eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد! عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، ج 13، نوشته استاد حسین انصاریان ↶به ما بپیوندید @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🚨 داستان عجیب ازدواج با 💠 الله ناصری نقل می‌کنند سید ابوالحسن کروندی از شاگردان نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل می‌کند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگه‌ای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم کوچکی است چند تا پله می‌خوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر‌ آب می‌پاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه می‌آیند و بخاطر‌ همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی‌ از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم گوشه‌ای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش‌ منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای متعارف از او می‌دیدم اما اعتنایی نمی‌کردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلان‌جا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّه‌هاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است. سخنرانی آیت‌الله ناصری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت جالب و پند آموز بهلول و هارون الرشید 👌 حتما تا پایان ببینید... ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ @tafakornab 👆
چراغی که ایزد بر فروزد این مثل در مقام غلبه حق بر باطل و در تعبیر از كسانی است كه بر خلاف تاییدات خداوندی عمل كنند و خسران ببینند ، استعمال می‌شود . آورده‌اند كه ... ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر كه اختصاراً‌ ابوسعید ابی الخیر نامیده می‌شد از اعاظم مشایخ صوفیه و محدثان معروف قرن پنجم هجری است . به گفته علامهٔ دهخدا در لغت نامه‌اش :در عیوب نفس دید و مخالف هوی كردن با قصی الغایه بود و در فقر و غنا و تحمل ، شانی عظیم داشت و در لطف و سازگاری آیتی بود خاصه در فقر هر جا كه سخن ابوسعید رود همه دل‌ها را وقت خوش شود زیرا كه از ابوسعید هیچ نمانده است و او هرگز من و ما نگفت همیشه ایشان می‌گفت ... ” ایامی كه شیخ در نیشابور بود شهر نیشابور محتسبی داشت مقتدر و سختگیر و در عین حال منكر شیخ ابوسعید . روزی بازرگانی مبلغ یک هزار دینار و مقداری عود برای شیخ ابوسعید می‌فرستد . شیخ بنا بر رسم و عادت عارفان كه از این گونه تقدیمی‌ها نباید دیناری پس انداز شود به پیشكارش حسن مودب دستور می‌دهد كه انواع اغذیه برای صوفیان و دراویش آماده كنند . شمع‌های بلند كافوری بخرند و در حیاط خانقاه روشن كنند . عودها را هم یكسره در تنور بریزند دود خوشبویش مشام همسایگان را نیز معطر سازد . محتسب موصوف كه مترصد بود دوان دوان به خانه شیخ آمد و به حالت تشدید و اعتراض فریاد زد كه : این چه كاری است تو می‌كنی ؟ مگر نمی‌دانی كه روشن كردن شمع در روز روشن و سوزاندن عود در تنور اسراف و خلاف شرع است . شیخ ابوسعید ظاهراً حالت حجب و حیا به خود گرفت و گفت : من نمی‌دانستم حالا كه تو می‌گویی حرام است . خودت شعله‌های شمع را خاموش كن . محتسب جلو رفت اولین شمع را فوت كرد ، آتش در ریش و لباس او گرفت . ریش او سوخت و لباسش هم سوخت و به هزار زحمت او را از آتش رهانیدند ، شیخ روی به او كرد و گفت : هر آن شمعی كه ایزد بر فروزد كسی كه پف كند ریشش بسوزد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
بز خری میکنی یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد پیش از رفتن به بازار آب و ‏علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد . یکی از آدم‌های بد کار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا ‏بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه‌ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه‌اش را با آن‌ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند .‏ اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می‌فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به ‏حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می‌آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملاّ داشت عصبانی می‌شد که مرد حیله‌گر راهش ‏را گرفت و رفت .‏ دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می‌فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی‌بینی که این گاو است نه ‏بز؟ ، مرد حیله‌گر گفت: (چرا عصبانی می‌شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)‏ چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می‌خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی‌ارزد ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می‌فروشم خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.‏ ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم‌هایش را مالید و با خود گفت : «نکند من دارم اشتباه می‌کنم و این حیوان واقعاً بز است ‏نه گاو» خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می‌دهد؟ مّلا که شک در دلش ‏بود گفت : «نه آقا ، بز است ، به درد این می‌خورد که زمین را شخم بزند» خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می‌فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم» ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می‌کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی ‏را تکرار می‌کند» معامله انجام شد . ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه‌اش برگشت دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر ‏جنسی را به قیمت کمتری بخرد می‌گویند : " بز خری می‌کنی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزي مردي که موهايي مشکي و ريشي سفيد داشت وارد مجلسي شد که اتفاقا ملانصرالدين در آن حضور داشت. از ملانصرالدين درباره اختلاف رنگ ميان ريش و موهاي آن مرد سوال کردند. ملا جواب داد: سياهي موي سر و سفيدي ريش او نشان مي دهد که مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است. @tafakornab 👆
👆 حتما حتما مطالعه بفرمایید ♥️ همه متن ها بکنار این یکی بکنار تنها راز موفقیت و عاقبت بخیری یک انسان چیست ؟؟؟ داستانی از نقش دعای مادر در زندگی از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، سوال شد : این مقام ارزشمند را ار چه راهی بدست آوردی به هم بگو ؟ بایزید بسطامی این گونه پاسخ این سوال را داد که : یک شب مادرم تشنه بود و از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نداشتیم. ظرفی را برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن‌گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده‌ای؟! داستان را برایش تعریف کردم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان». و این دعا اکنون اجابت شده و امروز برای مثال زدن نقش دعای مادر از وی یاد می شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اگر "خدا" دری را میبندد دست از کوبیدنش بردارید. شایــــــد هر چه که در پشت‌ آن در بود "قسمت" شما نبود...⭐️ ‍‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻 چه دو هزار نفر شما را فالوو کنند، چه دو میلیون، چه بیشتر ... آدم‌های مهم زندگی شما چند نفر بیشتر نیستند اگر دو سه نفر (پدر، مادر، دوست، همسر ، فرزند) نزدیک خودتان داشتید که برایتان تب کنند، اشک بریزند و شما را بفهمند؛ دلیل بزرگی دارید که از زنده بودن شادمان باشید بقیه‌ی آن دو هزار و دو‌ میلیون، برای شما "اعداد" هستند و شما برای آن‌ها "اسم" و "عکس" مواظب آدم‌های نزدیک و واقعی زندگی‌ مون باشیم... ‌‎‌‌‎ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢ملای کمونیست ملا نصرالدین کمونیست شده بود ! از او پرسیدند : ملا میدونی کمونیسم یعنی چه؟ گفت : میدانم گفتند : میدانی اگر دو تا اتومبیل داشته باشی و یکی دیگر اتومبیل نداشته باشد ناچار خواهی بود یکی از آن دو را بدهی !؟ گفت : بله کاملاً حاضرم همین حالا گفتند : میدانی اگر دو تا الاغ داشته باشی باید یکی را بدهی به کسی که الاغ ندارد ! گفت : با این مخالفم ! این کار را نمی توانم انجام دهم... گفتند : چرا این که همان منطق است و همان نتیجه؟ گفت : نه این همان نیست چون من الان دو تا الاغ دارم ولی دو تا اتومبیل ندارم ! + بسیاری از مردم تا زمانی به شعارهای زیبایشان پایبند هستند که منافع خودشان در خطر نباشد آنها قشنگ حرف میزنند اما در مقام عمل هرگز بر اساس آنچه میگویند رفتار نمی كنند. @tafakornab 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 امروز همه چیز به واسطه‌ی نظم الهی به موقع و به جا انجام می‌شود. همه چیز کامل است و من احساس خوبی دارم. خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حضـــــرت امام سجاد(ع): ✨دعاى مؤمن از سه حال خارج نيست: ✨يا برايش ذخيره می گردد ✨يا در دنيا برآورده می شود ✨يا بلايى را كه می خواهد ✨به او برسـد دفع می کند 📒بحار، ج ۷۵ ، ص ۱۳۸ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🔅 : 🔸 في حِكمَةِ آلِ داود : يَنبَغي لِلمُسلِمِ أن يَكونَ مالِكا لِنَفسِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، عارِفا بِأَهلِ زَمانِهِ . 🔹«در حكمت آل داوود عليه السلام آمده است : «مسلمان، بايد مالك نفس خويش باشد و به كار خويشتن بپردازد و مردم روزگارش را بشناسد» . 📚 الكافي : ج ٢ ص ٢٢٤ ح ١٠📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🔷حکم عکس گرفتن بدون پوشش🔷 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ ‼️پوشش خانم ها در مقابل محارم 🔷س 3170: پوشش خانم‌ها در مقابل محارم غیر از همسر چگونه باید باشد؟ ✅ج: قسمت‌های خاص بدن باید پوشیده باشد و نگاه به غیر آن قسمت‌ها اشکال ندارد. ولی گاهی همان‌جا هم حکم ثانوی بار می‌شود؛ زمانی که خانمی در معرض نگاه بد محرم خود قرار بگیرد یا احتمال دهد که محرمش نگاه بد دارد یا برای او تحریک‌آمیز باشد یا از نظر تربیتی مشکلی وجود داشته باشد باید آن مواضع را هم بپوشاند. 📕منبع: khamenei.ir @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ ✨الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا ﴿۱۴﴾ ✨کتابت را بخوان كافى است كه امروز ✨خود حسابگر خویش باشى (۱۴) 📚 سوره مبارکه الإسراء✍آیه ۱۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔴 توبه مخصوص هر گناه حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: مردی در زمان های گذشته زندگی می كرد، در جستجو بود دنیا را از راه حلال بدست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست . از راه حرام جدیت كرد باز نتوانست . شیطان برایش مجسم و آشكار شده گفت از راه حلال خواستی ثروتی فراهم كنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی اینك مایلی من راهی بتو بیاموزم كه بخواسته خود موفق شوی ثروت سرشاری بدست آوری و عده ای هم پیرو و تابع پیدا كنی ؟ گفت آری مایلم . شیطان گفت از خود كیش و دینی اختراع كن مردم را بسوی كیش اختراعی دعوت نما بدستور شیطان رفتار كرد، مردم گردش را گرفته پیرویش كردند و به آنچه مایل بود از ثروت دینا رسید. روزی ناگاه متوجه شد كه چه كار ناشایستی كردم مردم را گمراه نمودم خیال نمیكنم توبه ای داشته باشم مگر اشخاصیكه بواسطه من گمراه شده اند متوجه كنم كه آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شاید توبه ام پذیرفته شود. به پیروان خود یك یك مراجعه كرد آنها را گوشزد نمود كه آنچه من میگفتم باطل بود، اساس و پایه ای نداشت آنها جواب می دادند دروغ میگوئی گفتار سابق تو حق بود اكنون در كیش و دین خود شك كرده و گمراه گشته ای . این جواب را كه از آنها شنید غل و زنجیری تهیه نمود بگردن خود آویخته گفت باز نمیكنم تا خدای توبه ام را بپذیرد. خداوند به پیغمبر آنزمان وحی نمود كه به فلانی بگو قسم بعزتم اگر آنقدر مار بخوانی و ناله نمائی كه بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی كنم مگر كسانیكه بكیش تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودی بحقیقت كار خود اطلاع دهی و از كیش تو برگردند (اینكار هم كه برایش امكان نداشت). 📚داستانها و پندها, ج1/ مصطفي زماني وجداني @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🍁🌹🍁🌹🍁🌹
تکنیکی معجزه بخش برای رفع درد زانو 👌 🥕خوردن هویج برای تسکین زانو درد در حقیقت یکی از روش های درمانی طب سنتی چینی به شمار می رود. 🥕هویج های نارنجی سرشار از بتاکاروتن و ویتامین A، دو ماده ی ضد التهاب قوی هستند، ویژگی ای که این ماده ی غذایی را برای تسکین درد زانو کارساز کرده. 🥕برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از فواید هویج ببرید باید آن را به صورت پخته میل کنید، اما اگر از خوردن هویج پخته خوش تان نمی آید، خوردن خام آن ها هم ایرادی ندارد. برای کاهش زانو درد سعی کنید روزانه ۲ وعده هویج مصرف کنید. 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ 🌺ﺍﮔﺮ ﮐﻠﯿﺪ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ،ﻗﻔﻠﺶ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ،ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻧﮑﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﺎﺵ ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ ﺍﺯﺗﻨﻔﺮ،ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ،ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯ🌸✨🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢شرط جالب و عجیب پیرزن سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی، هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.  @tafakornab 👆
💢حکایت ملا نصرالدین و رحمت خداوند روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدین بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند. ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد. های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟ مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام ارام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود. چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: های ملا نصرالیدن! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟ ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم. سخن پایانی این داستان کنایه از افرادی که از زمین و زمان ایراد می گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر می کنند. @tafakornab 👆
🔻خواجه و غلام بخیل آورده‌اند که خواجه‌ای بود بسیار بخیل و غلامی داشت که هزار مرتبه از خواجه بخیل‌تر بود. روزی خواجه گفت: ای غلام، نان را بیاور و در را ببند. غلام گفت: ای خواجه، خطا گفتی. می‌بایست گفت در را ببند و نان را بیاور که آن به حزم نزدیک‌تر است. پس خواجه را این سخن خوش آمد و او را آزاد کرد😄 @tafakornab 👆
💠 امیرالمومنین علیه السلام 💛 هر كه شكيبايى ورزد، به آرزوها دست مى يابد 🌿 مَن صَبَرَ نالَ المُنى 📚 غررالحكم ،حدیث 7722 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شنیدنی عباس موزون از کسانی که در یک عملیات تروریستی به شهادت می‌رسند 👈آیا می‌دانید وقتی در یک جمع نورانی یک عملیات تروریستی رخ می‌دهد، برای چه اتفاقی می‌افتد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢شب اول قبر همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: «خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! واقعیت همین است . اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ، اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن🤲✨ @tafakornab 👆
🔻پیرمرد حکیم از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: ✨یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. ✨یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. ✨یاد گرفتم که دنیا ی ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. ✨یاد گرفتم که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. ✨یاد گرفتم کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد. ✨یاد گرفتم که عمر تمام می شود اما کار تمام نمی شود. ✨یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. ✨یاد گرفتم کسی که مرتب می گوید: من این می کنم و آن می کنم تو خالی است و نمی تواند کاری انجام دهد. ✨یاد گرفتم تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقَق گردانند. ✨یاد گرفتم که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم. @tafakornab 👆