هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🔹شاید باورش عجیب باشه اما بدترین زخم معده ها رو با انجیرخشک میشه درمان کند.
🔸کافیه 15روز ناشتا روزی یه دونه انجیرخشک بخورین یا انجیر رو توی عسل بذارید بمونه و روزی یه دونه ناشتا میل کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
موفقیت هایی که نصیب افراد صبور
میشود، همان هایی هستند که توسط
افراد عجول رها شده اند!!!
👤آلبرت اینشتین
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 #جانم_یا_صاحب_الزمان
ای کاش یک سه شنبه
شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران
سر راهی ببینمت...
دارم یقین که
روزِ وصالِ تو می رسد..
ذکرِ لبم شده
که #الهی_ببینمت...
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
245.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ شبی،
پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
شبتون زیبا✨
خواب تون رویایی💫
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
568.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🌹﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽
﷽
الهی 🌹
امروز به برکت صلوات بر حضرت محمد ص
و خاندان پاک و مطهرش (ع)
به من و همه ی عزیزانم خیر و برکت
و رزق و روزی فراوان و حلال عطا فرما❣
ان شاء الله❣
🍃🌹اَللّهمّ صلِّ علی
🍃🌹محَمّد وآل مُحَمَّد
🍃🌹وَعجِّّل فرجهُم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼بیا گل نرگس
🍃جهان جاے توسٺ
🌼دو صد ترانہ بہ لبها
🍃همہ برای توسٺ
🌼بیا گل نرگس
🍃بہ جان تشنہ عشق
🌼دعا دعاےِ ظهورسٺ و
🍃همہ براے توسٺ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #به_پدرومادرخودنیکی_کنید_تا_فرزندانتان_بشمانیکی_کنند
#عفت_ورزیدتازنانتان_عفت_ورزند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 3 دی ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:41
☀️طلوع آفتاب: 07:11
🌝اذان ظهر: 12:04
🌑غروب آفتاب: 16:56
🌖اذان مغرب: 17:16
🌓نیمه شب شرعی: 23:19
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈
🌈🌈
🌈
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌈برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #شانزدهم
شآن نزول آیات اِفک
آیات ۱۱_۱۲_۱۳
🌈 «افک» #دروغ بزرگی است
که بعضی از #منافقین برای
#بردن آبروی رسول خدا این
دروغ و تهمت را برای #همسر رسول خدا
جعل و اختراع کردند
🌈 از سنی وشیعه برای این
آیات #دو شآن نزول نقل شده است
که البته خالی از اشکال نیستند
و
تفاسیری چون #المیزان در صحت این شآن نزول ها تردید کرده اند
خلاصه #داستان به نقل
اهل سنت این است: 👇
🌈 که #عایشه همسرپیامبر
هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه،
در یکی از منزلها
برای انجام حاجت دور میشود
در بازگشت #گردنبندی که از
مهره های یمانی داشته پاره شده
و
دنبال آن می گردد ومعطل می شود
وقتی برگشت دید #لشکر حرکت کرده
و در نتیجه از قافله باز ماند
و
توسط صفوان- که از افراد
لشکر مسلمین بوده
و
از دنبال #قافله برای جمعآوری
از راه ماندگان حرکت میکرده با تأخیر وارد مدینه شد
🌈 به دنبال این #حادثه منافقین
شایعه پردازی کردند
و #تهمت هایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند.
🌈"اکنون آیات را میخوانیم
و
نکاتی که از این آیات استفاده
میشود- که نکات #تربیتی
و #اجتماعی بسیار حساسی است
و حتی لازم
و مورد ابتلای
خود ما در زمان خودمان است-
بیان میکنیم
🌈آیه میفرماید: 👇
انَّ الَّذینَ جاؤا بِالْافْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ
آنان که «#افک» را ساختند
و خلق کردند،
بدانید یک دسته متشکل
و یک عده افراد بهم وابسته از خود شما هستند
❤️ #قرآن به این وسیله مؤمنین
و مسلمین را بیدار میکند
که توجه داشته باشید
در داخل خود شما،
از متظاهران به اسلام،
افراد و دستجاتی هستند که
دنبال مقصدها و هدفهای #خطرناک
میباشند
و دسته بندی وجود دارد؛
❤️ یعنی #قرآن میخواهد
بگوید قصه ساختن این
«#افک» از طرف کسانی که آن را ساختند، روی #غفلت و بی توجهی
و ولنگاری نبود،
روی #منظور و هدف بود،
هدف هم #بی آبرو ساختن و از اعتبار انداختن #پیغمبر بود
که به هدفشان نرسیدند.
❤️#قرآن میگوید:
بدانید آنها یک دسته بهم وابسته
از میان خود شما بودند؛
و بعد میگوید:👇
ولی این #شری بود که نتیجهاش
#خیر بود و
در واقع این شر نبود
❤️: لا تَحْسَبوهُ شَرّاً لَکمْ بَلْ هُوَ
خَیرٌ لَکمْ
گمان نکنید که این یک #حادثه سوء
و شکستی برای شما مسلمانان بود؛
خیر،
این داستان با همه #تلخی آن،
به #سود جامعه اسلامی
بود.
🌈چرا داستان «افک» #خیر بود؟
حال چرا قرآن این #داستان
را خیر میداند نه شر
و
حال آن که داستان بسیار #تلخی بود؛
داستانی برای
#مفتضح کردن پیغمبر اکرم
ساخته بودند
🌈در این #ایه یکی از همسران
پیامبر #عایشه از کاروان عقب ماند
وصفوان به طور امانت ورعایت
تقوا وبا #ذکر (انا لله وانا الیه راجعون ) او را باشتر خود به مدینه رساند
🌈در اینجا سر کرده #منافقان
ومخالفان پیامبر که همواره دنبال
فرصت می گشت
#بهانه خوبی برای تخریب
خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله پیدا کرد و
مسئله اتهام عایشه را
جعل نمود
و
🌈این آیه در #برائت او
نازل گردید و
حریم پیامبر صلی الله علیه وآله
رااز این نسبت ها #مبرا
کردانید
و
آنگاه #حد قذف بر سازندگان
افک جاری شد👌
(ادامه دارد......👆)
☀️ به ما بپیوندید 👇
═⊰🍃❣🍃❣🍃❣⊱━
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🍶 نخوردن صبحانه از علل اصلی بروز #یبوست
👨⚕ یک متخصص طب ایرانی با بیان اینکه نخوردن صبحانه یکی از عوامل یبوست است؛
گفت: کسانی که صبحانه سالم میخورند کنترل بهتری بر غذا خوردن خود دارند
و در نتیجه از افزایش وزن آنها جلوگیری میشود.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
50.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست خوبم
در سومین روز زمستان ،
دعا می کنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا می کنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی!
🌹 سـلام
صبح زیباتون بخیر
الهی
روزتون پر از رحمت
دلتون پر از محبت
زندگیتون پراز بركت
لحظه هاتون پراز موفقيت
و عاقبتتون بخیرباشه
🌹 در پناه لطف خدا
🌹 چهارشنبه تون شاد و آباد
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
" #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_آخر✍ بخش پنجم
🌸هر کدوم از اون جوون ها رو نجات می دادم با خودم می گفتم … باید میومدم … آره کارم درست بود زندگی من در مقابل جون اینا اصلا ارزشی نداره ……..
بین اونا چند تا جوون بستری بودن که وضع شون خیلی بد بود و نمی تونستن تکونشون بدن یکی از اونا …
شکمش پاره شده بود و خیلی حالش بد بود، ولی من اونو عمل کردم و خوشبختانه امید داشتم که بهتر بشه و یکی دو سه نفر دیگه بودن که به خاطر وخامت حالشون همون جا مونده بودن و من نگذاشتم اونا رو ببرن می خواستم خودم ازشون مراقبت کنم ….
🌸یکی دیگه هم بود که بشدت سوخته بود و صورتش و بدنش بسته بود می گفتن حالش خوب نیست و ممکنه تو راه تموم کنه من هر روز بهش سر می زدم و پانسمانشو عوض می کردم تا پانزده روز اون تو اغما ء بود یک روز دیدم دستش تکون می خوره خوشحال شدم بهش گفتم صدای منو میشنوی ؟
با سر انگشتش زد روی تخت ….
گفتم : نگران نباش حالت خوب میشه من اینجام مواظبت هستم ….حالا که به هوش اومدی دیگه خوب میشی ……
به پرستار گفتم زود براش یک آبمیوه بیارین کم کم بدین بخوره یک قطره یک قطره …..رفتم کارمو کردم دوباره اومدم بالای سرش خودم پانسمان اونو عوض کردم و کنارش نشستم ….و شب بهش سوپ دادم چند قاشق رو با میل خورد ، انگار خیلی گرسنه بود چون بازم می خواست ولی چون مدت ها بود چیزی نخورده بود گفتم صبر کن یکساعت دیگه بازم بهت میدم ……
🌸اونشب اونقدر زخمیها زیاد بودن و من تا نزدیک صبح عمل داشتم ….
با اینکه از شدت خستگی نمی تونستم روی پام وایسم رفتم به بالینش ….
گفتم دیشب بهت سوپ دادن با سر اشاره کرد نه ….
گفتم : الان سوپی در کار نیست می خوای چایی بخوری بازم با سر گفت آره ….
🌸از کنار لبش چیزی گفت که من نفهمیدم …..
گفتم یک چایی براش شیرین کنن و بعد خودم با قاشق بهش دادم و گفتم قول میدم خودم ظهر بهت غذا بدم …..
چایی رو با میل خورد و دستشو بلند کرد و می خواست چیزی به من بگه ولی نفهمیدم …….
ظهر اونو یادم نرفته بود غذای خودمم بر داشتم و یک کاسه سوپ برای اون برداشتم و رفتم کنارش نشستم …. و قاشق قاشق سوپ رو به دهنش ریختم چنان با میل می خورد که دلم براش سوخت …..وقتی تموم شد با زحمت دستشو دراز کرد و زد روی دست من …..و کلمه ی نامفهمی از دهنش در اومد : فهمیدم که می خواد چیزی رو به من بفهمونه …
🌸پرسیدم : می خوای با من حرفی بزنی ؟ با سر گفت آره ….
گفتم مداد می خوای بهت بدم گفت آره ….(دست راستش سوخته بود و هنوز باند پیچی بود پرسیدم با دست چپ می تونی بنویسی ؟ باز اشاره کرد آره ……
اومدم که برم گفت رویا ….
در جا خشک شدم کسی اونجا اسم منو نمی دونست برگشتم نگاهش کردم در حالیکه موهای تنم راست شده بود پرسیدم چی گفتی ؟ دوباره با زحمت گفت رویا منم …..گفتم تو کی هستی ؟ اشکهام بدون اختیار صورتم رو خیس کرد … نگاهش کردم چشمش بسته بود ونمی تونست حرف بزنه با بغض گفتم تورج ؟
🌸با سر گفت آره …..دوباره ؛؛؛؛ تورج ؟ بازم با سر اشاره کرد دستمو گذاشتم روی دهنم تا فریاد نکشم …
گفتم عزیزم تو اینجا بودی؟ ای خدا شکرت … پس من برای همین تا اینجا اومدم غیر ممکنه ، باورم نمیشه….مثل دیوونه ها دور خودم می گشتم و می گفتم : باورم نمیشه امکان نداره …
پرستار ها متعجب دور من جمع شده بودن …. دوباره ازش پرسیدم تو تورجی ؟ گفت :آره …….گفتم خدا رو شکر صد هزار مرتبه شکر خدا دوباره تو رو به ما داد …. صبر کن اول خبر بدم میام پیشت ……
🌸حالا مثل بید می لرزیدم …داد می زدم برادرم زنده اس برادرم اینجاس کمکم کنین یک تلفن می خوام خبر بدم کمکم کنین برادرم اینجاس اون زنده اس …..
از سر و صدای من و حرفام همه متوجه شده بودن که چه اتفاقی افتاده توی بیمارستان انگار زلزله شده بود همه داشتن از این معجزه حرف می زدن یکی از دکترا شماره رو ازم گرفت و به خونه زنگ زد …. و گوشی رو داد به من …. مرضیه گوشی رو برداشت داد زدم بگو عمه بیاد بهش بگو تورج رو پیدا کردم زود باش ….
ایرج گوشی رو گرفت ….
🌸گفت چی شده رویا حرف بزن ببینم راست میگه مرضیه ؟
گفتم تورج اینجاس پیش من زنده اس تورج زنده اس …. با گریه و بغض ازم پرسید حالش چطوره ؟ گفتم تو فقط بیا چیزی نپرس ….. صدای مینا و عمه میومد بازم اونا از خوشحالی گریه می کردن …..
ایرج گفت : بگو کجایی من الان میام ….
🌸گفتم توی بیمارستان اهواز خودتو برسون …….. هنوز با عمه و مینا حرف می زدم که اونا گفتن ایرج راه افتاده داره میاد اهواز ……
و من از ذوقم نمی دونستم چیکار کنم ….
برگشتم کنارش و تا صبح همون جا موندم ….
آخه دیگه نمی تونستم کار کنم …….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○