنیا برای باقیمانده ی آن عبرت آموز، زیرا پاره های دنیا شبیه یکدیگرند اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنيا لِما بَقِيَ مِنها ؛ فَإِنَّ بَعضَها يُشبِهُ بَعضا 📚از نامه 69 نهج البلاغه 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎حضرت فاطمه عليهاالسلام : از دنياى شما محبّت سه چيز در دل من نهاده شد : تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر خدا و انفاق در راه خدا 📚نهج الحياة، ح 164 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ احکام شرعی☝️ برخی از کارها که در حال نماز مکروه است یعنی باعث کم شدن ثواب نماز میشود⁉️⁉️ حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ﴿۴۶﴾ ✨پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه(۴۶) 📚سوره مبارکه هود ✍بخشی از آیه۴۶‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یک نفر مهمان خونه ایی روستایی بود خروس چاق و چله میزبان چشمشو گرفته بود نصفه های شب دور از چشم همه بلند شد خروس رو گرفت و به راه افتاد صاحبخانه از خواب بیدار شد و گفت :حالا که زوده داری میری بمون تا خروس بخونه بعد برو مهمان دزد در جوابش گفت:خروس اگر خروس باشه توی راهم می خونه دزد رفت و صاحبخونه از همه جا بی خبر گرفت خوابید صبح وقتی رفت سر لونه خروسه تازه فهمید دیشب مهمون بی معرفتش چی گفته. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🐫یکی از درمان های موثر برای درد کمر, پا و روماتیسم استفاده از قلم و کوهان شتر است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ وقتی داری باکسی درد و دل میکنی درست مثل اینه که بهش یه چک سفید امضا بدون تاریخ میدی تا هر وقت هرجور خواست ازش استفاده کنه پس مراقب باش که حرف دلت رو با کی وکجا میزنی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻دزد باورها گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻عاقبت ترس از مرگ! در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند حداقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد! کم کم نگرانی و ترس همه‌ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه‌ی همسایه می‌شنید دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش همه وجودش را می‌گرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد. روز سوم خبر رسید که او مرده است. او پیش از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻خدا را کجا بیابیم؟ 🔅از ابوسعید ابوالخیر(عارف نامدار ایرانی) پرسیدند: خدا را کجا جوییم؟ 🔅 ابو سعید در پاسخ گفت: کجا جستید که نیافتید! «عارفی گفته است: مراد از خداجویی نه آن است که او را پیدا کنی،بلکه تو باید از گمگشتگی پیدا شوی یعنی خود را بشناسی.» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻زاهد خیالباف آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن می‌نگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رم‌ها پیدا آید و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد. حکایتهای http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻تقدیر سعدی گوید: صیّادی تور صید ماهی را به دریا افکند تا ماهی بگیرد. از قضاء ماهی بزرگ به داخل تور افتاد و چنان ماهی بزرگ بود که تور را از دست صیّاد کشید و ربود. دام، هر بار ماهی آوردی ماهی این بار رفت و دام ببرد صیّادان افسوس خوردند و او را سرزنش کردند که چنین صیدی از دستش رفت. صیّاد گفت: «تقدیر این ماهی در من نبود و اجلش نرسیده بود که در آن جان دهد.» 📚حکایت‌های گلستان، ص 169 حکایتهای http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆