eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می ڪنم در این شب پاییزی 🌙 زیر این سقف بلند⭐️ روے دامان زمین✨ هر ڪجا خسته و پر غصه شدے✨ دستی از غیب به دادت برسد✨ و چه زیباست ڪـه آن✨ دستِ رحمتِ خدا باشد وبس✨ با آرزوی بهترینها برای شما خوبان شب پاییزی تون آرام🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜خدایا به تو توکل می‌کنم و حس داشتنت ☂پناهگاهی می‌شود همیشگی در اوج سختی‌هایم 💜روزهایم را با رحمتت به خیر بگردان.. ☂بنام خدایی که تسکین دهنده 💜دردها وآرامش دهنده قلبهاست ☂بسم الله الرحمن الرحیم 💜الهی به امیـد تــ🌹ــو ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع روز با صلوات برمحمد و آل محمد 💜🍃مرحوم دولابی 🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مَنْ صَلَّى عَلَيَّ مَرَّةً لَا يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَعْصِيَةِ ذَرَّةٌ . 🔸هر کس بار بر من بفرستد، ذرّه‌ای برای او باقی نمی‌ماند. . 🔹اگر صلوات را با اشاره و با از ته بفرستی، تا هفت بالا می‌رود، ولی اگر فقط از نظر صدای ظاهری بلند صلوات بفرستی، چندان بالا نمی‌رود💜🍃 . 📙مصباح الهدی 273 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ 💚 💝 آقا سلام میدهـم از جان و دل بہ تو ... تا اینڪہ بشنوم "و علیڪ السلام" را 💚"السلام علیڪ یا بقیة الله"💚 ❣ اللّٰھـُم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج ❣ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋ واجب شده صبـح‌ها کمی دربزنم قدری به هوای ‌حرمتـ پـ🕊ـربزنم لازم شده درفراق شش ‌گوشه‌تان دیوانه‌ شوم به سیم ‌آخر بزنم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٧ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.٣۴ ☀️طلوع آفتاب: ٠۵.۵٧ 🌝اذان ظهر: ١١.۵۵ 🌑غروب آفتاب: ١٧.۵٢ 🌖اذان مغرب: ١٨.١٠ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.١٣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یــا قـاضی الحاجـات... دوشنبـــه... صدمرتبه... 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍯صبحانه ی عالی برای افزایش حافظه !🤓 ▫️یکی از بهترین مواد طبیعی برای افزایش حافظه و تمرکز، ترکیب عسل و گردوست + همچنین این ترکیب برای از بین بردن غم و رکود روحی نیز بسیار مناسب است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه 7 مهرمـاهتون بخیر🌹 🌼هــــر روز آغـــــاز 🌸یک تغییر و شروع 🌺یک هیجـان اسـت 🌼خــدایا دریـچـه‌ ی 🌸شــادی بـی پـایـان 🌺خوشبختی ، سلامتی 🌼و روزی پر برکت را 🌸به روی همه باز کن 🌺الهی آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش دوم 🌸ایرج زد زیر خنده اونم یک نگاهی به ایرج کرد و گفت : شوخی کردن ؟ تورج گفت نه چرا شوخی کنم … عمه گفت تورج جان زودتر بخورین جمع کنیم رویا مریضه بره بخوابه ….. شهره به روی خودش نیاورد و از ایرج پرسید : شما مشغول چه کاری هستین ؟ به جای اون تورج گفت : ایشون بیکارن مال بابا رو می خوره راه میره …. و نگاه کرد به ایرج و گفت ناراحت نشو داداش بیکار و بی عار راه میری خوب چی بگیم الکی بگیم مهندسی؟ …. 🌸 ایشون درسشم تموم نکرده …. شهره با صدای بلند خندید و گفت : شوخی می کنی راننده تون گفت که چیکار می کنین …. تورج تو چشمش ذل زد که پس چرا پرسیدین ؟ همون طور که با عشوه می خندید گفت : هیچی برای اینکه حرفی زده باشیم …… 🌸من از محیط گرم خوشم میاد دوست ندارم آدما با هم سرد رفتار کنن ما تو خونمون سر شام و نهار همش می خندیم …… تورج پرسید : میشه بگین به چی می خندین حتما دست پخت مامان تون بده یا ته دیگ رو سوزونده شمام خندتون می گیره اگر نه که شام و نهار خنده نداره…. شهره نمی دونست تورج جدی میگه یا شوخی می کنه …. ولی خندید و گفت : 🌸 فکر کنم شما خیلی بامزه و شوخی …… و بعد برگشت به ایرج گفت : شما چرا حرف نمی زنی الهی بمیرم حتما خسته هستین ….. دیگه صبرم تموم شد اون کاملا بطور واضحی نظرش ایرج رو گرفته بود و بطور احمقانه ای خودشو رسوا کرد ….. توی فرصتی که اون محو ایرج بود به عمه اشاره کردم ترتیبشو بده …. عمه گفت : تورج به اسماعیل بگو خانم رو برسونه …. ما کار داریم بیکار که نیستیم پاشو…. 🌸تورج بلند شدو زنگ اسماعیل رو زد …… شهره گفت نه امکان نداره خودم میرم … با اجازه دست شما درد نکنه خیلی مزاحم شدم … ولی بابام اجازه نمی ده با راننده برم خونه …. تورج پرسید : پدر گرامی به ایرج اعتماد داره ؟ گفت : البته ولی این طوری راضی نیستم بد میشه آخه نمی خوام باعث درد سر بشم … 🌸تورج گفت : نه چه مزاحمتی ایرج بیکاره ….. عمه پرید وسط حرفش و گفت : نه خیر اگر پدرتون به راننده ی ما اعتماد نداره با هر چی می خواین برین به سلامت …. و با تحکم به ما گفت شما ها بشینین من بدرقه شون می کنم بفرمایید …… شهره با همه ی پررویی متوجه شد که هوا پسه خدا حافظی کرد باز چند تا ماچ منو کرد و رفت…. 🌸با اینکه اونشب ایرج هیچ کاری نکرد که من ناراحت بشم ولی از اون همه نگاهی که شهره به اون می کرد خوشم نیومده بود وقتی رفت … تورج گفت این دیگه کی بود دیوانه اس … چجوری رشته ی به این خوبی قبول شده ….. عمه اونو سپرد دست اسماعیل و برگشت …. همین طور با خودش حرف می زد دختره ی عوضی بی شعور اومدی اینجا که ما تو رو برسونیم اون عمدا این کارو کرده بود …. 🌸یک دفعه من فریاد زدم اون که روزه نبود من اومدم پایین داشت چایی می خورد به من گفت روزه ام ای بابا من چقدر ساده ام … تورج گفت تازه فهمیدی ؟ باید بریم خود شناسی رو از این دختره یاد بگیریم ….. پر از اعتماد به نفس بود …. به خدا برای دست انداختن خوب بود کلی می خندیدم و حال و هوامون عوض می شد گفتم نه‌ تورو خدا دیگه نه مثل کابوس بود  ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ @tafakornab @shamimrezvan
🔸 : ‌ 🌹همانا بهترین نیکی ها، اخلاق نیکوست.🌱 ‌ 📚وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۵ ‌〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔅 : 🔸 يابْنَ آدَمَ تَفَكَّرْ وَقُلْ اَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيا وَاَرْبابُهَا الَّذينَ عَمَرُوا وَاحْتَفَرُوا أَنْهارَها وَغَرَسُوا أَشْجارَها وَمَدَنُوا مَدائِنَها، فارَقُوها وَهُمْ كارِهُونَ. 🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند. 📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29.➿〰 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش سوم 🌺من هی از این فرار می کنم ایرج بهش شماره تلفن میده…. عمه آدرس میده ……. تورج دستشو زد بهم که باریکلا داداش ایرج؛ شماره تلفن میدی؟ بَه بَه آفرین چه تیکه ای هم پیدا کردی فکر کنم سر یک هفته مامان یک دونه مو به سرش نمی زاره اونم یکی یکی می کَنه …. ایرج گفت : واقعا با خودش چی فکر کرده من به خاطر رویا بهش احترام گذاشتم احمق خیلی بی شعور بود ……. 🌺تورج گفت فکر کنین اون که رویا بود ما اونجوری زدیمش حالا ببین با این چیکار می کنیم فکر کنم مامان جونشو بابا جونش هر تیکه شو از یک جای تهرون پیدا کنن و کلی سر نهار و شام بخندن. اونشب دوباره همه دیدیم که تورج دوباره شوخی می کنه و ما تونستیم یک بار دیگه عادی با هم حرف بزنیم و این خیلی برای همه ی ما ارزش داشت…… که باعث شد یخ ما باز بشه…. 🌺شنبه صبح همه رفتن سر کارشون و تورج هم برگشت به دانشکده … شهره دم در منتظر من بود دیگه مطمئن شدم که منظور اون چیه …. برای همین تصمیم گرفتم باهاش رابطه ای بر قرار نکنم با هم رفتیم کلاس اون هی حرف می زد و من ازش فرار می کردم …اصلا به حرفاش گوش نمی دادم…. مخصوصا از اینکه می دونستم برای ایرج نقشه کشیده ازش بدم میومد ….. یک دفعه بین حرفاش توجه ام جلب شد و گوش کردم دیدم واقعا داره از اینکه از ایرج خوشش اومده حرف می زنه …. 🌺می گفت : من تا حالا آدمی به با شخصیتی اون ندیدم تو رو خدا …. پرسیدم چی رو تو رو خدا ؟ گفت مگه گوش نمی کردی …یک کاری بکن با هم بریم بیرون و بیشتر با هم آشنا بشیم خوب ما دوستیم تو این کارو می تونی بکنی من خیلی ازش خوشم اومده می دونی وقتی آدم عاشق میشه خیلی کاراش دست خودش نیست …. یک دفعه زبونم به حلقم چسبید دیگه این بار نزدیک بود کاری که به ایرج گفته بودم انجام بدم و گیسشو بگیرم و تا اونجا که ممکن بود بکشم …. 🌺از حرص دندونامو بهم فشار دادم … و با همون لحن گفتم : مگه نمی دونی ایرج عاشق یکی دیگه اس تقریبا نامزدن بزودی هم ازدواج می کنن …. یک کم رفت تو هم و گفت تو رو خدا فقط یک بار باهاش برم بیرون اونم نامزدشو ول می کنه هنوز که عروسی نکرده …. خواهش می کنم ….گفتم نمیشه دیگه حرفشو نزن ایرج پسر نجیبه با هر کس بیرون نمی ره ….. 🌺گفت : حالا تو بهش بگو اونم از من خوشش اومده خودم از نگاهش فهمیدم تو فقط بهش بگو ….. اینو که گفت شک کردم با خودم گفتم خوب اگر اون کاری نکرده باشه که این به خودش اجازه نمی ده این حرفا رو بزنه … در حالیکه از عصبانیت خونم به جوش اومده بود گفتم باشه من بهش می گم اگر گفت نه دیگه برو دنبال کارت ……اون خوشحال و من مثل احمق ها تا ساعت آخر به خودم جوشیدم و حرص خوردم بعد از اعظم این دومین نفری بود که اینقدر ازش منتفر شده بودم ….. 🌺تمام مدت فکر می کردم به ایرج بگم یا نه با خودم گفتم می تونم این طوری امتحانش کنم بعد فکر کردم آخه برای چی ؟ رویا خجالت بکش تو همچین آدمی نبودی کلک نزن روح و جسم خودتو به خاطر اون آدم خراب نکن …….. بعد فکر کردم اصلا به روی خودم نیارم تا ببینم چی میشه ….. یا نه بهش بگم خودش تصمیم بگیره …با این فکر آتیش گرفتم … اگر باهاش رفت بیرون چیکار کنم ؟؛؛ 🌺وقتی برگشتم خونه دیدم عمه مهمون داره که تو پذیرایی نشستن … اونا منو دیدن پس مجبور بودم برم و سلام کنم زود کتابامو گذاشتم روی میز و رفتم جلو عمه بلند شد و گفت : دختر برادرم رویا ، دانشجوی پزشکی خیلی با هوش و با استعداده ….. من با لبخند سلام کردم و باز عمه گفت : رویا جان عمه های حمیرا هستن زیور بانو و زرین تاج خانم …. گفتم خوشبختم و با اونا دست دادم ……. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ @tafakornab @shamimrezvan
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا ✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ ✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ ✨بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا ✨فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ ✨مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا ✨وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ ✨وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۱﴾ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨پاى از پى گامهاى شيطان منهيد ✨و هر كس پاى بر جاى گامهاى ✨شيطان نهد بداند كه او به زشتكارى ✨و ناپسند وامى دارد و اگر ✨فضل خدا و رحمتش بر شما نبود ✨هرگز هيچ كس از شما پاك نمى ‏شد ✨ولى اين خداست كه هر كس ✨را بخواهد پاك مى‏ گرداند ✨و خداست كه شنواى داناست (۲۱) 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۲۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 زائر امام حسین علیه السلام 🌴احمد پسر داود می گوید: همسایه ای داشتم، به نام علی پسر محمد، نقل کرد: ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم. یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم. 🌴در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود: ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟ عرض کردم: سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس می کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده ام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده اند از خود شما بشنوم. 🌴حضرت فرمود: بگو کدام است؟ عرض کردم: روایت کرده اند؛ که فرموده اید: هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟ 🌴امام علیه السلام فرمود: بلی من گفته ام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون می آورم. 📚 بحار ج 46، ص 68 @tafakornab @shamimrezvan
💕ما به سه طريق مى آموزيم ؛ اول انديشه ، كه اصيل ترين است دوم تقليد كه آسان ترين است سوم تجربه كه تلخ ترين است @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝 در یکی از شب‌های زمستان رفتگری را دیدم که مشغول جارو کردن خیابان بود و من پس از اینکه ماشین را پارک کردم، به دلم افتاد که پولی هم به او بدهم. اول کمی دو دل بودم و تنبلی کردم، اما سرانجام پول را برداشتم و خیلی محترمانه و دوستانه به طرفش گرفتم، خیلی هم احساس خوب بودن می‌کردم و در عوالم فرشته‌ها سیر می‌کردم(!!) اما دیدم که به سختی تلاش دارد دستکشش را که به دستش هم چسبیده بود، در بیاورد و بعد پول را بگیرد. اصرار کردم که چرا با دستكش پول را نمی گیری گفت: «بی ادبی می‌شود، این دست خداست که به من پول می‌دهد» (امام سجاد (ع) می فرمایند: صدقه مومن قبل از اینکه به دست فقیر و نیازمند برسد به دست خداوند میرسد) @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴 غرور، مانع يادگيری ⚪️ تعصب، مانع نوآورى 🔴 کم رويی، مانع پيشرفت ⚪️ ترس، مانع ايستادن 🔴 عادت کردن، مانع تغيير ⚪️ بدبينی، مانع شادی 🔴 خودشيفتگی، مانع معاشرت ⚪️ شکايت، مانع تلاش گری 🔴 خودبزرگ بينی، مانع محبوبيت @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹😭 دوقلوهای شهیدی که هیچوقت طعم پدر ومادر را نچشیدند😭🌹 گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتماً بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید! برادران دو قلوی شهیدی که هیچ‌گاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!! بخوانید قصه مظلومانه برادران دو قلو شهید دفاع مقدس از شیرخوارگاه تا آسمان شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط. نوجوان‌هایی که سال ۶۱ امدادگران خستگی‌ناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولین‌باری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. همرزمان این دو شهید می‌گویند وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد! یک‌بار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه می‌کنند. بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بی‌سرپرست هستند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌اند را بغل کرده گریه می‌کنند. چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر می‌شتابد و او نیز شهد شهادت را می‌نوشد. روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهای‌شان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمی‌دانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیده‌شان. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام می‌شدند، در درون ساکشان اعلامیه‌هایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکی‌شان به همراه دست نوشته‌ای بود که به در ودیوار شهرها می‌چسبانیدند: "مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها می‌گذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شده‌ایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..." اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانواده‌شان در کنار یکدیگر. آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است. اگر گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شب‌های جمعه، هیچ‌گاه مادر و پدرشان زائر مزارشان نبود. روحشان شاد و یادشان گرامی 🌷 💢 مکتب شهید سپهبد سلیمانی رحمه الله علیه💢 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آمارتان ثبـت شد ... برای این روزهای مـا که غرق می‌شویم در کوچه پس کوچه ‌های فرامـوشی .... 🌹🌹🌹🌹🌹 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی میکرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می‌برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمیداشت، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را میدیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره‌ای نداشتند و فقط نفرینش میکردند. پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم... پسران هریک راهکار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد میگیریم ؛ پسر بزرگتر گفت: اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. "بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود میفرستند و میگویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف‌تر از پسرانش بود." چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید! @tafakornab @shamimrezvan
✅چطوری اسهال رو سریعا درمان کنیم ؟🤔 کافیه 1ق.غ نعناع خشک را با 2لیوان آب سرد و مقدار کمی نبات دم کنید و میل کنید تا برطرف شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💫✨﷽✨ ✨ بزرگی می گوید موفقیت نتیجه 3 عبارت است: ۱- تجربه دیروز ۲-استفاده امروز ۳-امید به فردا ولی اغلب ما با 3 عبارت زندگی میکنیم: ۱- حسرت دیروز ۲- اتلاف امروز ۳-ترس از فردا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مثل هر شب براتون ✨یک تن سالم 🌸یک لب خندون ✨یک رویای دلنشین 🌸یک دنیا خوشبختی ✨یک زندگی صمیمی 🌸وفرداهایی بهتر ✨ازخداوند مهربان خواستارم...❣ 🌸شبتون معطر به عطر خدا ✨💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💛 🧡الهی به امید تو🧡 هشتمین روز پاییز را آغاز میکنیم روزی که با نام و یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق ومهربانی و سراسر خیر و برکت است خدایا شکر ...💛🧡 ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh