eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد . یکی از برگه‌ها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته . مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود: "خدایا، می‌خواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. می‌خواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.می‌خواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. می‌خواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانواده‌ام اطراف من حلقه بزنند.می‌خواهم وقتی که حرف می‌زنم مرا جدّی بگیرند؛ می‌خواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم می‌خواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن می‌رسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم می‌خواهد پدرم، وقتی از سر کار برمی‌گردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی‌توجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم." انشا به پایان رسید. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکی‌اند!" زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته".... @tafakornab @shamimrezvan
🌱حکایت بهلول شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و بر زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد تا بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغم نیست. اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد. آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو می گویی نیست؟! بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداري ولی حرف الاغ را باور می نمایی ؟!! 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌷 امروز رهاترین روز زندگی‌ام را تجربه میکنم. خود را به آغوش پر مهر خدایم میسپارم و با تمام وجود از موهبت‌هایش لذت میبرم. خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab داستان وضرب المثل👆
🌸🍃🌸🍃 زینب کبری علیها السلام قهرمان کربلا و مثل اعلای ایمان و عمل ، داستان عجیبی را از همسرش عبد اللّٰه بن جعفر به این مضمون نقل می کند که عبد اللّٰه گفت : من از سفری باز می گشتم در حال خستگی به نزدیک قریه ای رسیدم ، باغی سرسبز و خرّم در بیرون آن قریه بود ، پیش خود گفتم بروم از صاحب باغ اجازه بگیرم تا اندک زمانی از خستگی راه بیاسایم . کنار در ایستادم و سلام کردم ، غلام سیاه نزدیک من آمد و با محبت مرا به درون باغ دعوت کرد ، من بدون این که خود را معرفی کنم وارد باغ شدم . او گفت : من مالک باغ نیستم ، مالک باغ در قریه است ولی این اجازه را دارم که عزیزی چون شما را بپذیرم . میان باغ رفتم و نقطه ای را برای استراحت در نظر گرفتم ، نزدیک ظهر بود ، غلام سفره نانش را باز کرد ، تا خواست بسم اللّٰه بگوید و لقمه اوّل را از سفره بردارد ، سگی وارد باغ شد ، از خوردن باز ایستاد ، در چهره سگ دقت کرد ، او را گرسنه یافت ، یک قرص نان نزد سگ گذاشت و سگ هم با حرص هرچه تمام تر خورد ، قرص دوم و سوم را هم به سگ داد ، وقتی خیالش از سیر شدن سگ آسوده شد ، سفره خالی را جمع کرد و در گوشه ای گذاشت . به او گفتم : خود غذا نمی خوری ؟ گفت : ندارم ، جیره ام در روز همین سه قرص نان است . گفتم : چرا همه آن را به این سگ دادی ؟ گفت : قریه ما سگ ندارد ، این سگ از جای دیگر به این باغ آمد و معلوم بود خیلی گرسنه است و من تحمل گرسنگی این مهمان ناخوانده زبان بسته را نداشتم . گفتم : پس با گرسنگی خود چه می کنی ؟ گفت : با صبر و حوصله روز را به شب می آورم ! عبد اللّٰه گفت : من از کرامت و اخلاق و مهرورزی و برخوردش با سگی که از جای دیگر آمده بود شگفت زده شدم ، پس از استراحت به قریه رفتم و سراغ صاحب باغ را گرفتم . وقتی او را یافتم خود را معرفی کردم که من عبد اللّٰه بن جعفر داماد امیر المؤمنین(ع) هستم . گفت : فدای قدمت ، و به من اصرار ورزید که به خانه اش بروم . گفتم : مسافرم و برای رفتن عجله دارم ، آمده ام باغ تو را بخرم . گفت : شما که زندگی و کارت در مدینه است ، این باغ را برای چه می خواهی ؟ جریان را به او گفتم و پس از اصرار زیاد باغ را خریدم . گفتم : غلام را هم به من بفروش . غلام را هم فروخت . به باغ برگشتم و به غلام گفتم : تو را و باغ را از مالکت خریدم و تو را در راه خدا آزاد کردم و باغ را نیز به تو بخشیدم ! : مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان ۱۷۲ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گیف رو ببینید👆 زندگی هرچقدر هم که بد به نظر برسه، همیشه کاری هست که بشه انجام داد و توش موفق بود. تا زمانی که زندگی هست، امید هم هست. زندگیتون پُر از موفقیت 🌹 @tafakornab داستان ومثل👆
‌ دوستی گربه🐈 و طوطی🦜 تاجری یک طوطی و یک گربه داشت، و هر دو را خیلی دوست داشت، ولی دلش می خواست، این دو نیز با هم باشند و به همدیگر آسیب نرسانند، ولی نمی دانست که دوستی بین این دو، ممکن نیست. او روزی از منزل خارج شد، دید جمعی دور شخصی را گرفته اند، نزدیک آنها رفت، دید شخصی می گوید: «من و هستم، می باشم و چه و چه می کنم؟» و کارهای به ظاهر عجیبی را انجام می داد. نزد او رفت و گفت: من مشکلی دارم، مشکلش را که ایجاد دوستی بین گربه و طوطی باشد بیان کرد. رمال گفت: این کار از دست من ساخته است، ولی خیلی خرج دارد، تاجر گفت: «هرچه بخواهی، می دهم». رمال گفت: «برو گربه و طوطی را به اینجا بیاور». تاجر رفت و گربه و طوطی را آورد، و به رمال داد. رمال گربه و طوطی را به داخل منزل برد و تاجر را ساعتها پشت در انتظار گذاشت، و بعد گربه و طوطی را آورد، و کنار هم نهاد، تاجر دید هر دو آرام هستند و مثل دو دوست صمیی کنار هم هستند و هیچ گونه آسیبی به همدیگر نمی رسانند، بسیار خوشحال شد و هنگفتی به رمال داد و طوطی و گربه را به منزل آورد، و آنها را در اطاقی گذاشت، و به بازار به مغازه اش رفت. هنگام غروب وقتی به منزل آمد و به اطاق رفت، ناگهان با منظره بدی روبرو شد، دید که گربه، طوطی را خورده است. بسیار ناراحت شد، در جستجوی رمال بود، پس از چند روز، رمال را دید و پس از گفتگو، گفت: «هر چه بود گذشته، هر چه پول به تو دادم نوش جانت، فقط به من بگو که تو چه کردی که در آن ساعت که طوطی و گربه را به من دادی، کنار هم بودند و آرام بنظر می رسیدند، و گربه آسیبی به طوطی نمی رساند؟!». رمال گفت: از ابلهی تو استفاده کردم، گربه و طوطی را به منزل برده، آنها را درمیان گونی گذاردم، آنقدر آن گونی را به گردش درآوردم که گربه و طوطی، گیج شدند، و چون گیج بودند، نمی توانستند کاری کنند، و پس از آنکه به خانه ات بردی ، و از گی چی بیرون آمدند، گربه، طوطی را خورد. 🆔@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
زیبا بودن، یعنی خودت بودن تو نیازی به پذیرفته شدن توسطِ دیگران، نداری. تو نیازمندِ پذیرشِ خودت هستی 👤تیچ نات هان 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
(قسمت‌اول): عالم جلیل القدر شیخ علی رشتی از شاگردان شیخ انصاری نقل فرمود: یکبار برای زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام از نجف به کربلا مشرف شدم. در مراجعت می خواستم از راه رودخانه فرات برگردم، لذا در کشتی کوچکی که بین کربلا و‌طویریج رفت و ‌آمد می کرد نشستم. مسافران کشتی همه اهل حله بودند و می خواستند تا طویریج بیایند و از آنجا که راه حله و نجف از هم جدا می‌شود، به شهرستان بروند. ✨💫✨ آن جماعت مشغول لهو و‌لعب و‌مزاح بودند جز یک نفر که همراهشان بود، او نه می خندید و نه‌ مزاح می کرد و در این کارها خود را داخل نمی کرد و آثار وقار و بزرگواری از او ظاهر بود. رفقایش به مذهب او ایراد می گرفتند و عیبجویی می کردند، در عین حال در خورد و‌خوراک با هم شریک بودند. من خیلی تعجب کردم ولی موقعیتی نبود که از او‌در این باره سوال کنم، تا به جایی رسیدیم که بدلیل کمی آب رودخانه ما را از کشتی بیرون کردند که کشتی به گل ننشیند. ما هم کنار نهر راه می رفتیم. ✨💫✨ اتفاقا در بین راه نزدیک آن شخص بودم، لذا از او پرسیدم: چرا خودت را از رفقا و دوستانت کنار میکشی و آنها به مذهب تو‌ایراد می گیرند؟ گفت: اینها خویشان و بستگان من هستند که همگی از اهل سنت هستند و پدرم نیز سنی بود ولی مادرم مؤمنه و شیعه است. من هم قبلا مثل آنها سنی بودم اما به برکت حضرت صاحب الزمان علیه السلام شیعه شدم. گفتم: چطور شد که شیعه شدی؟! گفت:... ادامه دارد.......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بيشتر آب بخوريد تا با كرونا مبارزه كنيد !💧 پژوهشگران معتقدند نوشيدن آب به مقدار كافي مي‌تواند تنفس و عملكرد ريه را بهبود بخشد.کرونا ویروس ۳ الی ۴ روز در گلو می ماند و از آنجا به ریه می روداگر در این مدت ۳، ۴ روزه آب خیلی بخورید و محوطه دهان و گلو را با آب نمک غرغره کنید، می توانید از ورود ویروس به ریه جلوگیری کنید + برای اطلاعات بیشتر ویدیو را کامل ببینید و به اشتراک بگذارید
✨﷽✨ ✨ 💕در یڪ خانہ و خانواده چهار چیز باید باشد: 🌾محبت 🌾حرمت 🌾مشورت 🌾مدیریت جایے ڪہ محبت هست دو چیز وجود ندارد: یڪے قدرت طلبے ودیگرے دشمنی ‎‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از بنرها
اونقدرکه به دخترامون یادمیدیم، سیاست یادنمیدیم بعدمیرن میکنن وبه مشکل میخورن! بیا اینجا هم تجربه هم سیاست هم آموزش زناشویی رو یاد بگیر👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆