eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ 🌸به زندگی فکر کن ولی 🍃برای زندگی غصه نخور 🌸مهربان باش 🍃دوست بدار 🌸عاشق باش 🍃برای رسیدن به کبریا 🌸باید اول نه کبر داشت نه ریا 🍃مواظب باشید که تقوا 🌸با یک تق وا نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌼باسم رب المهدی(عج) ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام تو راسپاس برای نعمتهایت در این روز جمعه به همه ﺳﻼﻣﺘﯽ،ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت و درک ظهور مولایمان را به ما عطابفرما..الهی آمین. 🌸 الهی به امید تو ... 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 باسم رب المهدی 🌹سلام صبح بخیر باز هم جمعه و آرزوی ظهور عشق ذکر روز جمعه صد مرتبه 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹خدایا به برکت صلوات امام غایبمان رابرسان. 🌼 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ❤ عزیزتر از جانم..! ❤ مولای مهربانم.... 😭روزگارمان سخت می گذرد! 😭سخت تر از سال گذشته، 😭سخت تر از ماه گذشته، 😭سخت تر از روز گذشته..... ️شبیه یک درد همگانی، همه هر روز خسته تر از قبل می شوند! که نابود شده که به سقوط رسیده که ذخیره اش ته کشیـده و روح و تَنِ مردم، که پرپر شده! ️چند روزی است دوره افتاده ام و به هرکه میرسم، این سؤال را تکرار می کنم؛ ⁉به نظرِ شما، آخرِ این اوضاعِ نابسامان چه می شود؟ و در لابلای تمامِ پاسخ ها، یک درد مشترک،  موج می زند؛ ما از همه نااُمیــد شده ایم! از همه ی انسان های دور و برمان! و امروز یقین داریم، قیچیِ هیچ آرایشگری، نمی تواند، چهره ی نابسامان دنیا را، زیبا کند. مگر همین را نمی خواسته ای؟ ما روی قولِ تو حساب کرده ایـــــم! بیا و با آمدنت حال دنیا را خوب کن ... ❤ العجل مولانا یا صاحب الزمان🤲 👤  مُنْتَــــظِر ظهور تو 🌼السلام علیک یا بقیه الله 🌼 ای کاش امروز روز ظهور شما باشد 🌼 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شنیدید خیلی ها میگن: آب که از سر گذشت ،چه یه وجب، چه صد وجب؟ 🌸 اما خدا میگه: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 🌸 (ای پیامبر،از جانب من) بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف(و ستم) کرده اید!از رحمت خدا نا امید نشوید همانا خداوند همه گناهان را می بخشد ، یقیناً او بسیار آمرزنده مهربان است. ☝ یادمون باشه ، از آب یک وجب خیلی راحتتر میشه بیرون اومد تا آب صد وجب... هیچ وقت برای شروع دیر نیست .. 🌸 یعنی همیشه آغوش خدا برامون بازه ..یعنی تا هر جا که اشتباه رفتی برگرد خدا منتظرته
⚘﷽⚘ 📎...💚 میدهم سوے امیرم یڪ سلام صبح من آغاز شد با این ڪلام ڪار هر روز من از فرط فراق یڪ سلام از راه دور از روے بام السّلام اے ساڪن ڪرب وبلا من حرم خواهم همین و والسلام «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ✋
🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ♦! 🔶دعای کسی که در خانه بنشیند و بگوید: خدایا روزی مرا برسان!این دعا مستجاب نمی شود چرا که خدا به او خطاب می کند: آیا دستور ندادم برای کسب روزی تلاش کنی؟! 🔶مردی که زنش اختیار او را کاملا به دست بگیرد،که خداوند می گوید: آیا اختیار او را به دست تو واگذار نکردم؟ 🔶فردی که دارای مال و ثروت باشد و آن را تباه کند و گوید : خدایا روزیم را برسان که خداوند میفرماید : آیا دستور ندادم که میانه رو باش و اسراف نکن. 🔶مردی که پول داشته و آن را قرض داده بدون آنکه سندی بگیرد.خداوند میفرماید: مگر تو را دستور ندادم که شاهد بگیری؟! 📚بحارالانوار؛ ج103،ص12 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
☝️ ❌☝️ 🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 10 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:40 ☀️طلوع آفتاب: 07:06 🌝اذان ظهر: 12:17 🌑غروب آفتاب: 17:29 🌖اذان مغرب: 17:48 🌓نیمه شب شرعی: 23:35
☝️ : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
👈با این 6 خوراکی 10 سال جوانتر شوید ▫️داشتن پوستی زیبا و جوان از آروزی هر خانمی است تا بتواند زیبا و جوانتر از سن واقعی خودش بنظر برسد اما پوست و زیبایی همه ی چیزی نیست که شما  برای جوانتر شدن به آن نیاز داشته باشید. بلکه داشتنی بدنی سالم و بدون مریضی علاوه بر چهره ای زیبا و پوستی صاف و بدون چروک یکی از مهم ترین فاکتور های است که برای مانند یک بانوی جوان بنظر رسیدن به آن نیاز دارید. با این 5 خوراکی معجزه کنید. ▫️ چوبه: افزایش انرژی ▫️: سلامت شبکیه ی چشم ▫️: ممانعت از پیری پوست ▫️ : کشیدگی پوست و جلوگیری از تیرگی پوست  ▫️: جلوگیری از بیماری های قلبی عروقی و عفونی ▫️: تنظیم کلسترول و فشار و گردش خون ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این سبد گل زیبا 🍃تقدیم به شما 🌹آدینه مبارک 🍃شادی هاتون بی پایان 🌹دلتون پر از امید 🍃زندگیتون عاشقانه 🌹وهزارآرزوی زیبا 🍃نصیب لحظه هاتون 🌹آدینه تون زیبا و شاااد 🍃در کنار عزیزان تون
🌺🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸🌺 🔺 شماره 9⃣ 🔺
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 9️⃣ فصل سوم من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز و دعا و التماس از امام حسین (ع) گرفته بود.مادرم، تاج ماه طالب نژاد، در آبادان زندگی میکرد. وقتی خیلی جوان بود و من در شکمش بودم، شوهرش را از دست داد. او زن جوانی بود که کس و کار درستی هم نداشت و یک دختر بدون پدر هم روی دستش مانده بود. برای همین، مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام درویش قشقایی ازدواج کرد. درویش قبلا زن و دو پسر داشت، اما پسر هایش دراثر مریضی از دنیا رفتند و زنش هم از غصه ی مرگ پسرهایش به روستای خودشان که دور از آبادان بود برگشت. درویش که نمی توانم به او«نابابایی» بگویم، آمد و مادرم را گرفت. درویش مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد. مادرم بعد از ازدواج مجددش، یک بار باردار شد اما بچه اش سقط شد و او همچنان در حسرت داشتن فرزندان دیگری ماند. یادم هست که وقتی بچه بودم، همیشه دهه اول محرم در خانه روضه داشتیم. یک خانه ی دو اتاقه ی شرکتی در جمشیدآباد آبادان داشتیم. من که خیلی کوچک بودم، در خانه ی همسایه ها میرفتم و از آنها میخواستم که برای روضه به خانه ی ما بیایند. من نذر امام حسین (ع) بودم و تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. مادرم در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست میکرد و به در و همسایه میداد. او همیشه دلهره ی سلامتی من را داشت و شدیدا به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش می خواست بچه های زیادی داشته باشد. اما خداوند همین یک اولاد را بیشتر به اش نداد؛ تازه آن هم با نذر و شفاعت آقا امام حسین (ع). من از بچگی عاشق و دلداه ی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بودم. زنددگی ام از پیش از تولد، به آن ها گره خورده بود. انگار دنیا آمدنم، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین (ع) و کربلا بند بود. پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت، از راه شلمچه به کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد، اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفرکربلا دوقصد داشت؛ یکی ادای نذرش و قصد دیگرش این بود که باز از امام حسین (ع) یک اولاد دیگر طلب کند. تمام آن سفر و صحنه ها را به یاد دارم. مثل این بود که به همه ی کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها میکردم. چندتا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه بشوم. بلند فریاد زد یا امام حسین (ع)، من آمدم بچه ازت بگیرم، تو کبری را هم که خودت به ام بخشیدی، میخواهی ازم پس بگیری؟ مردهای قرآن خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند. توی همه ی مدت سفر، عبای عربی سرم بود
🌺🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸🌺 🔺 شماره 0⃣1⃣🔺
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 0️⃣1️⃣ فصل سوم بار دوم در نه سالگی همراه با پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتیم.و آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه ما در آبادان بودیم و از مسیر شلمچه به بصره می رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد. بیشتر سال هم هوا گرم بود. در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم، نابابایی ام که از بابای حقیقی هم برای من دلسوزتر بود، در زیارت علی (ع) وتوی دلش از امیرالمومنین طلب مرگ کرد. او به حضرت علی (ع) علاقه ی زیادی داشت و آرزویش بود که در زمین نجف از دنیا برود و همانجا به خاک سپرده شود تا برای همیشه پیش امام علی (ع) بماند. نابابایی ام حرفی از نیت و آرزویش به ما نزد. مادرم در خواب دیده بود که دو تا سید نورانی آمده اند بالای سر درویش و می خواهند اورا با خودشان ببرند. مادرم حسابی خودش را زده بود و با گریه و التماس از دو تا سید خواسته بود که درویش را نبرند. مادرم توی خواب میگفت: درویش جای پدر کبری است. تو را به خدا کبری را دوباره یتیم نکنید. آنقدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابایم از خواب پرید و رفت بالا ی سرش و صداش زد«ننه کبری،چی شده؟ چرا این همه شلوغ میکنی؟ چرا گریه می کنی؟»ماردم وقتی از خواب بیدار شد، خوابش را تعریف کرد و گفت: من و کبری توی این دنیا کسی را جز تو نداریم. تو حق نداری بمیری و ما را تنها بگذاری. بابایم گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟ چرا جلوی سیدها را گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمانم. چرا آنها را از بردن من منصرف کردی؟ حالا که جلوی ماندنم در نجف اشرف را گرفتی، باید به من قول بدهی که طبق وصیتم بعد از مرگم، هر جا که باشم، مرا به اینجا بیاوری و در زمین وادی السلام به خاک بسپاری. خانه ی ابدی من باید کنار حضرت علی (ع) باشد. مادرم، که زن با غیرتی بود، به بابایم قول داد که وصیتش را انجام دهد. در نه سالگی که به کربلا رفتم، حال عجیبی داشتم. می رفتم خودم را روی گودال قتلگاه می انداختم. آنجا بوی مشک و عنبر می داد. آنقدر گریه می کردم که زوار تعجب می کردند. مادرم فریاد می زد و میگفت: کبری، از روی قتلگاه بلند شو، سنی ها توی سرت میزنند. اما من بلند نمی شدم. دلم میخواست با امام حسین (ع) حرف بزنم؛ بغلش کنم وبه اش بگویم که چقدر دوستش دارم و ممنونش هستم. مادرم مرا از چهارسالگی برای یادگیری قرآن به مکتب خانه فرستاد. نابابایی ام سواد نداشت، اما از شنیدن قران لذت می برد. برادری داشت که قرآن می خواند. درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش میکرد. پدر و مادرم هردو دوست داشتند که من قرآن را یاد بگیرم. مکتب خانه در کپرآباد بود و یک آقای اصفهانی که از بد روزگار، شیره ای هم بود، به ما قران یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش میکردند. خودش هم آدم سبکی بود؛ سرکلاس می گفت:«الم تره....مرغ و کره»! منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن میدهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هرچی که دستتان میرسد بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. آنقدر حالم بد شد که رفتند و به مادرم خبر دادند. او هم خودش را رساند و مرا بغل کرد و از مکتب خانه برد و یادگرفتن قرآن هم نیمه تمام ماند. ادامه دارد...
✨وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ 🌎وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِنْدَهُ ✨عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۵﴾ ✨و خجسته است كسى كه فرمانروايى آسمانها 🌎 و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن اوست ✨و علم قيامت پيش اوست و به سوى 🌎 او برگردانيده مى شويد (۸۵) 📚 سوره مبارکه الزخرف ✍آیهٔ ۸۵
☝️ شرکت در مجلس گناه چه حکمی دارد؟ 👹حضور در مجلس معصیت👹 ❓سوال : در مجلس خانوادگی که تشکیل شده از خواهر وبرادر، اگر زن ومرد نامحرم بصورت مختلط شروع به رقصیدن کنند، تکلیف بنده در آن مجلس چیست؟ (مقلد امام خامنه ای) ✅جواب: 🔰شرکت در مجلس معصيت اگر مستلزم ارتکاب حرام مانند گوش‏دادن به موسيقی لهوی مناسب با مجالس لهو و گناه باشد و يا مفسده‌ای بر آن مترتّب شود يا حضور در آن تأييد گناه محسوب شود، جايز نيست 📛 و امّا تکليف امر به معروف و نهی از منکر با عدم احتمال تأثير ساقط است✅ (استفائات آیت الله خامنه ای س 1427)
🔸امام علی علیه السلام: او(مهدی) به شما نشان خواهد داد که روش عادلانه چگونه است، و کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) که متروک مانده اند را زنده خواهد کرد. ،ص ١٩۶ ای شیعه ما! ما از اخبار و اوضاع شما شيعيان کاملا آگاهيم و چيزی از آن بر ما پوشيده نمی ماند. ‌ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌼🍃 ‌ 📚(بحارالأنوار، ج ۵۳، ج ۱۵۰)
28.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ""رفاقت"" میگویند ولی رفیق نیستند... ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺣﮑﻢ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﮕﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺣﺲ ﺍﺕ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ... ﺗﺤﻘﯿﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻘﯿﺮﻧﺪ... ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺍﻧﺪ... ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ... ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﻫﺎﺳﺖ... ﺳﺮ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺗﺮﺳﯿﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪ.....چه بی محابا بر سرت خراب میشوند
!! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!! این داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست، مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت، اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت، بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن، مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد، و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد، روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،، پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد، مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده، و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا امام حسین خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین قربونت برم تورو به چشمای قشنگ برادرت ابوالفضل قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..........: حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت حسینی شد این داستان زیبا رو برای بقیه بفرست و دلشون رو حسینی کن ارسالی توسط استاد طباطبایی از شهر مقدس قم
گوش جبار به هیچ عذری نیست بدهکار...! گرگی از چشمه ای آب می خورد که چشمش به بره ای افتاد که چند قدم پایین تر می خواست آب بنوشد. گرگ با خود گفت: اگر بتوانم بهانه ای پیدا کنم، شام امشبم فراهم است. پس بر سر بره فریاد زد: چطور جرئت می کنی آبی را که من می نوشم گل کنی؟ بره گفت: ارباب، اگر آب گل آلود است گناه از من نیست، زیرا آب از سمت شما به طرف من جاری است! گرگ گفت: بسیار خب، این به کنار. حال بگو ببینم چرا پارسال همین موقع به من دشنام دادی؟ بره گفت: این محال است، آخر من فقط شش ماه سن دارم! گرگ غرید و گفت: گوشم به این حرف ها بدهکار نیست. اگر تو نبودی، حتما پدرت بوده! و با گفتن این حرف بر روی بره ی بی نوا پرید و او را درید و خورد. بره پیش از آنکه جان دهد با صدای بریده گفت: گوش جبار به هیچ عذری نیست بدهکار... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
♦️مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند. و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد . موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد ، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم . مرد می گوید: راستی ؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است . دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است چون یکی از کارهای زبان اغراق است. 🔹نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود...
حدود صد و سی و نه سال پیش نخستین مولد برق وارد ایران شد، اما منابع حکایت از آشنایی پادشاهان و درباریان قاجار با این انرژی در مسافرت به اروپا دارند. ناصرالدین شاه قاجار در خاطرات نخستین سفرش به فرنگ، پیرامون تماشاخانه‌ای در روسیه می‌گوید: «هر دقیقه روشنایی الکتریسیته رنگارنگ از گوشه‌ها به مجلس رقص می‌اندازند». این توصیف پادشاه قاجار مربوط به سال 1252ه.ش- 1873م یعنی دو سال بعد از اختراع ماشین گرام در غرب است. پادشاه خوشگذران قاجار شانزده سال بعد در خاطرات سفر سومش به فرنگ در ماجرای دیدار از ورشو -پایتخت لهستان- چنین آورده است: «جمعیت زیادی از زن و مرد توی کوچه بودند، اما نمی‌شد کسی را دید! این جا چراغ های گازی و الکتریسته وجود دارد و باعث روشنایی هستند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
گربه تنبل را موش طبابت می‌كند می‌گویند: در زمان‌های قدیم پیرزن نخ ‌ریسی بود كه از چند سال پیش شوهرش مرده بود و با دو تا گربه‌اش زندگی می‌كرد. اسم یكی از گربه‌‌ها عروس بود و اسم یكیش هم ملوس. گربه عروس خیلی زرنگ بود و روزی نبود كه چند تا موش گت و گنده از پشت كندو و هیمه‌های پیر زال نگیرد و سبیلی چرب نكند برعكس او ملوس، گربه خیلی تنبل و تن‌پروری بود و بیشتر وقت‌‌ها می‌رفت پهلوی پیرزن و آنقدر لوس‌ بازی در می‌آورد تا پیرزن از غذای خودش یك چیزی به او می‌داد. موش‌های خانه پیرزن خیلی از عروس می‌ترسیدند اما میانه‌شان با ملوس خیلی خوب بود به‌ طوری كه وقتی ملوس تنبل می‌خوابید موش‌‌ها از سر و كولش بالا می‌رفتند، بعضی از موش‌‌ها شیطان هم زیر دم او سیخونک می‌زدند، خلاصه وقتی موش‌‌ها از تنبلی و بی‌بخاری ملوس خبردار شدند قرار گذاشتند چند تا از گردن كلفت‌هاشان بروند پیش او و میانه آن دو تا را به هم بزنند تا از شر آن یكی خلاص شوند. در همین گیر و دار ملوس ناخوش شد و به سراغ رفقاش رفت و از آنها كمك خواست، موش‌‌ها هم دور او جمع شدند تا فكری به حالش كنند. پیرزن كه از بدحالی و ناخوشی ملوس باخبر بود به همراه زن همسایه وارد خانه شد. زن همسایه همین كه چشمش به گربه و موش‌‌ها افتاد رو كرد به پیرزن و گفت: "اینها چه میكنن؟ این چه وضعیه؟" پیرزن جواب داد: "این گربه من ناخوشه، مرضش هم تنبلی است، حتماً رفته پیش موش‌‌ها به حكیمی؟" زن همسایه خنده‌ای كرد و گفت: "بله! گربه تنبل ره موش حكیمی منه!" (گربه تنبل را موش طبابت می‌كند!). @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یکی از روایت هایی که در مورد کندوان وجود دارد ماجرای فرار مردم روستای حیله ور در زمان حمله مغول است؛ اما داستان این فرار چه بوده است و چطور شد که اهالی حیله ور در کندوان ساکن شدند؟ روستای حیله ور در دو کیلومتری کندوان قرار دارد و این روستا به صورت دستکند ساخته شده است. در زمان حمله مغول در قرن هفتم هجری به این منطقه، مردم آن از روستای خود فرار کرده و به کندوان پناه می آورند و این روستای صخره ای را به عنوان خانه جدید خود انتخاب می کنند. آن ها برای این کار با ابزارهای ساده خود به مانند فرهاد کوه کن، صخره ها و سازه های سنگی روستا را شکل داده و آن ها را به خانه ای قابل استفاده تبدیل می کنند. در جریان حمله مغول، روستای حیله ور برای همیشه خالی از سکنه باقی می ماند و به حال خود رها می شود. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان