eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط و من و توست که فرق دارد.... از بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت و است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات داشته باش.... @tafakornab @shamimrezvan
ادامه درس 👆 🧡❤️🧡❤️🧡 ❤️🧡❤️🧡 🧡❤️🧡 ❤️🧡 🧡 👇👇👇 🧡برای جمع آوری و نوشتن مطالب و ها وقت گذاشته می شود آیه درس ❤️️اَلزّٰانیٖ لاٰیَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ ۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ﴿٣﴾ 🧡 زناکار نباید جز با زناکار یا ازدواج کند، و زن نباید جز با مرد یا مشرک ازدواج نماید، و این [ازدواج] بر شده است. (۳) ❤️اشاره به افرادی کرد که ها را به هم می زنند ؤآنها را باید تازیانه زد کسانی که به و دیگران می کنند و ❤️این حکم پس نباید در آنها عمل کرد در حدود ونه 🧡در حدیث پیامبر صلوات الله علیه وآله آمده: روز حاکمی را می آورند که یک از حد الهی را کرده وبه او می گویند چرا چنین کردی؟ گوید:برای به تو ❤️خدا گوید: آیا تو به آنها تر از من بودی؟ پس دستور می دهد او را به آتش می اندازند😔 ودیگری را می آورندکه افزوده بوده ومی گوید: پروردگارا. این کردم تا از تو داری کنند وخدا می گوید: آیا توازمن تر و تر بودی ؟ سپس به آتش🔥 انداخته می شود 🧡اگر انسان و مجازات این افرادی را که امنیت ها را برهم می زنند بفهمد وبداند سر فرود می آورد در آیه سوم 👇 ازدواج را به این صورت تعیین میکند چه زناکار جز باهمان زناکار یا زن ازدواج نمی کند و همینطور زناکارجز با مرد زنا کار یا مرد ازدواج نمی کند ❤️زیرا برای ازدواج با چنین کسانی که به مشهورند کسر و است در این چرا زانیه بر. زاتی شد؟؟ ودر مورد برعکس آمده است(السّارق والسّارقه)؟؟ 🧡این امر بخاطر آن است که از در هست واز در است . اگر شما آمار بگیرید غالبا در ها نقش اکثری را بازی میکنند، و مردی مدت ها دنبال زنی می افتد وتوفیقی نمی یابد زیرا آن همواره نفی می کند. ❤️ولی کافی است که زن ولو به جواب مثبت بدهد. واقع می شود ، لکن اگر جواب بدهد اتفاقی نخواهد افتاد. در مورد این آیه گفته اند: مردی از اجازه خواست با مهزول؛زنی که در عصر جاهلیت به آلودگی معروف بود کند، لذا آیه فوق نازل شد. 🧡حدیث از امام باقر وامام صادق علیهماسلام فرمودند: 👇 این در مورد مردان و زنانی است که در رسول خدا آلوده به بودند، خدا مسلمانان را از با آنها نهی کرد... ادامه دارد۰۰۰
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط و من و توست که فرق دارد.... از بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت و است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات داشته باش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh