eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ ﴿۷﴾ ✨همان كس كه تو را آفريد و اندام تو را ✨درست كرد و آنگاه تو را سامان بخشيد (۷) ✨فِي أَيِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ ﴿۸﴾ ✨و به هر صورتى كه خواست تو را تركيب كرد (۸) 📚 سوره مبارکه الإنفطار ✍آیات ٧تا ۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 📚معجزه امام رضا(ع) 💟⇦•ﯾﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﺍﯼ ﺣﺮﻡ ﺍﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ( ﻉ) ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺻﺤﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﻗﺎ . ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺟﻤﺶ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﻬﺎ ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﺒﻨﺪﻥ؟؟ ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻠﻤﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ . ✳️⇦•ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺮﻭﺍﺗﺸﻮ ﺍﺯﮔﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﻗﺎ . ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﺘﺮﺟﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ✴️⇦•ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺠﺎﯼ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻫﻤﺴﺮﺗﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﺗﻮﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻀﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺍﻗﺎﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﺎ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .. ↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#درسنامه دنبال دلتان برويد اما “عقلتان” را نیز با خود ببريد. هرگز عمق يک رودخانه را با هر دو پا آزمايش نکنيد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کوتاه در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود. مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب مي‌انداخت. روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد. قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت . پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد . همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ها را بياورد . پسرک خيلي خجالت مي‌کشيد و فکر کرد تا بهانه‌اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت . تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ! زن تاجر که با قاشق‌ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است. از آن‌ پس، وقتي‌ کسي‌ را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته‌ مي‌شود: ! @tafakornab @shamimrezvan
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان گُل های باغچه اش 🌺🍃 نفس می کشد ... بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند ؛ هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
اصلا حواسم نبود پسره سر و شکل چجوریه .یا مثلا تایماز چیکار کرد چه عکس العملی نشون داد . شاید هم اینا از قبل می دونستن و فقط من بودم که غافلگیر شدم . اما مطمئن بودم از خواستگاری کردن این آدم خوشحال نبودم این جریان مثل شمشیر دو لبه بود . بخصوص با تعریفات نسترن از افکاری که اینا داشتن . می دونستم انتخابم بین بد و بدتره. بین موندن تو این خانه ی جهل یا رفتن به اسكو و زندگی کنار کسی مثل بانو. از شبی که خونه ی خان خلوت شده بود و فقط چند نفر مهمون باقی مونده بود ، به هر کدوممون اتاق داده بودن . البته فکر کنم اتاق تایماز با پسر خان یکی از شهرهای اطراف قزوین یکی بود . در حالی که هر کدوم راهی اتاقمون شده بودیم ، بانو گفت : شانس در خونت رو زده آی پارا. خوب شد میرزا تقی خان اول ورودمون تو رو دختر خونده ی خودش معرفی کرد وگرنه اینا عمرا از تو خواستگاری می کردن . شاید با اسم محمد تقی خان تو هم قاطی آدمها شدی و بعد راهش رو کشید و رفت و فرصت نداد بتونم به جواب هر چند کوچیک بهش بدم تا اینقدر جیگرم آتیش نگیره. ډ اگه من خان زاده نبودم که خود تو هم من رو تا اینجا نمی آوردی . من خودم اصل و نسب دارم و بهش هم فخر می کنم . نمی خواد تو واسه ی من اصل و نسب بتراشی و اون رو چماق کنی بکوبی تو سرم . رفتم تو اتاق و در رو پشت سرم بستم و شروع کردم به باز کردن موهای بافته شدم . افکارم خیلی پریشان بود. اینکه نوه ی محمد علی خاطر خواه من شده بود ، اتفاق خوبی بود . شاید اگه عصر اینقدر از افکارشون و ذهنیات گنديده شون باخبر نمی شدم ، الان حالم بهتر بود . با این حرفهای بانو دستگیرم شد که موافقه با اینا وصلت کنم . پس حتما واسش به خیری داره . شایدم می خواد دکم کنه مزاحم پسر و شوهرش نشم . اگه می موندم و زن این پسر می شدم . دیگه از تحقیر خبری نبود. می شدم کسی که قبلا بودم . اما از طرف دیگه درس خوندن و معلم شدن که بزرگترین آرزوی زندگیم بود رو هم باید با خودم به گور می بردم . در ضمن با جواب منفی دادن به نوه ی محمد على خان خشم میرزا تقی خان و بانو رو می خواستند با این ازدواج خودشون رو به محمد علی خان نزدیک کنن رو هم باید به جون می خریدم . چه بسا از حرصشون بیشتر آزارم بدن و اصلا نخوان که من رو آزاد کنن یا حتی بزنن زیر قول اجازه ی درس خوندنم . با خودم فکر می کردم که آخه این چه مصیبتی بود گریبان من رو گرفت . اگه فردای روز مسابقه ما هم برمیگشتیم دیگه این بساط راه نیفتاده بود . اونقدر سرجام این دنده و اون شدم که بی خوابی کلافه ام کرد . هی به خودم می گفتم : خوب آی پارا فردا چی می خوای بگی؟ ولی هیچ جوابی براش نداشتم. هر جور که فکر می کردم و تصمیم می گرفتم ، به ضرری توش بود. خوابم نمی اومد. سردرگم و کلافه بودم که صدای تقی رو که به در خورد و شنیدم. اول فکر کردم اشتباه کردم ولی وقتی تکرار شد فهمیدم درسته . رفتم پشت در و گفتم : بله ؟ تایماز بود . گفت : آی پارا در رو باز کن باید باهات حرف بزنم . شاخ در آوردم . این پسر این وقت شب اینجا پشت در اتاق من چیکار داشت؟چه حرفی می تونست با من داشته باشه ؟ اونم الان. به لحظه خوف ورم داشت نکنه نیت بدی داشته باشه . گفتم : چه حرفی دارین خان زاده ؟ چرا واسه صبح نمی ذارین؟ صدای تایماز بلند شد : آی پارا زود باش در رو باز کن الان یکی می یاد فکر می کنه من اینجا دارم چیکار می کنم . حرفم واجبه . صبح دیره. توکل کردم به خدا و لچکم رو هول هولکی انداختم رو سرم و تشکم رو هم تا کردم که مثل جنازه وسط اتاق نباشه و کلید رو چرخوندم. تایماز سريع اومد تو و در رو قفل کرد. از حال و هواش ترسیدم . این وقت شب ، این طور مضطرب ، اونم تو اتاق من ، خوب ترسناک بود . چراغ نفتی رو روشن کردم و شعله اش رو پایین آوردم و خودم رو جمع کردم ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فلفل دلمه عوارض شیمیایی داروها را ازبین میبردوکودک راآرام میکند. فلفل دلمه زردخوراک تقویت چشم وضدآرتروز وبیماریهای التهابی است. فلفل دلمه منبع ویتامینC واشتهاآورست! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃 در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید! درود بفرستیم به همه معلم هایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می كارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را @tafakornab @shamimrezvan
139.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برایت چه بخواهم ز خدا بهتر از اینكه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد عشق محتاج نگاهت باشد خلق لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد که همین نزدیکیست شبتون منور ب نور خدایی💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
836.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃بِسـمِ اللهِ الرَّحمـن الرَّحیـم🍃 🌸صبـح را بـا شڪر گذاری ⚘بـا یک لبخنـد 🌸و آرامـش خیـال ⚘و قلبـی سرشـار از قـدردانی 🌸از خـدای رحمـان شـروع می‌کنیم 🌸خـدای عـزیـز و مهـربـان ⚘تـو را بخاطر همهٔ نعمـت‌های 🌸بیکـرانت شڪر می‌کنیـم ⚘ الهـی بـه امیـد تـو ⚘ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
783.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽🌸﷽🌸﷽ 🌸﷽🌸﷽ ﷽🌸﷽ 🌸﷽ ﷽ چہارشنبہ‌تون پُر برڪت با صلـوات بـر حضـرت محمـد ﷺ و خـانـدان مطهـرش 🌸اَللّهُـمَّ ✨🌸صَـلِّ ⚘✨🌸عَلَـی ✨⚘✨🌸مُحَمَّـدٍ ✨✨⚘✨🌸وَ آلِ ✨✨✨⚘✨🌸 مُحَمَّـدٍ ✨✨⚘✨🌸وَ عَجِّـلْ ✨⚘✨🌸فَرَجَهُـمْ ⚘✨🌸وَ اَهْلِـکْ ✨🌸اَعْدَائَهُـمْ 🌸اَجْمَعِیـن ﷽ 🌸﷽ ﷽🌸﷽ 🌸﷽🌸﷽ ﷽🌸﷽🌸﷽ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh