eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸بانوی_زیرک 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 🌸🌸🌸🌸🌸 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸بانوی_زیرک 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
خانمایی که همسرای نون خور دارن و زیاد اهل برنج نیستن بیان آموزش ۵۰ جور غذای نونی و خوشخوراک گزاشتم😍👇 ♡۵۰ مدل باسیب زمینی وپیاز😍 ♡ ۲۰ مدل غذای سالم با 😍 ♡ آموزش غذاهای و با گوشت 😍 اگه مجبوری برا سرِکارش غذا بزاری و نمیدونی چی؟ بیا😌👌👇 https://eitaa.com/joinchat/3827695868C5e48efc96d تمام راز ها و فوت کوزه گری غذاها 👆 معرفی ادویه و سبزی هر غذا 😍👍
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸بانوی_زیرک 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 🌸🌸🌸🌸🌸
🔻مرغ دانا و میمون حکایت می‌کنند که در زمانهای قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آنجا امرار معاش می‌کردند تا اینکه زمستان آمد و آنها همگی روزها را سپری می‌کردند ولی شبهای آنجا بسیار سرد بود و آنها پناهی نداشتند تا از سرما در امان بمانند در نتیجه به دنبال روشنایی و یا نوری می‌گشتند، به امید اینکه آن روشنایی آتش باشد و خود را به آنجا برسانند و از سرما فرار کنند و در پناه آن گرم بمانند. بوزینگان هر روشنایی را که می‌دیدند به طرف او می‌رفتند و آنجا می‌ماندند تا گرم شوند، حتی اگر آن روشنایی نور چندانی هم نداشت و آنها را درست و حسابی گرم نمی کرد. در یک شب آنها، کرم شب تابی را دیدند و به گمان این که آتش است و گرما بخش، هیزم آوردند و در آن می‌دمیدند و هیزم بر سرش می‌ریختند تا آتش بگیرد و گرما بدهد و آنها را گرم کند، آنها همه هیزمها را بر سر کرم بیچاره ریختند و مدام آن را فوت می‌کردند ولی این کار بی فایده بود و هیچ ثمری نداشت... در آن نزدیکیها و بر سر شاخه درختی مرغی آشیان داشت و به کارهای بوزینگان می‌نگریست، مرغ دانا دلش به حال آنها و کرم شب تاب بیچاره سوخت، پس نزدیکتر آمد و گفت: ای بوزینگان این روشنی که شما بر سرش هیزم می‌ریزید، کرم شب تاب است و این کرم در شبها می‌درخشد و علت آن هم این است که می‌تواند نور کم را منعکس کند و مانند شب چراغ می‌درخشد، اما شما گمان کرده اید که آن آتش است در حالی که آن کرم، گرمایی ندارد و شما نیز وقت خود را تلف می‌کنید. اما سخنان و نصایح مرغ دلسوز بر دل تاریک بوزینگان اثری نکرد. در همان هنگام مردی از آنجا می‌گذشت و وقتی که این حال را دید، رو به مرغ کرد و گفت: ای مرغ دلسوز و عزیز، سخن تو در دل تاریک اینها اثری ندارد، آنها را به حال خود رها کن که به تو آسیب و صدمه خواهند رسانید. چون نصیحت کردن اینها مانند این است که شمشیر را بر روی سنگ امتحان کنی و یا شکر را در زیر آب پنهان نمایی. اما مرغ نصایح مرد را قبول نکرد، پس از درخت پایین پرید و پیش بوزینگان آمد و شروع کرد به پند و نصیحت آنها و توضیح و تشریح اینکه کرم شب تاب گرمایی ندارد و شما از سرما خواهید مرد، بالاخره بوزینگان عصبانی شدند و مرغ را گرفتند و سرش را کندند و پرهایش را نیز یکی یکی کندند و از کوه به پایین انداختند و دوباره به کار خودشان ادامه دادند تا اینکه تا صبح همگی از سرما مردند و جزای حماقت خود را دیدند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان