eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎پیامبر خدا صلى الله عليه وآله: با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن ازمشكل را برتو تنگ مى كند لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ 📚علل الشرايع ج2ص559 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 💎 پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حقوق همسایه فرمودند: ...هرگاه ميوه اى خريدى، براى او تعارف بفرستى و اگر اين كار را نمى كنى، ميوه را مخفيانه به خانه ات ببر و فرزندت را همراه آن ميوه، بيرون مياور تا كودكانِ او را [با ديدن آن ميوه در دست فرزندت] ناراحت كنى. با بوى [و يا دودِ] ديگت، او را ناراحت نكنى، مگر آن كه مقدارى از غذاى آن را براى او بفرستى. 📚مسكّن الفؤاد، صفحه 105 🚫 یه نگاهی به فضای مجازی بندازیم! حواسمون به خودنمایی‌هامون هست؟ به عکس غذاها، لباس‌ها، خریدها، هدیه‌ها و سفرهایی که تو صفحه شخصی‌مون میذاریم و از همسایه گرفته تا دوست و آشنا و غریبه می‌بینند هست؟ حواسمون به دل‌هایی که می‌شکنیم هست؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✨إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶) ✨براستى که خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستد؛ ✨اى کسانى که ایمان آورده‌اید، بر او درود فرستید ✨و کاملاً تسلیم فرمان او باشید(۵۶) 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍آیه ۵۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸انسانها مانند آب هستند. 🔸بعضی، به سرعت و با جوش و خروش از کنارمان عبور می کنند. 🔹بعضی، لحظاتی ما را در خودشان غـرق می کنند. 🔸بعضی، بــــرای نوشیدن پاک و تمیز نیستند و صرفاً تشنگی را به یادمان می آورند. 🔹بعضی، ما را از مسیر اصلی مان منحرف می کنند. 🔸بعضی، گرم هستند و می سوزانند. 🔹بعضی، سرد هستند و آزار می دهند. 🔸بعضی، می آیند و همه چیز را با خود می برند. 🔹بـعضی، تشنگی مان را فرو مینشانند. 🔹و بعضی، کنارمان می مانند تا فرصت و امنیتی بـرای زندگی بسازند . . .! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
"به سیم آخر زدن" از کجا اومده ؟ منظور از سیم (سکه نقره‌ای‌ست) و سیم آخر یعنی آخرین سکه‌ای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار، وقتی که زياد می‌باختند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج می‌کردند و اصطلاحا می‌گفتند: "این هم از سیم آخر" ! [عكس از قماربازان تهران دوره قاجار] 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 📡📡📡📡بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااار خواندنی خواهشا حتما مطالعه کنید 🌺داستان "جمال آقا" پیرِمرد 85 ساله ای که قسم می خورد من نمیمیرم 😳😳😳😳😳😳 پیرمردی بسیار مریض احوال بود به طوری که دکترها از او قطع امید کردند و به دوستان و نزدیکان این پیر مرد خبر دادند که حتما تا چند روز دیگر این پیرِ مرد خواهد مُرد دوستانش به عیادت او آمدند یکی از دوستانش به او گفت ناراحت نباش تو زندگی خوب و با عزت و ثروت فراوانی داشتی و حالا در کنار عزیزات و 10 پسرت از دنیا خواهی رفت پیر مرد که حال جواب دادن نداشت همه نیرو و قوت خود را در زبان جمع کرد و قسم یاد کرد والله من نخواهم مرد و از این مریضی هم جان سالم به در خواهم بُرد رفقای جَمال همه تعجب کردند 😳 گفتند چرا هذیان میگویی مرگ حق است از کجا میدانی که نمیمیری 🤔🤔 گفت: من جوان و نسبتا فقیر بودم یک روز قبل از روز برای دو فرزندم هدایایی تهیه کردم و در حال رفتن به خانه بودم در راه به پارک سری زدم در پارک دو بچه در حال بازی کردن بودند وقتی وارد پارک شدم اون بچه ها جلو آمدند و گفتند عمو عیدتان مبارک خیلی تعجب کردم تا اومدم جواب بدم پیرزنی مضطرب و بسیار غمگین جلو آمد و نگذاشت من حرفی بزنم گفت اقا عیدتان مبارک😳😳😳😳 من خیلی تعجب کردم که چرا یک روز قبل عید را تبریک می گویند لحظاتی بعد بچه ها رفتند و به بازی مشغول شدند پیرِزن به من گفت اقا ببخشید می دانم فردا عید است ولی این بچه ها یتیم هستند و من مادربزرگ آن ها هستم من که نتوانستم برای آن ها چیزی تهیه کنم و بسیار ناراحتم به بچه ها گفتم امروز عیده تا امروز به جای فردا بیان بیرون و فردا اصلا بیرون نَرَن و بچه ها رو با هدایا و لباس های نو نبینند و غصه نخورند "جمال" به دوستانش گفت من همه لباس ها و هدایایی که برای بچه های خودم تهیه کردم به پیرزن دادم پیرزن خیلی خوشحال شد گفت آقا دل بچه یتیم های منو شاد کردی من✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ حالا 3تا دعات میکنم: 1_خدا 10 تا پسر بِهِت بده 2_خدا 100 تا گاو بهت بده 3_خدا 100 سال بهت عمر بده "جمال" گفت بعد از اون واقعه عجیب و دعای پیرزن وَرَق زندگیم از فقر و نداری و نکبت و بی چیزی بر گشت. خدا ثروت فراوانی به من داد الان 2 تا از دعاهای پیرزن مستجاب شده و حتما دعای سوم هم مستجاب میشه من الان 100 تا گاو دارم و 10 تا پسر ولی هنوز 100 سالم نشده بله دوستان جمال خدا را به عنوان طرف معامله انتخاب کرده بود جمال نگفت اگه من دست خالی برم خونه پیش زن و بچم شرمنده میشم جمال نگفت اگه دست خالی برم خونه خانومم حسابی دعوام میکنه جمال نگفت بچه های خودم به این لباس ها احتیاج دارن چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه. جمال نمُرد حالش بسیار نیکو شد و تا 100 سالگی با شادی (که اون شادی از شاد کردن دل بچه یتیم به وجود آمده بود )زندگی کرد. نمی خوای دل یه بچه یتیم و شاد کنی؟ نمیخوای مثل مولا علی غذات و با بچه یتیما قسمت کنی؟ نمی خوای خدا رو امتحان کنی ؟ ببینی اگه برای خدا خرج کنی خدا چی کار میکنه؟ نمی خوای جلوی امام زمان رو سفید بشی؟ نمیخوای محبت مولا علی و تو دل چنتا بچه یتیم بِکاری؟ دیشب که همه تو مهمونی های رنگارنگ دعوت بودن و انواع میوه ها و نعمت های خدا رو تناول کردن تو نمیخوای مهمون خدا باشی؟ هر کی دل بچه یتیم و شاد کنه مهمون خدا میشه😍 تو پولِ نقد داری خدا محبت امام حسین داره خدا گفته خیر هر کی و بخوام محبت امام حسین و تو دلش زیاد میکنم امروز نمیخوای پولت و بدی به خدا خدا هم شیرینی محبت امام حسین و بهت بده؟ اگه می خوای برای خودت کاری کنی از الان شروع کن که وقتشه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅
🌸🍃🌸🍃 حضرت نوح علیه السلام یکی از پیامبران عظیم الشأن الهی است، که نام مبارکش چهل و سه بار در قرآن مجید آمده. و نیز سوره ای مستقبل به نام او در قرآن وجود دارد. وی اولین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقبل بوده و دعوت جهانی داشته و همچنین اولین پیامبر بعد از ادریس علیه السلام است. منقول است که هزار و ششصد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام به دنیا آمد. شغل او نجاری و مردی بلند قامت، تنومند و گندمگون با محاسن انبوه بوده و مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است. نام اصلی او عبد الغفّار، عبدالأعلی یا عبدالملک بوده، و فرزند لمک بن متو شلخ بن اُخنون (ادریس) که با هشت یا ده واسطه نسبت او به حضرت آدم علیه السلام می‌رسد. آن حضرت دو هزار و پانصد سال عمر کرد، هشتصد و پنجاه سال آن قبل از پیامبری و نهصد و پنجاه سال بعد از بعثت و رسالت بوده که به دعوت مردم به توحید و خدا پرستی مشغول بود، و دویست سال به دور از مردم به کار کشتی سازی پرداخت و پس از ماجرای طوفان پانصد سال زندگی کرد و به آبادانی شهرها پرداخت. در اواخر عمر، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: مدت نبوت تو به پایان رسیده و ایام زندگانیت به سر آمده، اسم اکبر و علم نبوّت را که همراه تو است، به پسرت «سام» واگذارکن، زیرا من زمین را بدون حجت قرار نمی‌دهم، سنت من این است که برای هر قومی، هادی و راهنمایی برگزینم، تا سعادتمندان را به سوی حق هدایت کند و کامل کننده حجّت برای متمرّدان تیره بخت باشد. آن حضرت این فرمان را اجرا نمود و «سام» را وصی خود کرد و همچنین فرزندان و پیروانش را به آمدن پیامبری به نام هود علیه السلام بشارت داد. پس از وصایات خود، دعوت حق را لبیک گفته و عزرائیل روح او را قبض کرد. قبر او در نجف اشرف بالا سر امیرالمؤمنین علیه السلام است و آنکه بعد از زیارات حضرت علی علیه السلام، روایاتی در باب زیارات ایشان نیز وارد شده است. هر چند آن حضرت سالیانی دراز، قوم خود را به یکتاپرستی دعوت نمود، ولی نتیجه ای نبخشید، تا اینکه به امر خداوند کشتی بزرگی ساخت و از هر نوع حیوان یک جفت(نروماده) در آن قرار داد و سپس خود و عده کمی از همراهان به علاوه سه فرزندش (سام-یافث-حام) و همراهانش در کشتی نشستند، پس از ان چهل شبانه روز باران سیل آسایی بارید و بعد از اینکه آب فرو نشست کشتی بر قله کوه جودی و به روایت تورات، بر کوه آرارات یا اغاری به خشکی نشست. بدین ترتیب نوع بشر از بازماندگان کشتی نوح بوجود آمد. گفته اند حضرت نوح علیه السلام دو زن داشته است یکی کافره و دیگری مؤمنه بنام هیکل در سوره تحریم آیه 10 از همسر نوح علیه السلام بنام « واغله» به عنوان ناسازگار با آن حضرت سخنی به میان آمده است و بیان میدارد که « واغله» و همچنین زن لوط هر چند افتخار زوجیّت بندگان صالح خدا را داشتند، ولی این انتساب، آنان را از آتش جهنم نگه نداشت و در کنان سایر اهل جهنم، وارد آن خواهند شد، زیرا به شوهران خود خیانت کردند. و خیانت همسر نوح علیه السلام این بود که او کافر بود و در مورد شوهرش به مردم می‌گفت: او دیوانه است! و هرگاه کسی به آئین او ایمان می‌آورد، به سران و جبابرﮤ قومش خبر می‌داد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 زمانی‌که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشت در راه، کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان، چه می‌خوانی؟ گفت: قرآن. پرسید: کدام سوره رامی‌خوانی؟ گفت: سوره فتح. نادرشاه از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح، فال پیروزی زد سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد. نادرشاه گفت: چرا نمی‌گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند و می‌گوید: تو این پول را دزدیده‌ای. نادرشاه گفت: به او بگو نادرشاه داده است. پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند. می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است، او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد، بلکه مشتی زر به تو می‌داد. حرف او بر دل نادرشاه نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت. از قضا چنان‌چه در تاریخ آمده است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. باید در خواستن هم زرنگ بود و از انسان بزرگ، درخواست بزرگ‌تری با مهارت و زیرکی کرد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 📚داستان کوتاه📚 ⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️ 🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. 🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612 ‎‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ 📘 ✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍ شبتون خـ🌙ـوش ‍📚 رمان قسمت 99 ‍ وقتی برای عمل اول تو رفته بودیم بیمارستان دیدمش.یه دختر پنج ساله طفل معصوم که سرطان کبد داره.هزینه درمان بالا.پیوند هم زدن بهش اما ظاهرا بدنش قبول نکرده.چشمهای سبز خوشگلش، رنگی از زندگی نداره . فهمیدم پدرش برای درمان تک دخترش ماشین و خونه و هر چی با ارزش داشتن فروخته ،از کار هم انداختنش بیرون.حالا به یمن این شب عزیز،حالا که خدا منت به سرم گذاشت و تو دو باره به من داده منم نذرم رو فردا ادا می کنم. اشکهای فاخته دیگر سیل عظیمی بود برای خودش.از پشت میز بلند شد و گریان خود را در آغوش نیما انداخت -ممنون نیما!!!برای همه چی...برای بودنت ...برای قلب مهربونت. ...ممنون که هستی این دو نفر و عشق ورزیدن هایشان امشب ،اشک همه حتی حاج آقا را در آورد. ** قرآن را بوسید و از زیرش رد شد.بعد با نازنین روبوسی کرد -دعا کن برام -برو در پناه خدا.ان شالله به سلامت تموم میشه امروز. نیما از پشت شانه هایش را گرفت -بریم قشنگم ....نگرانی و ترس برای چی. تا منو داری غم نداشته باش فقط لبخند زد اما دست خودش نبود.از عمل و اتاق عمل و دکتر هایی با ماسک که بالا سرش می ایستادند و او را نگاه می کردند می ترسید.دست نیما را محکم در دست گرفت.صدایش را در کنار گوشش شنید -تا آخرش پیشت می شینم.دست مو ول نکن.بابا قراره رانندگی کنه دستپاچه و نگران به قیافه خندان نیما نگاه کرد -اگه دیگه نببینمت ایستاد و اخم کرد -بیخود....من همونجا پشت در منتظرتم ....تا چشمای قشنگت رو باز کنی منو می بینی عزیزم باز هم اشک -خدا کنه صدای مادرش آمد -بیاین دیگه مادر جان. معطل چی  هستین.تو ماشین حرف بزنین از همانجا بلند گفت -چشم! الان می یام صدای سهراب را پشت سرش شنید.با کاسه ای در دست پشت آنها می آمد تا آب بریزد -برید در پناه خدا. بخیر و خوشی تموم میشه امروز -ممنون. ان شالله در که باز شد با دیدن دو مامور و مردی حدودا سی و شش هفت ساله،آنهم  آن موقع صبح،بر شانس بدش لعنت فرستاد رنگ از روی خود نیما هم پرید -بفرمائید -آقای نیما پور داوودی -خودمم.امرتون -اگر لطف کنین همراه ما تا کلانتری بیاین.این آقا ادعا هایی داشتن در مورد شما و شما قرار بوده هفته پیش بیاین کلانتری اخمهای نیما در هم رفت -من کاری به ادعاهای بی اساس این خانم ندارم .تازه من باید شاکی باشم اومدن تو محل داد و بیداد راه انداختن.تازه خانم من اونروز حالش بد شد مرد که همراه ماموران آمده بود جلوتر آمد -من اصرار دارم بیاین. باید یکسری از مسائل برام روشن بشه. من دنبال پدر اون بچه هم هستم فاخته هراسان بازوی نیما را چسبید -نیما این یارو چی میگه. به حرف فاخته جواب نداد و رو به مرد کرد -خب برو دنبالش بگرد واسه چی  اومدی اینجا -تو کلانتری توضیح میدم یکی از ماموران نیما را صدا کرد -جناب اگر ممکنه وقت تلف نکنین و با ما بیاین .یه چند تا سواله پرسیده میشه و تمام نیما اینبار صدایش را بلند کرد -من نمی تونم بیام جناب من الان باید بیمارستان باشم وقت منو گرفتین همسرم امروز عمل مهمی دارن مامور دیگر هم تن صدایش را بالاتر برد -تشریف بیارین .طول نمیکشه به عمل خانومتون هم میرسی. چند تا خانم داری شما از تکه مامور خوشش نیامد.مامور دیگر که آرامتر بود دوباره به حرف آمد -طولی نمی کشه.فوق فوقش یکی دو ساعت برگشت و مردد به فاخته نگاه کرد.فاخته دوباره بازویش را چسبید -نیما اصلا فکر شم نکن.من بدون تو هیچ جا نمی رم محکم بازوی فاخته را چسبید و براق نگاهش کرد -یعنی چی نمی رم فاخته .هیچ می فهمی داری چی می گی.این عمل خیلی مهمه....هرروز نمیشه انجامش داد سرش را تکان داد -تو نیای نه!نیما من بدون تو نمی تونم برم .خواهش می کنم دست حاج آقا روی شانه فاخته نشست و نگاهش را به ماموران داد -امروز  روز خیلی مهمی برای ماست.امروز روز سرنوشت ساز یه....پسرم نمی تونه به چیز دیگه ای فکر کنه -ما ماموریم و ما ذور حاجی. دست ما نیست که نیما عصبانی دستش را لای موهایش کرد. -گیر چه زبون نفهمایی افتادم...نمی یام....برید هر کار دلتون می خواد بکنین حاج آقا فشار کمی به شانه فاخته آورد -بابا بزار نیما بره دخترم.تو هم همین الان عملت نمی کنن  که....تا آماده بشی برای عمل، نیما اومده . ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‍📚 رمان قسمت ۱۰۰ ‍ اشک فاخته در آمد از صبح که استرس داشت حالا هم که اینجور شده بود شدیدا دلهره داشت -من نمی تونم....نیما من می ترسم...اگه نیای چی لبخند زد -یعنی چی اگه نیام فاخته...امکان نداره تنهاست بزارم فقط یه ساعت دیرتر می یام همین دوباره اشک ریخت. سر فاخته را در آغوشش گرفت -آخ...عزیز دلم از هیچی نترس! باشه گلم.با بابا برو منم می یام دستانش را محکم دور کمر نیما سفت کرد -نیما من بدون تو می میرم. باشه میرم ولی تو رو خدا زود بیا....تو قول دادی وقتی چشمامو باز کنم پیشم  باشی سرش را بوسید -شک نکن فاخته...تا چشمای  قشنگت رو باز کنی منو می بینی....بهت قول می دم حاج خانم از پشت شانه های فاخته را گرفت و از نیما جدا کرد.صدای گریه فاخته بلندتر شد -بیا عزیزم. ..بیا بریم دختر گلم...می یاد نیما....بی قراری نکن مادر حاج خانم فاخته را به سمت در ماشین برد تا سوار شود.فاخته دوباره هراسان برگشت و به نیما چشم دوخت -نیما...منتظرتم -برو عزیز. ..حتما می یام رو به پدرش کرد -بابا حاج اقا در حالیکه در سمت راننده را باز می کرد به نیما چشم دوخت -بابا...به فرهود بگو بیاد کلانتری.من حوصله ندارم زنگ بزنم -باشه بابا خیالت راحت.هر مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن سهراب هنوز دم در بود -می خوای من باهات بیام غمگین بود و دلشوره داشت.چشمان گریان فاخته از جلوی چشمش نمی رفت -نه بمون شاید بیمارستان کمکی بشه با سهراب خداحافظی کرد و همراه ماموران رفت اما دلش پیش فاخته بود که از عمل می ترسید و با کلی حر ف برای امروز آماده اش کرده بود.همه چیز خراب شد!!! در کلانتری نشسته بود و از عصبانیت دایم پاهایش را تکان می داد.به پدر  زنگ زده بود و او هم گفته بود فاخته همینجور گریان چشم به راه اوست.هر از گاهی هم با خشم به مرد خونسرد روبه رویش خیره میشد.چهره مرد خونسرد بود اما همینجور غرق در فکر به نقطه ای خیره مانده بود. -چقدر دیگه باید منتظر بمونم من جناب سروان.من باید بیمارستان باشم زیر چشمی نگاهی به نیما کرد -عرض کردم منتظر جواب بیمارستانیم دوباره با نفرت به مرد زل زد -فقط منتظر جواب بیمارستانم.ازت شکایت می کنم مرتیکه.اگه فقط به موقع به بیمارستان نرسم، من می دونم و تو صدای سروان از پشت میز بلند شد -می تونین بیرون منتظر باشین از خدا خواسته بلند شد و بیرون رفت.به محض بیرون آمدن فرهود را دید که سریع به سمتش می آید -خره اینجا چی کار می کنی دستی دور لبش کشید -می بینی که گیر کی افتادم.منتظر جواب بیمارستانم -جواب بیمارستان برای چی؟؟؟؟ -برای زمان و علت مرگ بچه.این یارو معلوم نیست چه کاره مهتابه محکم نفسش را بیرون داد -چه مسخره.خب که چی ؟؟؟ شانه هایش را بالا انداخت -چه می دونم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشه سربازی با پاکت وارد اتاق شد و در را بست.فرهود به ساعت مچی اش نگاه کرد و دست به کمر زد -منم سه چهار ساعت دیگه پرواز دارم متعجب نگاهش کرد -چی!...پرواز؟!..ببخشید به کجا اونوقت؟ جدی نگاهش کرد -مرض چیه مگه به ما نمی یاد... دارم میرم پیش ددی. ...اون زنک ولش کرده اونجا، یادش افتاده پسر داره ابروهایش بالا پرید -پس بخشیدی بابا تو کلافه نفسی کشید -چه بدونم...مامان گوهر میگه هر چی باشه باباته...اون که برای من پدری نکرد بزار حق پسری  خودمو به جا بیارم..برم ببینم در چه وضعه. هر چند چشم بسته هم می دونم تو چه افتضاحی داره دست و پا می زنه آرام به شانه اش زد -پس شرمنده رفیق.مزاحمت شدم -بیخیال.باید می دیدمت برای خداحافظی. می خواستم بیام بیمارستان -ممنون.زحمتت می شد ناگهان بلند خندید -تو رو بهونه می کنم دیگه ابروهایش بالا پرید -یعنی چی -دفعه قبل که برای آزمایش پیوند اومده بودم بیمارستان یکی از پرستارا مخمو زد.....شماره داد بهم تعحب نیما را که دید باز هم خندید -جون تو...برای آشنایی شماره نداد برای مادر بزرگم چیزی پرسیدم شمارش رو داد تا درباره اش از دکتر بپر سه و بگه.هیچی دیگه...الان یه مدتی میشه تلفنی حرف می زنیم. ..پیام میدیم تلگرام و اینا....برم و بر گردم باهاش قرار می زارم خوشحال به شانه اش زد -پس تو هم بله آه کشید -فراموش کردن رویا خیلی سخته....اما تنهایی سختره....خیلی تنهام نیما درست میشه. ..خود رویا هم راضی به این تنهایی تو نیست....برات خیلی خوشحالم فرهود. ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روباهی از شتری پرسید : عمق این رودخانه چه اندازه است؟ شتر جواب داد : تا زانو اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت :  تو که گفتی تا زانو !! شتر جواب داد : بله، تا زانوی من، نه زانوی تو! نکته : هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💚درمان پوکی استخوان 🍏✍🏻درمان طبیعی: 🔶☜صبح: شیر عسل، ظهر: شیر خرما 🔶☜عصرانه: پودر سنجد(که از مخلوط پودر پوست و گوشت و هستۀ سنجد است) مخلوط با شیر 🔶☜عصرانه یا وسط روز: خوردن مخلوط سه شیره (خرما، انگور، توت) 🔶☜شب: مغز گردو با پنیر 🍎✍🏻درمان شیمیائی: ویتامین B۱، قرص کلسیم D، قرص کلسیم غضروفی (با تجویز پزشک متخصص) 📚حکیم ضیایی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقات خوب به سراغ کسانی می‌روند که باور دارند اتفاقات بهتر به سراغ کسانی می‌روند که صبر می‌کنند و اما بهترین اتفاق ها به سراغ کسانی می‌روند که تلاش می‌کنند هرگز تسلیم نشو، بهترین‌ها جایی منتظر تو هستند اوقات خوبی کنار عزیزانتون داشته باشید💙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🦋سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود والدین ، جوانی ، شانس 🦋سه چیز را هرگز نخور حق ، مال حرام ، غصه 🦋با سه چیز همیشه دوستی کن عشق ، عدالت ، عبادت 🦋سه چیز را از دست نده برادر ، رفیق ، امید 🦋سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل 🦋سه چیز باعث خوشنامی انسان است درستکاری ، محبت ، دوستی ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست کردم: «یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید!» گفتند:ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همۀ کوه های دنیا و مروارید همه دریاها قیمتی تر باشد؟ گفتم:بله! و منتظر یک ذکر عریض و طویل خاص بودم؛ که گفتند: استغفار... استغفار... استغفار! اگر بدانید در این استغفار چه گنج هایی نهفته است! روح را صیقل می دهد، راه ها باز می شود و حاجت ها برآورده می شوند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد: در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.! قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم می‌گذشتند... ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم خطرناك بود به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی! گفتم: اما من كه خطایی‌انجام‌ندادم گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد! اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙آسمون زیبای شب ⭐سهم قلب مهربون تون 💙و امید به خدای رحمان ⭐روشنی بخش تمام لحظه هاتون 💙در پناه خدا شبتون ستاره بارون💫✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آن که خلاق جهان است امید بی پناه وبی کسان است  به نام آن که یادآوردن او تسلی بخش ،قلب عاشقان است "به نام خداوند بخشنده مهربان" 🌹الـــهی به امیـــد تو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بر گلشن و گل، به بـویِ مهدی صلوات برشــیفتـگان کـــــویِ مهدی صلوات سر می زند از کنـارِ کعبــه خورشـید در سعی و طواف روی مهدی صلوات ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود اے آفٺاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب من @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ اجرای متفاوت قرآنی در مورد چند همسری . ‎🎬| هم خوانی قرآن توسط ‎🎙 | تعدادی از دختران و پسران آفریقایی 📖| سوره نساء ☝️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh