#تلنگرانه
نقل است گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#تلنگرانه
🦋 محبت بزرگترین ثروت دنیاست ،
🍃 با عجله از محل کارم بیرون آمدم که #مادرم زنگ زد.
_الو سلام سحر جون!
_هنوز که نیومدی؟
_گفتم:" نه مامان کاری داری بگو!"
کمی من و من کرد و گفت :"
امشب #عزیزجون میاد خونمون یه زحمت بکش از اون شیرینیا که قند رژیمی دارن بگیر و برو دنبالش خونه #عمه !"
_هر هفته مادر بزرگم مهمان یکی از بچههایش بود.
بنده خدا پیر شده بود و به خاطر فوت پدر بزرگم تنها زندگی میکرد. اما هیچ کدام از بچههایش نمیگذاشتند غصه بخورد و هوایش را داشتند.
عزیز جون زن خوش زبان و مهربانی بود، شاید اگر فوت پدر بزرگم نبود هیچ چیزی نمیتوانست چروکهای صورتش را زیاد کند.
راهم را کج کردم و رفتم دنبالش. من را که دید خندید و دست تکان داد.
_به به سحر خانم گل ..!
_اومدی عروس ببری؟
_پشت چراغ قرمز برگشتم و به چهرهاش نگاه کردم. به دستهای لرزانش که #تسبیح را میچرخاند،
_به موهای سفیدش که از زیر روسریاش بیرون زده بود، به نگاه خستهاش که در غروب آفتاب خیابانها را دید میزد.
_گفتم:" خوب چطوری عروس خانم؟ _ببخشید ماشینو گل نزدم."
_ذکرش را تمام کرد و گفت:" چه کنم هر بار دیر میای، ماشینم که گل نمیزنی!"
_بعد ادامه داد:"راستی گل دختر دفترچه مو آوردم داروهامو بگیرم، یادت نرهها!"
_خندیدم و گفتم:" به به عروس مریضم که هست!"
_جلوی داروخانه پیاده شدیم. خیلی شلوغ بود. جایی پیدا کردم تا عزیز جون بنشیند و کنار همان صندلی ایستادم.
_سری به تلفن همراهم زدم و همانطور که پیامها را میخواندم متوجه شدم، با خانم پیری که کنارش بود، مشغول صحبت شدند.
_از همه چیز گفتند و بحث کردند و رسیدند به پول و ثروت!
_پیرزن از پول و ثروتش میگفت و از اینکه اگر پول داشته باشی دیگر هیچ غصهای نداری و همه کارهایت پیش میرود و حتی به بچهها هم احتیاجی نیست چون #پرستار، کارها را دقیق و مرتب انجام میدهد. و خلاصه اینکه پولِ بیشتر، زندگیِ بهتر!
_عزیز جون با تعجب و در سکوت نگاهش میکرد. همین که داروها را گرفتم،
_رو کرد به دوست تازهاش و گفت: "ثروت چیز خوبیه راست میگی، خود من کلی ثروت دارم!
_چندتا خونه آشپز و پرستار و راننده _اما ثروت من با شما خیلی فرق داره..."
&به سمت خانه که راه افتادیم گفتم:" عزیزجون خوب واسه خانمه کلاس گذاشتیا چند تاخونه و ..."
_خندید و گفت: "مگه دروغ گفتم؟
_چندتا خونه دارم خونهی شما، خونهی عمه، خونهی دوتا #عمو ها...زنعمو کوچیکه چقدر میاد فشارمو میگیره؟ دکتر میبره منو، پدرتو منو برد #مکه، با عمه رفتم #کربلا، توام که رانندهی منی، دروغ میگم؟ ثروت از این بالاتر چیه؟ _ثروت من مادر توئه که میدونم گفته برام شیرینی رژیمی بگیری , و حتما #فسنجون بار گذاشته، ثروت من شماهایید!
_پول به اندازهی خودش کار میکنه _بیشتر از اون نه!
👌#محبت ♥️ رو که نمیشه خرید ...!
_خندهام گرفت مخصوصا پیشبینی خرید شیرینی..
_انگار یک مدرس با تجربه و یک روانشناس و مشاور با من حرف میزد.
_گفتم :"عزیز جون ..!
_شما هم ثروت مایی،
_فکر نکن خودت فقط ثروتمندی..."
#خندید و باهم وارد خانه شدیم. و بوی خوش فسنجان خانه را پر کرده بود.,
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#تلنگرانه
در یک روز خاکستری زمستانی، حوصله ی مالک یک باغ زیبا سر رفت. او تصمیم گرفت، از همسایه ی خود که کتاب خوان بود و کتبخانه ی بزرگی داشت، کتابی به امانت بگیرد.
مرد همسایه گفت که کتاب مورد نظر را دارد، اما اصولا کتاب های خود را به کسی قرض نمی دهد. به جای آن پیشنهاد کرد که کتاب را در کتابخانه ی او مطالعه کند.
بهار رسید و کارهای باغ آغاز شد. هنگامی که زمان کوتاه کردن چمن ها رسید، مرد همسایه از صاحب باغ خواست که ماشین چمن زنی خود را به او امانت دهد. ظاهرا دستگاه خودش خراب شده بود. صاحب باغ به مرد همسایه گفت که نمی تواند ماشین چمن زنی را به امانت بگیرد، اما از آنجا که او اصولا دستگاه خود را به کسی قرض نمی دهد، باید در همان باغ از آن استفاده کند.
نتیجه ی اخلاقی:
از قدیم گفته اند از هر دست بدهی از همان دست می گیری. دنیا همان طور با ما برخورد می کند که ما با او رفتار می کنیم و این شاید بزرگ ترین راز زندگی باشد.
وقتی به دیگران نیکی می کنیم در واقع به خودمان نیکی کرده ایم و وقتی به دیگران بدی می کنیم به کسی جز خودمان بدی نکرده ایم
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#تلنگرانه
🔴 شادی و نشاط
مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.
حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟
آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.
امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.
حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#تلنگرانه
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ؛
ﺍﮔﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﺴﺒﯽ نمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ... "دل آدما"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﯾﺰﻩ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ جمعش ﮐﺮﺩ،
ﻣﺜﻞ... "آبرو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ...
ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثل... "مال بچه یتیم"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭﺷﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،
مثلِ...."پدر و مادر"
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#تلنگرانه
یه روزایی تو زندگیمون هست، که هیچ اتفاﻕ خاصی نمی افته،
ما به این روزا میگیم:
تکراری…
خسته کننده...!
ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقات بدی تو این روزها بیفته
طوریکه روزی صد بار دعا کنی کاش همون روزای تکراری باز هم تکرار بشن…
خدایا
به خاطر همه ی روزای تکراری اما بی مصیبت هزاران بار شکر
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝