هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#اگردست_به_هم_بدهیم_وجوانهارامومن_متقی۰۰۰☝️
#ذکرروز👆
🌸ذكر روز پنجشنبه
🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين
💥معبودي جز خدا نيست
💥پادشاه برحق آشكار
➖➖➖➖➖➖
#سوره_درمانے
💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ
نیت ڪسب مال وثروت بخواند و سپس《سوره یاسین》بخواندواین
عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است
📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💟 #پیام_سلامتی #آیا_میدانید
✴️•⇦ غذاهای سرد پوڪی استخوان می آورد❗️
📝•⇦ می توان کلسیم لبنیات که طبعی سرد دارند را از انجیر و بادام درختی وگردو که گرم هستند کاملا تامین کرد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
در این پنجشنبه
ماه محرم یادی کنیم از همه
اموات و درگذشتگان با نثار
شاخه گلی وصلوات و فاتحه ای...
باشد تا روحشون قرین
رحمت و آرامش الهی گردد ...🌹
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ
وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ
مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم
بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ
غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ
شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸پنجشنبه تون بی نظیر
🍃🌸دوستان خوبم
🍃🌸الهی
🍃🌸یه روزخوب
🍃🌸یه روزعالی
🍃🌸یه روزموفق
🍃🌸یه روزپربرکت و
🍃🌸یه روز پراز بهترین ها
🍃🌸را پیش رو داشته باشید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست و هفتم✍ بخش دوم
🌹چراغ رو خاموش کردیم ولی تورج هنوز حرف می زد که یک دفعه در باز شد و علیرضا خان اومد تو …. و چراغ رو روشن کرد …. یک نگاهی به ما کرد و با تعجب گفت : کی به شماها گفته پیش زن من بخوابین این جا چیکار می کنین؟ چرا فرماندهی رو اشغال کردین زود ..جای منو خالی کنین که من باید پیش زنم بخوابم یالا …
تورج بلند شد که زود از اتاق بره ولی علیرضا خان دستش رو گرفت و گفت : خوب گردن کلفتی می کنی یادت باشه …
تورج گفت : در مقابل شما گردن ما از مو هم باریک تره بابا … و رفت بیرون ما هم دنبال اون شب به خیر گفتیم و رفتیم بالا …….
🌹دو روز بعد نزدیک ظهر من تو آشپزخونه داشتم به مرضیه خانم کمک می کردم که تورج از بیرون اومد سلام کرد و یک لیوان آب خورد و گفت رویا میای با من بعد از ظهر بریم بیرون می خوام باهات حرف بزنم …. پرسیدم چیزی شده ؟ گفت : حالا تو بیا بهت میگم …میای؟ گفتم باشه چه ساعتی ؟ گفت هر وقت تو بگی … گفتم نه بگو من کاری ندارم هر وقت بگی حاضر میشم … باشه هر وقت از خواب بیدار شدی بزن به درِ اتاقم حاضر میشم میریم.
گفتم : نه ، ساعت پنج خوبه گفت باشه منم حاضر میشم ….
🌹عمه که اومد بهش گفتم می دونی تورج چش شده ؟ یک کم بهم ریخته شده و به من گفت
می خواد با من حرف بزنه … می خواد باهاش برم بیرون صحبت کنیم …..
عمه لبخند معنی داری زد و گفت :نمی دونم والله از تورج هر چی بگی بر میاد لابد حرف مهمی می خواد بزنه که می خواد تو رو ببره بیرون …. پرسیدم واقعا ؟ یعنی چی می خواد بگه؟
گفت : حالا برو معلوم میشه …….
ساعت پنج قبل از اینکه ایرج بیاد من حاضر شدم تا با تورج برم بیرون دنبالش گشتم نبود تا دیدم از جلوی ساختمون بوق می زنه ….
با سرعت از خونه خارج شدیم و پیچید تو خیابون پهلوی و رفت بطرف بالا بدون اینکه حرفی بزنه می رفت ….
🌹ازش پرسیدم : خوب چرا ساکتی ؟ چی می خواستی بگی ؟
گفت من این طوری نمی تونم بگم باید مقدمه چینی کنم ، پس صبر کن می برمت یک جایی که تا حالا نرفتی بعد بهت یک چیزی میدم بخوری که تا حالا نخوردی و بهت یک چیزی میگم که تا حالا نشنیدی !!!! ولی قول نمی دم خوشحال بشی …. نمی دونم شایدم دوست داشته باشی که من امیدوارم این طور باشه …خوب حالا صبر کن تا برسیم …..
چند دقیقه بعد کنار یک کافه تریا نگه داشت چراغ های کم نوری داشت و بیشتر جوون ها دو تا دوتا روبروی هم نشسته بودن و بهم نگاه می کردن رفتیم تو. فضای رومانتیک و شاعرانه ای داشت .. دو نفر صندلی های ما رو کشیدن تا ما بشینیم یک نفر منو داد … و یک نفر دیگه سرویس گذاشت…. گفتم : حالا تو چی می خوای بگی که منو آوردی اینجا ؟ گفت : نه همین حرف رو چند روز پیش تو اتاقت می خواستم بزنم از اون روز هر وقت خواستم بگم یکی موی دماغ شد فکر کردم بیام بیرون بعد گفتم بیارمت اینجا تا اینجا رو ببینی من با دوستام اغلب میام…..
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🖤امام سجاد (ع):
💚هر که مؤمنى را بپوشاند،
خـــــداوند به او از جامه هاى سبز
بهـشتــــــى بپوشاند....
💎امام سجّاد عليه السلام:
💚انسان بزرگوار به بخشش خود مى بالد،
🖤و انسان پست به دارايى خويش مى نازد
إنّ الكريمَ يَبتَهِجُ بفَضلِهِ، و اللَّئيمَ يَفتَخِرُ بمُلكِهِ
📚الدّرة الباهرة صفحه 27
در سراسر دنیا افراد ثروتمند زیادی هستند که ثروت بالایی دارند اما یه دست لباس ساده میپوشن و هیچ جا پول شونو به رخ کسی نمیکشند!
اما افراد نوکیسه، رفتارهای کودکانه ی خنده داری دارند و با استفاده از رسانه ها و مخصوصا فضای مجازی می خواهند بگویند:
ببینید من چه ساعتی دارم…
ببینید من چه ماشینی سوار میشم…
ببینید من چه لباسایی میپوشم…
این عقده ای بازی ها فقط به خاطر پَست و حقیر بودن این افراد است و از آن طرف انسان های بزرگوار با هر سطح مالی تلاش می کنند برای افراد محروم و نیازمند و مستحق قدم های مثبتی بردارند...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆♨️حکم الفاظی مثل کلب الرقیه ، کلب الحسین و ... در عزاداری چیست؟
#احکام_شرعی
#احکام_عزاداری
➖➖➖➖➖➖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست؟ و هفتم ✍ بخش سوم
🌹پرسیدم : با دوست دختر ؟ گفت هم دختر هم پسر با بچه های دانشگاه میایم یک چیزی می خوریم و استراحتی می کنیم ….
چی می خوری ؟ می خوای خودم انتخاب کنم ؟ گفتم آره اون چیزی که گفتی تا حالا نخوردم رو بگو بیاره …. خوب شروع کن ببینم چی می خوای بگی که اینقدر مهمه ….
تورج اول سفارش داد و بعد روبروی من نشست و ساکت شد احساس کردم یک کم بلاتکلیفه پرسیدم مسئله ی مهمی باید باشه که تو این طوری می کنی ؟
🌹گفت راستش آره ….هر چی فکر کردم دیدم باید به تو اول بگم …(یک کم جا بجا شد مثل اینکه نمی دونست از کجا شروع کنه ) یک دفعه یاد حرف مینا افتادم اون می گفت تورج تو رو دوست داره و این برای من خیلی بد بود یک آن می خواستم از اونجا فرار کنم تا چیزی که ممکنه اون به من بگه رو نشنوم …… ادامه داد ببین … راستش نمی دونم از کجا شروع کنم …. میشه اول یک کم درد دل کنم بعد بگم …..
🌹گفتم : آره خوب اگر دوست داری منم خیلی مایلم گوش کنم ….(ولی دست و پام داشت می لرزید با خودم گفتم اگر احساس کردم می خواد چنین چیزی رو به من بگه زیر بار نمی رم و نمی زارم حرفشو تموم کنه) ……. خوب حتما تا حالا فهمیدی که من الکی خوشم؛؛ خودمو سر گرم می کنم… تنها کسی که روش حساب می کنم در واقع ایرج اون همه ی زندگی منه اگر بگه بمیر میمیرم … خوب بقیه رو هم دوست دارم ولی از هر کدوم یک جوری دلخورم مخصوصا از بابام خودت دیگه فهمیدی نمی خوام وارد اون بحث بشم من آرزو داشتم که خلبان بشم نگذاشتن نقاشی کشیدم مسخره کردن دانشگاه قبول شدم رشته ی منو نپسندیدن …. ولی حالا می خوام زندگیمو خودم اتنخاب کنم … دیگه نمی زارم کسی سد راهم بشه باید به آرزوم برسم …….. من گوش می کردم و هنوز نمی دونستم اون می خواد چی بگه!
🌹گفتم : خوب آرزوت چیه ؟ گفت : اگر بدونی چیکار کردم؟ توی خونه بمب منفجر میشه تو باید کمکم کنی اگر نه از پسش بر نمیام ….
من توی بهمن ماه رفتم و اسممو برای دانشگاه خلبانی یعنی افسری نوشتم امتحان دادم و قبول شدم از آخر این ماه میرم آموزشی و لباس می پوشم اگر بابا و مامانم یا حتی ایرج بفهمن غوغا راه منیدازن …. می خوام پشتم باشی … بعد دستشو گذاشت روی سینه شو گفت آخیش گفتم بالاخره …..
منم همین کارو کردم و گفتم آخیش بالاخره گفتی تورج به خدا جون به لبم کردی هزار تا فکر کردم باور کن خیلی تحمل کردم که بهت چیزی نگفتم این که چیز مهمی نبود …..
گفت : تو نمی دونی علیرضا خان اگر بفهمه نمی زاره که برم برای همین مخفی کردم باید تا روز آخر که من میرم کسی ندونه وگرنه همه چیز خراب میشه …. پرسیدم چرا به ایرج نمیگی … گفت : بَه اون از بابا بد تره …اگر اون موافقت کنه ایرج نمی کنه هر وقت گفتم عصبانی شده و گفته اسمشو نیار … اصلا نمی زاره در موردش حرف بزنم …..
🌹گفتم : من حالا باید چیکار کنم ؟ گفت : اول باید سه شب دیگه تو رفتن به من کمک کنی دوم بعد از اینکه رفتم ایرج رو راضی کنی اون به حرف تو گوش میده من بهتون خبر میدم کجام و چیکار می کنم …
گفتم : یک چیزی بهت بگم ؟ بیا باهاشون رو راست باش این طوری نرو من بهت کمک می کنم ولی تو راستی ….. اگر من تو پنهون کاری کمکت کنم بقیه دیگه روی من حساب نمی کنن تو که اینو نمی خوای … بزار من بهشون بگم باور کن کاری می کنم جلوی تو رو نگیرن توام به آرزوت برسی ولی با اینکه اون طوری ناراحت شون کنی مخالفم … تورج خواهش می کنم برای رسیدن به خواسته هات از روی کسی رد نشو موفق نمیشی رو راست باش…….
🌹اون موقع ها که حق داشتن با تو مخالفت کنن تو هنوز بچه بودی ولی الان برای خودت مردی هستی کسی حق نداره جلوی تو رو بگیره خودت این حق رو برای خودت قائل باش … الان بیست و چهار سالته داری میری تو بیست و پنج سال یعنی چی؟ مثل پسر بچه ها رفتار کنی؟ من نمی فهمم برو مرد و مردونه وایسا بگو با اجازه ی شما می خوام این کارو بکنم یعنی باید اجازه بدین …….
گفت : می ترسم دعوا بشه …گفتم اگر می خواد بشه بزار در حضور خودت بشه فرار نکن اونوقت همیشه خودت ناراحت می مونی بیا با هم راضی شون می کنیم ….
🌹بزار اول من حرف بزنم آماده بشن بعد تو بگو مطمئن باش هر چی بشه از اینکه بی خبر بزاری و بری بهتره اون جوری هیچوقت قبول نمی کنن و همیشه ناراحتی برای همه باقی میمونه …. رفت تو فکر و گفت :آخه تو نمی دونی وقتی بابام عصبانی میشه چقدر خطر ناک میشه حتی ممکنه اون وسط تو رو هم بزنه ….. گفتم نه انشالله این طوری نمیشه اونوقت به من و تو مجوز میده که یواشکی این کارو بکنیم ولی مطمئن باش اونم آدم عاقلیه با فرهنگه اگر از راه درست وارد بشی اونوقت همه جوره حق با توس ……
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ
✨مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ
✨يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا
✨إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ
✨إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۳۵﴾
✨پس همان گونه كه پيامبران نستوه
✨صبر كردند صبر كن و براى آنان
✨شتابزدگى به خرج مده روزى كه
✨آنچه را وعده داده مى شوند بنگرند
✨گويى كه آنان جز ساعتى از روز را
✨در دنيا نمانده اند اين ابلاغى است
✨پس آيا جز مردم نافرمان
✨هلاكت خواهند يافت (۳۵)
📚سوره مبارکه الأحقاف
✍آیه ۳۵
#صبرحضرت_زینب_س
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
گاهی هم نیاز است🌸
به جای خواندن هزاران کتاب
و نقد و بررسی دیگران،🌸
لحظهای خود را بخوانیم
و مرور کنیم🌸
#تلنگر
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسنامه
باهردستی در زندگی ببخشید
باهمان دست هم خواهیدگرفت
چنانچه مثبت باشید
بازتاب کاینات مثبت
وچنانچه منفی باشیدبازتاب
کاینات منفی خواهدبود.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
☕️💗☕️
دو فنجان مكث و
یڪ لحظہ سكوت
بہ احترام نام قشنگ دوست
آنان كہ ز ما دور
ولی در دل و جانند
بسیار گرامیتر از آنند كہ بدانند
🌸عـصـرتــون بـخـیـر🌸
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔰 خواص عرق بیدمشک 🔰
✏️مقوی قلب و اعصاب و معده
آرام بخش، خونساز قوی، ملین
ضد اضطراب وافسردگی
مفید جهت سردردهای ناشی
از بیماری های معده
رفع تپش قلب📚
#عرقیات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌺 #حق_زبان
🌷امام سجاد(ع) فرمودند:
🌷🍃اما حق زبانت بر تو آنست که از فحشا و منکرات دورش نگهداری و به گفتن کلمات خوب و نافع عادتش دهی و وادارش کنی که با ادب و خوب سخن گوید و از زیاد گفتن و بیخود چرخیدن در دهان منعش نمایی تا سکوت را رعایت کند مگر در جایی که نیاز به تکلم باشد و نفعی برای دنیا و آخرت داشته باشد
🌷🍃و نگذاری سخنی که فایده و نفعی ندارد و جز ضرر و زیان حاصلی در آن متصور نیست؛ از دهان تو خارج شود بعد از آنکه عقل و نقل بر مضر بودن و بد بودن آن دلالت دارد؛ زیرا که زینت عاقل به عقلش در خوبی گفتار و درست سخن گفتن است و حول و قوهای نیست مگر به حول و قوه خداوند بزرگ.
📚منبع: رساله حقوق امام سجاد(ع)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹 #السلامعلیڪ_یا_اباعبدالله🍃
بےقرارم یـا امام المُنتظـر
التفـاتے بر منِ بےتاب ڪن
یڪ #شب_جمعہ مرا هم زائر
مرقد #شش_گوشۂ #ارباب ڪن
#دلم_براے_حرمٺ_پرمیزنہ
#شب_زیارتے_ارباب
#شبتون_حسینی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
شوهرم شیفته روابطمون شده
کلی سیاست زناشویی یادگرفتم😍
خیلی هم جذاب شدم👌
روابطم با فرزندم عااالی شده 👪
هر دومون عضو این کانال شدیم💑
شمام عضو بشین🏃🏃♀
همه روفقط مدیون این کانال هستم
اینجاس👇👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و او عــشــ🌼ـق را آفرید
و زندگی آغـاز شد
پس با نامش شروع میکنم
امروزم را
تابپیچد عطر عاشقی
درهوای زندگیام
🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌻
🍃الهی به امیدتو🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼آدینه تون
معطر به عطر خوش صلوات🌼🍃
🍃🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌼
🌼 🍃
🌼 🍃 🌼
🌼 🍃 🌼 🍃 🌼
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم
🌼کی شود در
ندبه های جمعه پیدایت کنم
🌼گوشه ای تنها
نشینم تا تماشایت کنم
🌼می نویسم روی
هر گل نام زیبای تو را
🌼تا که شاید
این روزجمعه ملاقاتت کنم
🌼السلام علیک یاصاحب الزمان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_اربابم
▪️یا حسین ع 💚
اول صبح به سمت حرمت روکردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب
السلام عليك يا اباعبدالله الحسین
#روزتون_حسینی🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️
#آیاگمان_کردیدکه_شمارابیهوده_آفریده_ایم
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه ٢١ شهریور ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۵.١٩
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴۴
🌝اذان ظهر: ١٣.٠١
🌑غروب آفتاب: ١٩.١٧
🌖اذان مغرب: ١٩.٣۵
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٨
#حمله_تروریستی_به_برج_دو_قلوی_مرکز_تجارت_جهانی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
اللهم صل علی محمدوال محمد...
ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه...
نماز روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🌺ذکر روزجمعه،100مرتبه
🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد
وعجل فرجهم🍃
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
#خواص_نان_سنگک
✴️سرشار از↯↯
⚜آهن
⚜روی
⚜منیزیم
⚜وکلسیم است
🔸وتنها نانیست که تمام این مواد را دارد، اگر نانی این مواد را نداشته باشد باعث دیابت چاقی وسرطان میشود
♡• ♡ •♡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبح آدینه اتون بخیر
زندگےانشایےاست
که خودمان مینویسیم
موضوع انشاء خدا را
وچه زیبا میشود
مقدمه اش عشق او
وانتهایش نگاه او باشد
روزتان پراز نگاه خدا❤️🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من"بر اساس داستان واقعی
#قسمت_بیست و هفتم ✍ بخش چهارم
🌹خیلی باهاش حرف زدم تا راضی شد ، ولی هنوز تردید داشت و منم می ترسیدم واقعا کاری بشه که اون نتونه به آرزوش برسه در عین حال
نمی خواستم در کار بدی که می کنه شریک باشم ……
تورج اصرار داشت که بریم شام بخوریم ولی اون بستنی مخصوصی که برای من آورده بودن برای من کافی بود و دیگه اشتها نداشتم ….
تازه بهش گفتم بریم شاید همین امشب موضوع رو گفتیم ولی خواهش می کنم تا من شروع نکردم تو حرف نزن …..
احساس من نسبت به تورج جور دیگه ای شد صورت دیگه ای از اونو دیدم مصمم و به فکر آینده بدون شوخی و لودگی فکر نمی کردم اون هرگز به فکر چیزی باشه …..
وقتی رسیدیم خونه همه تو حال بودن و من ایرج رو دیدم که اصلا حالش خوب نبود و شاید با من قهر هم بود ، با تندی از تورج پرسید تا حالا کجا بودی ؟
تورج گفت : چی شده مگه داداش حرف می زدیم با هم …. برا چی دلواپس شدی ؟ جوابشو نداد و رفت نشست عمه گفت : خیلی دیر کردین آخه ما فکر کردیم نکنه اتفاقی براتون افتاده باشه … ایرج بازم با تندی گفت : بشین …بشین اینجا بگو چی شده که به رویا می خواستی بگی ؟ هر چی می خواستی بگی الان جلوی همه بگو ….
تورج یک نگاهی به من کرد و گفت : آخه چیز مهمی نبود که ……
بازم ایرج با همون لحن گفت : مهم بود یا نبود بشین بگو ما باید بدونیم …. راستش منم از ایرج ترسیده بودم ولی نمی خواستم مثل آدمهای گناه کار باهام رفتار بشه و متوجه شده بودم که برای همه سوء تفاهم پیش اومده و من می دیدم که طور دیگه ای به من نگاه می کنن …….. آب دهنم رو قورت دادم و با چشم به تورج اشاره کردم …. و گفتم : آره تورج می خواست یک چیزی به شما ها بگه که می ترسید باعث ناراحتی بشه پس می خواست با یکی در میون بزاره تا تصمیم بگیره چطوری عنوانش کنه این بود که رفتیم بیرون و با هم حرف زدیم مسئله فقط مربوط به خودشه و فقط می خواست با من مشورت کنه …..
این حرفا رو به خاطر ایرج گفتم و بالافاصله احساس کردم که ایرج تغییر حالت داد و پرسید خوب مگه ما غربیه ایم بگو ما که بد خواه تو نیستیم ….. علیرضا خان که تا حالا وا نمود می کرد ، تلویزیون نگاه می کنه … پرسید : کار بدی کردی ؟ گندی بالا آوردی ؟
تورج اومد حرف بزنه من بهش اشاره کردم الان چیزی نگو …. من به جای اون گفتم : راستش منم اول همین فکر شما رو کردم ولی وقتی بهم گفت نظرم نسبت بهش عوض شد فهمیدم که بر خلاف چیزی که نشون میده …خیلی به آینده و زندگیش اهمیت میده …..فقط می ترسه شما باهاش مخالفت کنین ….
خودش با صدای بلند گفت: آقا می خوام برم خلبانی….دانشکده ی افسری قبول شدم …
#ادامه_دارد
@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
○°●○°•°°○°●°○