eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
جایگزین های واکسن آنفلوانزا در پاییز و زمستان/تغذیه روزهای کرونا 🔻توصيه هاي متخصص طب سنتی: اصلاح الگوی خواب ؛ بهترین زمان خواب از حدود ۱۱-۱۰ شب تا حدود ۶-۵ صبح 🔻انجام ورزش هوازی «انفرادی»، صبح اول وقت یا پیش از غروب آفتاب 🔻مصرف نان برشته سبوسدار، کره و مرباهای انجیر، سیب، به، بالنگ، شقاقل یا عسل در وعده صبحانه 🔻استفاده از آب لیموترش در وعده های غذایی به عنوان چاشنی و همچنین جعفری، ریحان و نعنا 🔻پرهیز از گوشت گاو و گوساله، فست فودها، نوشابه ها و کاهش مصرف تخم مرغ 🔻مصرف روزانه ۱۰ عدد مغز بادام، ۱۰ عدد عناب و ۲۰ عدد مویز 🔻خوردن یک عدد شلغم پخته، هرشب 🔻مصرف دمنوشهای عناب و آویشن، نعنا، بابونه، ختمی، به و گل محمدی، به لیمو، دارچین و زنجبیل
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش چهارم 🌺یک هفته گذشت … یک شب که برای شام می رفتم پایین صدای جر و بحث ایرج و علیرضاخان به گوشم خورد …. با عجله رفتم ببینم چی شده ….. ایرج می گفت : بابا خواهش می کنم همیشه خودتون رفتین حالا هم خودتون برین …. علیرضا خان با تندی جواب داد مگه تو نباید کار یاد بگیری؟ الان تو بهتر می دونی چیکار باید بکنی اون اجناسی که قبلا فرستادن تو بد و خوب نکردی؟ من سپردم به تو خوب حالا برو هم راه و چاه رو یاد می گیری هم این بار مثل دفعه ی قبل نمیشه …..ده تا پانزده روز طول می کشه نمی دونم چرا می خوای نری ؟ ایرج گفت : آخه من وارد نیستم تا حالا نرفتم … نمیشه این بارم خودتون برین؟ قول میدم دفعه ی دیگه من برم …… نمی دونستم در مورد چی حرف می زدن و اینکه ایرج باید کجا میرفت …. رفتم تو آشپزخونه … عمه و حمیرا داشتن شام رو می کشیدن منم کمک کردم ولی بحث اونا بازم ادامه داشت …با نگاهی نگران به ایرج بهش فهموندم می خوام سر در بیارم …. اونم منظور منو فهمید ….. و گفت : من برم لندن کار اینجا می مونه الان تو کارخونه خیلی کار دارم به نظرم رفتن شما موثرتره قبول کنین ….. ولی علیرضاخان زیر بار نرفت و گفت : بی خودی داری بحث می کنی تو باید بری اولا می دونی باید چی سفارش بدی ثانیا کارو یاد می گیری و دیگه از این به بعد خودت میری ….باز می خوای مثل اون دفعه هی ایراد بگیری … خودت برو بابا جان بهتره …… 🌺و من فهمیدم که ایرج باید بره لندن ….نفهمیدم چی خوردم و با بغض رفتم بالا حمیرا هم با من اومد و پشت سر ما هم ایرج اومد تو پله همه با هم رفتیم بالا …. حمیرا ازش پرسید تو چرا دوست نداری بری؟ خیلی برات خوبه برو حال و هوات هم عوض میشه … ایرج عصبانی بود و حرفی نزد و رفت تو اتاقش …. حمیرا گفت : خیلی ناراحته بیا بریم پیشش؛؛؛ میای ؟ گفتم باشه …..خودمم دلم می خواست با اون حرف بزنم این بود که دراتاقشو زدم و صداش کردم ایرج ؟ گفت جانم عزیزم عشقم …و درو باز کرد و منو و حمیرا رو پشت در دید ….یک دفعه جا خورد و منم از خجالت داشتم آب می شدم حمیرا نگاهی به من و یک نگاه به ایرج انداخت و گفت …به ..به ..چشمم روشن …جانم …. عزیزم….. عشقم …. من می دونستم به خدا می دونستم از اول هم معلوم بود که اینقدر برای رویا سینه چاک می دادی من می فهمیدم …. ایرج گفت بیا تو تا بهت بگم ….. حمیرا همین طور که می رفت تو به من گفت : مثلا ما دوستیم چرا به من نگفتی ؟ خیلی راز داری تو ، من ساده ام که سیر تا پیاز زندگیمو برات گفتم بعد تو نگفتی که ایرج رو دوست داری … اصلا لازم نبود بگین همون روز که آقا غیرتی شده بود من فهمیدم به خدا فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم ….. 🌺ایرج حمیرا رو نشوند و بهش جریان تورج رو تعریف کرد و ازش خواهش کرد بین خودمون بمونه تا تورج از این فکر منصرف بشه ….حمیرا گفت : باشه خاطرتون جمع به کسی نمیگم می خوای یک کاری بکنم تا نری لندن ؟ ایرج گفت : نه بابا یک هفته اس دارم باهاش بحث می کنم نمیشه حاضر نیست بره تنبل شده …..حمیرا بلند شد و همینطور که داشت می رفت گفت : ولی خیلی بهم میاین من که خوشحالم …… منم خواستم دنبالش برم ولی ایرج یواشکی مچ دستمو گرفت و نگه داشت و به محض اینکه اون از اتاق رفت بیرون منو محکم گرفت تو بغلش و در گوشم گفت نمی تونم ازت دور باشم طاقت ندارم …… زود خودمو کشیدم بیرون و گفتم منم نمی تونم دور از تو باشم اگر بری چند روز طول می کشه …گفت : ظاهرا ده روز ولی برای من یکسال از الان ناراحتم ….. روزی که حمیرا دوباره وقت دکتر داشت ایرج و عمه باهاش رفتن و من با اسماعیل اومدم خونه علیرضا خان تو خونه تنها بود … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌸 امام صادق (علیه السلام) : هنگامى كه تكبيرة الإحرام نماز را گفتى، به آن توجّه داشته باش... خداوند به دل غافل، چيزى عطا نمی‏كند. 📙 دعائم الإسلام ج 1 ص 158 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 🌱 نکنید ولی گدا را نکنید 🌷امام محمد باقر(ع): اگر نیازمند بداند كه در اظهار نیاز کردن از مردم چه چیزی نهفته است، هرگز از كسى چيزى درخواست نمى كند، و اگر كسى كه از وى خواهشى مى شود بداند كه در نوميد كردن دیگران چه چیزی نهفته است، هرگز كسى را نااميد نمی کند. 📚تحف العقول ، ص۳۰۰ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🌷 امام محمدباقر(ع): اسلحه آدم های پست گفتن حرف های زشت است. 📚میزان الحکمه،ح۱۵۳۹۵ به حرفامون باشه.. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "‌ "بر اساس داستان واقعی و سوم✍ بخش اول 🌺چشمش که به من افتاد پرسید مگه ایرج نیومده بود دنبال تو ؟ گفتم نه با عمه و حمیرا رفته دکتر گفت : آهان… آهان بیا … بیا بشین ، من باید با تو حرف بزنم بیا بشین … گفتم چشم … و کتابامو گذاشتم روی پله و برگشتم روبروش نشستم … گفت : ببین من یک چیزایی شنیدم که خیلی خوشم نیومده و دوست نداشتم که این طوری بشه تو باید حواستو جمع کنی در واقع به ما کمک کنی … تورج این وسط لطمه نبینه البته این تقصیر شکوه بوده که از اول به تو نگفته جریان چیه … اون همین طوره ، توی کاراش دقت نداره … 🌺گفتم ببخشید عمو ولی من اینطوری فکر نمی کنم تقصیر من بود عمه خیلی حواسش به همه چیز هست من نفهمیدم منظورشون چی بوده ؛؛؛ گفت به هر حال شده ولی من خیلی از این وضع راضی نیستم و دلم می خواد یک کم مواظب باشین تا اون بچه بتونه فراموش کنه چون من می دونم اون چقدر حساس و آسیب پذیره … همون طور که بهت قبلا هم گفتم تو دختر شایسته ای هستی ولی ایرج کم صبر و عجوله من ازت خواهش می کنم فاصله ی خودتو باهاش حفظ کن تا تکلیف تورج روشن بشه . اونوقت مانعی برای شما نیست ……. 🌺گفتم الانم ما داریم همین کارو می کنیم …. گفت : دِ نه دِ …این کارو نمی کنین اگر با هم بیرون باشین و تورج بیاد چی میشه ؟ بزار این طوری نفهمه……. تو نامزد ایرجی…. ولی تا این موضوع حل نشده انگار نه انگار ……. خوب از دانشگاه چه خبر … اوضاع روبراهه ؟ گفتم : بله ممنون که می پرسین خوبه …در مورد ایرج هم نگران نباشین چشم ، می فهمم ، حق با شماست و مرسی که پدرونه بهم گفتین …… ولی در مورد دیشب یک سوء تفاهم پیش اومده بود …… گفت : هان ….هان ..می دونم شکوه به من گفته … ولی شما جلوی این کارا رو بگیر …. گفتم چشم ………… 🌺بعد اجازه گرفتم و رفتم بالا و مطمئن شدم فرستادن ایرج به لندن هم به همین موضوع مربوط میشه این بود که خیلی آشفته شدم و تردید کردم که شاید علیرضا خان زیاد با ازدواج ما موافق نیست ، ولی چرا چیزی نمیگه نمی دونستم … شاید هم اشتباه می کردم با اینکه حق با اون بود من از لحن تندش خوشم نیومد … و حالا دلهره به دلم افتاده بود که نکنه ایرج بر نگرده …… تازه خیالم راحت شده بود که تو خونه همه ماجرای منو ایرج رو می دونن و حالا باید دوباره از علیرضاخان چشم می زدم …. 🌺نماز خوندم و نشستم سر درسم صدای در وردی اومد و من فهمیدم که ایرج اومده چون عمه و حمیرا باهاش بودن من نرفتم جلوی پنجره ولی با سرعت خودمو رسوندم پایین و رفتم به استقبالشون… دلم می خواست بدونم که دکتر این بار چی گفته چون حال حمیرا خیلی بهتر بود ….. هر سه خوشحال بودن با یک جعبه ی بزرگ شیرینی اومدن تو …. علیرضا خان هنوز جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت تلاش می کرد پیپ شو روشن کنه …. ایرج منو که دید اومد جلو تا با من دست بده من بروی خودم نیاوردم و رفتم حمیرا رو بغل کردم و ازش پرسیدم چی شد امروز هم خوب بود ؟ به جای اون عمه جواب داد …. 🌺آره والله اگر از اول پیش همچین دکتری رفته بودیم تا الان بچه ام اینقدر زجر نمی کشید ….. ایرج هم گفت : آره خیلی دکتر خوبی بود حواسش به همه چیز بود …. به مامان گفته تو این مدت کم خیلی پیشرفت کرده …… حمیرا داد زد مرضیه یک لیوان آب بیار … علیرضا خان گفت یک نیم ساعتی هست رفته پیش اسماعیل …. عمه ناراحت شد و رفت زنگ آقا کریم رو زد … مثل اینکه خود مرضیه گوشی رو بر داشت… 🌺عمه با لحن تندی گفت : کی تو رو اونجا پا گشا کرده مگه تو کار نداری ؟ و گوشی رو گذاشت ..و گفت : نمی دونم حالا با این چیکار کنم سرشو می زنی ته شو می زنی اونجاس واقعا دیگه خسته شدم از دستش …. ○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ احکام در خصوص رکوع و قرائت در نماز🌹 ◀️ حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
✨وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ ✨الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ✨وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۷﴾ ✨و نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشته ✨و نيز پيمانى را كه شما را به انجام آن ✨متعهد گردانيده به ياد آوريد آنگاه كه ✨گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم و از ✨خدا پروا داريد كه خدا به راز دلها آگاه است (۷) 📚سوره مبارکه المائدة ✍آیه ۷
📚 در بنى اسرائيل قحطى شديدى پيش آمد..., آذوقه ناياب شد. زنى لقمه نانى داشت آن را به دهان گذاشت كه ميل كند، ناگاه گدايى فرياد زد، اى بنده خدا گرسنه ام! زن با خود گفت: در چنين موقعيت سزاوار است اين لقمه نان را صدقه بدهم و به دنبال آن، لقمه را از دهانش بيرون آورد و آن را به گدا داد. زن طفل كوچكى داشت ، همراه خود به صحرا برد و در محلى گذاشت تا هيزم جمع كند، ناگهان گرگى جهيد و كودك را به دهان گرفت و پا به فرار گذاشت. فرياد مردم بلند شد، مادر طفل سراسيمه به دنبال گرگ دويد ولى هيچ كدام اثر نبخشيد. همچنان گرگ طفل را در دهان گرفته، به سرعت مى دويد. خداوند ملكى را فرستاد كودك را از دهان گرگ گرفت و به مادرش تحويل داد. سپس به زن گفت: آيا راضى شدى لقمه اى به لقمه اى ؟ يكى لقمه (نان) دادى ، يك لقمه (كودك) گرفتى!
✅اگر میدانستید خوردن پیاز خام در کنار غذا چه خاصیتی دارد هرگز آن را ترک نمی کردید👇 🌼کسانی که با غذای خود کمی پیاز خام می خورند کمتر به سرطان مبتلا می شوند. 🌼 به آنهایی که دچار سرماخوردگی می شوند مصرف پیاز به صورت خام یا در کنار غذا توصیه می شود. 🌼خوردن پیاز همراه با غذاهای چرب سبب هضم چربی ها می شود 🌼خوردن پیاز همراه با غذا موجب از بین بردن تمام مواد سمی و مضر درون آن می شود و مانع جذب چربی به بدنتان می شود. 🌼 اگر دچار دیابت و قند خون بالا و یا کلسترول خون هستید با مصرف پیاز همراه با غذاهای خود هرچند به مقدار کم می توانید از تمام آسیب هایی که در کمین شما هستند جلوگیری کنید و سلامتی خود را تضمین کنید و طول عمرتان را افزایش دهید.
✨﷽✨ ✨ این مرد در افریقا دختری رو دید که با کفش کوچیک و پاره راه میره. دلیل رو پرسید گفتن والدین توانایی ندارن، هر سال کفش بخرن؛ برای همین کفش‌ها کوچیک میشه. اون برگشت کشورش و کفشی اختراع کرد که سایزش تا 5 شماره بزرگ میشه! اگر درد را احساس کردی زنده ای اما اگر درد دیگران را احساس کردی، انسانی🎁💝 ‎
هر کس رسید ؛ سوال کرد ؛ زائری؟ از این سوال ؛ دل پر خون ما گرفت ..😔 ◻️برای دلم ◻️برای بی قراری هایش ◻️والعصر میخوانم ◻️وتکرار میکنم و تَوَاصَؤا بِالصَّبر... ❤️ ❤️
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🍃الهی به امیدتو🍃 تقدیم بہ همتون ڪہ گل هستید🌷🍃 ان شاءالله خودتون و خانوادتون در پناه قرآن باشید📖 الهی آمین ❣
❤️ 💚 💝 از قعر زمین به اوج افلاک سلام از من به حضورحضرت یارسلام صبح است دلم هواییت شد مولا از جانب قلب من بر آن یار سلام 🌹تعجیل درفرج صلوات 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ ❤️حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ 🖤هرکس کہ عاشقت شده فهمیده سٺ کہ ❤️تنہا فقط حســـــین ، معـناے عاشقے ست 🖤 ❤️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن ِ🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن ِ❤️وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن 🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢۴ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٨ ☀️طلوع آفتاب: ٦.١١ 🌝اذان ظهر: ١١.۵٠ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٢٩ 🌖اذان مغرب: ١٧.۴٧ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠٨
لااله الا الله الملک الحق المبین... ذکر روز پنجشنبـــه...صدمرتبه... 👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
امروز "روز جهانی عصای سفیده" "روز نابینایان" گرامی باد 🍃🌷 به امید روزی که یاد بگیریم به "حقوق ‌شون احترام بزاریم" و روی "خط کشی‌‌ شون" "تیر برق نصب نکنیم" و "ماشین پارک نکنیم"... ❖ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
❖ ‍از "مدینه" مـےرسـد آه و فـغان "صــاحب قرآن" رود از این جــهان "خاتم پـیغمبران" در بستر است بهر او خونین دو چشم "حیدر" است پیشاپیش رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت🖤 امام حسن مجتبے(؏) تسلیت باد🏴 ❖ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
در آخرین پنجشنبه مهرماه یادی کنیم از همه اموات و درگذشتگان با نثار شاخه گلی و فاتحه ای... باشد تا روحشون قرین رحمت و آرامش الهی گردد ...🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🏃‍♂فواید هوازی ناشتا 1️⃣ چربی سوزی فوق العاده 2️⃣ تقويت سيستم تنفس 3️⃣ افزايش بافت استخواني 4️⃣ غلبه بر افسردگي 5️⃣ بهبود عمل گوارش 6️⃣ كاهش چربي خون 7️⃣ خواب راحت و آرام ♡• •♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام صبحتون بخیر 🌹 پنجشنبه تون زیبا دعای امروزم 🤲 برای همه شما عزیزان تن سالم ، دلی شاد آرامشی بی پایان و تعطیلاتی پر از اتفاقات خوب 🌹 تقدیم با بهترین آرزوها 🌹 آخر هفته تون عالی
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش دوم 🌺من برای حمیرا آب آوردم و یک سینی چایی هم برای بقیه ریختم ….علیرضا خان با مهربونی گفت : دستت درد نکنه آدم دختر داشته باشه مثل تو و حمیرا باشه ……حمیرا گفت رو در واسی نکن بابا بگو مثل رویا باشه من که برات دختری نکردم …نشد ؛؛که بکنم ,, البته خودت زندگی منو تباه کردی که تو این سن و سال باید به جای هر کاری برم دکتر یا تو اون اتاق لعنتی کپه ی مرگمو بزارم …. علیرضا خان از جاش بلند شد و پیپ شو از رو میز با غیض برداشت و گفت اصلا نمیشه تو این خونه یک نفس راحت کشید برم تا باز گند کار در نیومده ….اومد که بره حمیرا با عصبانیت گفت همیشه فرار کردی یک بار به حرفم گوش نکردی؟ دکتر می گفت اگر این قدر خفه نمی شدم الان این حال و روز رو نداشتم … چرا نمی گیری یک بار اونو به قصد کشت بزنی چرا ناموس سرت نشد …. ( اون که داشت داد می زد علیرضا خان رسید به اتاقشو در و محکم زد بهم …. ایرج ..که از حرفای دکتر متوجه شده بود برای حمیرا اتفاقی افتاده ، حالا فهمیده بود که یک ربطی به پدرش داره طوری که دیگه نمی شد ازش پنهون کرد …. 🌺حمیرا رو که داشت شاخ و شونه می کشید گرفت و نشوند و ازش پرسید خواهر جان بشین و برام از اول هر چی تو دلته به من بگو خاطرت جمع باشه من پشتتم ازت حمایت می کنم هر چی هست بگو …….. عمه که با خوشحالی از پیش دکتر اومده بود ، حالا آشفته و بی قرار به نظر می رسید….. که مرضیه اومد تو و اونم تا تونست دق و دلیشو سر اون بیچاره خالی کرد ….. دیگه نمی شد جلوی مرضیه حرف زد ایرج بهش گفت بیا بریم بالا اون چای و شیرینی رو هم می بریم بالا می خوریم مامان شما هم بیا باید باشی ….. عمه گفت حمیرا رو ول کن … من خودم برات میگم الان دوباره بهم می ریزه .. 🌺حمیرا دست ایرج رو گرفت و گفت نه خودم بهش میگم بیا بریم بالا …… اتاق ایرج از همه ی اتاق خواب ها بزرگ تر و مرتب تر بود یک دست مبل راحتی و یک تلویزیون هم توی اتاقش داشت چون انتهای سالن بود یک قناسی داشت که با دوتا پنجره بزرگ و قدی اونو به شکل زیبایی در آورده بود … و یک شمایل حضرت علی هم روبروی تختش به دیوار آویزون بود …. همه رفتیم تو اتاق ایرج ، سینی چای دست من و شیرینی دست عمه….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 امام حسن عسکری (ع): ✍ جدال مکن که ارزشت می رود و شوخی نکن که بر تو دلیر شوند. 📚 تحف العقول، ص ۴۸۶ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎 امام عسكرى (ع): ✍ هر كه برادرش را در خلوت پند دهد او را آراسته است وهر كس برادرش رادر جمع پند دهداو راسرشكسته كرده است 📚 تحف العقول،ص۴۸۹
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش سوم 🌺حمیرا باز داشت می لرزید … ایرج نشست و دستشو گرفت تو دستهاش و گفت از هیچ کس نترس بگو ببینم چی شده جریان رو از اول بگو …. عمه گفت : حمیرا جان مادر بزار من بگم تو اذیت نشی … گفت : دکتر بهم گفته بگو برای هر کس که دلت می خواد بگو تا از دلت بیاد بیرون ، از بس تو دلم نگه داشتم دارم می پوسم… می ترکم … دلم می خواد برای ایرج, خودم بگم …… عمه گفت ایرج جان فقط بهم قول بده برای کمک به حمیرا و اینکه باز همه چیز خراب نشه و منو ناراحت نکنی به حرفش گوش کن ولی بعد حرفای منم بشنو ….. ایرج لبشو به دندون گرفته بود ، اون فهمیده بود که مسئله خیلی مهمی باید باشه و انگار داشت خودشو آماده می کرد سرشو به علامت تایید تکون داد و به حمیرا نگاه کرد … و منتظر موند … حمیرا گفت : وقتی سیزده ساله بودم یک شب عمو غلامرضا با دوستای بابا اینجا قمار می کردن من خوابیده بودم که اون بی شرف …. عمو…… اومد تو اتاقم و دستشو گذاشت روی دهن منو ……… و زد زیر گریه …. 🌺ایرج با دو دست کوبید تو سرش و دستشو گذاشت روی دهنش بلند شد کنار اتاق وایساد و یک کم به همون حال موند سرخ شد رگهای گردنش اومد بیرون و به خودش فشار میاورد و یک مرتبه ناله ای از گلوش در اومد و با طرز وحشناکی گریه کرد اشکهاش انقدر زیاد بود که نمی تونست صورتشو خشک کنه …بعد رفت جلو سعی می کرد آروم باشه پرسید : بعدش چی شد ؟ حمیرا اشکها شو پاک کرد و گفت : هیچی فرار کرد و تموم شد … من که تا چند روز بی حال و بی رمق تو بیمارستان چیزی نمی فهمیدم ولی بعدا متوجه شدم که رفته خارج و دیگه آب ها از آسیاب افتاده و من موندم و این ننگی که برام مونده …. می دونی چرا تو عروسی حالم بد بود چون ایشون هم دعوت داشتن و باعث شد الان این زندگی من باشه ….. 🌺عمه گفت : چی میگی ؟ واسه ی خودت می بافی … کی اونو دعوت کرده بود بی شرف خودش اومد حال منو علیرضا بدتر بود …. تو اصلا باباتو تو عروسی دیدی ؟ اون تا چشمش به اون کثافت افتاد رفت … دو نفر رو اَجیر کرد و از مهمونی کشیدنش بیرون و بردن تا می خورد زدنش می گفتن تا مدتی بیمارستان بوده …… من دوبار اینو به تو گفتم : ولی یادت میره … حمیرا گفت: می دونی چرا ؟چون باور ندارم این کارو کرده باشین برای این که من آروم بشم گفتین می خواستم خودم با چشم خودم ببینم ….. ایرج مشتشو بست و دوبار زد تو سینه اش انگار نمی تونست نفس بکشه ..من نمی دونستم باید چیکار کنم تا بتونم آرومش کنم …. ولی همه با هم اشک می ریختیم …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ ↬
👆  🔴نیّت نماز مسافر 🔴  🔶در مسافرت، نمازهاى شكسته را به چه نیّتى باید بخوانیم؛ مثلاً بگوییم چهار ركعت نمازظهر، یا دو ركعت نمازظهر، یا چهار ركعت نمازظهر شكسته یا...؟ ❗ به زبان آوردن نیّت نماز لازم نیست. بنابراین، وقتى كه مسافر براى خواندن نمازظهر یا عصر یا عشا به نماز میایستد و تكبیر میگوید و به قصد قربت، نماز را دوركعتى میخواند، صحیح است؛ ولى اگر بخواهد نیّت را به زبان آورد، میتواند بگوید نمازظهر به جا می آورم قربة الی الله یا دو ركعت نمازظهر به جا می آورم، قربة الی الله یا نمازظهر شكسته به جا می آورم، قربة الی الله 📒توضح المسائل مراجع م ۹۴۳.
✨وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ ✨فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾ ✨و از تو در باره كوهها مى ‏پرسند ✨بگو پروردگارم آنها را در قيامت ✨ريز ريز خواهد ساخت (۱۰۵) 📚سوره مبارکه طه ✍آیه ۱۰۵