هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅شاید باورش عجیب باشه اما بدترین زخم معده ها رو با انجیر خشک میشه درمان کند !
✅کافیه 15 روز ناشتا روزی یه دونه انجیر خشک بخورین یا انجیر رو توی عسل بذارید بمونه و روزی یه دونه ناشتا میل کنيد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی در این روز فرخنده و مبارک
🎊هرچی خوبیه وخوشبختیه
🌸خدای مهربون
🎊براتون رقم بزنه
🌸کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه
🎊و آرامش مهمون همیشگی
🌸خونه هاتون باشه
🎊آخرهفته تون خوش ودرپناه خدا
🌸عیدتون مبـارک
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_پانزدهم ✍جایی برای سگ ها
🌹دستم رو جمع کردم و نشستم روی مبل ... اون هیچ توجهی بهم نداشت ... مهم نبود ... دیده نشدن، ساده ترین نوع تحقیری بود که تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... .
🌹- آقای رئیس ... من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست دادم ... اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به من داده نشد ... برای همین حضوری اومدم ...
🌹- بهتره برای شرکت توی یه رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی ... سرش رو آورد بالا ... هر چند بعید می دونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه ... .
- اما فکر نمی کنم قانونی وجود داشته باشه که بگه .... یه بومی حق نداره وارد دانشگاه حقوق بشه ... .
🌹خیلی جدی توی چشم هام نگاه کرد ... اینجا جایی برای تو نیست ... اینجا جائیه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمدارهای آینده این کشور رو آموزش میده ... بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هر چه زودتر از اینجا خارج بشی...
🌹- طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه ها تصویبش کردن ... قانون بومی ها رو به عنوان یه انسان پذیرفته ... جالبه ... برای سگ یه سفیدپوست اینجا جا هست و می تونه همراه با صاحبش وارد بشه ... اما برای یه انسان جا نیست ... این حق منه که مثل بقیه اینجا درس بخونم ... چند لحظه مکث کردم ... نگران نباشید ... من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم ... می خوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمی شنوه ... .
🌹بدون اینکه حتی پلک بزنه، چند لحظه توی چشم هام زل زد ... از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن ... توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست ... این آخرین شانسیه که بهت میدم ... قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداش رو نمی شنوه ... از اینجا برو بیرون ... .
🌹بلند شدم و رفتم سمت در ... مطمئن باشید آقای رئیس ... من کاری می کنم که صدای من شنیده بشه ... حتی اگر امروز، خودم نتونم وارد اینجا بشم ... به هر قیمتی شده راهی برای دیگران باز می کنم ... .
🌹این رو گفتم و از در خارج شدم ... این تصمیم من بود ... تصمیمی که حتی به قیمت جانم، باید عملی می شد ... .
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#قسمت_شانزدهم ✍ قاتل سریالی؟
🌹قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم ...و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ... مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است ...رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه...
🌹تک و تنها ...بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم ...حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم... روز اول کسی بهم کاری نداشت ....فکر می کردن خسته میشم خودم میرم ...اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم... گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن ...بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم ...دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه...
🌹این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ...کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن ...داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که ...سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد ...چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ...
🌹در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ... تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ... دومی از کنار به سمتم حمله کرد ... یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت ... و خلاف جهت تابوند ... و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ...
🌹همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد ... از شدت درد، نفسم بند اومده بود ... هم گلوم به شدت تحت فشار بود ... هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود ... دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم ... درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ... .
🌹یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم ... و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد ... اونها ... به اون دست نابود شده من ... توی همون حالت ... از پشت دستبند زدن ... و بلندم کردن ... .
🌹از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد ... صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت ... .
🌹من رو پرت کردن توی ماشین ... و این آخرین تصویر من بود... از شدت درد، از حال رفتم ...
✍ادامه دارد..
@tafakornab
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
🌺امام زمان (عج):
اراده ى حتمى خداوند بر این قرار گرفته است که ـ دیر یا زود ـ پایان حق، پیروزى، و پایان باطل، نابودى باشد.
📚بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۹۳
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
🌺امام مهدى علیه السّلام فرمودند:
منم كه زمين را از عدالت لبريز مى كنم، چنان كه از ستم آكنده است.
📚بحار الأنوار، ج۵۲، ص۲
🌸سالروز آغاز امامت حضرت مهدی (عج) مبارک🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
🔸تقلید صدای دیگران
❓سؤال: آیا #تقلید_صدا و لهجهی دیگران، صرفاً برای شوخی و سرگرمی جایز است؟
✅پاسخ: در صورتی که برای تمسخر و استهزاء یا موجب اذیت آنان باشد یا توهین به ایشان محسوب شود، جایز نیست.
🔹منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ
✨وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴿۸﴾
✨مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند
✨و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد
✨نور خود را كامل خواهد گردانيد (۸)
📚سوره مبارکه الصف
✍آیه ۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_سی_و_یکم
مخصوصا که جلوی بانو ، خان و تایماز این حرفها رو می زد. محمد علی خان گفت : همراه من بیا دخترم . اون جلو راه افتاد و من و بانو و بعدش خان و تایماز پشت سرش. بانو گفت : خوب آبرومون رو حفظ کردی . خوشحالم که از اعتماد کردن بهت پشیمون نشدم . از اینکه جریان اول شدن و این حرفها كل منتفی شده بود ، خوشحال بودم. خان سوار اسب شد تا صداش به همه برسه رو به جمعیت کرد و گفت : همگی شاهد مسابقه بودین و نفرات اول تا سوم رو هم دیدین . همونطور که دیروز گفتم ، جوایز نفرات اول تا سوم طبق قرار به اونها تعلق می گیره اما همگی شاهد اتفاق ناگواری که حین مسابقه افتاد بودین و همگی به چشم خودتون دیدین اونی که شایسته عنوان اولی بود ، چطور از این عنوان گذشت و جون نوه ی من رو نجات داد . هر چند نمی شه با پول کار این دختر جوان رو جبران کرد اما من اون رو برنده ویژه ی این مسابقه اعلام می کنم و بهش صد سکه ی طلا جایزه می دم. چیزی رو که می شنیدم رو نمی تونستم باور کنم . من اینطوری دیگه آزاد می شدم اینطوری مال خودم می شدم . خدایا این بهترن هدیه ای بود که می تونستم از کسی بگیرم .همگی صلوات فرستادن و بعض ها هم دست زدن. چهره ی خان ، بانو و تایماز هم بشاش بود و معلوم بود از وضعیت پیش اومده خوشحالن . اما اونا نمی دونستن من می خوام با این پول آزادی خودم رو بخر . مسلما این تصمیم به مذاقشون خوش نمی اومد . از صحرا به طرف عمارت خان حرکت کردیم تا برنده ها جوایزشون رو دریافت کنن. نسترن رو قبل" به خونه منتقل کرده بودن . خیلی دوست داشتم زود برم ببینم در چه حالیه . وقتی رسیدیم به عمارت اول از همه اجازه دیدن اون رو گرفتیم و رفتیم بالا سرش . بیدار بود ولی در حال استراحت . کنار بانو ایستادم خیلی مودبانه عرض ادب کردم . نسرین خانوم دوباره من رو به آغوش کشید و از من بابت نجات دردانه دخترش تشکر کرد . به طرف تخت نسترن رفتم. لبخندی زد و گفت : ممنونم آی پارا . اسمت همین بود نه ؟ گفتم : بله خان زاده . خوشحالم سالم و سلامت می بینمتون. گفت : تا عمر دارم مدیون توام و امیدوارم روزی بتونم جبران کنم . امکان داشت بمیرم یا دست کم فلج بشم . یه لحظه یاد آیناز افتادم . فکر کنم بانو هم یاد اون افتاد چون چهرش درهم شد . برای اینکه ذهن بانو رو عوض کنم گفتم : خواست خدا بود خان زاده . امیدوارم این خراش های جزئی هم زود التيام پیدا کنن و بعد با اجازه از نسرین خانوم ، اتاق رو ترک کردیم.مراسم اهدای جایزه برگزار شد و در کمال ناباوری پدر نسترن هم به من پنجاه سکه ی طلا داد. خیلی خوشحال بود . بعد از فوت خان بابا ، رنگ خوشی ندیده بودم . این اولین اتفاق خوب تو این مدت بود .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@zendegiasheghaneh
@tafakornab
🍃⇨﷽
🌷حکایت
❄️⇦ مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن.
❄️⇦ حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
❄️⇦ حضرت سلیمان به طوطی گفت: زندانی بودن تو به خاطر زبانت است. طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
🌤⇦ بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#درسنامه
رازهایت رابه۲کس بگو:
"خودت"و"خدایت"
درتنگنا به۲چیز تکیه کن
"صبر"و"نماز"
دردنیا مراقب ۲ چیزباش:
"پدر"و"مادر"
از ۲ چیزنترس که به دست خداست
"روزی"و"مرگ"
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
✨﷽✨
🌷داستان کوتاه
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است، به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد، این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:
« ابتدا در فاصله چهار متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله سه متری تکرار کن. بعد در فاصله دو متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.»
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود چهار متر است، بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: « عزیزم ، شام چی داریم؟ »
جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: « عزیزم شام چی داریم؟ » و همسرش گفت: « مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ »!
👈 شاید مشکل از خود ماست
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم❤️
قدرت کامیاب بخش خدا به یکایک ثانیههای امروزم برکت میدهد تا هم اکنون و همین جا به عالیترین ثمرات نیکو برسم.
خداوندا سپاسگزارم❣
#کانالانرژیمثبت💎
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
جواني با دوچرخه اش با پيرزني برخورد کرد
🌹🥀🌹🌹🥀🥀
و به جاي اينکه از او عذرخواهي کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
سپس راهش را کشيد و رفت!
پيرزن صدايش زد و گفت:
چيزي از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت:
زياد نگرد؛
مروت و مردانگي ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهي يافت...🥀🌹🥀🌹
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی
✅این کلیپ يک آرامش خاصی داره يه آهنگ قشنگ توی قشنگ ترین جاده ی دنیا
با فوروارد کردن این کلیپ، آرامش با دوستاتون تقسیم کنید☺️☝️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌱حکایت
روزی هارونالرشید به حمام بیرون رفت. سخن عجیبی از سلمانی حمام شنید. سلمانی با جرات وشهامتی که برای هارون تعجب آور بود گفت:
ای خلیفه ممکن است دخترتان را به ازدواج من درآورید؟
بار اول که خلیفه این سخن را از سلمانی شنید با خود گفت: این مردک بر اثر کار زیاد در حمام گرم ومرطوب عقل خودرا از دست داده هذیان میگوید.
اما این ماجرا چند بار دیگر تکرار شد.
تا اینکه خلیفه ازسلمانی به ستوه آمد وزیرش را به حضور طلبید وگفت: ای وزیر به نظر تو چرا سلمانی حمام این گونه جسور وبی پروا گشته است؟
وزیر دقایقی سر به زیر انداخت و گفت: فکر میکنم این سلمانی روی گنج ایستادهباشد، این بار وقتی به حمام رفتید جای خود را با او عوض کنید، اگر دوباره او جسارت کرد دستور بدهید گردنش را بزنند واگر نه دستور بدهید جای ایستادن قبلی اورا بکنند.
روز بعد هارون همراه نزدیکان خود به حمام رفت و در جای دیگری نشست.
سلمانی کارش را شروع کرد بدون آنکه سخن گذشته را تکرار کند. هارون دستور داد محل ایستادن قبلی اورا بکنند و در آنجا صندوقی پراز طلا وجواهر یافتند وهارون دریافت که سلمانی تقصیری نداشته است بلکه او روی گنج ایستاده بوده که با چنان غروری صحبت میکرده است
👤نظامی
📚مخزن الاسرار
📌کانال بهلول؛مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🍃برای بهبود زخم معده،رفع تپش قلب،رفع کم خونی،تقویت اعصاب،
هرروز صبح ناشتا وشب موقع خواب1قاشق عسل🍯 طبیعی را در1استکان آب جوشیده ولرم حل کرده ومیل کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
#ضرب_المثل
🌷حکایت
✨تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
✨صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
✨قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
✨قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
✨ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
✨قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
✨از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
#پنبه_دزد_دست_به_ریشش_میکشد .
💟← بہ ما بپیوندید💟
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🍃اگر در زندگی
نگاهت به داشته هایت باشد
بیشتر خواهی داشت
🦋اما اگر مدام به نداشتههایت فڪر ڪنے
هیچ وقت هیچ چیز
برایت کافی نخواهد بود
🍃خدایا شکرت
واسه داشته ها و نداشته هام
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#پست_ویژه_شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا...دراین شب جمعه
🤲شفای بیماران
🤲آمرزش گناهان
🤲رفع گرفتاری گرفتاران
🤲خانه دارشدن بی خانه ها
🤲وعاقبت بخیری جوان ها
را ازدرگاه لطفت تمناداریم
◾️▪️آمین یارب العالمین▪◼️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸🍃
🍃🌸الهی به امیدتو🌸🍃
همین که صبح هایم با نام
تو آغاز میشود
همین که خدایم هستی کافیست❤️
دلتون پر از یاد خدا❣
و روزتون سرشار از نگاه مهربونش💖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸برروی زمین و آسمان ها و کرات
در بین مناجات و تمام کلمات
زیبا تر از این دعا ندیده است کسی
بر خاتم انبیاء محمد مصطفی صلوات 🍃🌸
🌸اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌸وَعَجِّلفَرَجَهُــم
─┅─═इई 🌸🍃🌸ईइ═─┅─
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
🌼جمعه احوال عجيبی دارد
💐هر كس از عشق نصيبی دارد
🌼در دلم حس غريبي جاري است
💐و جهان منتظر بيداري است
🌼جمعه، با نام تو آغاز شود
💐يابن ياسين همه جا ساز شود
🌼جمعه يعني غزل ناب حضور
💐جمعه ميعاد گه سبز حضور
🌼جمعه هر ثانيه اش يكسال است
💐جمعه از دلهره مالامال است...
🌼ابر چشمان همه باراني است
💐عشق در مرحله پاياني است
🌼كاش اين مرحله هم سر مي شد
💐چشم ناقابل ما تر می شد...
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🌼تُـو را مَن چَشـم دَر راهَـم...❤️
💐گُـلِ نَرگـس 🍃🌼
🌼ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج💚
#جمعه_های_انتظار 😔
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جان 🌹
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_اربابم❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درمکتب_امام_ره👆
🍃 #نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh